با ديدن يا شنيدن واژه «زبان» چه چيز در ذهن ما تداعي ميشود؟ «يک يا مجموعه يي از قواعد صرف و نحو و ترتيب و چينش الفاظ که گروه يا گروههايي از مردم بدان سخن ميگويند و نوعاً مبّين افکار و احساسات آنهاست» يا «عضو عضلاني و متحرک در دهان انسان و برخي جانوران» يا «مجموعه يي از چکیده کامل
با ديدن يا شنيدن واژه «زبان» چه چيز در ذهن ما تداعي ميشود؟ «يک يا مجموعه يي از قواعد صرف و نحو و ترتيب و چينش الفاظ که گروه يا گروههايي از مردم بدان سخن ميگويند و نوعاً مبّين افکار و احساسات آنهاست» يا «عضو عضلاني و متحرک در دهان انسان و برخي جانوران» يا «مجموعه يي از علائم و نشانه ها که در حوزه خاصي کاربرد دارند، مانند زبان کامپيوتر يا زبان رياضي يا زبان علم» يا «مطلق بيان و سخن گفتن» يا «نوع فهم آدمي، مانند وقتي ميگوييم فلاني زبان ما را نميفهمد» و يا معاني و دلالتهاي ديگر. بدينها پرسشهاي ديگري هم ميتوان افزود: آيا آنهايي که قدرت تکلم ندارند (افراد لال)، واقعاً زبان هم ندارند؟ زبان حيوانات چه نوع زباني است؟ چرا ميگوييم «زبان طبيعت» يا «زبان هنر» يا «زبان کودکي»؟ مگر غير از انسانها، ديگر موجودات هم زبان دارند؟ اصلاً داشتن زبان، ملازم شنيدن صدا يا صوتي از گوينده است؟ در اينجا از منظر زيست شناسي و روانشناسي و حتي دانشهاي خاص مربوط به زبان (يعني زبانشناسي) نميخواهيم سخن بگوييم، پرسش ما پرسش فلسفي است و بيشتر ناظر به مبادي زبان است نه انواع و مراتب آن.
اين روشن است که زبان با وضع دروني و روحي ما انسانها ربطي وثيق دارد و اين نيز مسلّم است که وضع الفاظ و واژگان نميتواند سراسر قراردادي و اعتباري باشد، زيرا با قبول و فرض ارتباط و نسبتي که ذکر آن رفت، زبان، گوياي نحوه هستي و «بودن» ما در عالم است و اين نحوه وجود، تصادفي يا گزافي نيست، بلکه ريشه در نسبت ما با وجود دارد. از اين حيث، زبان وجه انکشافي مييابد و حتي بيراه نيست که بگوييم عاليترين جلوه وجود در ساحت زبان است و از قضا بيکرانگي زبان ملفوظ و مکتوب با بيکرانگي وجود تناظر دارد:
يک دهان خواهم به پهناي فلک
در عين آنکه زبان گنجايش انعکاس وجه لايتناهي را ندارد:
کو زباني که تواند رُخ تو وصف کند؟
بدين ترتيب، در آنجا که ميشنويم زبان عبارت است از: «وسيله»يي براي بروز و ظهور مُدرَکات و انفعالات و مافي الضمير آدمي ـ و البته تعريف نادرستي هم نيستـ بايد بپرسيم اگر زبان نوعي «وسيله» است، آيا ميتوان آن را بدلخواه بکار بست و هرگونه که اراده کرديم از آن بهره بگيريم؟ ميدانيم اصل تقابل سقراط يا سوفيستها در همين حيث ابزاري و کاربردي زبان بوده است. نزد سوفيست، زبان ابزاري است در دست سخنور و خطيب که ميتواند با چرخش و دگرگوني و تصرف در آن، اغراض خود را تأمين کند. بيوجه نيست در اغلب نوشته هاي تاريخ فلسفه، اينها را گروهي دوره گرد و سيار توصيف کرده اند که بمَدد قدرت سخنوري و در قبال گرفتن دستمزد، خواست مدعي را در محاکم فراهم ميکردند. کوشش سقراط براي عرضه تعريف يا تعاريف درست از مقولاتي مانند فضيلت، عدالت، شجاعت، هنرمندي، نيکي و زيبايي و مانند آن از سر تفنّن و سخن آوري و نشاندادن قدرت اقناعي خويش نبوده است؛ او ميديد که حيث انکشافي زبان در دست اين سخنوران تبديل به وسيله يي براي پوشاندن و اختفاي حقيقت شده است و اين شيوه سوفيستها، نخستين گام بزرگ در انحطاط اخلاقي و روحي مردمان بشمار ميرود. در رساله کراتيلوس ـ که بيترديد نخستين رساله در زبانشناسي فلسفي است ـ سقراط ميکوشد نشان دهد کلمات، اسامي و حتي حروف رايج در زبان، جلوه هايي از وجودند و ازاينرو تابعي از سليقه و خواست افراد نيستند که هر طور بخواهند آنها را مصرف کنند. قواعد زبان هم سراسر اعتباري و قراردادي نيست، زيرا در غير اينصورت نميتواند راهي بسوي حقيقت بگشايد و اگر زبان نتواند راهگشا و راهنما باشد، لغو و زائد و گمراه-کننده خواهد شد؛ ولي حکيم هيچ چيزي را در عالم گزاف و بيهوده نميداند. اين حيث انکشافي زبان در سنت ديني و الهي نيز انعکاس وسيع دارد و از همين منظر است که در کتاب خدا و کلمات معصومين(ع)، به نقش بازنمايي زبان و مراقبت و تحفّظ نسبت به کاربرد آن و از جمله اينکه زبان را کليد طاعت و معصيت خداوند دانسته اند، تأکيد بسيار شده است. خداوند در قرآنکريم، تعليم «اسماء» و «بيان» را به خود اختصاص داده و شئون قدسي «کلام» و «نطق» و «لسان» و لواحق آن را متذکر شده است. عمق و وسعت معنايي کلام خدا و اولياي او ـ که با اصطلاح «بطن» از آن ياد شده است ـ ناظر به همين حيث حقيقي و وجودي زبان و کلام است. تناظر مراتب زبان وحي با مراتب وجود بديننحو است که آدمي بمدد مجاهدت عقلي و پالايش نفساني، بتدريج عمق معاني آنها را دريافته و با اين دريافت، گويي مراتب وجود را نيز متدرجاً طي ميکند. سخن حکما ـ از جمله صدرالمتألهين ـ در اينباب که علم را از سنخ وجود دانسته اند، با اين معنا مناسبت تام دارد. نزد جمهور فلاسفه نيز زبان به مقامي دست يافته است که دستكم منطق را ـ که تقريري از نسبت زبان و تفکر را عهده دار شده و بر صحّت صورت استدلال تأکيد دارد ـ بمثابه مدخل و مقدمه فلسفه قرار داده است؛ اما ميدانيم که در همين منطق، در باب صناعات پنجگانه، مقام برهان در مقايسه با جدل و سفسطه و خطابه و شعر، منحاز و ممتاز گرديده است. اينکه چرا ارسطو شعر را در عِداد آن سه ديگر قرار داده، هميشه مقوله يي مورد بحث و مناقشه بوده است، اما توجه کنيم که اولاً، تلقي ارسطو نسبت به شعر و شاعري با آنچه که امروز از اين مقوله ميشناسيم تفاوت بسيار دارد و ثانياً، بايد به دلايل اخراج شاعران از مدينه افلاطوني و مختصات تراژدي عصر افلاطون التفات کنيم. افلاطون در تراژدي عصر خود به تأثير از اشعار هومر، نسبتهاي ناروا به خدايان و ساحت الوهيت را ميديد و نگران بود که اشاعه آنها، غايات تربيتي و اخلاقي مدينه را آسيب برساند و از اينجهت بود که در کلام وي، شاعران و سوفيستها بعضاً همرديف يکديگر قرار گرفتهاند. کليد فهم اين معنا که چرا قرن پنجم زمينه مساعدي براي رشد و گسترش سفسطه فراهم ساخت و چرا سقراط و افلاطون و ارسطو، هر سه اهتمام وافري براي تقابل با اين جريان بخرج دادند، در همين مقوله «زبان» و کارکردهاي مختلف آن نهفته است. اکنون رساله هاي سوفيست و ردسوفسطايي افلاطون و ارسطو در دست ماست و ميتواند پرسشهاي فيلسوف را براي ما بازگو کند، اما دريافت دغدغه هاي اصلي اين نوشتهها، مستلزم عبور از نگاه منطق انگارانه و قيودات متدولوژي از نوع تحصلّي و تحليلي آن است، زيرا برهاني که در نقطه مقابل جدل و سفسطه است، خصلتي جز واقع نمايي ندارد. درست است که در نوشته هاي ارسطو و اتباع او، بر حيث مفهومي و تصوري آگاهي تأکيد شده است، اما نزد کساني چون فارابي و ابن سينا ـ که بيقيين بر محاکات وجود بحت و بسيط تأکيد داشته-اند ـ «برهان» از سنخ صناعت محض خارج شده، مبادي و علل و حقيقت اشياء را نمايان ميسازد. زبان اهالي مدينه فارابي، نه جدل، بلکه برهان است و حق و حقيقت محور مناسبات و معاملات و روابط اجتماعي است. اهالي اين مدينه نه اينکه مجهز به اقسام فنون سخنوري و آگاه به انواع و انحاء قياسات منطقيند، بلکه مراد اين است که سواد اعظم از زبان براي نمايش حق و سير در طريق تکويني اجتماعي و فردي بهره ميجويند و از اختفا و غيبت حقيقت بدورند و درنتيجه آراسته به فضايل اخلاقي و معنويند، بنابرين زبان برهان جز با معيار حقيقت يابي و حقيقت نمايي سنجيده نميشود و اگر چنين شود که در دام گزاره محوري و گزاره انگاري گرفتار شود، نسبتش با حقيقت منقطع ميگردد.
با اعلام کانت مبني بر غيبت نفس الامر در عرصه شناسايي و درنتيجه محدوديت آگاهي به وجه پديداري عالم و غلبه صورتهاي ماتقدم فاعل شناسا، تقدير دو قرن تلاش معرفت شناسي معاصر نيز رقم خورد و بحث در مبادي زبان به وادي بيکران صدق و مطابقت و يا بازيهاي زباني منصرف شد. اين انصراف، امري تصادفي نبود، بلکه نتيجه قهري وداع با نفسالامر در چهارصد سال اخير و بويژه دو قرن مؤخر در فلسفه غربي بود. مقايسه تلقي حکيم و فيلسوف در دو سنت غربي و اسلامي در باب «نفس الامر»، گوياي مسائل زندهيي از مناسبت زبان و حقيقت است. در اين زمينه، تأملات و تقريرات حکيم و مفسر معاصر، علامه طباطبايي(ره)، بسيار حائز اهميت و راهگشاست و حاوي ابتکارات فلسفي فراواني ميباشد. ايشان با تقسيم قضايا به حقيقي و اعتباري و بازگشت قضاياي نوع دوم به نوع نخست، مبناي «اصالت وجود» را در اين عرصه توسعه داده و مناسبت علم و زبان را با مطلق حقيقت و ثبوت خارجي اشياء نشان داده اند. تفصيل اين مطلب را به مجالي ديگر واميگذاريم.
پرونده مقاله
اين مقاله به بررسي مسئله روح (پسوخه) و بدن در آراء هومر، افلاطون و ارسطو ميپردازد. مدعاي اصلي نوشتار حاضر از اين قرار است که نظريات متضاد افلاطون و ارسطو در باب هستيشناسي روح و بدن، درنهايت در تعبير دوگانه از هستيشناسي روح در دوران اسطورهيي بخصوص هومر ـ ريشه دارد. به چکیده کامل
اين مقاله به بررسي مسئله روح (پسوخه) و بدن در آراء هومر، افلاطون و ارسطو ميپردازد. مدعاي اصلي نوشتار حاضر از اين قرار است که نظريات متضاد افلاطون و ارسطو در باب هستيشناسي روح و بدن، درنهايت در تعبير دوگانه از هستيشناسي روح در دوران اسطورهيي بخصوص هومر ـ ريشه دارد. به اين معنا که تضاد دوران فلسفي ميان افلاطون و ارسطو بر سر هستيشناسي روح و بدن، در تعبير دوگانه و متضاد هومر از مفهوم روح ريشه دارد. بعلاوه، اين مقاله سعي دارد با اثبات چنين نظري، قدمي بسيار کوچک در راستاي فهم نسبت ميراث اسطورهيي يونان باستان با دوران فلسفه انساني آن ـ بخصوص افلاطون و ارسطو ـ بردارد.
پرونده مقاله
در حديث مشهوري از پيامبراكرم(ص) نقل شده که پروردگار پيش از آفرينش خلق در «عماء» بود. سند و محتواي اين حديث مورد اظهار نظرهاي گوناگون و متعارضي قرار گرفته است و متکلمان، عارفان، حکيمان و مفسران مسلمان براساس مباني خويش به آن توجه نموده و در نظام فکري خويش از آن بهره برده چکیده کامل
در حديث مشهوري از پيامبراكرم(ص) نقل شده که پروردگار پيش از آفرينش خلق در «عماء» بود. سند و محتواي اين حديث مورد اظهار نظرهاي گوناگون و متعارضي قرار گرفته است و متکلمان، عارفان، حکيمان و مفسران مسلمان براساس مباني خويش به آن توجه نموده و در نظام فکري خويش از آن بهره بردهاند. متکلمان براساس ديدگاههاي تنزيهي و تشبيهي خود به تأويل حديث پرداخته و آن را مورد پذيرش يا رد قراردادهاند. برخي از عارفان مسلمان «عماء» را اشاره به مرتبه احديت و ديگران آن را حاکي از مرتبه واحديت دانستهاند. آنان عماء را با «نَفَس رحماني»، «حق مخلوق به»، «خيال مطلق» و «جوهر عالم» تطبيق نموده و براي آن جايگاهي رفيع درنظر گرفتهاند. ملاصدرا در حکمت متعاليه خويش عماء را با «وجود منبسط»، «أحديهالجمع» و «حقيقةالحقايق» تطبيق نموده و با تأويل حديث به اخذ نتايجي در باب احاطه وجود الهي بر همه مکانها و زمانها ميپردازد و تلاش ميکند تا ميان تشبيه و تنزيه جمع کند.
پرونده مقاله
احمد بن محمد رازي معروف به ابنمسکويه، فيلسوف، مورخ، پزشک و اديب پرآوازه قرن پنجم اواخر عمر خود را در اصفهان زيست و در همين شهر نيز چشم از جهان فروبست. انديشههاي مربوط به حکمت نظري او در کتاب الفوز الاصغر و انديشههاي مربوط به حکمت عملي او در كتاب تهذيبالاخلاق گرد آم چکیده کامل
احمد بن محمد رازي معروف به ابنمسکويه، فيلسوف، مورخ، پزشک و اديب پرآوازه قرن پنجم اواخر عمر خود را در اصفهان زيست و در همين شهر نيز چشم از جهان فروبست. انديشههاي مربوط به حکمت نظري او در کتاب الفوز الاصغر و انديشههاي مربوط به حکمت عملي او در كتاب تهذيبالاخلاق گرد آمده است.
يکي از آراء فلسفي ابنمسکويه، باور به اتصال و پيوند ارگانيک بين موجودات طبيعي جهان است. وي، عالَم جسماني را همچون عالم روحاني تو در تو و داراي مراتبي، محيط بر يکديگر و متصل به هم ميداند و نقشهيي جامع براي آن ترسيم ميکند. بنظر او حرکت هر متحرکي، گويي هوشمندانه در حرکت بسمت تماميت خويش و بسوي آن چيزي است که موافق کمال اوست. اين حرکت، شوقي است و در آن عاشق، معلول معشوق خود است. بنظر وي براي مشخص کردن مراحل تکامل انبيا ضروري است كه چگونگي اتصال موجودات به يكديگر روشن شود.
ابنمسكويه معتقد است كه خدا به حكمت و تدبير متقن خود، هر نوع را به اصناف و گونههاي مختلف تقسيم کرده است و ميان گونهها ترتيب طولي برقرار نموده است بنحوي که هريک از آنها نسبت به ديگري کاملتر است تا جايي که نوبت به آخرين گونه از آخرين نوع ميرسد. در اينجاست که آخر اين نوع متصل به اول نوع بعدي ميشود و با طي مراحل و مراتب مختلف در اين مسير، گياه، حيوان و حيوان، انسان ميشود. از منظر ابنمسکويه، انسان پس از طي کردن مراتب کمال زيستي تکامل معنوي مييابد و سرانجام به آخرين مرتبه کمال انساني که نبوت است، ميرسد و نبي نيز در همين دنيا به مجاورت و افق نوع بعد که عقل يا ملک است، ارتقا مييابد.
با توجه به وضعيت علوم تجربي در زمان ابنمسکويه و مکتب فلسفي غالب در آن زمان، بنظر ميرسد که منظومه فکري وي جوابگوي تبيين فلسفي نظريه تكامل نبوده، چون فلسفه هنوز ظرفيت كافي براي تبيين اينگونه مسائل را نداشته است. نظر به اينکه اين ديدگاه را قبل از او اخوانالصفا و همعصر او انديشمنداني چون ابوريحان بيروني و ابنسينا با فراز و فرودي متفاوت مطرح كردهاند، اما اين انديشههاي ابنمسکويه بود که به متفکران بعدي چون ملاصدرا منتقل شد تا بتواند آن را تبيين فلسفي نمايد. شايد اگر ابنمسکويه نيز مباني فلسفي و هندسه فکري ملاصدرا را ميداشت، ميتوانست بنحو شايستهيي نظريه تکامل زيستشناسان را تبيين فلسفي نمايد.
پرونده مقاله
قبل از ارسطو برخي از مباحث علم منطق در سخنان زنون كبير، سوفسطائيان، سقراط و افلاطون بصورت پراكنده آمده است، اما ارسطو نخستين كسي است كه منطق نظري را جمعآوري و با تعيين ابواب و فصول تدوين نموده است. او براساس مباني معرفتشناختي خود، منطق حملي را مطرح ميکند که بحث استدلا چکیده کامل
قبل از ارسطو برخي از مباحث علم منطق در سخنان زنون كبير، سوفسطائيان، سقراط و افلاطون بصورت پراكنده آمده است، اما ارسطو نخستين كسي است كه منطق نظري را جمعآوري و با تعيين ابواب و فصول تدوين نموده است. او براساس مباني معرفتشناختي خود، منطق حملي را مطرح ميکند که بحث استدلال حملي و قياس حملي از مهمترين آراء وي بشمار ميرود.
پس از ارسطو، مکتب منطقي ديگري توسط منطقياني همچون فيلون، دئودروس مگاري، زنون و خروسيپوس رواقي در يونان تحت عنوان منطق رواقي ـ مگاري بوجود آمد که برخلاف منطق ارسطويي به منطق شرطي ميپرداخت. شناسايي قضاياي مرکب شرطي توسط مگاريان و شناسايي ساير قضاياي مرکب مانند عطفي و فصلي و صور قياس اتصالي و انفصالي توسط رواقيان، منطق شرطي را پديد آورد. بنابرين، ميراث منطقي يونان عبارت از دو مکتب ارسطويي و مکتب رواقي ـ مگاري است.
مشائيان مسلمان که بخوبي از ميراث منطقي يونان آگاه بودند؛ از روش فلاسفه يونان در تدوين علم منطق عدول کردند. آنها علاوه بر كاستن برخي مسائل منطقي از قبيل مقولات و بحث تفصيلي شعر و خطابه و جدل و جابجايي برخي ديگر مثل عكس و حد و رسم، با ابتكارات و نوآوريهاي متعدد خود نقش مؤثري در تحول و پيشرفت علم منطق ايفا كردند كه ما در اين نوشتار به تبيين برخي از آنها ميپردازيم.
پرونده مقاله
دکتر خليل خان ثقفي (اعلم الدوله)، پزشک، نويسنده و مترجم دورة قاجار و از نخستين دانش آموختگان طبّ جديد در ايران، پس از فارغ التحصيلي از دارالفنون و پيش از عزيمت به فرنگ، رسالهيي در موضوع زمان و مكان تأليف كرده است. در اين رساله که مطابق يادداشت ميرزا خليل خان تأليف و تر چکیده کامل
دکتر خليل خان ثقفي (اعلم الدوله)، پزشک، نويسنده و مترجم دورة قاجار و از نخستين دانش آموختگان طبّ جديد در ايران، پس از فارغ التحصيلي از دارالفنون و پيش از عزيمت به فرنگ، رسالهيي در موضوع زمان و مكان تأليف كرده است. در اين رساله که مطابق يادداشت ميرزا خليل خان تأليف و ترجمه است، او به بحث در باب نحوة پديد آمدن ايدة فضا؛ تمايز ميان ايدة فضاي محيطي و فضاي نامتناهي؛ نحوة پديد آمدن ايدة فضاي نامتناهي؛ جوهر بودن فضا؛ نامتناهي بودن فضا از دو حيث وسعت و دوام؛ پديد آمدن ايدة زمان؛ مسند بودن زمان به فضا پرداخته و باجمال آراء فيلسوفاني چون ويکتور کوزن، جان استوارت ميل و اسپينوزا را طرح و نقد نموده است.
پرونده مقاله
سير تكاملي و نتايج مترتب بر معرفت نفس در فلسفه اسلامي از جمله مباحث مهم بشمار ميرود. يكي از مهمترين اين نتايج بحكم حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» نيل به شناخت آفريدگار است. تبيين و تفسير اين حديث در مکاتب آغازين فلسفه اسلامي کمتر مورد توجه بوده و شکوفايي شرح و تفسير آن چکیده کامل
سير تكاملي و نتايج مترتب بر معرفت نفس در فلسفه اسلامي از جمله مباحث مهم بشمار ميرود. يكي از مهمترين اين نتايج بحكم حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» نيل به شناخت آفريدگار است. تبيين و تفسير اين حديث در مکاتب آغازين فلسفه اسلامي کمتر مورد توجه بوده و شکوفايي شرح و تفسير آن بيشتر به دورههاي تلفيقي و تأليفي در مکتب شيراز و اصفهان تا دورههاي تفوق حکمت متعاليه در ميان متأخران و معاصران برميگردد. اين تحقيق درصدد پرداختن به سابقه اين تبيينها و تحليلها در دو مکتب آغازين فلسفه اسلامي يعني حکمت مشاء و حکمت اشراق و حتي قبل از آن است. تفسير احاديث معرفت نفس در فلسفه اسلامي با نفسشناسي و خودشناسي پيوند دارد و بدينلحاظ براي آن ديرينهيي بسان خود فلسفه در يونان در نظر گرفته شده در کتابهاي فلسفه اسلامي اقوال و عباراتي در اين زمينه به قدما و حکماي يونان نسبت داده شده است و سرآغاز تاريخنگاري در اين زمينه بوده است.
نقل اين احاديث و اقوال مشابه آن از همان دوران اوليه فلسفه اسلامي از اخوانالصفا آغاز شده است و بيشتر با تأکيد بر اهميت نفسشناسي و تجرد نفس همراه بوده است که در حکمت مشاء با توجه به برجستگي علمالنفس و نفسشناسي برجستگي مييابد. ابنسينا با استفاده از اين احاديث به اثبات مهمترين مسئله نفسشناسي خود يعني تجرد نفس ميپردازد و از آنها بعنوان تأييدي ديني براي اثبات اين امر در برابر ديدگاه متکلمان دال بر جسماني بودن نفس بهره ميگيرد. در حکمت اشراق با توجه به بنيادين بودن بعد معرفتشناختي نفس، رويکرد اساسيتري به ارتباط ميان معرفت نفس و معرفت رب پيدا ميشود و بعنوان برهاني براي اثبات وجود خدا و صفات او معرفي ميگردد؛ برهاني که بر ديگر براهين اولويت دارد. آنچه در اين گذار تاريخي نمايان است، تقرير حاکي از امکان معرفت نفس و امکان انتقال از آن به معرفت رب است که در اشراقيترين وجه آن ذومراتب دانسته ميشود.
پرونده مقاله
سابقه ارتباط مسلمانان با كشور چين بس ديرينه است؛ اين ارتباطات از طريق سفرهاي مسلمانان به آن مناطق و با انگيزههاي مختلف بازرگاني، اقتصادي، سياسي و ديني انجام شده است. شواهد موجود حاكي از آن است كه مسلمانان از همان آغازين نشانههاي حيات فرهنگي و سياسي، سفرهايي به اين سرز چکیده کامل
سابقه ارتباط مسلمانان با كشور چين بس ديرينه است؛ اين ارتباطات از طريق سفرهاي مسلمانان به آن مناطق و با انگيزههاي مختلف بازرگاني، اقتصادي، سياسي و ديني انجام شده است. شواهد موجود حاكي از آن است كه مسلمانان از همان آغازين نشانههاي حيات فرهنگي و سياسي، سفرهايي به اين سرزمين داشتهاند. در اين ميان، اطلاعات ارزشمندي توسط جغرافيدانان مسلمان ضبط و بدست آمده است. اين اطلاعات در زمينههاي مختلف اعم از جغرافياي طبيعي، شامل محدودة جغرافيايي كشور چين، شهرها و مسافتهاي هر يك و همچنين مسائل معيشتي، فرهنگي و آموزشي شامل دستاوردهاي هنري و علمي و اجتماعي و صنايع گردآوري شده است. اين نوشتار بر آن است تصوير چين در انديشه و توصيف مسلمانان را از قرن اول هجري تا روزگار حافظ ابرو در قرن هشتم هجري بررسي و تشريح نمايد. نوشتار حاضر ميتواند بعنوان مقدمهيي بر تشريح نوعي شرقشناسي اسلامي باشد که طي آن، گزارش انديشمندان و سياحان يک قدرت بزرگ سياسي و فرهنگي از شرق دور، مبناي مسافرتها، روابط، جهانگشاييها و انتقال ميراثهاي فكري و فرهنگي از نقطهيي به نقطه ديگر ميشود. با اين ملاحظه، اين گزارشها و توصيفات از آنرو حائز اهميتند كه در خدمت گسترش فرهنگ و دين اسلام قرارگرفته و از آنها بهرهبرداري شده است.
پرونده مقاله