• شماره های پیشین

    • فهرست مقالات فلسفه

      • دسترسی آزاد مقاله

        1 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        در شماره گذشته، از وجود روايتهاي مختلف ـ و بلكه متضّاد ـ درباره فيلسوفان سلف سخن گفتيم. اكنون پرسش قبلي را به تحليل و واكاوي ميسپاريم: 1. اگر مناط ارزيابي روايتها، تقدم و تأخر صرف باشد، روشن است كه اين مناط سست ومتزلزل است. زيرا تحليل و معرفي متأخرين نميتواند اعتبار مط چکیده کامل
        در شماره گذشته، از وجود روايتهاي مختلف ـ و بلكه متضّاد ـ درباره فيلسوفان سلف سخن گفتيم. اكنون پرسش قبلي را به تحليل و واكاوي ميسپاريم: 1. اگر مناط ارزيابي روايتها، تقدم و تأخر صرف باشد، روشن است كه اين مناط سست ومتزلزل است. زيرا تحليل و معرفي متأخرين نميتواند اعتبار مطلق علمي داشته باشد؛ درست از اين حيث كه پژوهشهاي آينده ممكن است همين روايت اخير را نادرست اعلام كرده و حتي به روايتهاي متقدمان رجوع كنند. اينكه ارسطوي متقدمان بدليل نگارش و تأليف اثولوجيا، ارسطويي است منحول و مجعول، اولاً برمبناي برخي فرضيات و تبيينات احتمالي بيان شده است و ثانياً از كجا معلوم كه بخشي از آثار فيلسوف، در ارزيابي بعدي از او سلب يا برعكس برخي ديگر به وي منتسب گردند؟ چنانكه ورنريگر در كتاب ارسطوي خويش، بسياري از برداشتهاي متأخران درباره آثار ارسطو را مورد نقد جدي قرار داده است. 2. برابر گزارش مورخان قديم همچون ديوگنس لائرتيوس، سوتنيوس و حتي پلوتارك، بخش قابل توجهي از آثار متقدمان هم اكنون در اختيار ما نيست. آنگونه كه اين مورخان مينويسند، اين آثار بعضاً مشتمل بر مطالبي بوده كه با چهره امروزي اين فيلسوفان كاملاً تفاوت دارد؛ براي نمونه، در فهرست آثار ارسطو، نوشته‌هايي هست كه گرايش اشراقي و افلاطوني وي را بمراتب بيش از آنچه كه امروز از آن سخن ميرود، به نمايش ميگذارد؛ گذشته از آنكه برخي آثار برجسته اين فيلسوف را نوشته يا سخن مستقيم او ندانسته و افزوده‌هاي شاگردان و اتباع تلقي كرده‌اند؛ مانند بخشهايي از مابعدالطبيعه، سياست و اخلاق نيكوماخوس كه در طي قرون متمادي، دستخوش تغييرات فراوان واقع گرديده است. 3. وجه غالب بسياري از تحليلهاي متأخر در باب حكماي سلف، بويژه پيشاسقراطيان آنست كه جنبه اشراقي، عرفاني و الهي را از آنان سلب كرده و جنبة مادي، تجربي و حتي غيرديني را به آنان تحميل نمايند. نگرشهاي تحصلّي، افراطي و علم‌زده‌يي از اين دست، بجاي معرفي واقعيت، به تحريف آن مي‌انجامد و بزرگترين آسيب آن، دور شدن از فهم تاريخي و انقطاع از رهيافتهاي پديدارشناسانه است. با گفتن اينكه فيلسوفان ملطي و الئائي و ايوني طبيعت‌شناسايي بيش نبوده‌اند، جز اينكه امكان فهم دقيق مقام تفكر و دستاوردهاي متفكران آن عصر از كف ميرود، نوعي اعوجاج و سوء‌فهم نيز از كل تاريخ فلسفه پديد مي‌آيد. در واقع دستاورد تعميم و تسّري نگرشهاي پوزيتويستي و سيانتيستي به تاريخ فلسفه، افتادن در بيراهه و محدود كردن آفاق تفكر فلسفي است. اين تحليل و تقليل‌گرايي مع‌الاسف در برخي از آثار مربوط به تاريخ فلسفه كه در دوران اخير نگاشته شده، ديده ميشود. تصلّب در اين نوع رهيافتها به اندازه‌يي است كه تمامي ادوار تاريخ فلسفه از دورترين آنها تا عصر ملاصدرا را به يك چوب ميزنند و حتي تقسيمبندي صاحب اسفار درباره حكماي قديم را نادرست و ناموجه ميشمارند. روشن است كه در اينجا، مقصود جانبداري و توجيه روايت قدما نيست، بلكه تعليل غلبه ديدگاههاي اخير و اعتبارسنجي آنها به مدد شاخصهاي عمومي در مطالعات تاريخي است. اعتبار نوشته‌ها و منابع امروزي تاريخ فلسفه وقتي بدرستي آشكار ميشود كه در برابر اين پرسش و پرسشهايي مانند آن قرار گيرند، نه آنكه پيشاپيش، اعتبار آنها فرض شده و تمامي گزارشهاي تاريخي با اين اعتبار مفروض سنجيده شود. چنين سنجشي خود نيازمند اعتبارسنجي است و اگر روشن گرديد كه از استحكام و اعتبار لازم برخوردار نيست، آنگاه بايد به معيارهاي ديگري در ارزيابي اقوال و گزارشهاي قدما بينديشيم. اين امر البته در آغاز راه است ولي گام نخست آن، ترديد و تشكيك در معيارها و قضاوتهاي رايج درباره حكماي سلف و كلمات و انديشه‌هاي آنهاست. سردبير پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        2 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        از زمره منابع مهم آگاهي ما از آراء و افكار و ملل و نحل گذشتگان از حكما و فيلسوفان ـ بويژه در سنت يوناني گزارش مورخان و عقايدنگاران، فهرست‌نويسان و نيز تك‌نگاريها و تذكره‌ها و تراجم مختصر و مفصلي است كه دست‌كم بلحاظ سبك و مضمون تا حدود يك سده پيش در سنت تاريخ‌نويسي ما رو چکیده کامل
        از زمره منابع مهم آگاهي ما از آراء و افكار و ملل و نحل گذشتگان از حكما و فيلسوفان ـ بويژه در سنت يوناني گزارش مورخان و عقايدنگاران، فهرست‌نويسان و نيز تك‌نگاريها و تذكره‌ها و تراجم مختصر و مفصلي است كه دست‌كم بلحاظ سبك و مضمون تا حدود يك سده پيش در سنت تاريخ‌نويسي ما رواج داشته است؛ آثاري چون عيون الانباء، طبقات الاطباء، تاريخ الحكماء، وفيات الاعيان، كنزالحكمة، درة التاج، طبقات‌الحكماء، مروج‌الذهب و شماري از ايندست، سرشار از داده‌ها و اخباري است دربارة احوالات و افكار و آثار قدما كه امروزه هرچند بنحو وسيع در تتبعات و نوشته‌هاي تحقيقي مورد استناد قرار ميگيرند، ليكن حدود و ثغور اعتبار داده‌هاي اين آثار دقيقاً روشن نشده و به اصطلاح مورد ارزيابي انتقادي قرار نگرفته است، اما گذشته از اين، پرسش اساسي اين است كه مناط اعتبار گزارشهاي قديم و جديد در چيست؟ اگر براي نمونه به تصوير افلاطون و ارسطو و نيز حكماي پيشاسقراطي در منابع قديم و جديد بنگريم، تفاوت در جزئيات و مفردات نيست، بلكه در اساس ميان معرفي ويژگيهاي فكري، مكتب و مدرسه، آموزه‌ها و مقاصد تعليمي اين چهره‌ها تفاوت ديده ميشود. ميان فيثاغورس و امپدكلس و افلاطون الهي و آمونيوس و بليناس و فرفوريوس حكيم در منابع قديم و تصوير همين اشخاص در تاريخ فلسفه‌هاي دو قرن اخير فاصله از زمين تا آسمان است. با گفتن اينكه به استناد پژوهشها و يافته‌هاي جديد، طبيعتاً اعتبار منابع متأخر افزونتر است، در واقع به نوعي پاسخ اقناعي راضي شده‌ايم، ليكن سخن بر سر اختلاف افق و عالم است. افلاطون و ارسطوي قدما متعلق به عالمي است كه بنابر اصول و مباني آن، رود جاري حكمت بواسطه سلسله نبوت به سرچشمه وحي و دين و شريعت الهي متصل است و حكيمان در شرق و غرب عالم به درجات و تفاريق از اين جريان معرفتي بهره گرفته‌اند. در اين عالم، حكمت نه منحصر به بحث و نظر است و نه مقيد به برهان و استدلال عقلي، بلكه ذوق و شهود و يافت قلبي نيز در آن راه دارد و وحدت و يكپارچگي در تمامي شئون و مراتب آن ديده ميشود. حكيمان در واقع اگر خود از زمره انبيا و حاملان وحي الهي نيستند، اما مع الواسطه متصل و مرتبط به شجره پربار وحي و ملهم از رسولان و پيامبران خدايند. از اين تصوير در منابع اخير بكلّي خبري نيست! چرا؟ فيلسوفان قديم در روايت متأخر، متفكراني‌ هستند در عداد پژوهشگران طبيعت‌شناس، منجمان، طبيبان و رياضي‌دانان زبردستي كه از زمان و عصر خود قدري جلوتر بوده‌اند و اكنون جز سخنان پراكنده، كلمات قصار، كوته‌نوشتها و پاره‌ها چيزي از آنان در اختيار ما نيست. در اين منابع، حكمت قديم متعلق به دوره ما قبل عقل (پريلوژي) و عصر اسطوره و شاعري است، در حالي كه فلسفه به ديدگاه متأخرين، بر مبناي عقل و علم تجربي و اسطوره‌زدايي است. در واقع در اين عالم، مطالعه آراء و مكاتب و احياناً احوالات اين حكما اگر وجه صرفاً زيباشناختي نداشته باشد، حداكثر در حكم مقدمه و تمهيدي است براي دوره موسوم به منطق و عقل استدلالي و اين بي‌ترديد صورتي از غلبه تاريخ انگاري و احياناً نگاه تحصلي (پوزيتيويستي) به جريان علماست؛ همان نگاهي كه بر حركت تاريخي و قهري از اسطوره و پندار به علم و عقل تأكيد دارد. در تأييد و تقويم چنين ديدگاهي، يافته‌هاي باستان‌شناسي و مردم‌شناسي و زبانشناسي نيز بكار مي‌آيد، ضمن آنكه تبحر قدما در كيميا و علوم خفيه و دانش حروف و اعداد و احياناً آميختگي اينها به آراء فلسفي به منسوخ شدن نظام فكري آنان دامن ميزند و در مقابل، اعتبار و حجيت تصوير متأخران مقبوليت عام يافته و چند و چون دربارة آن ناموجه مينمايد. هيچكس نبايد و نميتواند در نقش روشنگرانه اسناد و مدارك تاريخي ترديد كند، اما آيا به فرض روشن شد كه اثولوجيا و درباره علل و خير محض از آن ارسطو نيست و از زمره نوشته‌هاي نوافلاطونيان است و ارسطوي واقعي نه در خلال نوشته‌هاي اوليه و محاورات، بلكه در خلال آثار رسمي متداول جلوه كرده است؟ چگونه ميتوان اعتبار تصوير اخير را پذيرفت؟ اينكه هندسه و رياضي قديم مشتمل بر چه حقايقي بوده است و با وجه هستي‌شناختي حكمت قديم چه نسبتي، داشته، خود به روشن شدن مقام علم و حكمت قديم و ميزان اعتبار يا عدم اعتبار تلقي قدما مدد ميكند ولي اكنون پرسش نخست وجه دقيقتري مييابد: براستي مناط اعتبار گزارشهاي متأخران و بي اعتباري يا تشكيك و ترديد گزارشهاي متقدمان در تاريخ نگاري فلسفي چيست؟ چرا و چگونه روايت متقدمان فاقد اعتبار و روايت متأخران اعتبار مطلق يافته است؟ اكنون اين نوشته را به صرف طرح پرسش و پاسخ مطرح نموده و در شماره آتي فصلنامه آن را پي خواهيم گرفت. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        3 - ايده نظم در تاريخ فلسفه يونان؛ بررسي وجوه معرفتي- هستي¬شناختي نظم در فلسفه سياسي افلاطون
        عبدالرسول  حسني فر حمزه  عالمي چراغعلي
        يكي از مسائلي كه نقطه اتحاد وجوه هستي‌شناسي، معرفت‌شناسي و انسان‌شناسي تفكر فلسفي در طول تاريخ و تأثير گذار و تعيين‌كننده جهت و جريان كلي سياست و اجتماع است، موضوع و ايده نظم است. بعبارتي، نظم هم وجه هستي‌شناسي و معرفت‌شناسي و هم وجه انسان‌شناسي در ارتباط با زندگي سياسي چکیده کامل
        يكي از مسائلي كه نقطه اتحاد وجوه هستي‌شناسي، معرفت‌شناسي و انسان‌شناسي تفكر فلسفي در طول تاريخ و تأثير گذار و تعيين‌كننده جهت و جريان كلي سياست و اجتماع است، موضوع و ايده نظم است. بعبارتي، نظم هم وجه هستي‌شناسي و معرفت‌شناسي و هم وجه انسان‌شناسي در ارتباط با زندگي سياسي در شهر و جامعه دارد بطوري كه تاريخ فلسفه را ميتوان بر محوريت اين ايده نظم تفسير و صورتبندي كرد. نظم در تفكر فلسفي يونان يكي از انديشه هاي فلسفي است كه بسبب تأثير و جهت‌دهندگي به ساير انديشه ها و متفكران در طول تاريخ تفكر فلسفي، نقش و جايگاه مهم و يگانه‌يي دارد و در اين ميان انديشه افلاطون يكي از نقاط عطف آن بشمار ميرود. بر اين اساس، در نوشتار حاضر تلاش گرديده مفهوم فلسفي نظم از جهات معرفتي، هستي شناسي و انسان شناسي در تاريخ تفكر فلسفي يونان و بصورت خاص افلاطون مورد بررسي قرار گيرد و تأثير و جهت‌دهندگي آن در فلسفه سياسي افلاطون نشان داده شود. از اين جهت در اين نوشتار با روشي تحليلي توصيفي در گام اول نگاهي تاريخي به مفهوم نظم در انديشمندان قبل از افلاطون انداخته شده است و سپس فلسفه افلاطون بطور عام از جهات هستي شناسي و معرفت شناسي و بطور خاص فلسفه سياسي افلاطون با تأكيد بر نظام سياسي مطلوب، نظام تربيتي و ... بر اساس اين ايده نظم، مورد بررسي قرار گرفته است. بطور كلي بررسيهاي انجام شده نشان ميدهد تفكر فلسفي معطوف به نظم، اگرچه با نوعي نگاه افسانه‌يي و طبيعت گرايي آغاز ميگردد ولي با تحول تفكر انسان از جهان افسانه‌يي و نگرش نظم طبيعي، به نظم با سويه رياضي، جهان‌شناسانه و متافيزيكي متحول ميشود. در ادامه اين جريان در تفكر افلاطون، نگرش طبيعي و رياضي به نظم با نگرش الهي و فضيلت مندانه پيوند مييابد و نظم بعنوان هم‌ زمينه و اساس ديگر فضيلتها و هم هدف نهايي فلسفه، صورتي سياسي ـ اجتماعي در ارتباط با قانون مييابد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        4 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        قال ا...الحکيم في کتابه الکريم: «الم اعهداليکم يابني آدم ان لاتعبدوا الشيطان، انه لکم عدو مبين* و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس/60-61). عنوان همايش خرداد ماه سال جاري «جهان عاري از فلسفه» انتخاب شده است. اهميت اين عنوان از آنروست که نشان از دغدغه‌يي اساسي در وضع عموم چکیده کامل
        قال ا...الحکيم في کتابه الکريم: «الم اعهداليکم يابني آدم ان لاتعبدوا الشيطان، انه لکم عدو مبين* و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس/60-61). عنوان همايش خرداد ماه سال جاري «جهان عاري از فلسفه» انتخاب شده است. اهميت اين عنوان از آنروست که نشان از دغدغه‌يي اساسي در وضع عمومي جهان امروز دارد. در بادي امر بنظر ميرسد فلسفه همواره و در همه جا به درجات مختلف حضور داشته و دارد و آنگونه که برخي مورخان فلسفه مينويسند «همزاد بشر» بوده است. اين سخن به اعتبار توجه هميشگي و دائمي بشر به دريافت و فهم اسرار هستي و رمز و راز کائنات و جستجوي پاسخي مناسب براي پرسشهاي بنيادين وي درست است و بنابرين، هيچ دوره‌يي از ادوار حيات او را عاري از التفات فلسفي نميبينيم. عبارت منسوب به فيثاغورس در عشق به دانايي يا حکمت (فيلوسوفوس) را همه ما شنيده‌ايم يا مشابه به آن را در آغاز متافيزيک ارسطو خوانده‌ايم که «آدمي بالطبع در جستجوي دانش است» و يا در عبارتي ديگر از او که «حيات، فعليت عقل است». اينها حکايت از روح جستجوگر بشر ميکند و البته جستجويي مستمر و دائمي؛ گويي پاسخها تماميت ندارند و خود مقدمه‌يي براي جستجوي بعدي واقع ميشوند. درباره «آغاز فلسفه» نيز اظهار نظرهايي شده كه ميتواند افقهايي را فراروي ما بگشايد؛ اما عنوان همايش امسال بظاهر به سرآغاز فلسفه و وجه تاريخي آن فعلاً کاري ندارد. مسئله عمدتاً به روزگار ما و وضعيت کنوني فلسفه در عالم معاصر بازميگردد؛ يعني بايد بپرسيم اکنون نسبت ما با فلسفه چيست و چه نقشي در حيات و نظر و عمل انسان امروز دارد؟ آيا ميتوان از تقسيم حکمت به نظري و عملي و فروعات آن نزد قدما براي عالم معاصر توشه‌يي فراهم ساخت؟ آيا چنان فلسفه‌يي ميتواند الهام‌بخش فکر و فعل امروز بشر قرار گيرد؟ حضور يا غيبت فلسفه چه تاثيري در وضع کنوني بشر ميتواند داشته باشد؟ در اينجا صرفنظر از معناي لغوي و اصطلاحي فلسفه و دلالتهاي آن ـ که البته بايد از حدّ مشهورات و مسلّمات به حدّ تفکر در معنا و رسوخ در لفظ ارتقاء يابد ـ ميتوان به مقام و موقعيت فلسفه و عقلي که بمثابه قوّه اصلي‌ درک و دريافت آن ذکر شده است، انديشيد. ترديدي نيست که در چهارقرن اخير، همانند تمامي عرصه‌هاي گوناگون دانش، در فلسفه نيز از مفردات و واژگان کليدي گرفته تا شيوه‌ها و موضوعات و حتي نتايج و مقاصد آن، دگرگونيهاي اساسي صورت پذيرفته است. ارغنون جديد فرانسيس بيکن و کوژتيو و درخت دانش دکارت نه تنها سرشت و سرنوشت فلسفه، بلکه سراسر پيکره دانش را تحت‌تأثير قرار داد. اينکه از منظر جامعه‌شناسي علم، اين تحوّل حيث فردي داشته يا حيث اجتماعي و قومي و يا به ضرورت تاريخي بروز کرده و بايد در حکم تقدير تاريخي بشر بدان نگريسته شود يا اينکه آن را حاصل رخدادي صرف بدانيم، فعلاً در محور نوشته حاضر قرار ندارد، ليکن بايد بياد داشته باشيم که احاله وضع کنوني علم و تکنيک با سابقه چهارصدساله آن به «ضرورت» و عليت تاريخي اگر هم درست باشد، از ابهام و بعضاً ساده‌انگاري خالي نيست. با هر پيش‌فرض و انگاره‌يي که بدين موضوع نگريسته شود، نميتوان نقش اراده و خواست آدمي را در ساخت عالمي نو، متفاوت از گذشته انکار کرد؛ اراده‌يي که مسبوق به نوعي آگاهي و معطوف به قدرت بوده و هست. فلسفه در دوره ماقبل تجدّد، با علم و ايمان همجوار و بلکه همسو و هماهنگ بوده و تحصيل علم و فلسفه نه فقط در ميان مسلمانان، بلکه در ميان عالمان و متألهان مسيحي نيز نوعي عبادت شمرده ميشده است. چنين فلسفه‌يي به علم جهت ميبخشيد و از آغاز و پايان هستي خبر ميداد و علم نيز خود را مستقل از چنين فلسفه‌يي نميدانست. ماجراي چگونگي جدايي علم از فلسفه و عقل از دين و حتي الهيات از فلسفه را همة ما ميدانيم و کمابيش از علل و اسباب نيز مطلع هستيم. آنچه اکنون بيشتر بايد مورد تأمل و تفطّن قرار گيرد، وضع و مقام فلسفه در دوره مدرن و نسبت آن با مقوله فرهنگ است؛ هرچند با شنيدن ترکيباتي مانند فلسفه فرهنگ، فلسفه اخلاق، فلسفه هنر و فلسفه دين گمان ميرود که نسبتي که درگذشته با فلسفه برقراربوده، همچنان برقرار است. ما امروز از «فلسفه اخلاق» نزد کانت، روسو، هابز و اسپينوزا سخن ميگوييم و آن را نه تنها با نظر کساني در گذشته مانند آگوستين و افلوطين و ارسطو و افلاطون ميسنجيم، بلکه به تطبيق آن با اخلاق ديني در سنت خودمان نيز ميپردازيم، درحالي که مهمترين وجه تمايز اين نظامهاي اخلاقي بعضاً از نظر دور مي‌افتد و آن عبارت است از وجه خودبنياد و سوبژکتيو فلسفه در عالم مدرن، متمايز از فلسفه کلاسيک و بويژه متمايز از حکمت الهي. در اينجا نگارنده بر آن نيست که متعرّض شيوه‌ها و نتايج مطالعات تطبيقي در فلسفه شود؛ بسياري از اين پژوهشها به حصول نتايج مهمي بويژه در نشان دادن وجوه اشتراک و مقارنه دستگاههاي فلسفي توفيق يافته است. سخن ما به اصطلاح امروز بيش از آنکه جنبه پسين داشته باشد، ناظر به فهم پيشين از موضوع است و موضوع در اينجا عبارت است از تلقي متقدم و متأخر از فلسفه که البته در واژه و تعاريف رسمي آن نيز خلاصه نميشود. تلقي شايع غربي از فلسفه چنين است که هيچ مناسبتي با دين ندارد و فيلسوف و الهيدان (تئولوگ) در دو فضاي علمي متفاوت قرار دارند. اين تفکيک و تمايز بلحاظ متدولوژي علم کاملاً موجه و غيرقابل ترديد است، ليکن بنگريم که فلسفه منهاي دين و دين منهاي فلسفه چه ويژگيهايي دارد؟ توجه کنيم که فلسفه منهاي دين مساوق مکاتب الحادي و ناسوتي (سکولار) نيست و هر فلسفه غيرديني الزاماً ضدديني نيست، ليکن دستگاه عقلي منفکّ از دين، يا منطق و روش‌شناسي صرف است و يا نسبت به مبدأ و منتهاي عالم ساکت است و البته نمونه چنين دستگاهي در تاريخ فلسفه هم زياد نيست. اما دين منهاي فلسفه مشکل مضاعفي دارد، هم در لفظ و هم در معنا و دلالت. به اعتبار لفظ، «دين» با منشأ وحياني و آسماني و بنابر آنچه که در تمامي صُحف انبياي الهي (ع) و بويژه در قرآن‌کريم آمده است، با هيچيک از مباني و احکام عقل سليم و ادراک فطري انسان نه تنها تعارض بلکه تقابل عام نيز ندارد و بالعکس؛ ازاينرو، قانون خداوند در لباس و قالب تشريع در هماهنگي کامل با مقتضاي تکوين است. از اينرو هر مجموعه نظامواره‌يي که به نام دين در اختيار بشر بوده و يا اکنون وجود داشته و با مقتضاي عقل ناسازگار باشد، از دايره اين لفظ خارج شده و بايد آن را «آيين» ناميد؛ يعني دستگاه کوچک و بزرگي از آموزه‌ها که فاقد منشأ وحياني بوده و مصنوع ذهن و خيال آدمي است. اما در مورد معناي فلسفه، قدري ابهام و پيچيدگي وجود دارد و امروز در کتابهاي متداول تاريخ فلسفه، انبوهي از گرايشها و شيوه‌ها و دستگاههاي فکري، از تالس گرفته تا هرمنوتيک و فمنيسم را تحت عنوان واحد «فلسفه» ذکر ميکنند و آنقدر سخن و نوشته در اين زمينه‌ها منتشر شده است که گويي پرسش از فلسفه اصيل و غيراصيل ناموجّه بنظر مي‌آيد. اکنون بايد اين پرسش قديمي و بظاهر ساده را به ميدان آورد که ملاک و مناط تمايز فلسفه از غير آن چيست؟ و ميزان دخالت عقل در اين دستگاه معرفتي تا چه اندازه است؟ ملاکهاي سنجش عقلانيت در گفتمان معاصر چيست؟ واقعيت اين است که سايه آشفتگي در معنا و مفهوم، نه تنها بر سر فلسفه، بلکه بر عقلانيت مدرن و پسامدرن افتاده است و حتي آن خردي که در قرن هجدهم توانايي نقد خويش را داشته، امروزه يا کارآمدي خود را از دست داده و يا در خوابي عميق فرورفته است. عصر روشنگري، افقي را نويد ميداد که آدمي هر آنچه با خرد و فهم عمومي بشر در تقابل است را از خود دور کرده و با آرمان «صلح پايدار»، زندگي بر پايه عقل محض را تجربه کند؛ ليکن در پايان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم، متحجّرترين افکار و عقايد و خشنترين صورتهاي رفتار و عمل را در قالب آيينهاي شيطان‌پرستي، سلفي‌گري، وهابيت، القاعده و داعش و مانند آن بچشم خود مشاهده کرد و ميکند. جهان عاري از فلسفه، جهان عاري از عقلانيتي است که معنويت و عدالت و خداپرستي و توحيد را نويد ميدهد و «حق» را نه در فرآورده‌هاي ناقص عيني و ذهني بشر که در دين راستين الهي ميجويد. فقدان چنين فلسفه‌يي را با تذکر و التفات به وجه تاريخي اين دگرديسي ميتوان تا حدودي تدارک ديد و نه با اقبال به نحله‌هاي رنگارنگي که برآمده از روحي بيمار و افسرده است و هيچ نسبتي نيز با حقيقت ندارند. درد و رنج امروز بشر از فقدان فلسفه بمعناي رسمي آن نيست؛ درد آن از بي‌معنايي و نيست‌انگاري و توحش رو به گسترشي است که نتيجه قهري دورشدن از سرچشمه حقيقت و حکمت و عبوديت و بندگي خداست و تنها راه خلاصي از اين بحران کم‌نظير، تجديد عهدي است که در کتاب خدا از آن يادشده؛ همان عهدي که در آيه شريفة صدر اين نوشتار ذکر آن رفته است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        5 - معيار تشخيص مسائل فلسفه اولي و ميزان پايبندي فيلسوفان اسلامي بدان
        منصور  ايمانپور
        پرسش اصلي اين مقاله، اين است که در تاريخ فلسفه اسلامي، مسائل فلسفه اولي براساسِ چه ملاک مشخّصي متمايز شده‌اند و آيا فيلسوفان اسلامي در مقام واقع به اين ملاک پايبند و ملتزم بوده اند يا نه؟ نگاه به آثار فيلسوفان يوناني به ويژه ارسطو و تامّل در آنها، نشان مي دهد که سخنان ا چکیده کامل
        پرسش اصلي اين مقاله، اين است که در تاريخ فلسفه اسلامي، مسائل فلسفه اولي براساسِ چه ملاک مشخّصي متمايز شده‌اند و آيا فيلسوفان اسلامي در مقام واقع به اين ملاک پايبند و ملتزم بوده اند يا نه؟ نگاه به آثار فيلسوفان يوناني به ويژه ارسطو و تامّل در آنها، نشان مي دهد که سخنان ارسطو در باب موضوع فلسفه اولي متشتّت و گوناگون است و مسائل فلسفه اولي نيز به صورت نظام مند، ازموضوع مشخّصي استنتاج و صورت بندي نشده‌اند. با ورود فلسفه يوناني با همه لوازمش به جهان اسلام، فيلسوفان اسلامي، بويژه شيخ الرئيس تلاش نمودند تا به ايضاح موضوع فلسفه اولي و مسائل آن و تشريح رابطه آن دو بپردازند و ملاکي براي تشخيص مسائل فلسفي از مسائل علوم ديگر ارائه کنند. آنها غالباً، موضوع فلسفه اولي را موجود بماهو موجود دانسته و مسائل آن را مشتمل بر محمولاتي تلقي نمودند که از عوارض ذاتي موجود مطلق محسوب ميشود. بنابرين، ملاک اصلي تشخيص و تمييز مسائل فلسفه اولي، همان عرض ذاتي بودن محمولات آن مسائل براي موجود مطلق معرّفي شد؛ لکن اين فيلسوفان در مقام واقع، از مسائلي بحث نمودند که به نظر ميرسد محمولات آنها، عوارض ذاتي موجود مطلق نيستند. با تأمّل در آثار ارسطو و فيلسوفان اسلامي ميتوان دريافت که سرّ اين ابهام، در اين رويکرد نهفته است که آنها ابتدا علوم نظري را به سه علم طبيعي و رياضي و فلسفه اولي تقسيم نمودند و سپس در مقام واقع، مسائل غير قابل بحث در دو علم ديگر را به سمت فلسفه اولي سوق دادند؛ در حالي که عرض ذاتي بودن محمولات آنها براي موجود بماهوموجود، محلّ ترديد است. نوشتار حاضر بر آن است تا به تشريح و تفصيلِ مستدلّ و مستند ِمطالب و مدّعيات مذکور بپردازد و علّت اصلي عدمِ انسجام بين مسائل و موضوع فلسفه اولي در تاريخ فلسفه اسلامي را تبيين نمايد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        6 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        در ميان بسياري از مورخان فلسفه و بويژه مستشرقان، فرض بر اين است كه فيلسوفان مسلمان و بويژه آغاز آن عهد كساني چون ابواسحق كندي، فارابي و ابن‌سينا ـ از رهگذر سنت افلاطونيان متأخر (يا نوافلاطونيان) بوده كه با فلسفه يوناني و يوناني‌مأب آشنا شدند و از خلال منشور آنها به فهمي چکیده کامل
        در ميان بسياري از مورخان فلسفه و بويژه مستشرقان، فرض بر اين است كه فيلسوفان مسلمان و بويژه آغاز آن عهد كساني چون ابواسحق كندي، فارابي و ابن‌سينا ـ از رهگذر سنت افلاطونيان متأخر (يا نوافلاطونيان) بوده كه با فلسفه يوناني و يوناني‌مأب آشنا شدند و از خلال منشور آنها به فهمي از يونانيان نايل گرويدند و بر مبناي همين فهم نيز دست به شرح و تفسير آراء آنان زدند. شاهد بر اين مدعا، حجم قابل‌توجهي از ارجاعات و استشهادات حكماي مسلمان در آثارشان به نوافلاطونيان و افكار و آراء آنهاست، ضمن آنكه بظاهر در نگاه آنان اين طايفه از پيروان افلاطون به مشرب اشراقي و ذوقي بسيار نزديكتر از طايفه مشائيان و پيروان ارسطو بوده‌اند. اين سخن از حيث تقدم و تأخر تاريخ انديشه‌ها و سير طبيعي مكاتب و نحله‌هاي فلسفي، سخني درست و مطابق با واقع است، اما از حيث مضامين و منطوق برخي آراء فيلسوفان مسلمان اولاً و نيز از حيث ملاحظات سنجشگرانه تاريخي ثانياً نميتواند حجيت و شمول تام داشته باشد. از حيث نخست، اين مطلب اكنون بيش از گذشته آشكار شده است كه ابداعات فلسفي كساني مانند فارابي و ابن‌سينا در طرح و تقرير موضوعات و مسائل فلسفي و الهي و بطور كلي گذار ـ و حتي گسست ـ ايشان از سنت مشائي و حتي افلاطوني متعارف، امري ناچيز و كم اهميت نبوده و نيست و در اغلب ابواب امور عامه فلسفه ـ و بويژه در عرصه الهيات ـ از مشي و مسلك اسلاف يوناني خود فاصله گرفته‌اند. اما از حيث دوم، مطلب كمي دشوار و پيچيده و نيازمند باريك‌انديشي است؛ بدينمعنا كه با فرض وساطت نوافلاطونيان در انتقال ميراث يونانيان و اخذ و اقتباس اين ميراث توسط حكماي مسلمان، آيا ميتوان گفت تصوير افلاطونيان عهد فارابي و ابن‌سينا با نوافلاطونيان عصر ما در خلال كتابهاي رايج تاريخ فلسفه يكسان و مطابق است؟ روشنتر بگوييم: شمار زيادي از تراجم، فهرستها و منابع و كتب رجالي قديم در عالم اسلام ـ كه خوشبختانه هم اكنون نيز در اختيار ماست ـ تصويري از دانايان و حكيمان سلف عرضه ميكنند كه با تصوير كنوني از همان چهره‌ها در كتب تاريخ فلسفه فاصله بسياري دارد، بگونه‌يي كه خواننده امروزي آن آثار از خود ميپرسد كداميك از روايتها معتبر و پذيرفتني است؟ هنگامي‌كه ما در آثاري نظير الفهرست ابن‌نديم، تاريخ الحكماء قفطي، وفيات‌الاعيان ابن خلكان، عيون الانباء ابن ابي‌اصيبعه، صوان الحكمه ابوسليمان منطقي سجستاني، نزهة‌الارواح شهرزوري و مختارالحكم ابن فاتك ـ و حتي در آثار كهن عقايدنگارانه غرب مانند حيات فيلسوفان نامدار ديوگنس لائرتيوس يا كتاب پلوتارك با همين عنوان ـ درباره كساني چون فيثاغورس، پارمنيدس، امپدكلس، زنون، آناكساگوارس و حتي سقراط و افلاطون و ارسطو مطالبي را مشاهده ميكنيم كه بعضاً حتي اندك بهره‌يي از آنها در كتابهاي كنوني تاريخ فلسفه انعكاس نيافته و شايد تصويري كاملاً متفاوت از يك چهره در اين آثار عرضه شده است، آنگاه از منابع و مصادر اقوال و روايات اين دسته از آثار ميپرسيم و اينكه چرا و چگونه به سنت تاريخ‌نگاري و عقايدنگاري در شرق و غرب راه يافته‌اند؟ ما بدرستي نميدانيم كه منابع و مصادر صاحبان كتابهاي فهرستي و عقيده‌نگارانه چه چيزهايي بوده است و مؤلفان اين دسته از آثار از چه طريق به اين اطلاعات دست يافته‌اند (و آنچه هم در اين زمينه ميدانيم، اغلب بر مبناي حدس و گمان است)، ليكن ميتوان پرسيد مناط صحت اين روايات قديم و جديد دقيقاً چيست و آيا ميتوان به صرف متأخر و جديد بودن منابع موجود، اعتبار آنها را تصديق كرد و به صرف متقدم و قديمي بودن آثار كهن، آنها را فاقد اعتبار دانست؟ آيا اساساً ميتوان به قوت و قطع اظهار كرد كه تصوير و توصيف مؤلفان امروز از افلاطون و ارسطو و افلوطين و ديگران از تصوير همين افراد در نوشته‌هاي متقدمان، دقيقتر و قابل‌قبولتر است مناط اعتبار تصوير لاحق نسبت به تصوير سابق در چيست؟ اين پرسش را بگونه‌يي ديگر نيز ميتوان مطرح ساخت: ملاك عدم اعتبار و منسوخ بودن روايت قدما در اينباب چيست؟ آيا ضابطه مورد اجماعي وجود دارد تا بتوان گفت تصوير كنوني كتب تاريخ فلسفه از سنتها و چهره‌ها و مشربهاي قدما، دقيقتر از روايت و گزارش گذشتگان است؟ هر پاسخي كه به اين پرسش داده شود، راهي را براي توجيه و توجه به ضرورت بازخواني تاريخ فلسفه ميگشايد. نميتوان انكار كرد كه آفت بزرگ در اين زمينه آن است كه روايت شايع و نوع پردازش كتابهاي تاريخ فلسفه موجود را اگر در حكم وحي منزل تلقي نكنيم، اغلب و ناخواسته در عداد فصل‌الخطاب و مرجع حل اختلاف بشمار مي‌آوريم؛ گويي چنين است كه آنچه در نوشته‌‌هاي آنان ظاهر شده، براي تعيين ارزش و اعتبار روايتهاي تاريخي حجيّت تام دارد. اشتباه نشود! در اين زمينه امكانات و محدوديتهايي هم وجود دارد و قبل از ضرورت به امكان امور بايد انديشيد. ما نبايد منكر ارزش تتبعات و پژوهشهاي محققان غربي يونان‌شناس در خلال دو قرن اخير شويم و انصاف هم نيست كه دستاوردهاي علمي آنان را بويژه در روشن كردن برخي جزئيات و نقاط تاريك در تاريخ فلسفه ناديده بگيريم، بخصوص آنكه بياد آوريم حتي در معرفي ميراث فرهنگي فلسفي خودمان، بعضاً مستشرقان و اسلام‌شناسان از ما جلوتر افتاده و پيشقدم بوده‌اند؛ براي نمونه، اگر تتبعات وسيع، علاقه و سماجتهاي مستشرق فقيد، هانري كربن نبود، شايد سالها بايد ميگذشت تا ارزش آثار كساني چون ابن‌تركه اصفهاني، سيد حيدر آملي، شهاب‌الدين سهروردي و حتي ابن‌عربي و ملاصدرا براي ما ايرانيان روشن ميشد و يا نمونه مشهور در تاريخ فلسفه غربي اينكه بسياري از دانشجويان ـ و حتي استادان ما ـ از مجموعه تاريخ فلسفه ارزشمند «فردريك كاپلستون» در معرفي سير تطور افكار و مكاتب فلسفي از دوره قديم تا جديد بهره‌ها برده‌اند و ميدانيم كه اين اثر با وجود همه كاستيهايي كه دارد، بطور كلي در جريان درس و بحث و آموزش فلسفه در كشور ما كارآيي بسيار داشته است. فراموش نكنيم هرآنچه در زمينه تاريخ دين، فلسفه، هنر، ادبيات، معماري، فرهنگ و تمدن بشري نگاشته شده، بدست غربيها بوده است و حتي در تحقيق، نگارش و معرفي ميراث انساني و فرهنگي مشرق زمين نيز وارثان و صاحبان اصلي آن چندان نقشي نداشته‌اند. متأسفانه هرآنچه هم به قلم برخي محققان و متخصصان غير غربي نگاشته شده، عموماً با گرته‌برداري از همان منابع و مقيد به همان پيش‌فرضهاست كه پرداختن به چرايي و چگونگي اين امر مجال ديگري را ميطلبد. بدانچه كه در بالا گفته شد بايد محدوديت و حتي فقدان منابعي كه مشعر بر تصوير ديگري از تاريخ فلسفه باشد را نيز اضافه كرد. طبيعي است زماني ميتوان از نقص و كاستي ـ و احياناً دگرگوني ـ در ضبط و نگارش افكار و احوال فيلسوفان سلف سخن گفت كه شواهد و قرائن قطعي و حجتهاي استوار در دست باشد وگرنه به اتكاي حدس و گمان نميتوان بدين ميدان پاي گذارد. اكنون حجم وسيعي از پژوهشهاي مورخان فلسفه در پيش روي ماست و در سراسر دنيا كمتر نوشته‌يي در اين زمينه بوده و هست كه از ارجاع و استناد بدانها بي‌نياز باشد. نگارنده خود بلحاظ علايق شخصي و تخصص مطالعاتي، از كوششها و مطالعات يونان‌شناساني نظير ريتر، بونيتس، تسلر، كرانتس، يگر و گاتري در مداخل مربوط به تاريخ فلسفه يونان بسيار بهره برده است، اما به هر روي سخن در باب لزوم بسط نگاه انتقادي و ضرورت خوانش مجدد ميراث كهن فلسفي است. صورتي از جزميت مبتلا به اينگونه است كه اگر امروزه كسي براساس عقيده برخي حكماي ما از افلاطون الهي يا آراء فيثاغورس در زمينه حكمت نبوي سخن بگويد، ممكن است در معرض اتهام خيالبافي، تصورات شاعرانه يا دخالت برخي تعلقات ديني در قضاوتهاي علمي و پژوهشهاي فلسفي قرار گيرد و يا دست‌كم سخن او مسموع واقع نشود. اگر در كتب تراجم، رجال و تذكره‌ها و نيز آثار فلسفي برخي حكماي ما سخن از نبوت يا وصايت حكماي پيشا ـ سقراطي يا ارتباط و اتصال آنها با شجره پربار انبيا رفته است و اگر سهروردي از حكمت خسرواني، فهلويون و حكماي فرس سخن ميگويد، بايد پرسيد اينان براي سخنان خود چه شواهدي در اختيار داشته‌اند؟ آيا ميتوان پذيرفت كه تمامي فهرست‌نويسان، صاحب تراجم و تذكره‌ها ـ و حتي حكماي طراز اولي چون سهروردي و ملاصدرا ـ به صرف اتكا به سخن اين و آن در فلان منبع، يا به استناد و اقوال شفاهي مورخان و يا حتي گزارش عقايدنگاران معلوم و مجهول گذشته چنين نظري را اختيار كرده‌اند؟ با فرض اينكه منابع مورد استناد آنها متقن و معتبر نبوده و خود آنان نيز از سهو و خطا مصون نبوده و در نقل و بيان هم بعضاً به اشتباه درافتاده‌اند، اما در عين حال اينگونه نبوده است كه مورخان و فيلسوفان سلف از تحقيق در اعتبار منابع نقل و روايت و سنجش ميزان صدق و وثاقت آنها چشمپوشي كنند. حتي در آنجا كه نزد برخي از آنها پاي مكاشفه و واردات قلبيه و دريافتهاي شخصي درميان بوده است، هم سهروردي و هم ملاصدرا به منبع و مصدر آن تصريح كرده‌اند تا مبادا در اقوال آنها تلبيس و تدليسي راه‌يافته و يا در اصل اقوال و مبادي و مناشي آنها ترديد و تشكيكي راه يابد. اين نيز روشن است كه اين سنخ از سخنان مورخان و حكماي ما در برابر نوشته‌هاي مستند و مدارك مكتوبي كه در كتب تاريخ فلسفه بدانها استناد ميشود، تاب مقاومت ندارد و هر خواننده يا شنونده مخاطب اين مطالب، توقع دارد كه منبع و مرجع آن اقوال معلوم گردد، ليكن به اين مطلب نيز بايد توجه داشت كه قدما در نقلهاي خود همانند روزگار ما به ذكر منبع و مأخذ، آنهم با قيد شماره صفحه و ناشر و سال انتشار اثر نميپرداختند و مثلاً ابن‌سينا يا ملاصدرا در نقل خود حداكثر از كلماتي چون «بعض الحكماء» يا «بعض الاثار» و مانند آن استفاده ميكردند. در چنين وضعي، مطالعه انتقادي عبارت خواهد بود از يافتن منابع و مصادري كه احتمالاً مورد استناد آنها قرار داشته و اكنون در اختيار ما نيست. آثار مهمي از فيلسوفان و مورخان و عقايدنگاراني كه در مسير آفات ايام و در جريان حوادث روزگار، مفقود يا دگرگون شده‌اند، امري عجيب و غيرمعمول نيست و به همين سبب ميان پارمنيدس و افلاطون و ارسطوي قدما و همين چهره‌ها نزد معاصرين تفاوتهاي زيادي وجود دارد. بايد به فراست دريافت افلاطوني كه فارابي و ابن‌سينا و سهروردي و ملاصدرا ميشناختند، براساس منابع و مصادري بوده كه احتمالاً بدلايل گوناگون از دسترس ما خارج شده است و به همين دليل پرسش از اعتبار افلاطوني كه قدما ميشناختند در قياس با افلاطون معاصرين، پرسشي موجه و البته سخت تأمل‌برانگيز است. اينكه كداميك از تصاوير و مختصات عرضه شده معتبر و قابل اعتماد است، فرع بر پرسش ديگري است و آن عبارت است از كنكاش در چرايي و چگونگي وقوع اين تفاوت و فاصله ورنر يگر در كتاب ارسطو، تاريخ تحول انديشه وي نشان ميدهد كه چگونه بخشهايي از آثار اصلي ارسطو ـ مانند متافيزيك، اخلاق نيكوماخوسي و سياست توسط اتباع و شارحان او در معرض قبص و بسط قرار گرفته و احياناً قسمتهايي از آن كتابها حذف يا بدانها اضافه شده است. بنابرين، ميتوان گمان برد كه همين دگرگوني بر سر بسياري از آثار گذشتگان آمده باشد و با قطعيت يافتن اين امر، طبيعي است كه حجيّت تام و مطلق گزارش و تحليل معاصرين از سنت فكري حكماي باستان در معرض ترديد قرار گيرد. در ابتدا بنظر ميرسد تا وصول به اين مرحله، راه دشوار و درازي در پيش است، ليكن تذكر به نتايج درخشان اين كوشش، عزم و انگيزه روندگان را دوچندان ميكند و البته نخستين گام در اين مسير، باور به امكان حصول تلقي متفاوت از روند تاريخي فلسفه و خودآگاهي نسبت به ارزش واقعي ميراث مشرق زمين است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        7 - سرآغاز پيدايش فلسفه ايراني
        اعلي  توراني فريبا  رخداد
        شايد هرگز نتوان بطور دقيق و مسلّم معلوم کرد که علم و فلسفه در کدام نقطه از عالم و در نزد کدام مردم شروع شد و چگونه رشد و تکامل يافت؛ ولي قدر مسلّم اين است که علم و فلسفه نميتواند داراي يک زادگاه مشخص باشد. هرگز نبايد تصور کرد که يک عده خاص و معيني يا ملتي مشخص آن را ساخ چکیده کامل
        شايد هرگز نتوان بطور دقيق و مسلّم معلوم کرد که علم و فلسفه در کدام نقطه از عالم و در نزد کدام مردم شروع شد و چگونه رشد و تکامل يافت؛ ولي قدر مسلّم اين است که علم و فلسفه نميتواند داراي يک زادگاه مشخص باشد. هرگز نبايد تصور کرد که يک عده خاص و معيني يا ملتي مشخص آن را ساخته و پرداخته باشند، ولي اينکه کدام ملت گامهاي اوليه را در بسط و ترقي و تکامل اين معرفت پر ارج برداشته‌اند، جاي بحث است .در يکي دو قرن گذشته، پژوهشگران و شرق‌شناسان، مطالب مختلفي درباره فلسفه و مرکزيت علم و انديشه به تحرير درآورده‌اند که اغلب مغرضانه بنظر ميرسد. عمده اين متفکرين تلاش کرده‌اند که يونان و اروپا را اولين پايگاه و خاستگاه علم و فلسفه نشان دهند که اگر بخواهيم منصفانه‌تر قضاوت کنيم بايد بگوييم که شايد چون منابع مکتوبي از گذشته‌هاي درخشان علمي شرق و خاورميانه در دسترس آنها نبوده است، بيشتر دچار اشتباه شده‌اند و مدارک و شواهد تاريخي بسياري وجود دارد که علما و بزرگان مشهور يوناني به مصر، هند، بابل و ايران سفر کرده و با کوله‌باري پر از دانش، فلسفه و عرفان و اشراق به يونان بازگشته‌اند و منابع موثقي وجود دارد مبني بر اينکه کساني همچون فيثاغورس و سقراط و... نزد مغان ايراني تعليم ديده‌اند. بدين ترتيب، فلسفه مغان مادستان ايران زمين در تاريخ فلسفه، دانش و عرفان قومهاي شرق و غرب جهان نقش ويژه‌يي داشته است و اين فيلسوفان، از جمله استانس، گبرياس، پازاتاس و استرامپ سي‌خوس ميباشند که به فيلسوفان خسرواني يا فهلويون شناخته ميشوند که نقش مهمي را در انتقال دانش ايرانيان به سراسر جهان داشته‌اند. بنابرين، در اين نوشتار به دو تن از اين فيلسوفان يعني استانس و گبرياس پرداخته ميشود . پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        8 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        تعيين و تشخيص زباني خاصي براي هر دانشي متمايز از ساير دانشها، امري بظاهر روشن و غيرقابل انكار است و چند و چون در آن معنا ندارد. اين زبان اختصاصي، تنها محدود به اصطلاحات و واژگان فني مُستعمل در هر علم نيست، بلكه عمدتاً به ساختار، چشم‌انداز و بويژه روح حاكم بر آن زبان باز چکیده کامل
        تعيين و تشخيص زباني خاصي براي هر دانشي متمايز از ساير دانشها، امري بظاهر روشن و غيرقابل انكار است و چند و چون در آن معنا ندارد. اين زبان اختصاصي، تنها محدود به اصطلاحات و واژگان فني مُستعمل در هر علم نيست، بلكه عمدتاً به ساختار، چشم‌انداز و بويژه روح حاكم بر آن زبان بازميگردد. اين تقسيم و تمايز ميتواند ـ و بايد ـ حتي در زيرمجموعه شاخه‌يي از علوم مانند علوم تجربي و كاربردي نيز آشكار شود؛ زيرا مثلاً زبان دانش انفورماتيك و فناوري اطلاعات (IT) با زبان فيزيك و زيست‌شناسي و حتي زبان رايج در علوم رياضي و زبان رياضي با زبان عصب‌شناسي و هوش مصنوعي و ... متفاوت است. اين در حالي است كه ترابط و مشاركت اين علوم در برخي زمينه‌ها بسيار زياد است و مثلاً علوم رايانه‌يي و انفورماتيك و هوش مصنوعي با رياضيات و قواعد و مناسبات آن، ارتباط تنگاتنگي دارند. با اين حال در گفتمان و فروعات مربوط به فلسفه علم، يكي از مقولات اساسي همين مقوله «زبان علم» است. اگرچه اين معنا در تقسيمبندي علوم نزد قُدما و شرايط و مبادي آن ـ مانند رئوس ثمانيه ـ چندان متمايز و مستقل نگرديده بود، ليكن همين قُدما وقتي به اصولي چون مفردات و روشها و تعاريف نظر ميكردند، خواه‌ناخواه به نقش «زبان علم» هم التفات داشتند و آن را در تحديد و تشخيص دانشها موثر ميدانستند. نگارش رساله‌هايي چون الحدود ابن‌سينا، الحروف فارابي، كبري في المنطق ميرسيد شريف و دهها نوشتة ديگر از ايندست، صرفاً به سياق آثار ادبي و منطقي معمولي كه ساختار عبارت و گزاره و مفردات قضايا را تحميل ميكند، نوشته نشدند، بلكه عمدتاً و اصالتاً بر مقوله زبان تأكيد و تمركز يافته‌اند؛ براي نمونه، تحليل دقيق و بلكه حيرت‌آور فارابي در رساله الحروف درخصوص حروف، اسماء و مقولات (كه فصل نخست اين رساله را تشكيل ميدهد) و نيز ملاحظات زبانشناسي وي بويژه در مورد واژه «وجود» و معاني، دلالتها، مشتقات و تركيبات مستعمل آن، تنها به دغدغه نحوي و حتي منطقي مصنّف آن بازنميگردد، بلكه مهمتر از آن، عميقاً به جهات و زمينه‌هاي معرفتي، تربيتي و حتي وجودشناختي زبان مرتبط ميشود. فارابي در تقسيمبندي علوم در احصاء العلوم نيز از مؤلفه زبان و نقش آن در تمايز دانشها حكايت ميكند؛ زبان خطابه، زبان برهان و زبان شعر مهمترين قلمروهاي مورد نظر او در اين باب بشمار ميروند. اين مطلب به مناسبتهاي گوناگون در نوشته‌هاي حكما، منطقيون و اديبان و شاعران نيز انعكاس يافته و اي بسا طوايف و اصناف مردمان برحسب زبان از يكديگر شناخته ميشوند. زبان فلسفه و اهل آن، «برهان» است. در صناعات خمس، برهان از جدل و سفسطه و شعر و خطابه جدا شده است. اگر در همين تفكيك و تمايز دقت كنيم، شرايط و مقدمات فلسفه و زبان اختصاصي آن آشكار ميشود. البته در ميان چهار صناعت ديگر، صناعت «شعر» وضع خاصي دارد، چون آنچه معلم اول از شعر و شاعري اراده ميكرد، با آنچه امروزه از اين عرصه ميشناسيم، تفاوتهاي عمده‌يي دارد و ميدانيم تلقي ارسطو حتي از دانش «تاريخ» نيز با آنچه امروزه بدين نام شناخته شده، يكسان نيست. وي تاريخ را در ذيل شعر قرار ميداد، زيرا بعقيدة او مطالب و قضاياي تاريخ جزئي‌تر از شعر و از اين جهت نسبت بدان از اهميت كمتري برخوردار بود. به هر روي، از ديد وي، برهان بدين اعتبار از بقيه ممتاز است كه از زباني ناظر بر واقع برخوردار است و هرچند تمامي دانشها، واقع‌نما هستند، گويي فلسفه در اين محاكاة و واقع‌نمايي، سهم بيشتري دارد. زبان برهان كه زبان فلسفه است، بدين اعتبار است كه اين زبان از ساير زبانهاي علوم و بويژه از زبان روزمره و عادي فاصله ميگيرد و اگر در ذهن و ضمير مردمان چنين جلوه كرده است كه فيلسوفان به تعقيد و ابهام و كلي‌گويي تمايل دارند، ناشي از سنخ زباني و البته سنخ انديشگي فلسفه و فيلسوفان است. هيچ فيلسوفي در غموض و دشواري زبان تعمّد ندارد و اگر گهگاهي تكلّف و تقيّدي هست، به دشواري تفكر فلسفي بازميگردد. اكنون ابن پرسش نمود مييابد كه اگر زبان فلسفه از پيچيده به ساده ميل كند و بعبارتي، در زبان اين دانش، نوعي دستكاري و تصرّف صورت گيرد، چه اشكالي پديد مي‌آيد؟ پاسخ اين است كه اگر ما به پيوستگي و ترابط ميان زبان و تفكر قائل باشيم و اگر زبان را آيينه و جلوه و ساحت ملفوظِ تفكر بدانيم، آنگاه ساخت و بافت و روح حاكم بر زبان را مصنوعي و تكلّف‌آميز نميدانيم و اهل فلسفه را متهّم به لفاظّي و پيچيده‌گويي نميكنيم. اگر امروزه سخن از ساده‌سازي زبان فلسفه ـ بويژه بگونه‌يي كه در سنت تحليلي مدنظر قرار گرفته است ـ بميان مي‌آيد و حتي در نزديك ساختن آن به زبان روزمره و امور عادي و رايج زندگي تلاش ميشود، آنگاه بايد به نتايج اين ساده‌سازي، بويژه در قياس با مبادي پذيرفته شده در تكوين علم بينديشيم و آفاق دو سنت كلاسيك و جديد در مقوله زبان فلسفه را با يكديگر مقايسه كنيم. اميد كه تأملات اصحاب فلسفه به اين ساحت مهم معطوف گرديده و بويژه بتواند در عرضه زباني استوار در گفتمان فلسفي معاصر مدد رساند. (انشاءالله) پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        9 - گرايش از فلسفه عقلي به حکمت باطني در آراء اخوان‌الصفا (تحليل نخستين رويارويي انديشمندان مسلمان با فلسفه)
        حسن  بُلخاري قهي
        در اين پژوهش، نخستين کاربردهاي اصطلاحات حکمت و فلسفه و مفاهيم آنها در فرهنگ اسلامي مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد و همچنين به تبيين رويکرد غالب در ميان متفکران مسلمان که تلاش در جهت تأليف شريعت و فلسفه و اظهار و آشکارگي مفهوم مورد قبول دين از آن، با استناد به واژه حکمت اس چکیده کامل
        در اين پژوهش، نخستين کاربردهاي اصطلاحات حکمت و فلسفه و مفاهيم آنها در فرهنگ اسلامي مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد و همچنين به تبيين رويکرد غالب در ميان متفکران مسلمان که تلاش در جهت تأليف شريعت و فلسفه و اظهار و آشکارگي مفهوم مورد قبول دين از آن، با استناد به واژه حکمت است (که اصطلاحي کاملاً قرآني است)، پرداخته ميشود؛ رويکردي که با استناد به مفاهيمي چون تأويل در قرآن و نيز گرايش به زهد و عرفان در سده‌هاي دوم تا چهارم هجري ميتوانست به ظهور نوعي حکمت باطني منجر شود. اخوان‌الصفا که تأثيري عظيم بر سير حکمت و انديشه در فرهنگ اسلامي داشتند، از پيشگامان رويکرد فوق محسوب ميشوند. ايشان با تأليف مجموعه پنجاه و چهار رساله‌يي رسائل، گامي بلند در جهت تأليف شريعت و فلسفه و تبيين مفهوم حکمت و بويژه حکمت باطني برداشتند. نوشتار حاضر با رويکردي تحليلي ـ تاريخي به بررسي مفهوم‌شناختي دو اصطلاح فلسفه و حکمت در دوره آغازين ظهور انديشه فلسفي در تمدن اسلامي پرداخته و تلاش اخوان‌الصفا براي رسيدن به نوعي حکمت باطني که تأليفي از رويکردي کاملاً فلسفي و در عين حال قرآني (و روايي) است را مورد تأمل قرار ميدهد؛ رويکردي که براي اثبات اين تأليف، ناگزير از متحد دانستن مفهوم دين و فلسفه بود. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        10 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        سرآغازها هميشه و در همه جا مورد توجه ـ و البته روشنگر و راهنما ـ بوده‌اند. آدمي هيچگاه از پرسش و گفتگو دربارة سرآغاز فرهنگ و تمدن در اينجا و آنجا و مناشي و منشأ مقولاتي چون زبان و هنر و دين و اعتقاد و آداب و بطور كلّي ساحتها و شئونات گوناگون انساني خسته و ملول نشده، بلك چکیده کامل
        سرآغازها هميشه و در همه جا مورد توجه ـ و البته روشنگر و راهنما ـ بوده‌اند. آدمي هيچگاه از پرسش و گفتگو دربارة سرآغاز فرهنگ و تمدن در اينجا و آنجا و مناشي و منشأ مقولاتي چون زبان و هنر و دين و اعتقاد و آداب و بطور كلّي ساحتها و شئونات گوناگون انساني خسته و ملول نشده، بلكه مستمراً به طرح مجدّد آن علاقه نشان داده‌‌ است. پرسش و گفتگو دربارة سرآغاز فلسفه نيز پيشينة درازي دارد و هر از گاهي نوشته‌يي تازه درباب اينكه چرا مثلاً يونانيان را آغازگران و پيش‌قراولان فلسفه ناميده‌اند، چاپ و منتشر ميشود. بظاهر در اين زمينه اتفاق‌نظر و اجماعي صورت گرفته كه جاي هيچ ترديدي را باقي نميگذارد؛ يعني ظاهراً در اينكه «ايونيا» و «حكماي ملطي» همانا طلايه‌داران تفكر فلسفي بوده‌اند، هيچكس ترديد نميكند. روشن است كه اين معنا متكي به دلايلي است و آن دلايل هم در حكم حجّتهاي قاطع، مورد پذيرش اهالي فلسفه قرار گرفته است. شايد دليل اصلي اين نظر به گزارش يا گزارشهاي مورخان و نويسندگان قديم ـ نظير ديوگنس لائرتيوس و اثر معروف وي بنام حيات فيلسوفان نامدار ـ بازگردد كه در خلال آن فهرستي از متفكران يونان و روم همراه با آثاري از آنان از حدود قرن هفتم پيش از ميلاد به اينسو عرضه شده و احياناً ترجمه‌يي در آراء و احوالات شخصي آنها نيز ضميمه شده است. اغلب و يا تمامي صاحبان تراجم و ملل و نحل و فهرست‌نويسان نيز به به استناد همين سنخ از گزارشها، سيري از تحوّل و تطوّر آراء فيلسوفان را از عهد يونان باستان تا عصر خويش منعكس ساخته‌اند (براي نمونه، سيسرون و پلوتارك و پولي‌بيوس). اما دليل ديگري كه معمولاً در كتابهاي تاريخ فلسفه ـ و البته بكرّات ـ از آن ياد ميشود و البته در عِداد مشهورات و مسلّمات بشمار آمده آن است كه چون منشأ واژه فلسفه، مصدر «فيلوسوفيا» و صورت اسمي آن «فيلوسوفوس» است و از آنجا كه ايندو و مشتقات آن، واژه‌هايي يونانيند و در كلمات برخي حكماي قديم نيز استعمال شده‌است، حكايت از آن دارد كه منشأ فلسفه سرزمين ايونياست. اكنون قصد مناقشه در اعتبار و اتقان اين دلايل را نداريم؛ زيرا از قضا نه سودمند است و نه حتي موّجه و نگارنده نيز نه در موضع مخالفت با فلسفه است و نه قصد همراهي و هم‌سخني با جماعت طاعنين به فلسفه را دارد؛ زيرا اغلب آنانكه از سر مخالفت با فلسفه درمي‌آيند، به خدشه در همين دلايل سخت علاقه نشان ميدهند! مخالفت با فلسفه في‌نفسه مذموم نيست؛ ولي اولاً، طعن و ذّم شاخه‌يي از دانش و اهالي آن دانش چيزي جز عصبيّت و ناپختگي نيست و ثانياً، زبان و لحن طعن‌زنندگان نه برهان و دليل، بلكه تكفير و اهانت و حداكثر آنكه بيان جدلي است. در اينجا سخن ما تأمل و توقف در چيز يا چيزهايي است كه احياناً صورت مشهور و مسلّم يافته، پوشانندة حقيقت است و اساساً روح تفكر و فلسفه با آن ناسازگار است. ما تنها به ذكر ملاحظاتي چند اكتفا ميكنيم: 1. شايد هيچ قومي باندازة يونانيان به نوشتن و ثبت افكار و احوال و دستاوردهاي خويش علاقه نشان نداده‌اند. از قضا همين عامل سبب شده است كه امروز ما آگاهي نسبتاً دقيقي از صُور و اشكال مدني، سياسي، هنري، ديني و فرهنگي آنان در دست داشته باشيم. يقييناً آگاهي ما از چهره‌ها و مكاتب و عقايد فلسفي آن عصر نيز از همين علاقه آنان به ثبت و ضبط دستاوردهايشان نشئت ميگيرد؛ چرا كه در غير اينصورت هيچ نشانه و مدركي از آراء و عقايد مردماني در 27 قرن پيش از ما وجود نميداشت و چيزي نبود كه بتوان آن را از كاوشهاي باستانشناسي و گمانه‌زنيهاي تاريخي بدست آورد. البته تأثير و ماندگاري ميراث علمي و فرهنگي اقوام صرفاً متكّي به حجم آثار باقي مانده از آنها نيست؛ زيرا تمدنهايي بوده‌اند كه آثار خام يا صورتبندي شده‌يي از آنها را امروزه در دست داريم، اما تأثيري عملاً در راه و رسم و آداب و مناسبات بشر جديد نداشته و ندارند. در عين حال نميتوان انكار كرد كه حجم وسيعي از آثار ادبي، هنري، علمي و فلسفي يونانيان در فاصله 2700 سال اخير، عرصه حيات فرهنگي غرب و بتبع آن عوالم ديگر را تسخير كرده و شايد مجال را بر عرضه و ظهور ساير صُور حيات فرهنگي تنگ كرده است. نكته اينجاست كه آيا ميتوان مسلّم گرفت يونانيان در ساحت تفكر فلسفي يگانه و بي‌رقيب بوده‌اند و آيا به صرف عدم دسترسي به ديگر مدارك كهن، ميتوان به عدم مشاركت ديگر اقوام در اين سنخ تفكر ـ يعني تفكر فلسفي ـ حكم كرد؟ اين سخن درست است كه يونانيان در نوع نگاه وجودي و طبيعي خود به عالم يگانه بوده‌اند، اما نوع نگاه به عالم، يگانه و واحد نيست: مصريها، ايرانيها، هنديها و اقوام ساكن در آسياي صغير نيز از اين نوع نگاه بيبهره نبوده‌اند؛ با اين تفاوت كه در بسط و تفصيل و احياناً انتشار آن همانند يونانيان توفيق نداشته‌اند. بنابرين، مسئله اصلي در اينجا، تأمل و كوشش در استنتاج و فهم صورتهايي از تفكر فلسفي نزد اقوام غيريوناني است كه امروز صامت و خاموش است و بايد مجال سخن پيدا كنند و مهمتر از آن فهم اينكه سهم و دين آن صورتها برگردن يونانيها تا چه اندازه بوده است؟ بسياري از مورخان و باستانشناسان و كاوشگران و يونان‌شناسان معتقدند كه مهمترين خصيصه فرهنگ كهن يوناني در «هاضمه قوي» آنها نهفته بوده؛ بدينصورت كه آنان در جلب و جذب عناصر علمي، فرهنگي و فلسفي عصر خويش توانايي يافتند و سپس همان عناصر مكتسبه از فرهنگهاي مجاور را در هاضمة خود تركيب و تأليف كردند و صورت جديدي به آن بخشيدند. عرصه بديع و نوآورانه در پژوهشهاي تاريخ فلسفه ناظر به شناسايي و كشف همين عناصر است؛ بويژه آنكه بياد آوريم مفهوم «غير» يا «بيگانه» در تكوين هويت اجتماعي عصر كلاسيك يونان، نقشي كليدي برعهده داشته و كمتر ساحتي از دين و سياست و اخلاق و فرهنگ يوناني را ميشناسيم كه نسبت مستقيمي با مفهوم مذكور نداشته باشد. 2. نيك ميدانيم كه واژه «فيلوسوفوس» در اصل بمعناي عشق و دلدادگي به دانش بوده است. تأمل در زمينه‌ها و اسباب شكلگيري اين واژه نيز بسيار روشنگر است؛ اعم از آنكه اين واژه را به فيثاغورس يا به كسان ديگري پس از او نسبت دهند و يا اساساً شخص خاصي را مُبدع آن ندانند. همينقدر روشن است كه اين واژه در مقابل جماعت سوفيست يا شبه‌سوفيستي كه منكران يا تشكيك‌كنندگان در حصول و تحصيل معرفت بوده‌اند، پديد آمد. نه در زمان طالس و فيثاغورس و نه حتي در عهد افلاطون و ارسطو، گروه و جماعت خاصي بنام فيلسوفان وجود نداشتند؛ آنها به تحصيل دانش و تأمل عقلاني در امور اقبال ميكردند و از اينجهت درمقابل منكران معرفت يقييني شكل گرفتند. وجود گروه يا گروههايي از دانايان و خردمندان و كاهنان در چين و هند و مصر باستان و براي نمونه، جماعت «مغان» در ايران كه جملگي به صفت فرزانگي و حكمت متّصف شده‌اند، حكايت از وجود ريشه‌هاي عميق دانش و دانشمندي، فراتر از مرزهاي يونان كهن دارد. بدين‌ترتيب «فيلوسوفوس» ميتوانست و ميتواند قلمرويي فراتر از حدود جغرافيايي يونان قديم پيدا كند و ممكن است سئوال شود كه آيا ديگر اقوام نيز مانند يونانيان در تفكر نظري عقلاني نسبت به وجود و ـ وجودشناسي و كيهان‌شناسي ـ كائنات بهره‌يي داشته‌اند؟ پاسخ به اين پرسش هرچه كه باشد اولاً، مسبوق به گذار از همان مشهورات سابق‌الذكر است و ثانياً، معطوف به گشايش آفاق جديد عامي است در پژوهشهاي تاريخي با تمركز بر استحصال صور تفكر عقلاني در ميراث آييني، اخلاقي، فرهنگي و هنري اقوام كهن. آفت اين كوشش نو، محال دانستن آن و درنتيجه بسته شدن امكان جستجو و پژوهشهاي بديع در قلمرو تاريخ فلسفه است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        11 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        عنوان همايش اول خرداد ماه سال جاري، «فلسفه و صلح جهاني» است. با ملاحظه اين عنوان، نخستين پرسشي كه به ذهن مي‌آيد آن است كه فلسفه و فيلسوفان چه نقشي ميتوانند در صلح بين‌الملل داشته باشند و اساساً امروزه ميتوان در اين مقوله از فلسفه مَدد گرفت يا خير؟ اما مقدم بر اين پرسش، چکیده کامل
        عنوان همايش اول خرداد ماه سال جاري، «فلسفه و صلح جهاني» است. با ملاحظه اين عنوان، نخستين پرسشي كه به ذهن مي‌آيد آن است كه فلسفه و فيلسوفان چه نقشي ميتوانند در صلح بين‌الملل داشته باشند و اساساً امروزه ميتوان در اين مقوله از فلسفه مَدد گرفت يا خير؟ اما مقدم بر اين پرسش، ميتوان پرسيد كه چرا آدمي همواره و در همه جا دغدغه صلح داشته و دارد؟ ضرورت صلح ميان ملتها از چه زماني شكل گرفته و چرا تدابير متفكران و سياستمداران و نظريه‌پردازان در اين زمينه نتيجه نداده است؟ چرا انبوهي از سازمانها و نهادها و انجمنهاي كوچك و بزرگ در سراسر جهان كه براي برقراري صلح ميان ملتها و نگاهباني از آن پديد آمده‌اند، در كار خود توفيقي نداشته‌اند و اگر هم داشته‌اند، موقتي و ناپايدار و شكننده بوده است؟ صلح با امنيت چه نسبتي دارد و چرا در سطح جهاني، شوراي امنيت سازمان ملل متحد را «شوراي صلح» نناميده‌اند؟ مگر امنيت منهاي صلح ميتواند محقق شود؟ حدود هفتاد سال پيش، زماني‌كه آتش جنگ جهاني دوم خاموش شد و ساكنان ربعِ مسكونِ زمين، شاهد ميليونها تن كشته و زخمي و خسارت و انبوه خاكستر برجاي مانده از آن جنگ فراگير شدند، از خود پرسيدند آيا ميتوان در آينده به صلح ميان ملتها ـ و در واقع دولتها ـ اميدوار بود؟ (زيرا ملتها نوعاً به جان هم در نمي‌افتند و اگر هم درافتند، هزينه منازعة دولتها را ميپردازند) و آيا جهان آخرين جنگ فراگير را به خود ميبيند؟ امروزه در هر گوشه‌يي از عالم كه جنگي در ميگيرد، همگان ـ بويژه آنان كه به طمع سيري‌ناپذير قدرتهاي نظامي و سياسي عالم وقوف دارند ـ نگران شعله‌ور شدنِ جنگي ديگر در سطح جهان ميشوند و از خود ميپرسند: از اينهمه نشست و برخاست دولتمردان و سياستمداران و اطلاعيه‌ها و بيانيه‌هاي رنگارنگ سازمانهاي بين‌المللي چه سودي عايد ملتها شده است و آيا نه چنين است كه واژگان مقدسي چون صلح و شرافت و انسانيت و امنيت، بازيچه دست قدرتهاي جهاني و پوششي براي مطامع آنها گرديده است؟ و آيا نه چنين است كه هيچيك از اقدامات باصطلاح صلح‌جويانه آنان ـ با فرض وجود اندكي انگيزه انساني ـ بلااثر بوده و شده و شاهد آن، ناتواني هفتاد سالة مجامع جهاني در مهار جنگ افروزي و فتنه‌انگيزي رژيم پليد اسراييل در سطح منطقه و عرصه جهاني است؟ حكايت صلح جهاني و نسخه‌هايي كه براي آن پيچيده شده است، سابقه‌يي بيش از هفتاد سال دارد. دويست و اندي سال پيش و در اواخر قرن هيجدهم، وقتي كانت رساله درباره صلح پايدار، يك طرح فلسفي را مينوشت، از يكسو شاهد پيروزي انقلابيون فرانسه و شكل‌گيري اميدهايي براي آينده جهان بود و از سوي ديگر، شاهد طمع فرانسه نسبت به سرزمينهاي پروس و بروز منازعات ميان قدرتهاي وقت. فيلسوف كدنيكسبرگ در انديشة طرحي عقلاني براي صلح جهاني و الزام دولتها به عمل بر طبق قانون عقل و حقوق انساني بود و مهمتر از همه متضمن نوعي خوش‌بيني به آينده در جهت تحقق آرمانهاي تجدد. پس از كانت نيز فيلسوفان و جامعه‌شناسان و متألهان ديني در باب صلح و امكان و ضرورت آن تأمل كرده و رساله‌هايي را نوشتند و امروزه نيز دهها و بلكه صدها نشست و گردهمايي در اينسو و آنسوي عالم درباره صلح برگزار ميشود، ولي همچنان آتش جنگ و ستيز ميان ملتها روشن است. علت چيست؟ و چگونه ميتوان بر علل و اسباب بروز منازعات بين‌الملل فائق آمد؟ شايد يكبار ديگر لازم است در معناي حقيقي صلح و مقومات آن تأمل و توقف كرد تا بلكه نوري بر تاريكي اذهان و افهام تابيده شود و از آنجا راهي به مقصد گشوده گردد. از قضا در سنت وحياني ما، يعني در قرآن كريم، واژه «صلح» و مشتقات آن نظير «صالح» و «مصلح» و «اصلاح» بكّرات بكار رفته و در مجموع حدود يكصد و پنجاه بار مشتقات اين واژه استعمال شده است. در مفردات راغب اصفهاني آمده است كه «صلح» در موارد متعددي بمعناي از ميان رفتن نفرت و عداوت از ميان مردم ميباشد و دعوت خداوند به اين معنا بارها تكرار شده است. تأكيد قرآن كريم به «عمل صالح» در معناي عام آن، تأكيد به دوري از زشتيها و پليديهاست و اهميت اين معنا چنان است كه پس از ايمان به خداوند، عمل صالح، محوريت مييابد. از دستورات اخلاقي مؤكّد در اسلام، «اصلاح ذات البين» است؛ يعني تلاش براي رفع كدورتها و نزديكي قلوب به يكديگر و ايجاد آرامش و امنيت ميان انباء بشر. اين رهيافت قرآني و ديني ميتواند براي كساني كه در جستجوي راه استقرار صلح جهاني هستند، روشني لازم را فراهم كند. واقعيت اين است كه رنج اصلي بشر، همانا دور افتادن از فطرت عقل و غفلت از ناموس و قانون تكوين است. وقتي در فلسفه سخن از آن است كه مبدأ اعلاي عالم ـ يعني ذات واجب ـ هم علت ايجاد است و هم علت بقا؛ يعني همانگونه كه خداوند دست به ايجاد عالم و آدم زده است، همو سازوكار گردش هستي و بقا و استمرار آن را نيز تضمين خواهد كرد، قانون عالم و ناموس كيهان در كلام وحي و شريعت الهي تجلي يافته و از اينرو نظام تشريع منطبق بر نظام تكوين و صورت لفظي و عملي آن است. راه كشف اين معنا نيز پيش‌بيني شده است: انبيا و اوصياي الهي (ع) بمثابه حجتهاي ظاهر و عقل و فطرت انساني بمثابه حجت باطن. كلي از شئونات نظام احسن آن است كه اين دو حجت، كاشف و مؤيد يكديگرند و حكم عقل و حكم شرع نافي و ناقض يكديگر نيستند. براي بشر تنها راه نجات، تمسك به قانون الهي است كه همان قانون وجود است و از قضا، بروز و ظهور آلام و شرور و ناكاميها، با غفلت از همين قانون و ادبار نسبت به حقيقت هستي، آغاز ميشود. صلح جهاني، بمعناي برقراري مهر و عطوفت ميان انسانها، تنها از معبر يادآوري و تذكر به قانون سرمدي الهي ميسر است، وگرنه بشر هزاران سال نتايج قواعد و قوانين ساختگي و ناپايدار خويش را ديده و چشيده است. دليل عدم كفايت برخي نظامهاي برآمده از عقل جزوي بشري نيز همين است كه خود را از ساحت عقل كل و نفس عالم محروم ساخته است: اين جهان يك فكرتست از عقل كل عقل چون شاهست و صورتها رُسُل حكما و فيلسوفان، كاشفان اصلي اين معانيند، زيرا آنان به حكم و اقتضاي عقل مي‌انديشند و سخن ميگويند و از نور و دلالت آن بهره ميجويند. ازاينرو فلسفه‌يي كه دعوت به عدول از قانون ازلي و ناموس ابدي ميكند، تنها نام فلسفه را بر خود دارد و از معنا و محتوا خالي است. امروزه، فيلسوفان بمدد التزام به حجت باطن و انكشاف حقايق منتشر در پهنه وجود، ميتوانند منطق راستين انساني زيستن را يادآور شوند و مخاطبان خويش را به موطن اصلي خود كه وجود بحت و بسيط عاري از كثرت و انانيّت است، ملتفت سازند پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        12 - تحليل، نقد و بررسي آراء ناظر به «اسلاميت» فلسفه اسلامي
        منصور  ايمانپور
        يکي از پرسشهايي که امروزه در باب فلسفة اسلامي مطرح ميشود، اين است که منظور از فلسفة اسلامي چيست؟ و چرا اين فلسفه، در مقام واقع، بعنوان و وصفِ «اسلامي» متّصف گشته است؟ در پاسخ به اين پرسش، آراء مختلف و متضادي بيان شده است: برخي اين فلسفه را اساساً همان فلسفة يوناني دانست چکیده کامل
        يکي از پرسشهايي که امروزه در باب فلسفة اسلامي مطرح ميشود، اين است که منظور از فلسفة اسلامي چيست؟ و چرا اين فلسفه، در مقام واقع، بعنوان و وصفِ «اسلامي» متّصف گشته است؟ در پاسخ به اين پرسش، آراء مختلف و متضادي بيان شده است: برخي اين فلسفه را اساساً همان فلسفة يوناني دانسته و افزودن وصف عربي و اسلامي به آن را امري بيوجه دانسته‌اند. برخي ديگر، اين فلسفه را بجهت جانبداري از باورهاي اسلامي، به الهيات و کلام اسلامي تقليل و تحويل داده‌اند. لکن محققان و صاحب‌نظران زيادي هم هستند که به واقعيت و تحقق اين فلسفه و اسلاميت آن معتقدند. اين محققان به دو دستة بزرگ تقسيم ميشوند: برخي عنوان «اسلامي» را امري صوري و ظاهري قلمداد کرده و رشد و گسترش اين فلسفه در سرزمين اسلامي و بدست فيلسوفان مسلمان و تحت لواي حکومت اسلامي را علل نامگذاري آن به «فلسفة اسلامي» دانسته‌اند. دسته‌يي ديگر، وصف مذکور را ناظر و معطوف به محتواي اين فلسفه دانسته و ديدگاههاي متفاوتي در اين زمينه ارائه کرده‌اند. برخي از اين بزرگان بر اين باورند که چون بعضي از مسائل اين فلسفه، مأخوذ از تعاليم اسلامي است و برخي از آن نيز در خدمت اثبات بعضي از تعاليم دين اسلام است، ازاينرو اين فلسفه به صفت اسلامي متصف گشته است. برخي ديگر از اين محقّقان، باور مستدّل فيلسوفان اين فلسفه به وجود باريتعالي و توحيد ربوبي و تشريعي را براي اسلامي (بمعناي عام) ناميدن اين فلسفه،کافي ميدانند و بعضي ديگر، اين فلسفه را همان فلسفة نبوي و مأخوذ از کتاب و سنّت معرفي ميکنند. نوشتار حاضر پس از تشريح و تحليل ديدگاههاي مذکور، به اين نتيجه ميرسد که فلسفة اسلامي، مولود تعامل زندۀ فلسفه و تفکر يوناني و ايراني و فرهنگ و تمدن اسلامي است و اين فلسفه با التزام به موضوع و چارچوب و روش فکر فلسفي، از جهات مختلف، متأثر از جهانبيني و تعاليم اسلامي است و هرگونه حصرگرايي در اين زمينه و تمرکز به برخي جهات، مستلزمِ افتادن در دام مغالطة کنه و وجه خواهد بود. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        13 - مؤلفه‌هاي ميان‌رشته‌يي مرکز تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه؛ ابداع روشي نوين در تدوين تاريخ فلسفه و نقد تاريخنگاري کنوني در ايران
        رضا  ماحوزي مريم  سليماني فرد
        مرکز تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه، وابسته به بنياد حکمت اسلامي صدرا و انجمن علمي تاريخ فلسفه، با هدف تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه ايران و جهان در بستر واقعي رويدادها و حوادث فرهنگي و اجتماعي، از سال 1384 تاکنون پژوهشگران و محققان فراواني را گرد هم آورده است. ساختار کل چکیده کامل
        مرکز تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه، وابسته به بنياد حکمت اسلامي صدرا و انجمن علمي تاريخ فلسفه، با هدف تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه ايران و جهان در بستر واقعي رويدادها و حوادث فرهنگي و اجتماعي، از سال 1384 تاکنون پژوهشگران و محققان فراواني را گرد هم آورده است. ساختار کلي حاکم بر تدوين اين تاريخ فلسفه گوياي فعاليتي مشترک و همگاني است که در آن طيفي از اساتيد و صاحبنظران باستانشناسي، زبانشناسي، تاريخ، هنر، عرفان، دين و فلسفه حضور دارند. اين نوشتار درصدد است پس از تشريح ضوابط و اصول حاکم بر رويکرد ميان‌رشته‌‌يي در عرصه دانش و تفاوت آن با رويکرد رشته‌يي، برمبناي مستندات منتشر شده توسط اين مرکز، تصويري از فعاليت گروهي پژوهشگران اين مرکز مطابق با رويکرد مزبور عرضه دارد و فعاليتهاي فعلي و چشم‌انداز پيش‌روي آنان را ترسيم نموده و مورد داوري قرار دهد. در پايان، بر مبناي ماهيت اين رويکرد و انتظارات علمي برخواسته از آن، توصيه‌هايي به محققان همکار و متوليان اين طرح سترگ ارائه شده است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        14 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        میراث مکتوب هر ملت، سند زنده‌يی است از سطح آگاهی، فرهنگ و حیات معنوی آنان که به میزان ظرفیت خود میتواند ضمن هویت‌بخشی به آحاد آن ملت، راه و جهت حرکت آیندگان را نیز روشن نمايد. سطحیترین نگاه به میراث گذشتگان، نگاه موزه‌يی و مکانیکی و شیء‌انگارانه است؛ به این معنا که میان چکیده کامل
        میراث مکتوب هر ملت، سند زنده‌يی است از سطح آگاهی، فرهنگ و حیات معنوی آنان که به میزان ظرفیت خود میتواند ضمن هویت‌بخشی به آحاد آن ملت، راه و جهت حرکت آیندگان را نیز روشن نمايد. سطحیترین نگاه به میراث گذشتگان، نگاه موزه‌يی و مکانیکی و شیء‌انگارانه است؛ به این معنا که میان قطعات اعتباری زمان هیچگونه ربط و نسبتی را نمیبیند و از گذشته نیز چیزی جز امر منسوخ و سپری شده درنمییابد، درحالی که، حال، صورت بالفعل گذشته و آینده، صورت بالقوه اکنون است. تازه این معنا به حیث آفاقی زمان بازمیگردد وگرنه به حیث انفسی، این پیوند و نسبت قویتر و زنده‌تر است. اگرچه فهم عالم معاصر نسبت به گذشته و تاریخ دچار تغییر و دگرگونی شده و نشانه بارز آن تبدیل همه چیز در صورت ابژه و تلقی سوبژکتیو از عالم است ـ و از جمله آن معنایی که از واژه «سنت» اراده میکند ـ با وجود این اغلب ملتها و اقوام عالم در برجسته کردن میراث گذشته خود و معرفی ظرفیتهای آن، سعی و اهتمام بلیغ به خرج میدهند. از سوی دیگر، در امتداد طرح استعماری قرون اخیر در جهت فراموشی هویتهای اصیل ملتها و پذیرش صورتهای مصرف‌گرایانه و بی‌ریشه وارداتی، بسیاری از مآثر ارزشمند اقوام غیرغربی یا به یغما رفته و یا بتدریج به فراموشی سپرده شده است. اکنون بخش اعظم موزه‌های بزرگ غربی با آثار گذشته ملتهای شرقی تجهیز شده و بازدیدکنندگان، خاطره ازلی ملتهای متمدن مشرق زمین را در موزه‌های رنگارنگ مغرب زمین زنده میکنند! در دویست سال اخیر که فرهنگ غرب به درجاتی از خودآگاهی رسید، در معرفی و بازآفرینی گذشته یونانی و یونانی مآبی خود، تلاشی فراگیر بخرج داد تا آنجا که ملتهای دیگر را مدیون و وامدار مطلق گذشته خود خواند و میراث فرهنگی و علمی و بویژه مکتوب خویش را به صور مختلف به ملتها شناساند. روشن است که این میراث به مجموعه‌يی از اشیاء و اسباب و ظروف و آلات شکار و صنعت و کشاورزی محدود نمیشود، بلکه به تمامی حیثیات مدنی، فرهنگی و فکری گذشتگان دور و نزدیک بازمیگردد. در میان ملتها، ایران اسلامی که بنحو شگفت‌انگیزی توانست هویت ملی و تاریخی خود را با هویت دینی و آیینی پیوند زند، اکنون گنجینه‌يی از میراث و مآثر ادبی و علمی در گستره وسیعی از شاخه‌های دانش را در دست دارد که امروزه باید در مدار پژوهش و معرفی به نسل حاضر قرارگیرد؛ از جمله این میراث گرانسنگ، مجموعه عظیمی از مخطوطات علمی است که هرکدام گذشته از ارزش مادی و صوری، گنجینه‌يی از معارف و تجارب را در دل خود جای داده است و اکنون بخشی از آن بدست گروهی از فضلا و نسخه‌پژوهان حوزه و دانشگاه به ساحت آگاهیهای علمی امروز راه یافته و مییابد. همچنين بخش عظیمی از این میراث به قلمرو دانشهای عقلی و عرفانی تعلق دارد که در انتظار اهتمام محققان برای معرفی و معارفه به مخاطب حاضر است. امید که سهمی از پژوهشهای فلسفی و نظری استادان و جوانان دانش‌پژوه به احیای این میراث و تراث علمی تعلق گیرد و گرد نسیان و غربت از چهره مجاهدتهای علمی اسلاف از بزرگان و عالمان ما زدوده شود. «بمّنه و کرمّه» پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        15 - ریشه تاریخی مفهوم و مصداق مادة¬المواد و صادر اول در فلسفه یونان
        علی حقی عباس  جوارشکیان حسین  بلخاری قهی
        تردیدی نیست تاریخ اندیشه در حیات بشر، خصوصیتی تداوم یافته و سیری تسلسلی دارد. البته ابداعات و خلق مسائل و موضوعات جدید در این تاریخ حضوری مداوم و مبارک داشته است، اما هرگز این ابداعات سیر تسلسلی کمال اندیشه در حوزه فلسفه را منقطع نساخته است. فلسفه که تابناکترین وجه تع چکیده کامل
        تردیدی نیست تاریخ اندیشه در حیات بشر، خصوصیتی تداوم یافته و سیری تسلسلی دارد. البته ابداعات و خلق مسائل و موضوعات جدید در این تاریخ حضوری مداوم و مبارک داشته است، اما هرگز این ابداعات سیر تسلسلی کمال اندیشه در حوزه فلسفه را منقطع نساخته است. فلسفه که تابناکترین وجه تعقّل بشری در سرگذشت اندیشه هاست، عهده دار تبیین عقلی مهمترین موضوعات حیات بشر بوده که بی شک از جمله بارزترین آنها تبیین نسبت میان خالق و فاطر عالم با موجودات و مخلوقات است. حال اگر ظهور فلسفه در یونان را وجه برجسته تاریخ فلسفه بدانیم چگونگی رویکرد این فلسفه به مادةالمواد و سپس صادر اول از جمله جذابترین و مهمترین وجوهات این تاریخ است. نوشتار حاضر با روش تحلیلی کوشیده است سابقه تاریخی صادر اول در تاریخ فلسفه اسلامی (عقل: اول ما خلق‌الله العقل) را با رجوع به اندیشه یونانیان در اینباب مورد تأمل و تحقیق قرار دهد. فرض بر این است که سرگذشت اندیشه در تمدن اسلامی با تأمل بر روی برخی اندیشه‌های یونانی همراه است و با بازخوانی عمیق مصادر فکری خود (چون قرآن و روایات) به پی ریزی ساختار فلسفی خویش همّت گمارده است؛ با این تأکید و تنبیه این نکته که قرآن و روایات محور مطلق این پی‌ریزیند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        16 - درآمدي بر فلسفه «تاريخ فلسفه»
        مسعود امید
        موضوعيت تاريخ فلسفه و پرسش از آن در عين حال که زمينه‌هايش در گذشته وجود داشت، اما يكي از مسائل نوپديدي است كه در دو قرن اخير، ذهن و زبان فيلسوفان را بشدت بخود مشغول داشته است. اينکه معنا و ماهيت تاريخ فلسفه چيست؟ مقام ثبوت و اثبات آن کدام است؟ امري پايان يافته است يا در چکیده کامل
        موضوعيت تاريخ فلسفه و پرسش از آن در عين حال که زمينه‌هايش در گذشته وجود داشت، اما يكي از مسائل نوپديدي است كه در دو قرن اخير، ذهن و زبان فيلسوفان را بشدت بخود مشغول داشته است. اينکه معنا و ماهيت تاريخ فلسفه چيست؟ مقام ثبوت و اثبات آن کدام است؟ امري پايان يافته است يا در شرف شکلگيري و بسط است؟ نسبت ما با آن چيست و در قبال اين نسبت چه بايد باشد؟ تاريخ است يا فلسفه يا از سنخ فلسفي است؟ تفاوت آن با تاريخ علم و دين و هنر و... چيست؟ و... همه سؤالات برجسته در زمينه تاريخ فلسفه هستند. نوشتار حاضر بر آن است تا بدليل توجه به مسائل مربوط به تاريخ فلسفه (در ايران و جهان) و وسعت يافتن آنها، ضمن موضوعيت دادن بدان در قالب عنوان «فلسفه تاريخ فلسفه»، به مباحثي چند در باب آن بپردازد. در گذشته در عالم فلسفه، از فلسفه نظري تاريخ و فلسفه علم تاريخ سخن بميان آمده، اما بنظر ميرسد که امروز وقت آن است تا در باب «فلسفه تاريخ فلسفه» نيز سخن بگوييم، اساسيترين مباحثي که در اين نوشتار در باب فلسفه تاريخ فلسفه مطرح ميشود است عبارتند از: جايگاه آن در شاخه‌هاي فلسفي و امکان و ضرورت و مطلوبيت آن، درنهايت بنظر ميرسد که ميتوان فلسفة «تاريخ فلسفه» را بعنوان زمينه مطالعاتي يا شاخه جديدي از فلسفه‌هاي مضاف در نظر گرفت و حتي واحدي درسي دانشگاهي با اين عنوان تدارک ديد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        17 - عناصر و جايگاه مفهوم تخنه در فلسفه يونان باستان و بررسي ديدگاه هايدگر درباره آن
        حسن مهرنیا حسین لطیفی مهدی ذاکری
        يکي از جنبه‌هاي مهم و تأثيرگذار در فلسفة فناوري، سابقة تاريخي مفاهيم مرتبط با اين موضوع در سخنان نويسندگان و متفکران دنياي باستان است. از ميان اين مفاهيم، مفهوم «تخنه» بمعناي فن، صنعت يا هنر و جايگاه آن در آثار بجا مانده از يونان باستان، از اهميت بيشتري برخوردار است. ما چکیده کامل
        يکي از جنبه‌هاي مهم و تأثيرگذار در فلسفة فناوري، سابقة تاريخي مفاهيم مرتبط با اين موضوع در سخنان نويسندگان و متفکران دنياي باستان است. از ميان اين مفاهيم، مفهوم «تخنه» بمعناي فن، صنعت يا هنر و جايگاه آن در آثار بجا مانده از يونان باستان، از اهميت بيشتري برخوردار است. مارتين هايدگر از نخستين کساني بود که بررسي مفهوم تخنه در يونان باستان را مقدمة درک متمايز از تکنولوژي مدرن تلقي کرد و در اين زمينه ديدگاهي خاص داشت. پژوهش حاضر با بررسي سه گروه از متون يوناني در پي آن است كه ابتدا عناصر اصلي مفهوم تخنه در نگاه نويسندگان و متفکرين يونان باستان را رديابي نمايد و همچنين با بررسي ديدگاه هايدگر، نقطة ثقل تحليل‌ او در اين مسئله را بازيابي کند. درنهايت روشن ميگردد که اولاً، مفهوم تخنه، مفهومي غني است که با توجه به داشتن عناصر مختلف، براي کاربست در مباحث فلسفي براي متفکران يوناني جذاب بوده است و عناصر اصلي آن در طول دوران باستان تکرار شده‌اند؛ گرچه در برخي دوره‌ها، به تناسب شرايط زمانه و ديدگاه هر متفکر، برخي عناصر در آن پررنگتر شده است و نيز فروکاست اين مفهوم پيچيده و چندبعدي به يک عنصر کلي، درست و دقيق بنظر نميرسد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        18 - بررسي مباني و مؤلفه‌هاي فلسفه تطبيقي در انديشه ايزوتسو
        حمیدرضا اسکندری دامنه قاسم  پورحسن
        فلسفه تطبيقي تاکنون بواسطه چيرگي نظريه شباهت و رويکرد پديدارشناسي کربن، بدرستي مورد واکاوي قرار نگرفته است. در ايران عمدتاً نامي از نظريه فراتاريخي و ايزوتسو برده نشده و پژوهشهاي درخوري در اين زمينه صورت نپذيرفته است. ديدگاه فراتاريخي ايزوتسو اگرچه گسست بنيادين از رويکر چکیده کامل
        فلسفه تطبيقي تاکنون بواسطه چيرگي نظريه شباهت و رويکرد پديدارشناسي کربن، بدرستي مورد واکاوي قرار نگرفته است. در ايران عمدتاً نامي از نظريه فراتاريخي و ايزوتسو برده نشده و پژوهشهاي درخوري در اين زمينه صورت نپذيرفته است. ديدگاه فراتاريخي ايزوتسو اگرچه گسست بنيادين از رويکرد اورسلي و حتي تاريخي‌نگري است، اما نظر بديعي محسوب شده که نيازمند تأمل دقيقتري ميباشد. از اينرو تحقيق حاضر عهده‌دار واکاوي مؤلفه‌ها و مباني فلسفه تطبيقي در انديشه ايزوتسو ميباشد. در اين راستا، اهميت و جايگاه ايزوتسو در فلسفه تطبيقي، چيستي فلسفه تطبيقي، ضرورت و امکان فلسفه تطبيقي و همچنين اروپامحوري در انديشه ايزوتسو مورد بررسي قرار گرفته تا روشن گردد طبق مباني وي چگونه ميتوان به ضرورت و امکان فلسفه تطبيقي دست يافت و در عين حال از انتقادهايي که به ساير رويکردهايي فلسفه تطبيقي وارد است، مصون ماند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        19 - تاریخ فلسفه و الگوهاي آن
        مسعود امید
        آيا ميتوان تاريخ فلسفه را از منظر الگوها نگريست؟ باعتقاد نوشتار حاضر با تأمل در تاريخ فلسفه ميتوان ردپاي الگوهايي را براي فيلسوفي و فلسفه‌ورزي آشکار ساخت. مراد از الگوي فيلسوفي بمعناي عام، قالبي تمثيلي است که فيلسوف بلحاظ آن و در چارچوب و در محاکات با آن، فلسفه‌ورزي و ف چکیده کامل
        آيا ميتوان تاريخ فلسفه را از منظر الگوها نگريست؟ باعتقاد نوشتار حاضر با تأمل در تاريخ فلسفه ميتوان ردپاي الگوهايي را براي فيلسوفي و فلسفه‌ورزي آشکار ساخت. مراد از الگوي فيلسوفي بمعناي عام، قالبي تمثيلي است که فيلسوف بلحاظ آن و در چارچوب و در محاکات با آن، فلسفه‌ورزي و فلسفه خود را شکل ميدهد. از ديدگاه اين نوشتار، مجموعه الگوهاي تاريخ فلسفه را ميتوان مورد طبقه‌بندي کلي قرار داد و سپس به توضيح اقسام هريک از آنها پرداخت. برحسب جريان تاريخ فلسفه و فعاليت فيلسوفان در آن، نخست ميتوان الگوهاي فيلسوفي را در سه دسته کلي الگوهاي خنثي نگر، مثبت نگر و منفي نگر دسته‌بندي کرد. مدلهاي آيينه‌يي (انعکاسي) و روايي (بازگويي) در دسته خنثي قرار ميگيرند. اما الگوهاي مثبت‌نگر، نخست در دو دسته مکانيکي و ارگانيکي قرار دارند که در آن مدل دايرةالمعارفي مربوط به دسته نخست است و اما مدلهاي رياضي ـ درختي (دکارت)، رياضي ـ هندسي (اسپينوزا)، پازلي (هيوم)، معماري (کانت)، معماري ديالکتيکي (هگل)، معماري ارگانيکي کل‌گرايانه (شوپنهاور)، معماري پديدارشناختي(هايدگر در وجود و زمان) و معماري منطقي (ويتگنشتاين متقدم) را ميتوان در دسته دوم قرار داد. مدل درمانگر (ويتگنشتاين متأخر) و فلسفه‌هاي پست مدرن را ميتوان در ذيل الگوهاي منفي‌نگر لحاظ کرد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        20 - هراکليتوس، اخلاق و فضيلت
        مجيد  ملايوسفي مریم صمدیه
        هراکليتوس از جمله فيلسوفان پيشاسقراطي مهمي است که در زمينة اخلاق پاره‌نوشته‌هايي از وي باقي مانده است. براي فهم ديدگاههاي اخلاقي وي علاوه بر پاره‌نوشته هاي موجود، توجه به بستري که تفکر هراکليتوس در آن شکل گرفته، ضرورت دارد. هراکليتوس تحت‌تأثير دو سنتي قرار داشت که در عص چکیده کامل
        هراکليتوس از جمله فيلسوفان پيشاسقراطي مهمي است که در زمينة اخلاق پاره‌نوشته‌هايي از وي باقي مانده است. براي فهم ديدگاههاي اخلاقي وي علاوه بر پاره‌نوشته هاي موجود، توجه به بستري که تفکر هراکليتوس در آن شکل گرفته، ضرورت دارد. هراکليتوس تحت‌تأثير دو سنتي قرار داشت که در عصر وي جريان داشتند: سنت اول تحت‌تأثير هومر، شعرا و حکماي اوليه‌يي چون سولون، باياس و ديگران بود که ويژگي بارز آن اعتقاد به خدايان انسان‌وار بود. سنت ديگر، سنت علمي و فني جديدي بود که در همان قرن در ميلتوس تحت‌تأثير کساني همچون طالس و آناکسيمندر شکل گرفته بود که دغدغه اصلي آن جهان شناسي، يعني فهم چگونگي ايجاد، بقا و درنهايت فناي نظم جهاني بود. در واقع، فلسفه هراکليتوس را ميتوان پلي ميان اين دو سنت مختلف دانست. از آنجايي که هراکليتوس، قانون جهاني و قانون انساني (نظم جهاني و نظم انساني) را يکي ميدانست، ميتوان گفت که موضوع و هدف واقعي وي نه جهان فيزيکي بلکه موقعيت و وضعيت انسان در آن بود. اخلاق هراکليتوس همچون ساير فلاسفه يونان باستان گونه ‌يي اخلاق فضيلت بود که محور اصلي آن را فضيلت و سعادت شکل ميداد. هراکليتوس در حوزه فضايل، هم به فضايل اخلاقي و هم به فضايل عقلاني پرداخته است. وي درخصوص فضايل اخلاقي با تفکيک ميان لذات جسماني و غيرجسماني، درنهايت افراط و تفريط را مردود شمرده و اعتدال و ميانه روي در لذات را بعنوان ملاک رفتار انسان معرفي ميکند. در زمينه فضايل عقلاني نيز بر فضيلت حکمت تکيه کرده و بر اين باور است که حکمت، صرف زياد دانستن نيست، بلکه حکمت، معرفت متأملانه و آگاهانه‌يي است که مطابق لوگوس باشد. در نتيجه، تأکيد بيشتر وي بر فضايل عقلاني است تا فضايل اخلاقي. درنهايت نيز هراکليتوس سعادت انسان را نتيجه شناخت و رفتار مطابق لوگوس ميداند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        21 - تحليل مباني فلسفي انسان‌شناسي در فلسفه مصر باستان
        محمد حسین مدد الهی حسین زمانیها
        يونانيان از مدتها پيش از ظهور تالس در قرن ششم قبل از ميلاد، با فرهنگ مصر آشنايي نزديک داشته و از دانش آنها بخصوص در حوزه رياضيات بهره فراوان برده اند. در حوزه فلسفه نيز مطالعات اخير نشان ميدهد که تالس از نزديک با تفکر مصر باستان آشنا بوده و در مباحث فلسفي خود متأثر از ا چکیده کامل
        يونانيان از مدتها پيش از ظهور تالس در قرن ششم قبل از ميلاد، با فرهنگ مصر آشنايي نزديک داشته و از دانش آنها بخصوص در حوزه رياضيات بهره فراوان برده اند. در حوزه فلسفه نيز مطالعات اخير نشان ميدهد که تالس از نزديک با تفکر مصر باستان آشنا بوده و در مباحث فلسفي خود متأثر از انديشه‌هاي مصريان باستان بوده است. در تفکر مصريان باستان برغم بهره‌گيري از اسطوره‌ها براي تحليل و تبيين حقايق جهان هستي، رگه‌هايي از تفکر فلسفي به معني خاص آن نيز ديده ميشود. در تفکر مصر باستان در مباحثي همچون هستي‌شناسي، سياست و جامعه و انسان‌شناسي رگه‌هايي از تفکر ناب فلسفي مشاهده ميشود؛ تفکري که بر محور مفهوم عميق و ذو ابعاد «مآت» شکل ميگيرد. مآت در عرصه هستي‌شناسي بمعناي نظم، در عرصه سياست و جامعه بمعناي عدالت و در عرصه انسان‌شناسي بمعناي راستي و درستي است. در عرصه انسان‌شناسي بطور خاص مصريان باستان بر اين عقيده‌اند که وجود انسان داراي ابعاد و مراتب نه‌گانه‌يي است که در بين اين ابعاد و مراتب نوعي وحدت حاکم است. آنچه باعث ظهور تام اين مراتب و بخصوص آخرين مرتبه آن يعني تفکر و انديشه و بتبع آن جاودانگي انسان است، تبعيت از مآت يا قوانين حاکم بر نظام هستي است. بدين شکل، ايشان بين انسان‌شناسي و هستي‌شناسي خود ارتباطي نزديک ايجاد ميکنند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        22 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        اين واقعيت كه ملت ايران در طول تاريخ باشكوه و دراز دامن خود، روزها و دوران سخت و دشواري را پشت سرگذاشته و همواره سربلند و سرفراز، تن به خواري و ذلّت ـ بويژه در مقابل دشمن و دشمنان خود ـ نداده است، مورد تصديق و اجماع مورخّان و آشنايان به تاريخ جهان بوده و هست. از آن ايام چکیده کامل
        اين واقعيت كه ملت ايران در طول تاريخ باشكوه و دراز دامن خود، روزها و دوران سخت و دشواري را پشت سرگذاشته و همواره سربلند و سرفراز، تن به خواري و ذلّت ـ بويژه در مقابل دشمن و دشمنان خود ـ نداده است، مورد تصديق و اجماع مورخّان و آشنايان به تاريخ جهان بوده و هست. از آن ايامي كه پارسيان و ايرانيان دست سلوكيان و مغولان را از منابع مادي و معنوي اين كشور كوتاه كرده و با رشادت و دلاوري كم‌نظير، متجاوزان را از خاك و سرزمين خود بيرون رانده‌اند تا همين چهار دهه اخير كه نه تنها دشمن را با زبوني از كشور عقب راندند، بلكه دست تطاول آنان را نيز قطع كردند، حوادث و رويدادهاي كوچك و بزرگي بر پايه همين آزادي‌خواهي و استقلال‌طلبي اين ملت شريف رخ داده است. امروز نيز همين ملت رشيد و آگاه، شاهد انواع فشارها، تهديدها و محدوديتهاي ظالمانه از سوي قدرتها و عوامل ريز و درشت آنها در منطقه و ساير نقاط است كه تنها و تنها بجهت عدم تمكين در برابر خواسته‌هاي ناحق و غيرانساني آنان بايد اين وضع را تحمل كند. اين وضع بي‌شك تاوان همين ويژگي و همين ايستادگي ملت ايران در برابر زورگويان زمانه است كه اگر غير از اين بود، انواع امتيازات و حمايتها را ـ البته در ازاي فروش و حراج غيرت و عزّت ملّي خويش ـ از جانب قدرتمندان دريافت ميكرد. كيست كه امروزه نداند شماري از كشورهاي ظاهراً ثروتمند و مرفّه منطقه، چگونه با اشاره فلان مسئول آمريكايي و اروپايي، طومارشان در هم ميپيچد و در عين حال ثروت و منافع بي‌حساب و كتاب آنان چگونه به جيب ارباب ميرود؟ آيا براي خفّت و خواري يك ملّت كافي نيست كه صدر و ذيل حكّام و واليان آنها را بيگانگان معين سازند و همه چيزشان را به تاراج برند و به اين خوش باشند كه از زرق و برق برجها و عمارتها و مظاهر مدرن برخوردارند و همزمان تقدير آنان جزئاً و كلاً بدست اجنبي باشد؟ وقتي كريستوفر مارلو در نمايشنامه خويش بنام «دكتر فاستوس» به معامله بشر جاه‌طلب با شيطان و سرنوشت اين معامله ميپردازد، درواقع تقدير تراژيك انسان مدرن در عرصه دين و سياست و اخلاق را ترسيم ميكند. او نشان ميدهد انساني كه خواهان خدايي كردن بر روي زمين و بدنبال تثبيت فرعونيت خويش است، شرافت خود را با قدرت پوشالي شيطاني معاوضه و معامله ميكند. تقدير امروز بشر مدرن نيز چنين است كه توأمان شاهد بدترين رفتارهاي غيرانساني عليه ملتهاي مظلوم تحت لواي دمكراسي و ليبراليسم و نيز شاهد ارتجاعي‌ترين حكومتهاي وابسته است كه منافع يك قوم را فداي رضايت حاكمان آمريكايي و اروپايي ميكنند؛ يعني بشر جاهل ميتواند اخلاق، دين و ارزشهاي اصيل بشري را با جلوه‌هاي مجازي و بي‌بنياد حيات ناسوتي معاوضه كند و اين حكايت همچنان در ادوار تاريخ تكرار ميشود. اما سنت الهي چنين بوده و هست و خواهد بود كه فرعون و فرعونيّت را زبون و خوار سازد و امروز نيز ملت بزرگ ايران به پشتوانه فرهنگ غني و قويم خود، با تمام وجود از ميراث بزرگ ديني و ملّي خود نگاهباني كرده و دير نيست كه پيروزي ديگري را بر كارنامه درخشان حق‌طلبي خود بيفزايد و يقيناً شيريني اقتدار و عزّت خويش را خواهد چشيد. ان‌شاءالله پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        23 - کانت و تاريخ فلسفه: چشم‌اندازها و نکته‌ها
        مسعود امید
        پرسش از تاريخ فلسفه و ديدگاههاي فيلسوفان درخصوص آن، از آن جهت اهميت دارد که مهمترين منبع فلسفه‌ورزي و دانش فلسفه، همانا تاريخ فلسفه است. جريان فلسفه جديد خواه در قالب عقل‌گرايي و خواه تجربه‌گرايي، عموماً بدون اظهار نياز به تاريخ فلسفه و موضوعيت دادن بدان و بدون منظري تا چکیده کامل
        پرسش از تاريخ فلسفه و ديدگاههاي فيلسوفان درخصوص آن، از آن جهت اهميت دارد که مهمترين منبع فلسفه‌ورزي و دانش فلسفه، همانا تاريخ فلسفه است. جريان فلسفه جديد خواه در قالب عقل‌گرايي و خواه تجربه‌گرايي، عموماً بدون اظهار نياز به تاريخ فلسفه و موضوعيت دادن بدان و بدون منظري تاريخي در باب آن شکل گرفته است؛ مثلاً دکارت براي تدوين فلسفه خويش تنها به ظرفيتهاي خودِ انديشنده و جهان ممتد نگريست. تجربه‌گرايان نيز با دَلو تجربه‌گرايي از چشمه طبيعت آدمي و جهان کيفيات و کميات به استخراج معرفت پرداختند. اما نزد کانت، هر چند آغازگاه کتاب نقد عقل محض تمرکز بر امکانات شناختاري سوژه است، ولي پايان بخش آن، عنوان تاريخ عقل محض ميباشد. حتي مطلع و برخي مضامين تمهيدات وي مشتمل بر چشم‌اندازها و نکته‌هايي در باب تاريخ ‌فلسفه است. بنابرين ميتوان گفت که وي نيم‌نگاهي به جريان تاريخ فلسفه نيز داشته است و حتي تدوين و تثبيت فلسفه خود را وامدار فهم ماهيت و تاريخ متافيزيک و علوم و درسها و عبرتهاي آن ميدانسته است. کانت دريافت که بدون نگريستن به تاريخ متافيزيک و ديگر علوم فلسفي و تجربي، درک ماهيت فلسفه و نيز انکشاف و اکتشاف فلسفي مقدور نيست. ظهور نظريه سوژه و کشف ماهيت استعلايي آن بدون لحاظ تاريخ فلسفه و علوم و داشتن منظري تاريخي در باب معارفِ نظام‌مند آدمي، مقدور نبود. البته نزد کانت با تاريخ فلسفه في‌نفسه سروکار نداريم، بلکه با تاريخ فلسفه‌شناسي سروکار داريم. بعلاوه، در همين حد هم نسبت تاريخ فلسفه‌شناسي يا منظر تاريخي به تعريف و تحديد و تعيين سوژه، از نوع معرفتزاي تقويمي نيست، بلکه ميتواند از سنخ کارکردي تنظيمي باشد. تاريخ فلسفه‌شناسي ميتواند در حکم يک اصل راهنما براي فهم و کار فلسفي باشد؛ ميتواند نشانه‌ها و ردپاي سوژه را نشان دهد ولي نميتواند في‌نفسه عهده‌دار تعريف يا تکوين آن باشد. اين امر به اين مبنا برميگردد که سوژه کانتي داراي وجه تاريخي است، اما نه آنکه تاريخمند باشد. به بيان ديگر سوژه، تاريخ‌شناس و منظردار و تاريخبند است، ولي نه تاريخمند. تاريخ فلسفه، شرط وقوعي سوژه است و نه شرط استعلايي آن. شرايط استعلايي سوژه، دروني است و در تعريف آن گنجانيده شده است و نه آنکه بيروني و تاريخي و عارض بر آن باشند. اين نوشتار متکفل پرسش از تأملات کانتي در باب تاريخ فلسفه است تا شايد از اين طريق اين وجه مهجور و مسکوت انديشه اين فيلسوف تا حدي مکشوف گردد. از اينرو اين نوشتار به مسائلي از قبيل معنا و تعريف تاريخ فلسفه، تاريخ فلسفه‌گرايي، پايان تاريخ ‌فلسفه، تمايز و تشابه با تاريخ علم، تقسيمبندي تاريخ فلسفه، نسبت فلسفه و تاريخ‌فلسفه، رابطه فلسفه تاريخ و تاريخ فلسفه و... از نظر وي ميپردازد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        24 - هستي‌شناسي رياضي افلاطون در تفاسير اسلامي و غربي
        محمد  ساکت نالکياشري علي‌نقي  باقرشاهي
        ياضيات همواره از علوم يقيني شمرده ميشده است، اما اينکه معرفت رياضي دربارة چيست، همواره دغدغه ذهني رياضيدانان و فيلسوفان رياضي بوده است. اين نظريه که متعلقات رياضي، اموري مجرد و مفارق از جهان ذهن و انديشه ما هستند به افلاطون نسبت داده شده و عده زيادي از فيلسوفان واقع‌باو چکیده کامل
        ياضيات همواره از علوم يقيني شمرده ميشده است، اما اينکه معرفت رياضي دربارة چيست، همواره دغدغه ذهني رياضيدانان و فيلسوفان رياضي بوده است. اين نظريه که متعلقات رياضي، اموري مجرد و مفارق از جهان ذهن و انديشه ما هستند به افلاطون نسبت داده شده و عده زيادي از فيلسوفان واقع‌باور را با تمام اختلاف‌نظرهايشان افلاطون‌گرا ناميده‌اند. مفسران افلاطون، فلسفه رياضي وي را چه از لحاظ هستي‌شناسي و معناشناسي، چه از لحاظ معرفت‌شناسي بطور شفاف و سازگار تفسير نکرده‌اند و اين امر باعث بدفهمي فلسفه رياضي افلاطون و ابهام در کل فلسفه او گرديده است. از جمله، پريچارد، تفسيري از هستي‌شناسي افلاطون ارائه کرد که بموجب آن، متعلقات رياضي همين محسوسات هستند. بر اساس اين تفسير، تمثيل خط به گونه ديگري تفسير شده و ابهامات موجود در اين تمثيل از ميان ميرود. ما در اين نوشتار اين تفسير را بررسي ميکنيم و آن را با ساير تفاسير هستي‌شناسي رياضي افلاطون مقايسه كرده و آثار آن را در کل فلسفه رياضي افلاطون ملاحظه مينماييم و نشان ميدهيم فلسفه رياضي افلاطون برخلاف تفسير سنتي آن درگير معماي بناسراف نيست. بعلاوه، بر اساس استدلالهاي صدرالمتألهين نظرية مثل بلحاظ هستي‌شناسي نظريه‌يي کاملاً سازگار است؛ نتيجه اينکه فلسفه رياضي افلاطون فلسفه‌يي سازگار است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        25 - تحلیل انتقادی اندیشه‌های هانری کربن دربارة تطبیق فلسفة سهروردی با فلسفة یونان
        حسن سیدعرب سیّد علی  علم الهدی علیرضا پارسا مرضیه اخلاقی
        هانری کربن، مفسر غربی فلسفة اشراق سهروردی است. اندیشة او در تفسیر این فلسفه مبتنی بر تأویل، پدیدارشناسی، نظریة فراتاریخ و فلسفة تطبیقی است. نوشتار حاضر نخستین نوشتاری است که به این موضوع پرداخته و هدف آن بررسی انتقادی اندیشه‌های كربن دربارة تطبیق فلسفة سهروردی با فلسفة چکیده کامل
        هانری کربن، مفسر غربی فلسفة اشراق سهروردی است. اندیشة او در تفسیر این فلسفه مبتنی بر تأویل، پدیدارشناسی، نظریة فراتاریخ و فلسفة تطبیقی است. نوشتار حاضر نخستین نوشتاری است که به این موضوع پرداخته و هدف آن بررسی انتقادی اندیشه‌های كربن دربارة تطبیق فلسفة سهروردی با فلسفة افلاطون، ارسطو و نوافلاطونیان است. این مقاله به نوآوریهای سهروردی پرداخته است تا بدينوسيله وجه تمایز اندیشة او از آن فیلسوفان بيان گردد. در نتیجه‌گیری نیز پس از جمعبندی مطالب، نقدی کلی به روش‌شناسی کربن و کاستیهای آن مطرح شده است. فلسفة تطبیقی ـ که گاه فلسفة بینافرهنگی نیز نامیده میشود‌ـ رشته‌يی از مطالعات فلسفی است که در خلال آن فیلسوفان با نظر به مبانی اندیشة فلاسفه از جریانهای فرهنگی، زبانی و فلسفی متفاوت، به مسائل فلسفی میپردازند و اختلاف و اشتراک آراء آنان را مطالعه میکنند. بعقيدة کربن، فلسفة تطبیقی راهگشای درک صحیح تفکر در تاریخ فلسفه است و او بر این مبنا فلسفة اشراق را با افلاطون و ارسطو تطبیق داده است. بنظر وی این فلسفه برگرفته از دیدگاههای افلاطون است. این وجه نظر مسبوق به اصالت فلسفه در یونان نزد اوست. کربن سهروردی را افلاطون جهان اسلام دانسته است. دیدگاه کربن نوآوریهای سهروردی و تفاوت اندیشة او با افلاطون و نیز انتقاد وی به ارسطو را نادیده میگیرد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        26 - اعتقاد به جهان واپسين در ايران پيش از تاريخ (تحليلي فلسفي براساس شواهد باستان‌شناختي)
        آتوسا  مؤمنی
        دیری نیست که در پی باروری علوم انسانی در میان دیگر علوم، دانش باستان‌شناسی بعنوان شاخة دانشی مادی و معنوی‌گرا از علوم انسانی، سعی دارد بر پایه مستندات ملموس و ناملموس با مطالعه تطورِ تفکر، فرهنگ، سنت و باورها و اعتقادات جوامع در گذشته، به شناخت چگونگی شكلگيري، تداوم و ت چکیده کامل
        دیری نیست که در پی باروری علوم انسانی در میان دیگر علوم، دانش باستان‌شناسی بعنوان شاخة دانشی مادی و معنوی‌گرا از علوم انسانی، سعی دارد بر پایه مستندات ملموس و ناملموس با مطالعه تطورِ تفکر، فرهنگ، سنت و باورها و اعتقادات جوامع در گذشته، به شناخت چگونگی شكلگيري، تداوم و تغییر آنها بپردازد و این فرایند تغیير و تحول را همراه با زایشهای عقلی و منطقی در پیوند با جهان‌بینی انسان، بمثابة گنجینة زنده ‌يي که از پیش از تاریخ تا کنون قوام یافته و منتقل شده است، دریابد. مرگ از جمله مسائل به غایت بنیادین با ابعاد حیاتی و هستی‌شناختی در زمینة فرهنگها، جامعه و جهان بشری برای انسان بوده است. از این منظر انسان اساساً هستنده ‌يي مرگ‌اندیش است که در جریان تاریخ همواره پیوندش را با این تفکر، محفوظ داشته است. شواهد باستان‌شناسی، ملموسترین میراث مرگ‌اندیشی و مؤید توجه و حساسیت انسان پیرامون مرگ است و خود ریشه در فلسفة تفکر و اندیشة او نسبت به دنیای پس از مرگ دارد. در نوشتار حاضر تلاش شده نسبت به فلسفه مرگ و سرشت مرگ‌اندیش انسان در هزارة دوم و اول قبل از میلاد بر پایه کاوشهای باستان‌شناختی، در گورستان نوبند (که معرف دوره يی خاص و منطقة غنی از تاریخ و فرهنگ دیرین‌الموت است)، پرداخته شود و خاصه آداب تدفین و تطور آن به همراه بنیانهای ایدئولوژیکی محاط بر آن، مورد مطالعه قرار گيرد و در این رهیافت بر پایه مطالعات باستان‌شناختی و شواهد مکشوفه از واکاویهای میدانی، موضوع مرگ‌آگاهی انسان و اعتقاداتش به دنیای پس از مرگ بیش از پیش شناخته شود و انتقال بین نسلی آن با همة ابعاد تغییریافته‌اش، بر پایه رشد عقلی و منطقی به بوته بررسی گذاشته شود. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        27 - نگاهی به یک قرن ترجمة متون فلسفی در ایران (کتابشناسی فيلسوفان مغرب‌زمین از پیش از میلاد تا پايان قرن نوزدهم)
        سعید انواری مریم مهدوی مزده
        در قرن گذشته (1300ـ1399 شمسی) شاهد نهضت دوم ترجمة آثار فلسفی غرب در ایران بودیم. در این کتابشناسی فهرستی از آثار اصلی چهل تن از فلاسفة معروف مغرب‌زمین از پیش از میلاد تا قرن نوزدهم، که به زبان فارسی ترجمه شده‌اند معرفی شده است. مترجمانی که آثار فلاسفة کلاسیک را به فارسی چکیده کامل
        در قرن گذشته (1300ـ1399 شمسی) شاهد نهضت دوم ترجمة آثار فلسفی غرب در ایران بودیم. در این کتابشناسی فهرستی از آثار اصلی چهل تن از فلاسفة معروف مغرب‌زمین از پیش از میلاد تا قرن نوزدهم، که به زبان فارسی ترجمه شده‌اند معرفی شده است. مترجمانی که آثار فلاسفة کلاسیک را به فارسی ترجمه کرده‌اند، گاه علاقمند و متمرکز بر یک فیلسوف خاص شده‌اند و بصورت تخصصی به ترجمة آثار وی پرداخته‌اند؛ بعنوان مثال، منوچهر بزرگمهر به آثار بارکلی؛ محمدحسن لطفی به آثار افلاطون و فلوطین؛ داریوش آشوری به آثار نیچه؛ زیبا جبلی به آثار مارکس و منوچهر صانعی دره‌بیدی به آثار کانت توجه نشان داده‌اند. آثار تعدادی از فلاسفه نیز چندین بار ترجمه شده‌اند؛ در این میان کتاب چنین گفت زرتشت با چهارده ترجمة مجدد، بیشترین آمار را بخود اختصاص داده است. در مواردی نیز هیچ کتابی از برخی از فیلسوفان معروف مغرب‌زمین مانند: مالبرانش، اسکوتوس، بوناونتورا و اوکام، به فارسی ترجمه نشده است. در این کتابشناسی، آثار فلاسفة زیر معرفی شده‌اند: آکویناس، آگوستین، آنسلم، اپیکتتوس، اپیکور، ارسطو، اسپنسر، اسپینوزا، افلاطون، افلوطین، انگلس، اورلیوس، بارکلی، بیکن، پاسکال، پیش سقراطیان، دکارت، روسو، سنکا، شلایرماخر، شلینگ، شوپنهاور، شیلر، فوئرباخ، فیشته، کانت، کنت، کیرکگور، لاک، لایب نیتس، لوکرتیوس، مارکس، ماکیاولی، منتسکیو، مور، میل، نیچه، هابز، هگل و هیوم. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        28 - نگاهی ديگر به یک قرن ترجمة آثار فلسفی در ایران (کتابشناسی فيلسوفان مغرب‌زمین از ابتدای قرن بیستم تاکنون)
        سعید انواری مریم مهدوی مزده
        مقاله پیش رو فهرستی از آثار فلاسفة جدید مغرب‌زمین، از ابتدای قرن بیستم تاکنون است که در میانة سال 1300 تا 1399 شمسی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. بدلیل گسترش شاخه‌های فلسفه در قرن بیستم و پس از آن و زیاد بودن فلاسفة مطرح در زمینه‌های مختلف فلسفی، در این فهرست تنها چهل چکیده کامل
        مقاله پیش رو فهرستی از آثار فلاسفة جدید مغرب‌زمین، از ابتدای قرن بیستم تاکنون است که در میانة سال 1300 تا 1399 شمسی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. بدلیل گسترش شاخه‌های فلسفه در قرن بیستم و پس از آن و زیاد بودن فلاسفة مطرح در زمینه‌های مختلف فلسفی، در این فهرست تنها چهل تن از تأثیرگذارترین فلاسفه در ایران انتخاب شده‌اند. مترجمانی که آثار اين فلاسفه را به فارسی ترجمه کرده‌اند، گاه علاقمند و متمرکز بر یک فیلسوف خاص شده‌اند و بصورت تخصصی به ترجمة آثار او پرداخته‌اند. بعنوان مثال میتوان به موارد زیر اشاره کرد: منوچهر صانعی دره‌بیدی، آثار دیلتای؛ یدالله موقن، آثار کاسیرر؛ مالک حسینی، آثار ویتگنشتاین؛ محمدحسن لطفی، آثار یاسپرس. آثار تعدادی از فلاسفه چندین بار ترجمه شده ‌است‎؛ مثلاً اين آثار دست‌کم چهار بار ترجمه شده‌اند: نیچه و فلسفه دلوز؛ آرمانهای سیاسی، چرا مسیحی نیستم، قدرت و زناشویی و اخلاق از راسل؛ اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر و کلمات سارتر؛ افسانة سیزیف و یادداشتها کامو؛ ساختار انقلابهای علمی کوهن؛ رسالة منطقی‌ ـ ‌فلسفی ویتگنشتاین؛ وجود و زمان هایدگر. از این میان، کتاب قدرت راسل با شش ترجمة مجدد، بیشترین آمار را بخود اختصاص داده است. در این کتابشناسی، آثار چهل فیلسوف معرفی گرديده است: آدورنو، آرنت، آیر، برگسون، پوپر، جیمز، دریدا، دلوز، دوبوار، دیلتای، دیویی، راسل، رالز، رورتی، ریکور، سارتر، سرل، فایرابند، فرگه، فوکو، کارناپ، کاسیرر، کامو، کریپکی، کواین، کوهن، گادامر، لویناس، لیوتار، مارسل، مارکوزه، مرلوپونتی، مور، وایتهد، ویتگنشتاین، هابرماس، هایدگر، هوسرل، هیک و یاسپرس. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        29 - بررسی حضور مؤلفه‌هاي فكري سنت افلاطوني ـ افلوطيني در انديشة خواجه نصيرالدين طوسی
        سیدمرتضی هنرمند
        حکمت و فلسفه در ايران پس از اسلام و همچنين در ديگر نقاط جهان اسلام، از طريق نهضت ترجمه با حکمت يوناني پيوند خورده و به تعامل رسيده است. خواجه نصيرالدين طوسی از جمله انديشمندان برجسته در جهان اسلام است كه از طريق حكمت مشاء و آثار فارابي و ابن‌سينا، با فلسفة يونانی آشنا ش چکیده کامل
        حکمت و فلسفه در ايران پس از اسلام و همچنين در ديگر نقاط جهان اسلام، از طريق نهضت ترجمه با حکمت يوناني پيوند خورده و به تعامل رسيده است. خواجه نصيرالدين طوسی از جمله انديشمندان برجسته در جهان اسلام است كه از طريق حكمت مشاء و آثار فارابي و ابن‌سينا، با فلسفة يونانی آشنا شده و با ابتكارات خود بر غنای آن افزوده است. حال پرسش اينجاست که کداميک از مؤلفه های فکری حکمت يونانی، بويژه سنت افلاطونی ـ افلوطينی، در انديشه‌های فلسفی و کلامی خواجه نصيرالدين طوسی حضور دارد؟ در اين پژوهش كه با روش توصيفی ـ تحليلی و با مراجعه به آثار خواجه نصير صورت گرفت، دريافتيم که اين حضور و مشابهت در قالب اشکال مختلفی بروز كرده است كه عبارتند از: 1) پذيرش کامل و بدون تغيير، گرچه همراه با جابجايي، ديدگاههاي يوناني؛ مانند اكثر مسائل منطق، مبحث مقولات دهگانه، علل اربعه و تقسيمات علوم؛ 2) تکميل، تغيير و افزودن براهيني بر اثبات ديدگاههاي پيشين؛ مانند مسئلة امتناع تسلسل، تجرد نفس، اثبات واجب، توحيد واجب، امتناع صدور كثير از واحد، اتحاد عاقل و معقول و جوهريت صور نوعيه؛ 3) تغيير محتوا و ماهيت ديدگاههاي يوناني در عين حفظ نام و عنوان قديمي آنها؛ مانند مثل افلاطونی. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        30 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        پیشینة تألیف و تدوین کتاب یا مجموعه کتابهایی با عنوان «تاریخ فلسفه» چندان زیاد نیست و اساساً ظهور عناوینی چون تاریخ هنر، تاریخ ادبیات، تاریخ ادیان، تاریخ تمدن و مانند آن، به ظهور تفکر و نگاه تاریخی ـ که از مظاهر تفکر جدید و معاصر است‌ـ بازمیگردد. معنای این سخن آن نیست ک چکیده کامل
        پیشینة تألیف و تدوین کتاب یا مجموعه کتابهایی با عنوان «تاریخ فلسفه» چندان زیاد نیست و اساساً ظهور عناوینی چون تاریخ هنر، تاریخ ادبیات، تاریخ ادیان، تاریخ تمدن و مانند آن، به ظهور تفکر و نگاه تاریخی ـ که از مظاهر تفکر جدید و معاصر است‌ـ بازمیگردد. معنای این سخن آن نیست که آدمی قبل از دورة جدید به مقولة تاریخ و تأملات تاریخی التفاتی نداشته است، بلکه مقصود آنست که در این عصر، نحوی از نگاه تاریخی تکوین، بسط و گسترش یافته که عالم و مسیر حوادث و سوانح را نه برابر طرح و مشیت‌الهی، که مطابق طرح فاعل شناسا و مدرک خودبنیاد و خودآيین (سوژه) تبیین و تقریر میکند. تاریخ در نظر قدما، صحنة ظهور اراده خالق هستی و واجد غایت و فرجامی ابدی است و نقش انسان همانا درک و دریافت غایت هستی و تطبیق ارادة فردی خویش با ارادة کلی و کیهانی است. این تفاوت و تمایز در همة شئون دانش و عمل، میان دورة اخیر و ماقبل آن بچشم میخورد. تاریخ‌انگاری و غلبة طرح و شاکلة سوژه، صفت عام و مشترک تمامی علوم انسانی و اجتماعی شمرده میشود. در این میان، از قرن نوزدهم میلادی به اینسو و از زمان درسگفتارهای هگل دربارة تاریخ فلسفه و فلسفه تاریخ و نیز نگارش پدیدارشناسی روح، مجموعه نوشته‌هایی با عنوان تاریخ فلسفه رواج قابل ملاحظه‌يی یافت و ابتدا در اروپای قاره‌يی و سپس در دنیای انگلیسی زبان، گسترش چشمگيري پیدا کرد. روح و منطق حاکم بر این نوشته‌ها موضوعی است که نیاز به تأمل و سنجش دارد، چرا که اولاً، گذشته از تفاوتها در صورت و قالب (حجم، ادبیات، نوع نگارش، ایجاز یا تفصیل، تعداد نویسندگان و...) در محتوا و مضامین (پیش‌فرضها و انگاره‌ها، منطق و هندسه، نوع تحلیل و تبیین، نوآوری یا تکرار و تقلید، منابع و مراجع و...)، در برخی مبادی و خاستگاه‌ها نیز از یکدیگر متمایزند و ثانیاً، در نگاه به میراث فلسفی، عرفانی و معرفتی مشرق زمین، غالباً و عملاً در مدار منطق و روش «شرق‌شناسی» و قالبهای کلیشه‌يی آن قرارگرفته و از انگاره‌های آن تبعیت میکند. این نسبت میان انحاء تاریخ‌نگاری غرب با شرق‌شناسی از یکسو و با فلسفة تاریخ از سوی دیگر، موضوعی است که در ردیف مبادی و مبانی دانش معاصر باید لحاظ شود. حکایت پیامدهای نگاه تاریخ‌انگارانه و شرق‌شناسانه به ساحتهای مختلف دانش، حکایت شورباری است، تا آنجا که مثلاً برخی نویسندگان عرب زبان که در چند دهة اخیر به نگارش تاریخ فلسفه روی آورده‌اند، یا مقید و مقهور پیش‌فرضهای شرق‌شناسی شده‌اند یا در دام ناسیونالیزم خام افتاده‌اند.گذشته از نقدهای گزنده ادوارد سعید و نشان دادن شجاعانه و بیپردة باطن شرق‌شناسی در نسبت با مقاصد سیاسی و استعماری، باید در نظر داشت که چهارصد سال پیشینة شرق‌شناسی کلاسیک، نوعی حالت متصلب و سترون در پیکرة آن پدید آورد و تاریخ‌انگاری (هیستوریسیسم) در این تصلب نقش نخست را ایفا کرد. کوتاه سخن آنکه، سنجش و ارزیابی این سلسله نوشته‌ها که بعضاً در محافل دانشگاهی نیز تدریس میشود، ضرورت دارد و به این مطلب، وفور و تعدد ترجمه‌هایی را باید افزود که در یکی دو دهة اخیر با عنوان تاریخ فلسفه در سطحی وسیع چاپ و منتشر شده است. بررسی آثاری که در زبان فارسی در عداد منابع تاریخ فلسفه قرار گرفته‌اند مجال مستقلی میطلبد، لیکن همینقدر اشاره کنیم که پس از نگارش سیر حکمت در اروپا به قلم محمدعلی فروغی در حدود هشتاد سال پیش و پس از انتشار مجلدات تاریخ فلسفه کسانی چون امیل بریه، ویل دورانت، برتراند راسل و سرانجام، فردریک کاپلستون، در خلال پنج دهة اخیر (و با لحاظ تمامی تفاوتهای کمی و کیفی میان آنها)، اکنون نیز مجموعه‌های تک جلدی و چند جلدی تاریخ فلسفه شامل تاریخ فلسفه‌های موسوم به راتلج، آکسفورد، استنفورد، گاتری، گمپرتس (دو اثر اخیر فقط در حوزة یونان باستان) و اخیراً آنتونی کنی، روانه بازار نشر شده‌اند و افزون بر این، برخی از این آثار حتی ترجمه مکرر شده است. این تنوع و تعدد، فی‌نفسه نشان از رغبت و توجه اهالی فلسفه به آگاهی از سیر و صیرورت تفکر فلسفی از گذشته دور تاکنون دارد ولی در عین حال بنظر میرسد برغم تعدد و گوناگونی این دسته از آثار، نوعی مشابهت و حتی اقتباس و تکرار ناشی از وحدت انگاره‌ها و پیش‌فرضها نیز در میان این آثار دیده میشود و در عوض، جای مطالعات انتقادی نسبت به مثلاً دورة یونانی و یونانی‌مآبی در آنها خالی است و طنین لحن ستایش‌گرانه و همدلانه نویسندگان قرن نوزدهم و بیستم میلادی در اینها نیز موج میزند. سخن خود را با طرح یک پرسش به پایان میبریم و آن اینکه، آیا نوبت به عرضة تصویری نو و متفاوت از تاریخ فلسفه و بویژه متفاوت با پیش‌فرضهای تاریخ‌انگارانه و شرق‌شناسانه نرسیده است؟ به دیدگاه‌ها و پیشنهادهای محققان و صاحب‌نظران کشور عزیزمان ارج گذارده و از گشوده شدن باب بحث و گفتگو در این زمینه استقبال میکنیم. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        31 - فلسفة تحلیلی و اتهام تاريخ‌هراسي
        محمد سعید  عبداللهی محمدعلی  عبداللهی
        بنا بر نظر برخی از فیلسوفان، بی‌اعتنایی به مسائل تاریخی یکی از ویژگیهای فلسفة تحلیلی در مقایسه با دیگر مکاتب فلسفی است. بهمين دليل همواره اتهامِ بیتوجهی به موضوعات تاریخی (تاريخ‌هراسي) را به فیلسوفان تحلیلی نسبت میدهند و آنها را سرزنش میکنند. در طرح و بیان این ادعا، فیل چکیده کامل
        بنا بر نظر برخی از فیلسوفان، بی‌اعتنایی به مسائل تاریخی یکی از ویژگیهای فلسفة تحلیلی در مقایسه با دیگر مکاتب فلسفی است. بهمين دليل همواره اتهامِ بیتوجهی به موضوعات تاریخی (تاريخ‌هراسي) را به فیلسوفان تحلیلی نسبت میدهند و آنها را سرزنش میکنند. در طرح و بیان این ادعا، فیلسوفان قاره‌يی و سنتگرا با یکدیگر همداستانند. اما آیا منتقدان فلسفة تحلیلی براهین کافی و قانع‌کننده‌يي برای اين اتهام دارند؟ یا اینکه بیتوجهی به تاریخ، ادعایی بیپایه است که برخاسته از تلقی نادرست و شناخت ناکافی از این نهضت فلسفی است؟ در این مقاله درصدديم از سویی ادعا، استدلالها و شواهد منتقدان را برای عدم آگاهیِ تاریخی در فلسفة تحلیلی روشن کنیم و از سوي ديگر، توجه و دقت در نحوة نگرش فیلسوفان تحلیلی به تاریخ فلسفه و دلایل آنها را بیان نماييم. تأکید ما بر اینست که اولاً، باید میان تاریخ‌انگاری ذاتی، تاریخ‌انگاری ابزاری و تاریخ‌انگاری ضعیف تمایز قائل شد. فیلسوفان تحلیلی شاید با تاریخ‌انگاری ذاتی مخالف باشند ولی نوعی تاریخ‌انگاری ضعیف را میپذیرند. ثانیاً، تأکید بر تمایز تاریخ مسائل فلسفی از تاریخ فلسفه نباید بمعنای تاريخ‌هراسي یا همسانسازی گذشته و حال تلقی شود. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        32 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        از جمله منابع مربوط به تاریخ عقاید و مکاتب فکری و اعتقادی که بنحو مستقیم یا غیرمستقیم با سیر و تاریخ کلام و فلسفه در عالم اسلام مناسبت دارد، مجموعه‌هایی است با عنوان «ملل و نحل» یا «مذاهب و فرق»؛ برای نمونه الملل و النحل عبدالکریم شهرستانی (ت. 548ق.) و الفرق بین الفرق ع چکیده کامل
        از جمله منابع مربوط به تاریخ عقاید و مکاتب فکری و اعتقادی که بنحو مستقیم یا غیرمستقیم با سیر و تاریخ کلام و فلسفه در عالم اسلام مناسبت دارد، مجموعه‌هایی است با عنوان «ملل و نحل» یا «مذاهب و فرق»؛ برای نمونه الملل و النحل عبدالکریم شهرستانی (ت. 548ق.) و الفرق بین الفرق عبدالقاهر بغدادی (ت. 429ق). امروزه پژوهشهايی ارزنده‌ دربارۀ پیشینة این آثار ـ و به ‌اصطلاح آثار فرقه‌نگاری ـ و طبقه‌بندی آنها صورت گرفته است (آقانوری، علی (1382) «درآمدی بر شناخت مشهورترین آثار ملل و نحل»، نشریه طلوع، ش5). این مجموعه‌ها که در آغاز عمدتاً بقصد تفکیک و تمیيز مکاتب و فرقه‌های کلامی ‌ـ‌ فقهی از یکدیگر و دفاع از مذهب (بزعم نویسنده) حقه و احیاناً نشان دادن بطلان دیگر عقاید، تدوین و تصنیف میشد، از يكسو، معرف فضای فکری و اعتقادی عصر خود و گفتمان غالب در آن زمان بوده و از سوی دیگر، نمایانگر زمینه‌ها و نحوۀ شکلگیری مذاهب و نحله‌ها در مقاطع تاریخی قبل از زمان تصنیف یا معاصر اثر است. با وجود این، جای پژوهش در این زمینه همچنان خالی است. در این مجال به ذکر چند ملاحظه اکتفا میکنیم: 1. واژۀ «ملل» (جمع ملت) که در عنوان برخی از این آثار آمده، چنانکه گفته‌اند، در فرهنگ اسلامی در اصل بمعنای دین و مذهب، آيین و کیش بکار میرفته و در ایران معاصر، ظاهراً پس از دورة مشروطه، بمعنای گروه، جمعیت، کشور و ساکنان سرزمینی واحد، و اخیراً در مقابل واژۀ فرنگی nation بکار میرود. این ریشه‌یابی معنایی خود میتواند از تلقی دینی و اعتقادی قدما دربارۀ دلالتهای این لفظ حکایت کند. قرآن کریم از «ملت ابراهیم» (آل عمران/ 95) و از زبان حضرت یوسف، از «تبعیت از ملت پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب» (یوسف/ 38) سخن گفته است. همچنین در روایات و احادیث مأثوره نیز شواهدی از کاربرد این واژه را میتوان مشاهده نمود. در اینجا مراد از «ملت»، دین خدایی یا مُنزل است که بواسطۀ انبیاي الهی با محوریت باور به توحید و پرستش خدای یگانه، به انسانها عرضه شده است. بر همین اساس، مکاتب و آیینهای غیروحیانی، غیرمنزل و دستساز و دست‌پرورده بشر از دایرۀ شمول واژه خارج میشوند. 2. این مکاتب و فرقه‌‌ها هرچند در آغاز در فضای مناقشات کلامی و گهگاه فقهی شکل گرفته‌اند، اما بتدریج به عرصۀ مکاتب و مشارب فلسفی نیز سرایت کرده و مشخصاً دو مکتب اعتزالي و اشعری در پیوندی نزدیک با مشربهای فلسفی ظاهر شده‌اند. نکته اینجاست که مشربهای فلسفی و کلامی عقل‌باور همواره در گسترش و توسعۀ علم و تمدن عالم اسلام مشارکت و دخالت داشته و نقش‌آفرینی کرده‌اند و برعکس، برخی مشربهای ظاهری، عقل‌ستیز و متصلب، هیچگونه نقش مثبتی در این سیر و گسترش نداشته‌اند، بلکه در بسیاری از مقاطع، در حکم مانع و چالش و انحطاط فرهنگی آشكار شده‌اند. کافی است نتایج فکری، علمی و فرهنگی رویکردهای ضدعقلی و اشعری مسلک و ایده‌های منحط کسانی چون ابن‌تیمیه را در ظهور پدیده‌های نابهنجاری همچون سلفی‌گری و وهابیت تکفیری در همین دهه‌های اخیر بیاد آوریم. مطالعه و سنجش اینگونه منابع میتواند ما را به اسباب این تفرق، بویژه بازخوانی چرایی رشد علوم عقلی در دامن تعلیمات امامان شیعه اثناعشری رهنمون سازد. 3. بررسی و سنجش و به ‌اصطلاح مطالعة انتقادی ایندسته از آثار در فضای فکری جدید و بدست پژوهشگران عالم اسلام، ضرورت دارد. اغلب این آثار به دلایلی که خود جای تأمل فراوان دارد (و بیان مقاصد آنان در این زمینه، به فهم مبادی شرق‌شناسی در متن تاریخ غرب جدید بسیار مدد میرساند)، سخت مورد توجه مستشرقان و مورخان غربی بوده و هست و متأسفانه در حوزة فرهنگ اسلامی، از ایندست مطالعات انتقادی کمتر صورت گرفته است. آثاری چون فرق الشیعه نوبختی؛ الملل و النحل شهرستانی؛ الفرق بین الفرق بغدادی؛ الفصل بین الملل ابن‌حزم؛ مقالات الاسلامیین اشعری؛ التبصیر اسفراینی؛ کتاب الزینه ابوحاتم رازی و چندین اثر مهم دیگر، نه تنها به زبانهای اروپایی ـ حتی مکررـ ترجمه شده، بلکه مورد تحلیل و واکاوی جمعی از مستشرقان و باصطلاح اسلام‌شناسان قرار گرفته است. با این حال، اکثر این پژوهشها به رشد علوم عقلی در مشرق عالم اسلام ـ با محوریت سرزمین ایران ـ اعتراف کرده و به نقش روح و باور و فرهنگ ایرانی در این زمینه اقرار میکنند. در کنار لزوم بررسی جامع ایندسته از منابع، باید به ضرورت بررسی منابعی که در دستة منابع عقایدنگاری و شرح احوال و تراجم و فهرستها قرار میگیرند نیز اشاره کنیم که امید است در مجالی دیگر به چند ملاحظه در اینباره هم بپردازیم؛ ان‌شاءالله. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        33 - تطور روشی تفکر تأویلی در اسلام از کندی تا میرداماد
        سید محمد حسین میردامادی
        مقالة حاضر به بررسی دورنمایی از روش تفکر تأویلی حکمای اسلامي قبل از ملاصدرا پرداخته است. هرچند تفکر تأویلی همیشه به یک معنا بکار نرفته اما خصوصیت کلی آن، عدم تصلب به ظاهر و همراهی عقل و ملزومات آن با متن وحیانی بوده است. نگاه به این سیر تاریخی نشان‌دهندة رشد کلی (هر چند چکیده کامل
        مقالة حاضر به بررسی دورنمایی از روش تفکر تأویلی حکمای اسلامي قبل از ملاصدرا پرداخته است. هرچند تفکر تأویلی همیشه به یک معنا بکار نرفته اما خصوصیت کلی آن، عدم تصلب به ظاهر و همراهی عقل و ملزومات آن با متن وحیانی بوده است. نگاه به این سیر تاریخی نشان‌دهندة رشد کلی (هر چند با فراز و فرود) این روش در درون سنت حكمي اسلامي، است. دلیل این ادعا اینست که فرایند تأویل از دوگانه‌بینی دین و فلسفه بسمت وحدت مراتبی آن پیش آمده است. تفکر کاشف وحدت ـ اگر مستدل باشد ـ نشانة رشد عقلی است، چراکه عقل وحدت‌گرا و خیال کثرت‌گراست. در یک نگاه تاریخی ميتوان گفت تفکر تأویلی حکما از موضع دفاع از دین و فلسفه در مقابل یکدیگر که بسته به حکیم مورد بحث، گاهی با جانبداری از ظواهر دین و گاه با جانبداری از عقل و فلسفه بوده، بتدریج به این سو سوق پیدا کرده که حقیقت دین و عقل در طول هم بوده و جدا از هم نيستند، بلكه حقیقتي واحدند که با زبانهای مختلف بيان شده و آنچه مهم است درک روش و زبان بیان و محدودیتهای آن است. بنابرین شاهد سیر از انحصارگرایی و جزئی‌نگری به جامعه‌گرایی و جامع‌نگری هستیم. روش این مقاله توصیفی ـ تحلیلی است و با هدف نشان دادن سیر ‌اندیشة تأویلی در مهمترین حکمای قبل از ملاصدرا تدوين شده است‌. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        34 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        دربارة روابط و مناسبات ایران و فرهنگ ایرانی با اسلام و فرهنگ اسلامی، نوشته‌ها و تحقیقات مختصر و مفصلی در زبانهای فارسی و اروپایی صورت گرفته و میگیرد و البته موضوعی است که نه تنها کهنه نشده و به حد اشباع نرسیده، بلکه همواره بدلایلی، مورد توجه شماری از خاورشناسان و اسلام‌ چکیده کامل
        دربارة روابط و مناسبات ایران و فرهنگ ایرانی با اسلام و فرهنگ اسلامی، نوشته‌ها و تحقیقات مختصر و مفصلی در زبانهای فارسی و اروپایی صورت گرفته و میگیرد و البته موضوعی است که نه تنها کهنه نشده و به حد اشباع نرسیده، بلکه همواره بدلایلی، مورد توجه شماری از خاورشناسان و اسلام‌شناسان و ایران‌شناسان قرار دارد. گردآوری و سنجش و ارزیابی این آثار فی‌نفسه کاری است بزرگ و البته با توجه به حجم و دامنه آن، نه کار یک تن، بلکه تنها از عهدة گروهی از پژوهشگران برمی‌آید. در میان آثار مشهور در زبان فارسی، بیش از پنج دهه است که از زمان نگارش کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، نوشته استاد مرتضی مطهری میگذرد و هر چند اکنون نیازمند ویرایش و بروزرسانی، بویژه از جهت برخی داده‌های تاریخی است، اما بنوبة خود نشاندهندة دغدغه مهم یکی از اندیشمندان بزرگ معاصر است که به زوایایی از موضوع در زمان تصنیف آن پرتو افکنده است. بجز این اثر، آثار دیگری نیز در دهه‌های اخیر با رهیافتهایی متفاوت نگاشته شده‌اند که بطور خاص بر نقش تشیع و انقلاب اسلامی ایران در تحولات یک قرن اخیر جهان تمرکز دارند. آنچه در این میان برای پژوهشگران فلسفه اهمیت می‌یابد، وضعیت علوم عقلی در منطقه شرق عالم اسلام با محوریت ایران، در این بازة زمانی است. اکنون بی‌اعتباری این سخن برخی مستشرقان و مورخان فلسفه، دائر بر همزمانی مرگ فلسفه در عالم اسلام با مرگ ابن‌رشد، کاملاً روشن شده و کمتر کسی است که دربارة گسترش خیره‌کنندة فلسفه و علوم عقلی، حد فاصل قرن هفتم تا قرن یازدهم قمری و از آنزمان تا امروز یعنی چهارصد سال اخیر، در عالم اسلام و بویژه در قلمرو ایران و شعاع ایران فرهنگی، تردید کند. شاهد بر این معنا تألیف و تصنیف هزاران اثر در علوم عقلی و ظهور دهها مدرسه و مکتب فلسفی و حکمی در این پهنه و محدودة زمانی، با محوریت ایران و فرهنگ ایرانی است که صد البته جوهر معارف قرآنی و تعلیمات ائمه هدی را در خود جای داده و بمدد آن، به این مقام شامخ دست یافته است. همچنین سخن و تلاش برخی نویسندگان عرب‌زبان در پوشاندن یا حتی انکار سهم ايرانيان در فلسفه، با داعیه‌هایی چون عقل عربی و مانند آن، بیشتر از سر تعلقات ملی‌گرایانه یا اغراض سیاسی است که سستی و بیپایگی آن نیز روشن شده و تقریباً از گردونه گفتمان علمی معاصر خارج افتاده است. با نگاهی به وضعیت کنونی عالم و رویدادهای پرشتاب آن در تمامی سطوح، و بویژه مقایسه وضعیت علوم عقلی میان عمدة کشورهای اسلامی از یکسو و ایران از سوی دیگر، نتایج مهمی حاصل میشود که نزدیکترین این نتایج به زمینه‌های ظهور و بروز گرایشهای انحرافی و سلفی و تکفیری در برخی مناطق عالم اسلام بازمیگردد و به اذعان جمهور تحلیلگران سیاسی و اجتماعی، این گرایشها و متعاقب آن، رفتارهای خشونت‌بار و حتی غیر انسانی، عمدتاً در بستر انجماد فکری و در غیاب معارف عقلی و فلسفی شکل گرفته و میگیرد. از این جهت، سرزمین ایران هیچ استعدادی برای اینگونه گرایشهای افراطی و سلفی نداشته و ندارد. در دانشگاه هزار سالة الازهر، با آن سابقه درخشان علمی، اکنون نه از تعلیمات فلسفی خبری هست و نه حتی اجازه بحث فلسفی داده ميشود و در عوض، به جولانگاه افکار منجمد سلفی و تکفیری و صدور فتواهای آنچنانی بدل شده است. این وضعیت را باید با تحولات مدارس فلسفی شیراز و اصفهان و تهران در چند قرن اخیر و تعلیم و تدریس متون فاخر و اصلی حکمت در مدارس علمیه و دانشگاه‌های کشورمان مقایسه کرد. حاصل آنکه، در روح و ضمیر مردمان این سرزمین ویژگیهایی وجود داشته و دارد که همواره پذیرای خرد و عقلانیت و اجتناب از هر گونه جمود و تصلب نظری و عملی بوده است. با چنین ظرفیت و استعدادی که در اعماق تاریخ این سرزمین قابل جستجو و شناسایی است، اکنون بازخوانی سهم ایران و فرهنگ ایرانی در تاریخ جهان، فارغ از انگاره‌های میهن‌گرایانه و ناسیونالیستی، ضرورت می‌یابد، بویژه آنکه با ظهور انقلاب اسلامی ملت ایران، این مردمان بعنوان ملتی تأثیرگذار و نقش‌آفرین در تمامی سطوح در چهار دهة اخیر در کانون توجه محافل و مراکز علمی و سیاسی جهان قرار گرفته‌اند. این بازخوانی از جهتی ناظر به جستجو در مدارک و شواهد مکتوب و غیر مکتوب و پژوهشهای علمی و میدانی معاصر است و از جهتی ناظر به تأملات و انظار تحقیقی اهل نظر، تا زوایایی از این تأثیر و تأثر را که مغفول مانده است، روشن نمايند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        35 - حکمت زرتشتی و آیین مجوس در منابع قدیم یونان و روم
        حجت الله  عسکری زاده
        پژوهش در مورد تأثیر آیین و جهانبینی زرتشتی بر فلسفة یونان و فیلسوفان باستان و بطورکلی بر تاریخ فلسفه، بعنوان موضوعي بنیادی برای بررسی پیدایش تاریخی فلسفه همواره مطرح بوده است. اندیشمندان باستان پيوسته از حکمت و فلسفة زرتشتی سخن گفته‌اند و این حکمت و فلسفه را به آیین مجو چکیده کامل
        پژوهش در مورد تأثیر آیین و جهانبینی زرتشتی بر فلسفة یونان و فیلسوفان باستان و بطورکلی بر تاریخ فلسفه، بعنوان موضوعي بنیادی برای بررسی پیدایش تاریخی فلسفه همواره مطرح بوده است. اندیشمندان باستان پيوسته از حکمت و فلسفة زرتشتی سخن گفته‌اند و این حکمت و فلسفه را به آیین مجوس پیوند داده‌اند. این نوشتار حکمت زرتشتی را از طریق منابع قدیم یونان و روم، و منشأ آن را که به آیین مجوس مرتبط است، مورد توجه قرار داده است. در منابع قدیم یونان و روم، مؤسس این حکمت، زرتشتی است که از زرتشت صاحب اوستا که در عهد گشتاسب میزیسته، بسیار کهنتر است. بهمين دليل اگر بخواهيم از نگاه اندیشمندان یونانی و رومی باستان حکمت و فلسفة زرتشتی را بررسي نماييم، باید آن را در آیین مجوس جستجو کنیم؛ آیینی که گویا از قدیمیترین مکاتب فلسفی و حکمت در دوران کهن بوده و از ایران باستان آغاز شده است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        36 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        از مداخل مهم تاريخ علم و فلسفه جهان، مدخلي موسوم به «نهضت ترجمه» در دو قلمرو عالم اسلام و غرب لاتيني است. تتبّعات و تحقيقات متعدّدي در چگونگي اين دو رخداد مهم علمي و فرهنگي صورت پذيرفته و اكنون به بركت اين تلاشها، داده‌هاي ارزشمندي دربارة آثار و منابع، مترجمان و چگونگي چکیده کامل
        از مداخل مهم تاريخ علم و فلسفه جهان، مدخلي موسوم به «نهضت ترجمه» در دو قلمرو عالم اسلام و غرب لاتيني است. تتبّعات و تحقيقات متعدّدي در چگونگي اين دو رخداد مهم علمي و فرهنگي صورت پذيرفته و اكنون به بركت اين تلاشها، داده‌هاي ارزشمندي دربارة آثار و منابع، مترجمان و چگونگي ترجمة آثار از زبان مبدأ به زبان مقصد در اختيار ماست. برابر گاهشماري موّرخانِ تاريخ علم، نهضت ترجمة نخست، حدّ فاصل قرن سوّم تا پنجم قمري در عالم اسلام و در مناطقي چون بغداد و مرو و نهضت ترجمة دوم، حد فاصل اواخر قرن يازدهم تا اواسط قرن سيزدهم ميلادي در مناطقي چون صَقليّه (سيسيل) و طليطليه (تولدو) در جنوب اروپاي آنروز پديد آمد. بي‌ترديد در باب مبادي و انگيزه‌هاي دو حوزة فرهنگي و تمدني عالم اسلام و غرب لاتيني در اقبال به ترجمة متون نيز ديدگاههاي مختلفي عرضه شده است، ليكن همچنان پرسشهاي مهمي در اين زمينه وجود دارد كه نيازمند تتبّع و تحقيق افزونتري است، مانند اين پرسشها كه: به غير از احساس نياز به فراگيري دانشها ـ بويژه دانشهاي كاربردي نظير رياضيات، نجوم و طبّ ـ چه انگيزه يا انگيزه‌هاي ديگري در اخذ و اقتباس اين علوم وجود داشته است؟ در اقبال و توجه به علوم عقلي نظير منطق و فلسفه و كلام چه زمينه‌هاي روحي و فرهنگي مؤثر بوده است؟ و مهمتر اينكه: در اخذ و اقتباس علوم، چه افزوده‌ها و تغييراتي به صورتهاي اوليه آن علوم ضميمه شده است؟ بنظر ميرسد مبادي تحرّك و نشاط علمي سده‌هاي نخستين قمري در عالم اسلام و نيز تأثيرات ناشي از حضور هشتصد ساله حاكمان مسلمان (711 ـ 1492م.) در شبه جزيره‌ ايبري در جنوب اسپانيا از جمله موضوعاتي است كه همچنان نيازمند بررسي و پژوهش بيشتري است، زيرا در مقايسه با شرايط و موقعيتهاي قبل و بعد از اين مقاطع تاريخي، تحولات چشمگيري صورت گرفته كه تنها برمبناي آگاهي از گاهشماري آن تحولات، نميتوان به عمق روابط و مناسبات فرهنگي و معنوي آن روزگار پي‌ برد. به اين مطلب بايد مطلب ديگري نيز افزود و آن اينكه بخش اعظم پژوهشهاي صورت گرفته در خصوص اين دو جريان علمي بدست پژوهشگران غربي انجام شده و حتي آن بخش از اين پژوهشها كه مربوط به نهضت ترجمه در عالم اسلام است نيز عمدتاً از جانب پژوهشهاي غرب به شرق سرازير شده است، اين در حالي است كه منابع و مدارك تاريخي براي پژوهشهاي گسترده در اين زمينه در اختيار پژوهشگران عالم اسلام قرار داشته و دارد، مانند انبوهي از تراجم و فهرستها و گزارشهاي تاريخي كه هرچند نيازمند مطالعه و بررسي انتقادي است، ليكن حجم قابل توجهي از داده‌ها را در اختيار پژوهشگران اين حوزه قرار ميدهد. اميد آنكه اين مهم با همّت و دقت نظر صاحبان قلم و پژوهشگران علاقمند به حوزة تاريخ علم و تمدن تحقق يافته و افق جديدي از تأثير ميراث علمي جهان اسلام را به روي نسل حاضر بگشايد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        37 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        سنجش نسبت ميان فلسفه و فيلسوفان اسلامي با فلسفه و فيلسوفان يوناني و تأثير و تأثر ميان آنها، پيشينه‌يي دراز دارد و احتمالاً تتبّع و گردآوري نگرشها و تحليلها در اين زمينه و طبقه‌بندي نتايج حاصله از آن، خود بتواند موضوعي مستقل ـ و البته پُر ثمر ـ در اين زمينه بشمار آيد. د چکیده کامل
        سنجش نسبت ميان فلسفه و فيلسوفان اسلامي با فلسفه و فيلسوفان يوناني و تأثير و تأثر ميان آنها، پيشينه‌يي دراز دارد و احتمالاً تتبّع و گردآوري نگرشها و تحليلها در اين زمينه و طبقه‌بندي نتايج حاصله از آن، خود بتواند موضوعي مستقل ـ و البته پُر ثمر ـ در اين زمينه بشمار آيد. در قرون اخير و بويژه در خلال اغلب نوشته‌هاي مستشرقان، نگاه و تعبير اخذ و اقتباس حكماي اسلامي از سنت يوناني و يوناني‌مآبي به گرته‌برداري و تقليد و استمرار همه‌جانبه بَدَل شده و در لابلاي انبوهي از گزارشهاي مربوط به دورة ترجمه و فهرستهاي مربوط به شرح و تفسيرهاي صورت گرفته بر آثار افلاطون و ارسطو و نوافلاطونيان، ابتكارات و نوآوريهاي حكيمان مسلمان در مداخل و مسائل فلسفي و مابعدطبيعي كمرنگ و ناچيز انگاشته و حتي ناديده گرفته شده است. علاوه بر اين، استفاده از واژگان مبهم و نادرستي چون «فلسفة عربي» و حتي قرار دادن آن در مقابل اصطلاحات دقيق و عميقي همچون «فلسفة ايراني»، «حكمت خسرواني» و «حكمت مشرقي»، اگر نگوييم ناشي از مقاصد سياسي و دلبستگيهاي ملي‌گرايانه است، دست‌كم ناشي از ناآگاهي نسبت به سير و مسير تطّور فلسفة اسلامي و روح حاكم بر اين سنت عقلي است. اهل نظر و محققان حوزة فلسفة اسلامي بخوبي ميدانند كه نه‌تنها حكمت متعاليه صدرايي و مشارب فلسفي پس از آن، بلكه حتي نظامهاي فلسفي فارابي و ابن‌سينا، به رغم مشابهتهايي در قلمرو معرفت‌شناسي و كيهان‌شناسي و طبيعيات، در قلمروهايي چون هستي‌شناسي، علم‌النفس و معاد، از اساس با فلسفه‌هاي ارسطو و مشائيان متفاوت است. براي نمونه، چگونه ميتوان دغدغة بنيادين فارابي در هماهنگي و تطابق ميان عقل و شرع را به زمينه‌هاي فلسفي و تأملات نظري سنت يوناني و حتي نوافلاطوني پيوند زد؟ يا چگونه ميتوان تقرير استوار و خلاقانة ابن‌سينا درباره علّيت و بويژه عليت فاعلي را مربوط و متأثر از فلسفة ارسطو و اتباع او دانست؟ در مورد اخير، مراجعه به نمط چهارم اشارات و تنبيهات شيخ‌الرئيس براي درك و آگاهي از تمايز و فاصلة وي از اسلاف يونانيش كفايت ميكند. «عليت» بعنوان يكي از اركان مباحث مابعدالطبيعه از يكسو و نقص و كاستي تقرير ارسطوئيان از اين مبحث با تأكيد و تمركز آنان بر علّيت‌ غايي از سوي ديگر، ميزان فاصلة صاحب اشارات را از تمامي صُور مشارب فلسفي قبل از خودش روشن ميسازد. بيترديد، اين مبحث مسبوق به نوعي وجودشناسي مستقل از يونانيان و مشخّصاً بر تمايز ميان «وجود و ماهيت» و «امكان و وجوب» استوار است كه زمينه‌يي در اسلاف يوناني ندارد. نمونه‌هايي از اين دست فراوان است، آنچه از اين جُستار انتظار ميرود، گردآوري و برآورد ابداعات حكماي مسلمان در جميع مداخل و ابواب طبيعيات، مابعدالطبيعه و حكمت عملي است كه هم حيث تاريخي آن مورد نياز است و هم حيث تحليلي و پديدارشناسانة آن. از حيث تاريخي، ملاحظاتي بميان مي‌آيد كه بر لزوم اِعمال دقّت و تأمل افزونتر مي‌افزايد؛ مهمترين اين ملاحظات به نگرش و نگارش جديدي از سير تحول و تطّور تاريخي انديشه‌ها و مشارب فلسفي در عالم اسلام بازميگردد. پيش از اين به نقيصة مشترك بسياري از آثار مربوط به تاريخ فلسفة اسلامي اشاره كرديم و آن عبارتست از التزام و تقيد نويسندگان به پيش‌فرضها و انگاره‌هاي شرق‌شناسي در اين زمينه. بدين‌ترتيب، در گام اول، سنجش و نقد اين پيش‌فرضها براي تدوين هرگونه مجموعه‌يي در باب تاريخ فلسفه و عرفان اسلامي ضرورت دارد و بدون بازنگري در اين انگاره‌ها، نتيجة‌ كار حداكثر تقريري نو از نوشته‌هاي قبلي خواهد شد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        38 - تحليل و نقد نگرش تقلیل¬گرایانه به فلسفة اسلامی
        زهرا  مظاهری سیدمحمدکاظم علوی
        یکی از مناقشه‌هاي معاصر دربارة فلسفة اسلامی، مناقشه در اصالت آن، يعني پرسش از «امكان فلسفة اسلامي» است. این مسئلة هویتی، در تاریخ و آیندة فلسفه اسلامی تأثیري بسزا دارد. آراء منکران اصالت فلسفة اسلامی ـ اعم از مستشرقان، مورخان غربی، برخی از عرب زبانان و مخالفان هرگونه فل چکیده کامل
        یکی از مناقشه‌هاي معاصر دربارة فلسفة اسلامی، مناقشه در اصالت آن، يعني پرسش از «امكان فلسفة اسلامي» است. این مسئلة هویتی، در تاریخ و آیندة فلسفه اسلامی تأثیري بسزا دارد. آراء منکران اصالت فلسفة اسلامی ـ اعم از مستشرقان، مورخان غربی، برخی از عرب زبانان و مخالفان هرگونه فلسفة دینی ـ را میتوان تقلیل‌گرایانه دانست. در این نظريات، فلسفة اسلامی به چند موضوع فروکاسته شده است: فلسفه‌يی تقليدگر از فلسفه یونان، کلام و الهیات اسلامی و فلسفة عربی. مستشرقان و مورخان مخالف، فلسفة یونانی را اصل و فلسفة اسلامی را فرع بر آن دانسته اند. برخی مخالفان با پافشاري بر عدم سازگاری دین و فلسفه، تلاش براي ایجاد فلسفة اسلامی را بیهوده دانسته و با اعتقاد به عدم امکان فلسفة دینی، ازجمله فلسفة اسلامی، قید اسلامی برای فلسفه ـ‌بعنوان علم تعقلی ـ را جایز ندانسته و فلسفة اسلامی را همان کلام و الهیات پنداشته اند. مخالفان دیگر، ازجمله عرب زبانان، از بكارگيري تعبير فلسفة اسلامی امتناع ورزیده و با توجه به زبان متون فلسفی در سنت اسلامی، آن را فلسفة عربی نامیده‌اند. آنها فلسفة عربی را مختص به نژاد عرب تلقي كرده و همان را محقق در تاریخ فلسفه دانسته‌اند. مقاله پيش‌رو به تحلیل و نقد مدعیات تقلیلگرایانه در باب فلسفة اسلامي پرداخته و تلاش ميكند اصالت آن را بعنوان واقعیتي تاریخی، اثبات و از ضرورت آن دفاع نمايد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        39 - رویکرد ارزشی به علوم در انگارة حکمای اسلام ؛ بازخوانی و اعتبارسنجی
        احمد شه گلی فردین جمشیدی مهر
        این پژوهش درصدد تبیین دیدگاه حکمای اسلامي پيرامون رویکرد تشکیکی به علوم و بیان ابعاد و نتایج این موضوع است. یکی از اصول حاکم بر جهانبینی حکماي اسلامی، نگرش تشکیکی يا مرتبه‌يي به امور است. این نگرش در مورد علوم نیز وجود دارد. بر اساس این تفکر، علوم بلحاظ ارزشمندی دارای د چکیده کامل
        این پژوهش درصدد تبیین دیدگاه حکمای اسلامي پيرامون رویکرد تشکیکی به علوم و بیان ابعاد و نتایج این موضوع است. یکی از اصول حاکم بر جهانبینی حکماي اسلامی، نگرش تشکیکی يا مرتبه‌يي به امور است. این نگرش در مورد علوم نیز وجود دارد. بر اساس این تفکر، علوم بلحاظ ارزشمندی دارای درجات و مراتب مختلفی هستند؛ برخی از علوم فراتر، بعضي فروتر، برخی ارزشمندتر و بخشي در درجه‌يي پايينتر قرار دارند. حکما معتقدند اشرف علوم «فلسفه» است و برای این ادعا معیارها و دلایلی بيان كرده‌اند. این مقاله با روش توصیفی‌ـ‌‌تحلیلی و انتقادی بدنبال تبیین این رویکرد و بیان آثار معرفتی آن، و در نهایت، بازخوانی این دیدگاه است. تبیین این موضوع ابتدا ما را با مبانی و رویکرد حکما آشنا ميسازد و با تأمل در این موضوع، ثمرات و نتایج آن در سایر عرصه ها روشن ميگردد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        40 - نسبت اروس، تخنه و فلسفه در دو محاورة¬ مهمانی و فدروس افلاطون (با تأکید بر نقد آراء ولاستوس و نوسباوم)
        جاويد كاظمي سید محمد حکاک علي‌نقي  باقرشاهي محمد رعايت جهرمي
        «اروس» بعنوان خدای عشق یونانی، علاوه بر معاني مختلفی که در تاریخ اساطیری و فلسفی پیش از سقراط داشته، در فلسفة افلاطون نیز با تعابیر گوناگوني آمده است. این تنوع معانی سبب شده كه مفسران وی در تفسیر آن مرتكب خطا شوند؛ از جمله در ترجمة اروس به عشق. در مقالة حاضر به بررسی چکیده کامل
        «اروس» بعنوان خدای عشق یونانی، علاوه بر معاني مختلفی که در تاریخ اساطیری و فلسفی پیش از سقراط داشته، در فلسفة افلاطون نیز با تعابیر گوناگوني آمده است. این تنوع معانی سبب شده كه مفسران وی در تفسیر آن مرتكب خطا شوند؛ از جمله در ترجمة اروس به عشق. در مقالة حاضر به بررسی معناي اروس در دو محاورة مهمانی و فدروس افلاطون، و ارتباط آن با «فلسفه» و «تخنه» پرداخته شده است. اروس در محاورة مهمانی، پس از بیان چند معنای مختلف، سرانجام بمعناي اشتیاق و آرزو به مشاهدة زیبایی مطلق بکار رفته که در حقیقت همان فلسفه است، چراکه در انديشة افلاطون، تفاوت میان ايدة خیر (که فلسفه انگيزه‌يي برای مشاهدة آن است) و ايدة زیبایی، تفاوتی اعتباری است؛ بدین معنا که ايدة خیر و زیبایی مطلق یک حقیقتند که از دو دریچه به آن نگریسته شده است. حال از آنجا‌که دیالکتیک ـ یعنی فعالیتی که در آن جزئیات کثیر از واحد، و واحد از جزئیات کثیر شناخته ميشود ـ در محاورة فدروس بعنوان ابزار تخنه (Technites) معرفی شده، ميتوان چنین نتیجه گرفت که عاشق افلاطونی ـ بمعنایی كه در این مقاله مطرح شده ـ و فیلسوف جز از طریق تخنه به درک ايدة زیبا (یا خیر) نائل نخواهند شد. تحلیل مباحث مقاله، با تکیه بر نقد آراء دو مفسر افلاطون، پروفسور گرگوری ولاستوس و مارتا نوسباوم، انجام خواهد شد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        41 - بررسی و نقد دیدگاه اولیور لیمن در باره تعارض وحی و فلسفه
        علیرضا  اسعدی
        مسئله رابطه وحی و فلسفه یکی از مشهورترین مباحث در تاریخ فکر بشر است. در تاریخ اندیشه اسلامی نیز این مبحث از آعاز مطرح شده است و حتی خاورشناسان و نویسندگان تاریخ فلسفه غرب نیز به مسئله تعارض عقل و وحی در اسلام اهتمام ورزیده اند. از جمله اولیور لیمن (1950م-) خاورشناس قرآن چکیده کامل
        مسئله رابطه وحی و فلسفه یکی از مشهورترین مباحث در تاریخ فکر بشر است. در تاریخ اندیشه اسلامی نیز این مبحث از آعاز مطرح شده است و حتی خاورشناسان و نویسندگان تاریخ فلسفه غرب نیز به مسئله تعارض عقل و وحی در اسلام اهتمام ورزیده اند. از جمله اولیور لیمن (1950م-) خاورشناس قرآن پژوه و مفسر غربی فلسفه اسلامی در برخی آثار خود رابطه قرآن و فلسفه را بررسی کرده است. او هر چند نسبت به تاثیر تعالیم قرآنی در فلسفه اسلامی دیدگاه معتدل تری نسبت به بسیاری از خاورشناسان دارد و نقش تعالیم قرآن کریم را در شکل گیری فلسفه اسلامی پذیرفته است اما در مسئله تعارض وحی قرآنی با فلسفه و راه حل فلاسفه اسلامی برای آن، اظهارات تامل برانگیزی را مطرح کرده است. این مقاله با روش توصیفی انتقادی دیدگاه او را در این زمینه بررسی و نقد می کند و ضمن تبیین دیدگاه وی نشان می دهد که اولا تعارض تنها بین فهم عقلی فلسفی و فهم قرآنی بشری واقع می شود و انگاره تعارض وحی و فلسفه در میان خاورشناسان ناشی از قیاس اسلام و قرآن با مسیحیت و کتاب مقدس است. ثانیا برخلاف گفته اولیور لیمن راه حل فلاسفه اسلامی و از جمله ابن رشد، مستلزم فرودست انگاری قرآن و وحی نیست و متهم ساختن فلاسفه مسلمان به اموری همچون انکار علم الهی به جزئیات و یا معاد جسمانی و پیروی از ارسطو در باب نفس، به دلیل برداشت نادرست از بیان آنها توسط مخالفان فلسفه در جهان اسلام و یا خاورشناسان است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        42 - سخن سردبیر
        حسین کلباسی اشتری
        از زمره مقاطع حساسّ و درخشان تاريخي كه از قضا بطور خاص با تاريخ فلسفه پيوند مستقيم دارد، قرن پنجم پيش از ميلاد با محوريّت و ميدانداري دو تمدّن اصلي ايران و يونان است. البته آگاهي ما از اين دوره شوربختانه يكسويه است و عمدتاً متكّي بر نوشته‌ها، منابع و گزارشهاي مورخان يون چکیده کامل
        از زمره مقاطع حساسّ و درخشان تاريخي كه از قضا بطور خاص با تاريخ فلسفه پيوند مستقيم دارد، قرن پنجم پيش از ميلاد با محوريّت و ميدانداري دو تمدّن اصلي ايران و يونان است. البته آگاهي ما از اين دوره شوربختانه يكسويه است و عمدتاً متكّي بر نوشته‌ها، منابع و گزارشهاي مورخان يوناني است و از اين سو، يعني جهان ايراني و بطور خاص سرزمين پارس، هيچگونه مدركي در اختيار ما نيست و اگر هست، براي عرصه تاريخ‌نگاري و مستندسازي كارآيي چنداني ندارد. قرن پنجم را عصر طلايي و شكوفايي فرهنگ و تمدن يوناني ناميده‌اند و البته كه در اين تعبير و توصيف حقيقتي نهفته است: در آن دوره، بجز شماري از فيلسوفان، مجموعه‌يي از هنرمندان، شاعران، دانشمندان، نويسندگان و سياستمداران مهم و تأثيرگذار ظهور كردند كه آثار قلمي و معنوي آنان امروز نيز با گذشت بيش از 25 قرن، همچنان در مركز توجّه هر پژوهش علمي و تاريخي و فرهنگي است. هرچند از فيلسوفان آن دوره ـ موسوم به پيشاسقراطيان ـ بلحاظ آثار مكتوب، بغير از پاره نوشته‌ها، كتاب و دفتر و رساله منظّم و كاملي در اختيار نداريم، اما همين مقدار اندك و پراكنده هم براي تاريخ فلسفه و خود فلسفه، منبعي سرشار از تفكّر و تأمّلات عميق نظري است و دور نيست كه هر يك از آنان بعنوان آموزگار فلسفه براي ادوار بعدي خوانده شوند. دربارة نقش و سهم ساير دانشمندان و هنرمندان بسيار گفته‌اند و نوشته‌اند و امروزه در نوشته‌هاي مختصر و مفصّل نويسندگان غربي، بعنوان نياي پرافتخار فرهنگ، از آنان همچون پشتوانه درازدامن تاريخي ياد ميشود. نقد و ارزيابي آثار علمي و فرهنگي آن دوره با عنوان تمدن يوناني از جهات مختلفي قابل تأمل است كه به برخي از آن جهات در قالب ملاحظه مقدماتي اشاره ميشود: 1. در عنوان «سرزمين يونان» و «فرهنگ يوناني» قدري مسامحه و اغماض وجود دارد. چنانكه ميدانيم، سرزميني كه امروزه با نام كشور يونان شناخته ميشود، در قديم مشتمل بر مجموعه‌يي از جزاير و مناطق مستقل و نيمه‌مستقلاً بوده است كه عمدتاً در سواحل مديترانه و تركيه امروزي ـ آسياي صغير ـ بصورت كولونيها و مستعمره‌نشينها پراكنده شده و به‌اعتبار مهاجرت ساكنان يونان مركزي ـ آتيكا ـ به مناطق يوناني‌نشين آن دوره، شهرت يافتند. شايد عامل زباني نيز بيتأثير نبوده است، بطوريكه زبانهاي محلي جزاير و مناطق پراكنده آن عصر، پس از مدتي به زبان ـ و البته فرهنگ ـ عمومي يونان قديم خو گرفتند. گذشته از اين، نزاع و مناقشات سياسي و نظامي ميان آن مناطق، همواره در طول قرن پنجم بر قرار بوده است كه مشهورترين نمونه آن، نزاع و رقابت مستمر ميان آتن و اسپارت، بعنوان سمبل تقابل دو فرهنگ و نظام سياسي عصر باستان تلقي شده است. بدين ترتيب، چيزي بنام «دولت واحد» و حتي «وحدت سياسي» تحت عنوان «امپراتوري يونان»، عاري از واقعيت است و اين سرزمينهاي پراكنده، رقيب و حتي دشمن يكديگر، تنها در نقاطي خاص براي حفظ منافع و در مقابل دشمن مشترك به يكديگر نزديك ميشده‌اند و لذا اطلاق مفهومي واحد و يكدست بر اين قطعات متكثّر و عمدتاً ناسازگار، خالي از مسامحه نيست. 2. در مورد فيلسوفان و مكاتب و نحله‌هاي فلسفي نيز همين ملاحظه جاري است. بغير از كساني چون سقراط و افلاطون، اغلب يا تمامي چهره‌هاي شاخص فلسفي پيش و پس از سقراط، عمدتاً به خارج از قلمرو يونان مركزي تعلق داشتند و در آتن، بعنوان مهاجر و احياناً شهروند درجه دوم محسوب ميشدند. مشهود است كه ارسطو بعنوان بيگانه و مهاجر، براي تأسيس مدرسه خود به خارج از شهر آتن كوچ كرد و در طول فعاليت علمي خود، همواره تحت نظر حاكميت و رقباي خود قرار داشت. اين موضوع در مورد نويسندگان و دانشمندان و هنرمندان نيز صادق است و كمتر چهره‌يي در اين عرصه‌ها را ميشناسيم كه از سرزمين اصلي و مركزي يونان آن عصر، بر آمده باشد. نظير اين موقعيت در دنياي قديم را ميتوان شهر اسكندريه در شمال آفريقا نام بُرد. پس از افول و زوال قدرت سياسي و فرهنگي آتن، جمعيت زيادي از دانشمندان راه اسكندريه را در پيش گرفتند و در آنجا مدارس و حلقه‌هاي علمي، يكي پس از ديگري شكل گرفتند. چنانكه روشن است اطلاق عنواني مانند «تمدن اسكندريه» نيز خالي از اشكال نيست. بهر روي، فارغ از ملّيت و تعّلق افراد به آب و خاك و سرزمين مادري، سخن ما در تحليل و سنجش اصطلاح «تمدن يوناني» با تمركز بر قابلّيت و استعدادهاي ذاتي و جبلّي آنست كه در قياس با تمدنهاي ديگري، نظير هند، چين، مصر و ايران، نياز به بازخواني دارد. براي نمونه، موقعيت و شرايط امپراتوري پارس در همان عصر و برخورداري آن از وحدت سياسي و فرهنگي، دست‌كم در بازه زماني دويست سال حاكميت هخامنشيان، براي چنين مقصدي ميتواند مَدد رساند. ملاحظات ديگر در اين زمينه را به يادداشت بعدي واميگذاريم. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        43 - سرگذشت، احوال و مقام فلسفی حکیم میرزا حسن کرمانشاهی
        عباسعلی منصوری
        حکیم میرزا حسن کرمانشاهی (متوفای 1336 ق) از حکمای بزرگ مکتب تهران است که به گفته سید جلال الدین آشتیانی جامع ترین فیلسوف بعد از حکمای اربعه تهران است و تقریبا تمام اساتید فلسفه بعد از او بی واسطه یا با واسطه شاگرد ایشان بوده اند.اما علا رغم نقش و مقام بزرگی که در تاری چکیده کامل
        حکیم میرزا حسن کرمانشاهی (متوفای 1336 ق) از حکمای بزرگ مکتب تهران است که به گفته سید جلال الدین آشتیانی جامع ترین فیلسوف بعد از حکمای اربعه تهران است و تقریبا تمام اساتید فلسفه بعد از او بی واسطه یا با واسطه شاگرد ایشان بوده اند.اما علا رغم نقش و مقام بزرگی که در تاریخ فلسفه معاصر ایران دارد، گمنام مانده و قدر و منزلت ایشان در سطح مجامع علمی نیز مغفول مانده است.این پژوهش تلاش نموده است که با دقت و صبوری این حکیم فاضل را به علاقمندان به تاریخ کرمانشاه و به مجامع علمی فلسفه و علاقمندان به فلسفه اسلامی معرفی نماید.امتیازات و دست آوردهای این پژوهش عبارتند از: تفصیلی ترین پژوهش در مورد میرزا حسن کرمانشاهی است در عین حال سعی وافر شده است که حتی المقدور از ورود به مباحث حاشیه ای پرهیز شود2- بررسی اساتید میرزا حسن و نوع ارتباط وی با این اساتید3- فرضیه یادگیری فلسفه از طریق آموزش خودخوان فلسفه 4-اشاره به شاگردانی که استاد صدوقی سها از ایشان نامی به میان نیاورده بود5-توضیح مفصل و تحلیلی مقام علمی میرزا حسن در پنج بخش: گستره مهارتی و دانشی میرزا حسن کرمانشاهی ، عمق اندیشه و قدرت تحلیل میرزا حسن کرمانشاهی ، مشرب فلسفی میرزا حسن کرمانشاهی ،جایگاه عرفان در اندیشه میرزا حسن کرمانشاهی،توانایی و مهارت در تدریس 5- جمع آوری حکایت نقل شده در مورد میرزا حسن کرمانشاهی این پژوهش سعی نموده است که یک تحقیق جامع در راستای معرفی این حکیم فاضل عرضه کند پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        44 - نقد دیدگاه اليور لیمن درباره تعارض وحی و فلسفه
        علیرضا  اسعدی
        مسئلة رابطة وحی و فلسفه یا نزاع عقل و دین از مشهورترین مباحث چالش‌برانگیز در تاریخ اندیشة اسلامی است که از صدر اسلام تاکنون در میان دانشمندان بزرگ اسلامی، اعم از شیعه و اهل سنت مطرح بوده و بتبع آن به حوزة مطالعات اسلامی خاورشناسان نیز راه یافته است. اليور لیمن (1950م) خ چکیده کامل
        مسئلة رابطة وحی و فلسفه یا نزاع عقل و دین از مشهورترین مباحث چالش‌برانگیز در تاریخ اندیشة اسلامی است که از صدر اسلام تاکنون در میان دانشمندان بزرگ اسلامی، اعم از شیعه و اهل سنت مطرح بوده و بتبع آن به حوزة مطالعات اسلامی خاورشناسان نیز راه یافته است. اليور لیمن (1950م) خاورشناس، قرآن پژوه و مفسر غربی فلسفة اسلامی در برخی آثار خود رابطة قرآن و فلسفه را بررسی کرده است. او با اتخاذ موضعی معتدلتر نسبت به بسیاری از خاورشناسان، ضمن اذعان به سازگاری وحی و فلسفه با یکدیگر، نقش تعالیم قرآن‌کریم را در شکلگیری فلسفة اسلامی پذیرفته است اما در تحليل اصل تاریخی تعارض و ارزیابی راه‌حل فلاسفة اسلامی، نکاتي تأمل‌برانگیز مطرح کرده است. این مقاله با روش توصیفی ـ انتقادی، به تبیین و نقد دیدگاه او پرداخته و نشان میدهد: که اولاً، تعارض تنها بین فهم عقلی فلسفی و فهم قرآنی بشری واقع میشود و انگارة تعارض وحی و فلسفه در میان بسیاری از خاورشناسان ناشی از قیاس اسلام و قرآن با مسیحیت و کتاب مقدس است. ثانیاً، برخلاف گفتة اليور لیمن راه‌حل فلاسفة اسلامی و ازجمله ابن‌رشد، مستلزم فرودست انگاری قرآن و وحی نیست و متهم ساختن فلاسفة مسلمان به اموری همچون انکار علم الهی به جزئیات و یا معاد جسمانی و پیروی از ارسطو در باب نفس، بدلیل برداشت نادرست از بیان آنها توسط مخالفان فلسفه در جهان اسلام یا خاورشناسان است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        45 - شخصيت و جايگاه علمي حکیم میرزا حسن کرمانشاهی در فلسفة معاصر ايران
        عباسعلی منصوری
        حکیم میرزا حسن کرمانشاهی (ف. 1336ق) يكي از حکمای بزرگ مکتب تهران است که با وجود نقش و مقام والايي که در تاریخ فلسفة معاصر ایران دارد، گمنام بوده و جايگاهش در مجامع علمی مغفول مانده است. این پژوهش تلاش نموده كه با دقت و بكارگيري منابع مستند و موثق، این حکیم فاضل را به عل چکیده کامل
        حکیم میرزا حسن کرمانشاهی (ف. 1336ق) يكي از حکمای بزرگ مکتب تهران است که با وجود نقش و مقام والايي که در تاریخ فلسفة معاصر ایران دارد، گمنام بوده و جايگاهش در مجامع علمی مغفول مانده است. این پژوهش تلاش نموده كه با دقت و بكارگيري منابع مستند و موثق، این حکیم فاضل را به علاقمندان تاريخ حكمت معاصر ايران، مجامع علمی فلسفه و علاقمندان به فلسفة اسلامی معرفی نمايد. از ويژگيها و اهداف اين نوشتار ميتوان به اين موارد اشاره كرد: 1) در عین حال که سعی وافري شده تا از ورود به مباحث حاشیه‌يي پرهیز شود، اما ميتوان اين مقاله را مفصلترين تحقيق دربارة شخصيت علمي حكيم ميرزا حسن كرمانشاهي دانست 2) شناخت و بررسی اساتید میرزا حسن كرمانشاهي و نوع ارتباط او با ايشان 3) فرضیة یادگیری فلسفه از طریق آموزش خودخوان فلسفه 4) اشاره به برخي شاگردان ميرزا حسن كرمانشاهي كه از ايشان در منابع، كمتر نامي به ميان آمده است 5) بحثي مفصل و تحلیلی دربارة مقام علمی میرزا حسن كرمانشاهي در پنج بخش: گسترة مهارتی و دانشی، عمق اندیشه و قدرت تحلیل، مشرب فلسفی، جایگاه عرفان در اندیشة و او، توانایی و مهارت در تدریس 6) جمع‌آوری حکایت نقل شده دربارة میرزا حسن کرمانشاهی. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        46 - مواجهه فلسفه اسلامی با فلسفه غرب در دوره قاجار
        طاهره کمالی زاده
        دورۀ قاجار از جهات مختلف، بویژه فرهنگی و علمی، در تاریخ معاصر ایران اهمیت دارد. از یکسو، در این دوره فلسفه و حکمت اسلامی در پایتخت جدید، با تأسیس مکتب فلسفی تهران رونق یافت و آغاز تحول فرهنگی و خردگرایی در این شهر، موجب رونق علمی و فرهنگی آن گردید. از سویی دیگر، دورۀ قا چکیده کامل
        دورۀ قاجار از جهات مختلف، بویژه فرهنگی و علمی، در تاریخ معاصر ایران اهمیت دارد. از یکسو، در این دوره فلسفه و حکمت اسلامی در پایتخت جدید، با تأسیس مکتب فلسفی تهران رونق یافت و آغاز تحول فرهنگی و خردگرایی در این شهر، موجب رونق علمی و فرهنگی آن گردید. از سویی دیگر، دورۀ قاجار سرآغاز ارتباط فرهنگی با اروپای مدرن و ورود فلسفۀ جدید غرب به ایران است. این فلسفه از طریق ترجمۀ متون آموزشی و متون سیاسی وارد ایران شد. اما نه برای اساتید و متعاطیان فلسفۀ اسلامی و نه برای روشنفکران، بعنوان مسئله‌یی جدی مطرح نبود و مواجهۀ جدی فلسفی را در این دوره پدید نیاورد. این پژوهش به بررسی دو رویکرد غالب به فلسفۀ مدرن غرب در این دوره، یعنی رویکرد تجددگرایانه و ترقی و رویکرد کلامی، میپردازد. روش تحقیق، کتابخانه‌یی و سندپژوهی و توصیف و تحلیل داده‌هاست. مسئله پژوهش، مواجهۀ اساتید فلسفۀ اسلامی با فلسفۀ جدید غرب است و یافته‌های مقاله از عدم توجه جدی به فلسفۀ مدرن غرب در حوزۀ سنتی فلسفۀ اسلامی و بویژه مکتب تهران، بی‌اعتنایی حکما و مدرسان و محققان فلسفۀ اسلامی در این دوره به فلسفۀ جدید غرب و عدم تعامل با آن حکایت دارند. در این پژوهش ضمن نقد این مواجهه و بررسی دلایل و علل مختلف فرهنگی، اجتماعی و معرفتی و... آن، گفتگو و تعامل با فلسفۀ جدید بجای طرد و بیتفاوتی، پیشنهاد شده است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        47 - سخن سردبیر
        حسین کلباسی اشتری
        «تاریخ متافیزیک» از زمره عناوین و مداخل پُربسامد در میان مداخل فلسفی دورۀ جدید و معاصر است. تعریف، موضوع و مسائل متافیزیک (و «مابعدالطبیعه» در ترجمه عربی و فارسی آن)، از زمان خود ارسطو و در میان شاگردان و اتباع وی در ادوار مختلف ـ‌ از جمله در دوران اسلامی ـ محل بحث و تأ چکیده کامل
        «تاریخ متافیزیک» از زمره عناوین و مداخل پُربسامد در میان مداخل فلسفی دورۀ جدید و معاصر است. تعریف، موضوع و مسائل متافیزیک (و «مابعدالطبیعه» در ترجمه عربی و فارسی آن)، از زمان خود ارسطو و در میان شاگردان و اتباع وی در ادوار مختلف ـ‌ از جمله در دوران اسلامی ـ محل بحث و تأمل بوده و هست. همچنین در فرهنگها و دائرة‌المعارفهای بزرگی همچون فرهنگنامه تاریخی مفاهیم فلسفه، نوشته یوآخیم ریتر، مدخل نسبتاً مفصلی به «مابعدالطبیعه» اختصاص داده شده است. در آغاز دورۀ اسلامی، فارابی و پس از وی ابن‌سینا، بدرستی در تعریف و موضوع و مسائل آن تأمل کردند؛ برای نمونه، ابن‌سینا با نقد ارسطو، خدا (علت اولی) را نه موضوع، بلکه از زمره مسائل این دانش خواند و موضوع آن را همچنان «موجود بما هو موجود و عوارض ذاتی آن» دانست. این مطلب شاید در بدو امر ساده به نظر آید، اما حکایت از دشواریها و احتمالاً ناسازگاریهایی دارد که در سخن مشائیان وجود داشت و شیخ‌الرئیس با دقت و تفظّن خاص خود، بدان راه یافته بود. اگرچه اتباع ارسطو در قرون بعد و کسانی مانند فرفوریوس، بوئتیوس، توماس آکوئینی، سوارز و دنس اسکوتوس و در قرون اخیر، برنتانو و پس از او نیچه و هیدگر نیز به این امر توجه داشته‌اند، اما در کنار تمامی این مباحث، لازم است به موضوع دیگری که بویژه از قرن بیستم به این سو مطرح شده و سخت مورد توجه اهالی فلسفه قرار گرفته است نیز بپردازیم. امروزه عنوان «تقدیر متافیزیک» به زبان بسیاری از فیلسوفان معاصر راه یافته و از پسِ آن، عناوینی چون «پایان متافیزیک» نیز بنوعی در ادبیات و گفتمان امروز مستقر شده است. در اینجا پرسشی محوری قابل طرح است: آنچه دربارۀ تقدیر متافیزیک در سیاق تاریخ فلسفه غرب خوانده شده، آیا قابل تسّری به مابعدالطبیعه در سیاق تاریخ فلسفه اسلامی هست یا خیر؟ بعبارت دیگر، بفرض تصدیق آنچه که امروزه تحت عنوان «پوشیدگی حقیقت» و «غیبت وجود» در متافیزیک غربی مطرح شده است، آیا همین عناوین را میتوان به سیر و ادوار و مراحل تاریخی تفکر فلسفی در عالم اسلام سرایت داد؟ این در حالی است که حداقل در ادوار مهمی از این تاریخ، «وجود» و حضور آن در بنیان هرگونه تأمل فلسفی مورد تأکید قرار گرفته و بنا بر رأی برخی از شارحان فلسفۀ ابن‌سینا، اطلاق اصالت وجود و عناوینی چون بداهت و تشکیک در وجود نیز مورد توجه وی بوده و این چندان دور از واقعیت نیست. جا دارد اهالی فلسفه، بویژه آن دسته از فیلسوفان که در عرصۀ تطبیق و مقایسه میان مشارب و مسالک فلسفی تأمّل میکنند، به این پرسش نیز التفات کرده و چنانچه آن را شایسته بحث و گفتگو بدانند، در محافل و مجامع فلسفی به بحث و تأمل در آن بپردازند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        48 - بررسی تاریخ تطبیقی فلسفه با تأکید بر دیدگاه فردریش اشلگل
        رضا گندمی نصرآبادی
        یکی از رویکردها در فلسفة تطبیقی، مقایسۀ مبتنی بر طبقه‌بندی نظامهای فلسفی است که پیشینۀ آن به ارسطو میرسد. در دهۀ نخست سدۀ نوزدهم، ژراندو و اشلگل این قسم از فلسفة تطبیقی را با تمرکز بر گونه‌شناسی نظامهای فلسفی و تحلیل تطبیقی آنها، با عنوان تاریخ تطبیقی فلسفه، مطرح کردند. چکیده کامل
        یکی از رویکردها در فلسفة تطبیقی، مقایسۀ مبتنی بر طبقه‌بندی نظامهای فلسفی است که پیشینۀ آن به ارسطو میرسد. در دهۀ نخست سدۀ نوزدهم، ژراندو و اشلگل این قسم از فلسفة تطبیقی را با تمرکز بر گونه‌شناسی نظامهای فلسفی و تحلیل تطبیقی آنها، با عنوان تاریخ تطبیقی فلسفه، مطرح کردند. گونه‌شناسی زمینۀ رهایی اندیشمند از محدودیتهای یک نظام فلسفی را فراهم میسازد و او را در موقعیت ارزیابی مشارکتهای مختلف فیلسوفان دیگر قرار میدهد. تاریخ تطبیقی فلسفه بر این اصل استوار است که برای تعیین جایگاه و سهم یک فیلسوف در تاریخ فلسفه، نباید استدلالهای معتبر و درست او مبنای داوری قرار داد، بلکه باید مشارکت وی در تاریخ فلسفه با مشارکت‌ و نقش فیلسوفان دوره‌ها و سنتهای فلسفی مختلف مقایسه گردد. بنابرین، هدف تاریخ تطبیقی فلسفه، برشمردن نظامهای فلسفی بترتیب تاریخی نیست، بلکه مقصود نقد همۀ فلسفه‌های پیشین و بیان رابطۀ آنها با یکدیگر است. بر این اساس، چگونگی پیدایش یک نظام فلسفی از دل یک گونۀ دیگر و بسط و زوال آن، در تحلیل تطبیقی مورد توجه قرار میگیرد. تاریخ تطبیقی فلسفه بجای تکیه بر اصول پیشینی، پیامدها و تأثیرات عملی فلسفه‌های مختلف در قلمرو علم، هنر و حکومت را مبنای ارزیابی قرار میدهد. در این مقاله، ضمن بررسی رویکرد میان‌فرهنگی فردریش اشلگل به تاریخ تطبیقی فلسفه، شباهتهـا و تفاوتهـای آن با فلسفـة تطبیقـی بمعنای جدیـد کلمـه (دیـدگاه ماسون‌ـ‌اورسل) و تاریخ تطبیقی فلسفۀ جهان (با تمرکز بر کتابی با همین عنوان از شارفشتاین) بررسی خواهد شد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        49 - روش نظام‌مند خواجه‌نصیرالدین طوسی در مواجهه با منتقدان فلسفة اسلامی
        حسام الدین مؤمنی شهرکی
        خواجه‌نصیرالدین طوسی را میتوان در شمار برترین مدافعان فلسفۀ اسلامی در دوران غربت تفکر و فلسفه‌ورزی دانست. او با تلاشها و حمايتهاي علمي و فلسفي خود، مانع از خاموشی چراغ اين اندیشة اصيل شد. خواجه‌نصيرالدين براي دفاع از فلسفۀ اسلامي در برابر منتقدان آن، از روشي نظام‌مند به چکیده کامل
        خواجه‌نصیرالدین طوسی را میتوان در شمار برترین مدافعان فلسفۀ اسلامی در دوران غربت تفکر و فلسفه‌ورزی دانست. او با تلاشها و حمايتهاي علمي و فلسفي خود، مانع از خاموشی چراغ اين اندیشة اصيل شد. خواجه‌نصيرالدين براي دفاع از فلسفۀ اسلامي در برابر منتقدان آن، از روشي نظام‌مند بهره برده كه موجب تحول بنیادین در روند فلسفه و کلام اسلامی شد. پژوهش حاضر با استفاده از راهبردهاي توصیفی، تحلیلی و استدلالی و روشهای اسنادی، تحلیل منطقی و قیاسی، بدنبال تبیین نظام علمي‌ـ‌دفاعي خواجه‌نصير در مواجهه با منتقدان فلسفۀ اسلامی است. یافته¬های اين تحقیق نشان میدهند که شاخصه‌های روش نظام‌مند وی عبارتند از: تبيين عدم تعارض میان فلسفه و دین، گفتگو با ساير اندیشمندان، شرح فلسفة سینوی، نقد آراء مخالفـان و منتقـدان فلسفه، ترکیب فلسفة مشائـی و اشراقـی، نشان‌دادن کاربرد فلسفه با ارائة کلام فلسفی، رویکرد عقلی و بدون غرض‌ورزي در شرح و نقد، و رعایت اخلاق در نقد. نتایج پژوهش حاکی از آنست که عقل فلسفی و رويكرد عقلانی خواجه، اساس و محور اصلي نظام علمی‌ـ‌دفاعی اوست. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        50 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        در خلال کتابهای تاریخ ‌فلسفه، غالباً بخشی به دوران ترجمۀ متون فلسفی و علمی به زبانهای یونانی و سریانی اختصاص یافته است؛ در فاصلۀ قرنهای دوم و سوم هجری قمری در عالم اسلام و دوازدهم و سیزدهم میلادی در غرب لاتینی. امروزه آگاهی ما دربارۀ عناوین، مراکز، مترجمان و شرحها و تع چکیده کامل
        در خلال کتابهای تاریخ ‌فلسفه، غالباً بخشی به دوران ترجمۀ متون فلسفی و علمی به زبانهای یونانی و سریانی اختصاص یافته است؛ در فاصلۀ قرنهای دوم و سوم هجری قمری در عالم اسلام و دوازدهم و سیزدهم میلادی در غرب لاتینی. امروزه آگاهی ما دربارۀ عناوین، مراکز، مترجمان و شرحها و تعلیقه‌ها بر متون ترجمه شده در هر دو دوره، اندک نیست و ببرکت پژوهشهای اسنادی و کتابخانه‌یی متعدد، اکنون پژوهشها و فهرستهایی نسبتاً دقیق از همۀ موارد مذکور در اختیار ماست. از نمونه‌های اخیر این آثار، مجموعه‌یی است بویراستاری پیتر آدامسون و ریچارد تیلور، با مشخصات زیر: P. Adamson & R. Taylor, The Cambridge Campanion to Arabic Philosophy, New York: Cambridge University Press, 2012. کل کتاب و بویژه دو فصل آخر آن، اطلاعاتی نسبتاً دقیق از آنچه مربوط به ترجمۀ متون فلسفی در این دو مقطع تاریخی واقع شده است، در اختیار خواننده قرار میدهد. اما با وجود این، دو نکته در مواجهه با این تحقیقات قابل توجه است: نخست اینکه، پژوهشگران غربی ـ و عمدتاً مستشرقان ـ در توصیف و معرفی سنت فلسفی عالم اسلام، همچنان از عنوان «فلسفۀ عربی» بهره میجویند که پیش از این دربارۀ آن سخن گفتیم. این عنوان هم در صورت و هم در محتوا، خالی از اِشکال نیست. بکار بردن «فلسفۀ عربی» در قیاس با «فلسفۀ یونانی» یا «فلسفۀ اروپایی» بیوجه است، زیرا برای نمونه، وصف یونانی برای فلسفه، حاکی از سنخ خاصی از تفکر، روش یا دیدگاه بوده و هست که از دیگر تجارب فلسفی باستان متمایز میشود. همچنین روشن است که «فلسفۀ یونان» تنها بلحاظ زبان یونانی از دیگر مسلکها و نحله‌های فلسفی متمایز نمیشود، بلکه زبان یونانی بمثابه قالبی برای یک روح فرهنگی و معنوی خاص و کالبدی برای معرفی و ظهور آن بشمار رفته و میرود. دوم اینکه، در این پژوهشها، اشاره چندانی به متون پارسی و زبان کهن ایرانی ـ‌ حاوی آموزه‌ها و تعلیمات فلسفی ‌ـ نشده و عمدتاً بر متون یونانی و سریانی تأکید شده است. تردیدی نیست که متون کهن پارسی در جریان حوادث و سوانح گوناگون آسیب دیده یا بکلی از میان رفته‌اند، و از این جهت دست پژوهشگران در تحلیل و تبیین مضامین فلسفی آنها بسته‌ است، لیکن گزارشهای پراکنده و مدارک اندک موجود به زبانهای پهلوی و دَری که بر وجود نظامی از آموزه‌های جهان‌شناختی، کیهان‌شناختی و انسان‌شناختی دلالت دارند، هنوز آنچنان که شایسته است مورد بازخوانی قرار نگرفته‌اند. بیتردید آنچه در گفتار کسانی مانند شهاب‌الدین سهروردی، ابوعلی مسکویه، پولس فارسی و صاحبان تراجم، تحت عنوان حکمت نوریه، حکمت مشرقی، حکمای فُرس و حکمت خسروانی آمده است، نمیتواند صرفاً جنبۀ اساطیری و نمادین داشته باشد و جا دارد بطور وسیع و جامع، بدست زبان‌شناسان، باستان‌شناسان و اهل فلسفه، مورد خوانش جدید قرار گیرد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        51 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        در میان منابع و مصادر مربوط به تاریخ فلسفه، عنوان عقیده/عقایدنگاری (معادل doxography) شامل آثاری است با موضوع گزارش آراء و انظار فیلسوفان، طبقه‌بندی و احیاناً، قرار دادن آنها ذیل مکتب و مشربی خاص. از نخستین آثاری که عموماً در این زمینه بدان اشاره و استناد میکنند، کتاب ح چکیده کامل
        در میان منابع و مصادر مربوط به تاریخ فلسفه، عنوان عقیده/عقایدنگاری (معادل doxography) شامل آثاری است با موضوع گزارش آراء و انظار فیلسوفان، طبقه‌بندی و احیاناً، قرار دادن آنها ذیل مکتب و مشربی خاص. از نخستین آثاری که عموماً در این زمینه بدان اشاره و استناد میکنند، کتاب حیات فیلسوفان نامدار، متعلق به دیوگنس لائرتیوس (سدۀ سوم میلادی) است که ترجمۀ احوال و آراء حدود 50 تن از فیلسوفان و خردمندان قدیم یونان تا زمان حیات مؤلف، را گزارش میکند. همچنین است کتابی با همین عنوان، اثر پلوتارک/ بلوتارخوس (سدۀ اول و دوم میلادی) در احوال سرداران و فرمانروایان و برخی خردمندان باستان؛ از قضا، برگردان هر دو اثر به زبان فارسی نیز انجام شده است. اثر اخیر از این امتیاز برخوردار است که از گزارش احوال ناموران، نتیجه‌یی اخلاقی در راستای اصلاح امور مردمان قصد شده است. اگرچه قبل از این دو نیز میتوان نوعی از این سنخ گزارشها را در لابلای متون فیلسوفان باستان مشاهده کرد، اما توافق بر این مطلب وجود دارد که مقدم بر آنها، دست‌کم نگارش کتابی با این منظور نمیشناسیم. اکنون دربارۀ مبادی و روشها و مقاصد این آثار تحقیقاتی صورت گرفته و میگیرد که بویژه در جهت فهم و مقایسۀ روشها و مقاصد آنها با دورۀ جدید و معاصر بسیار مفید است. کافی است توجه کنیم که امروزه هیچ تاریخ فلسفه‌یی بقصد تعلیمات اخلاقی و بهبود و تحول در مناسبات اجتماعی و سیاسی مردمان، نوشته نمیشود. کتابهایی که از زمان افلاطون به اینسو، با نگاه اتوپیایی و برپاساختن مدینۀ آرمانی نگاشته شده، با زوال اندیشۀ اتوپی فروکش کرد و بیان چارچوب و گزارش چگونگی و تحول آنها نیز در سیر و تطور اندیشه‌های فلسفی کمرنگ شد. قرینۀ این سنخ از منابع در دورۀ اسلامی، بغیر از آثار طبقۀ رجال و تراجم، مجموعه‌یی است که میتوان آنها را تحت عنوان فرقه‌نگاری قرار داد. آثاری مانند الفرق بین الفرق بغدادی، مقالات الاسلامیین اشعری و الملل و النحل شهرستانی از اینگونه‌اند که با چارچوبی قبلی، به تفکیک و طبقه‌بندی مذاهب و جریانهای عمدتاً کلامی و اعتقادی پرداخته‌اند و بطور مسلم، با مبادی نظری و روشی و مقاصد آثار عقایدنگار متفاوتند. پرسشی که در قالب یکی از آثار منتشره جدید به زبان انگلیسی مطرح شده و با ذکر نمونه‌هایی خاص به بررسی موضوع پرداخته، اینست که آیا در آثار کسانی مانند ابن‌سینا و ابن‌طفیل و عبدالکریم شهرستانی، میتوان به صورتی از ادبیات عقایدنگارانه دست یافت و آثار آنها را در ردیف چنین منابعی دانست یا نه؟ بررسی و دست یافتن به پاسخی مستند و متقن در این زمینه، از این حیث اهمیت دارد که از طریق تطبیق و مقایسۀ روشها و ساختار این منابع، به نحوۀ تلقی مؤلفان آنها از چگونگی سیر و تحول آراء و بطورکلی؛ نحوۀ فهم تاریخی آنان میتوان پی برد و باز، از رهگذر نتایج اخیر، به دریافت طیفی از دغدغه‌ها و پرسشهای انسان معاصر نایل آمد. پرونده مقاله