فهرست مقالات
-
دسترسی آزاد مقاله
1 - سخن سردبير
دکتر حسین کلباسی اشتریدر ميان بسياري از مورخان فلسفه و بويژه مستشرقان، فرض بر اين است كه فيلسوفان مسلمان و بويژه آغاز آن عهد كساني چون ابواسحق كندي، فارابي و ابنسينا ـ از رهگذر سنت افلاطونيان متأخر (يا نوافلاطونيان) بوده كه با فلسفه يوناني و يونانيمأب آشنا شدند و از خلال منشور آنها به فهمي چکیده کاملدر ميان بسياري از مورخان فلسفه و بويژه مستشرقان، فرض بر اين است كه فيلسوفان مسلمان و بويژه آغاز آن عهد كساني چون ابواسحق كندي، فارابي و ابنسينا ـ از رهگذر سنت افلاطونيان متأخر (يا نوافلاطونيان) بوده كه با فلسفه يوناني و يونانيمأب آشنا شدند و از خلال منشور آنها به فهمي از يونانيان نايل گرويدند و بر مبناي همين فهم نيز دست به شرح و تفسير آراء آنان زدند. شاهد بر اين مدعا، حجم قابلتوجهي از ارجاعات و استشهادات حكماي مسلمان در آثارشان به نوافلاطونيان و افكار و آراء آنهاست، ضمن آنكه بظاهر در نگاه آنان اين طايفه از پيروان افلاطون به مشرب اشراقي و ذوقي بسيار نزديكتر از طايفه مشائيان و پيروان ارسطو بودهاند. اين سخن از حيث تقدم و تأخر تاريخ انديشهها و سير طبيعي مكاتب و نحلههاي فلسفي، سخني درست و مطابق با واقع است، اما از حيث مضامين و منطوق برخي آراء فيلسوفان مسلمان اولاً و نيز از حيث ملاحظات سنجشگرانه تاريخي ثانياً نميتواند حجيت و شمول تام داشته باشد. از حيث نخست، اين مطلب اكنون بيش از گذشته آشكار شده است كه ابداعات فلسفي كساني مانند فارابي و ابنسينا در طرح و تقرير موضوعات و مسائل فلسفي و الهي و بطور كلي گذار ـ و حتي گسست ـ ايشان از سنت مشائي و حتي افلاطوني متعارف، امري ناچيز و كم اهميت نبوده و نيست و در اغلب ابواب امور عامه فلسفه ـ و بويژه در عرصه الهيات ـ از مشي و مسلك اسلاف يوناني خود فاصله گرفتهاند. اما از حيث دوم، مطلب كمي دشوار و پيچيده و نيازمند باريكانديشي است؛ بدينمعنا كه با فرض وساطت نوافلاطونيان در انتقال ميراث يونانيان و اخذ و اقتباس اين ميراث توسط حكماي مسلمان، آيا ميتوان گفت تصوير افلاطونيان عهد فارابي و ابنسينا با نوافلاطونيان عصر ما در خلال كتابهاي رايج تاريخ فلسفه يكسان و مطابق است؟ روشنتر بگوييم: شمار زيادي از تراجم، فهرستها و منابع و كتب رجالي قديم در عالم اسلام ـ كه خوشبختانه هم اكنون نيز در اختيار ماست ـ تصويري از دانايان و حكيمان سلف عرضه ميكنند كه با تصوير كنوني از همان چهرهها در كتب تاريخ فلسفه فاصله بسياري دارد، بگونهيي كه خواننده امروزي آن آثار از خود ميپرسد كداميك از روايتها معتبر و پذيرفتني است؟ هنگاميكه ما در آثاري نظير الفهرست ابننديم، تاريخ الحكماء قفطي، وفياتالاعيان ابن خلكان، عيون الانباء ابن ابياصيبعه، صوان الحكمه ابوسليمان منطقي سجستاني، نزهةالارواح شهرزوري و مختارالحكم ابن فاتك ـ و حتي در آثار كهن عقايدنگارانه غرب مانند حيات فيلسوفان نامدار ديوگنس لائرتيوس يا كتاب پلوتارك با همين عنوان ـ درباره كساني چون فيثاغورس، پارمنيدس، امپدكلس، زنون، آناكساگوارس و حتي سقراط و افلاطون و ارسطو مطالبي را مشاهده ميكنيم كه بعضاً حتي اندك بهرهيي از آنها در كتابهاي كنوني تاريخ فلسفه انعكاس نيافته و شايد تصويري كاملاً متفاوت از يك چهره در اين آثار عرضه شده است، آنگاه از منابع و مصادر اقوال و روايات اين دسته از آثار ميپرسيم و اينكه چرا و چگونه به سنت تاريخنگاري و عقايدنگاري در شرق و غرب راه يافتهاند؟ ما بدرستي نميدانيم كه منابع و مصادر صاحبان كتابهاي فهرستي و عقيدهنگارانه چه چيزهايي بوده است و مؤلفان اين دسته از آثار از چه طريق به اين اطلاعات دست يافتهاند (و آنچه هم در اين زمينه ميدانيم، اغلب بر مبناي حدس و گمان است)، ليكن ميتوان پرسيد مناط صحت اين روايات قديم و جديد دقيقاً چيست و آيا ميتوان به صرف متأخر و جديد بودن منابع موجود، اعتبار آنها را تصديق كرد و به صرف متقدم و قديمي بودن آثار كهن، آنها را فاقد اعتبار دانست؟ آيا اساساً ميتوان به قوت و قطع اظهار كرد كه تصوير و توصيف مؤلفان امروز از افلاطون و ارسطو و افلوطين و ديگران از تصوير همين افراد در نوشتههاي متقدمان، دقيقتر و قابلقبولتر است مناط اعتبار تصوير لاحق نسبت به تصوير سابق در چيست؟ اين پرسش را بگونهيي ديگر نيز ميتوان مطرح ساخت: ملاك عدم اعتبار و منسوخ بودن روايت قدما در اينباب چيست؟ آيا ضابطه مورد اجماعي وجود دارد تا بتوان گفت تصوير كنوني كتب تاريخ فلسفه از سنتها و چهرهها و مشربهاي قدما، دقيقتر از روايت و گزارش گذشتگان است؟ هر پاسخي كه به اين پرسش داده شود، راهي را براي توجيه و توجه به ضرورت بازخواني تاريخ فلسفه ميگشايد. نميتوان انكار كرد كه آفت بزرگ در اين زمينه آن است كه روايت شايع و نوع پردازش كتابهاي تاريخ فلسفه موجود را اگر در حكم وحي منزل تلقي نكنيم، اغلب و ناخواسته در عداد فصلالخطاب و مرجع حل اختلاف بشمار ميآوريم؛ گويي چنين است كه آنچه در نوشتههاي آنان ظاهر شده، براي تعيين ارزش و اعتبار روايتهاي تاريخي حجيّت تام دارد. اشتباه نشود! در اين زمينه امكانات و محدوديتهايي هم وجود دارد و قبل از ضرورت به امكان امور بايد انديشيد. ما نبايد منكر ارزش تتبعات و پژوهشهاي محققان غربي يونانشناس در خلال دو قرن اخير شويم و انصاف هم نيست كه دستاوردهاي علمي آنان را بويژه در روشن كردن برخي جزئيات و نقاط تاريك در تاريخ فلسفه ناديده بگيريم، بخصوص آنكه بياد آوريم حتي در معرفي ميراث فرهنگي فلسفي خودمان، بعضاً مستشرقان و اسلامشناسان از ما جلوتر افتاده و پيشقدم بودهاند؛ براي نمونه، اگر تتبعات وسيع، علاقه و سماجتهاي مستشرق فقيد، هانري كربن نبود، شايد سالها بايد ميگذشت تا ارزش آثار كساني چون ابنتركه اصفهاني، سيد حيدر آملي، شهابالدين سهروردي و حتي ابنعربي و ملاصدرا براي ما ايرانيان روشن ميشد و يا نمونه مشهور در تاريخ فلسفه غربي اينكه بسياري از دانشجويان ـ و حتي استادان ما ـ از مجموعه تاريخ فلسفه ارزشمند «فردريك كاپلستون» در معرفي سير تطور افكار و مكاتب فلسفي از دوره قديم تا جديد بهرهها بردهاند و ميدانيم كه اين اثر با وجود همه كاستيهايي كه دارد، بطور كلي در جريان درس و بحث و آموزش فلسفه در كشور ما كارآيي بسيار داشته است. فراموش نكنيم هرآنچه در زمينه تاريخ دين، فلسفه، هنر، ادبيات، معماري، فرهنگ و تمدن بشري نگاشته شده، بدست غربيها بوده است و حتي در تحقيق، نگارش و معرفي ميراث انساني و فرهنگي مشرق زمين نيز وارثان و صاحبان اصلي آن چندان نقشي نداشتهاند. متأسفانه هرآنچه هم به قلم برخي محققان و متخصصان غير غربي نگاشته شده، عموماً با گرتهبرداري از همان منابع و مقيد به همان پيشفرضهاست كه پرداختن به چرايي و چگونگي اين امر مجال ديگري را ميطلبد. بدانچه كه در بالا گفته شد بايد محدوديت و حتي فقدان منابعي كه مشعر بر تصوير ديگري از تاريخ فلسفه باشد را نيز اضافه كرد. طبيعي است زماني ميتوان از نقص و كاستي ـ و احياناً دگرگوني ـ در ضبط و نگارش افكار و احوال فيلسوفان سلف سخن گفت كه شواهد و قرائن قطعي و حجتهاي استوار در دست باشد وگرنه به اتكاي حدس و گمان نميتوان بدين ميدان پاي گذارد. اكنون حجم وسيعي از پژوهشهاي مورخان فلسفه در پيش روي ماست و در سراسر دنيا كمتر نوشتهيي در اين زمينه بوده و هست كه از ارجاع و استناد بدانها بينياز باشد. نگارنده خود بلحاظ علايق شخصي و تخصص مطالعاتي، از كوششها و مطالعات يونانشناساني نظير ريتر، بونيتس، تسلر، كرانتس، يگر و گاتري در مداخل مربوط به تاريخ فلسفه يونان بسيار بهره برده است، اما به هر روي سخن در باب لزوم بسط نگاه انتقادي و ضرورت خوانش مجدد ميراث كهن فلسفي است. صورتي از جزميت مبتلا به اينگونه است كه اگر امروزه كسي براساس عقيده برخي حكماي ما از افلاطون الهي يا آراء فيثاغورس در زمينه حكمت نبوي سخن بگويد، ممكن است در معرض اتهام خيالبافي، تصورات شاعرانه يا دخالت برخي تعلقات ديني در قضاوتهاي علمي و پژوهشهاي فلسفي قرار گيرد و يا دستكم سخن او مسموع واقع نشود. اگر در كتب تراجم، رجال و تذكرهها و نيز آثار فلسفي برخي حكماي ما سخن از نبوت يا وصايت حكماي پيشا ـ سقراطي يا ارتباط و اتصال آنها با شجره پربار انبيا رفته است و اگر سهروردي از حكمت خسرواني، فهلويون و حكماي فرس سخن ميگويد، بايد پرسيد اينان براي سخنان خود چه شواهدي در اختيار داشتهاند؟ آيا ميتوان پذيرفت كه تمامي فهرستنويسان، صاحب تراجم و تذكرهها ـ و حتي حكماي طراز اولي چون سهروردي و ملاصدرا ـ به صرف اتكا به سخن اين و آن در فلان منبع، يا به استناد و اقوال شفاهي مورخان و يا حتي گزارش عقايدنگاران معلوم و مجهول گذشته چنين نظري را اختيار كردهاند؟ با فرض اينكه منابع مورد استناد آنها متقن و معتبر نبوده و خود آنان نيز از سهو و خطا مصون نبوده و در نقل و بيان هم بعضاً به اشتباه درافتادهاند، اما در عين حال اينگونه نبوده است كه مورخان و فيلسوفان سلف از تحقيق در اعتبار منابع نقل و روايت و سنجش ميزان صدق و وثاقت آنها چشمپوشي كنند. حتي در آنجا كه نزد برخي از آنها پاي مكاشفه و واردات قلبيه و دريافتهاي شخصي درميان بوده است، هم سهروردي و هم ملاصدرا به منبع و مصدر آن تصريح كردهاند تا مبادا در اقوال آنها تلبيس و تدليسي راهيافته و يا در اصل اقوال و مبادي و مناشي آنها ترديد و تشكيكي راه يابد. اين نيز روشن است كه اين سنخ از سخنان مورخان و حكماي ما در برابر نوشتههاي مستند و مدارك مكتوبي كه در كتب تاريخ فلسفه بدانها استناد ميشود، تاب مقاومت ندارد و هر خواننده يا شنونده مخاطب اين مطالب، توقع دارد كه منبع و مرجع آن اقوال معلوم گردد، ليكن به اين مطلب نيز بايد توجه داشت كه قدما در نقلهاي خود همانند روزگار ما به ذكر منبع و مأخذ، آنهم با قيد شماره صفحه و ناشر و سال انتشار اثر نميپرداختند و مثلاً ابنسينا يا ملاصدرا در نقل خود حداكثر از كلماتي چون «بعض الحكماء» يا «بعض الاثار» و مانند آن استفاده ميكردند. در چنين وضعي، مطالعه انتقادي عبارت خواهد بود از يافتن منابع و مصادري كه احتمالاً مورد استناد آنها قرار داشته و اكنون در اختيار ما نيست. آثار مهمي از فيلسوفان و مورخان و عقايدنگاراني كه در مسير آفات ايام و در جريان حوادث روزگار، مفقود يا دگرگون شدهاند، امري عجيب و غيرمعمول نيست و به همين سبب ميان پارمنيدس و افلاطون و ارسطوي قدما و همين چهرهها نزد معاصرين تفاوتهاي زيادي وجود دارد. بايد به فراست دريافت افلاطوني كه فارابي و ابنسينا و سهروردي و ملاصدرا ميشناختند، براساس منابع و مصادري بوده كه احتمالاً بدلايل گوناگون از دسترس ما خارج شده است و به همين دليل پرسش از اعتبار افلاطوني كه قدما ميشناختند در قياس با افلاطون معاصرين، پرسشي موجه و البته سخت تأملبرانگيز است. اينكه كداميك از تصاوير و مختصات عرضه شده معتبر و قابل اعتماد است، فرع بر پرسش ديگري است و آن عبارت است از كنكاش در چرايي و چگونگي وقوع اين تفاوت و فاصله ورنر يگر در كتاب ارسطو، تاريخ تحول انديشه وي نشان ميدهد كه چگونه بخشهايي از آثار اصلي ارسطو ـ مانند متافيزيك، اخلاق نيكوماخوسي و سياست توسط اتباع و شارحان او در معرض قبص و بسط قرار گرفته و احياناً قسمتهايي از آن كتابها حذف يا بدانها اضافه شده است. بنابرين، ميتوان گمان برد كه همين دگرگوني بر سر بسياري از آثار گذشتگان آمده باشد و با قطعيت يافتن اين امر، طبيعي است كه حجيّت تام و مطلق گزارش و تحليل معاصرين از سنت فكري حكماي باستان در معرض ترديد قرار گيرد. در ابتدا بنظر ميرسد تا وصول به اين مرحله، راه دشوار و درازي در پيش است، ليكن تذكر به نتايج درخشان اين كوشش، عزم و انگيزه روندگان را دوچندان ميكند و البته نخستين گام در اين مسير، باور به امكان حصول تلقي متفاوت از روند تاريخي فلسفه و خودآگاهي نسبت به ارزش واقعي ميراث مشرق زمين است. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
2 - نسبت ابنسينا و فلسفه مشاء (معنا شناخت تاريخي اصطلاح مشائي)
سيد محمدعلي ديباجياصطلاح مشائي بطور مطلق در ادبيات فلسفي معاصر دربارة شيوه فلسفي ارسطو، پيروان او، ابنسينا و شماري از فيلسوفان مسلمان بکار ميرود. از طرف ديگر، ابنسينا که خود رئيس حکماي مشاء در ميان مسلمانان محسوب ميشود، در يکي از آثارش انتقادات شديدي بر مشائيان وارد کرده و آنها را تخطئ چکیده کاملاصطلاح مشائي بطور مطلق در ادبيات فلسفي معاصر دربارة شيوه فلسفي ارسطو، پيروان او، ابنسينا و شماري از فيلسوفان مسلمان بکار ميرود. از طرف ديگر، ابنسينا که خود رئيس حکماي مشاء در ميان مسلمانان محسوب ميشود، در يکي از آثارش انتقادات شديدي بر مشائيان وارد کرده و آنها را تخطئه نموده است. اکنون سؤالاتي که در اينباره پيش ميآيد عبارتند از: آيا ابنسينا ارسطو را نقد کرده يا انتقادات وي متوجه پيروان اوست؟ اگر انتقادات او از مشائيان به ارسطو مربوط نيست، آيا پيروان يوناني، اسکندراني، رومي و مشائيان بغداد در دوره اسلامي را به يک اندازه شامل ميشود؟ و بالأخره اين فرض هم قابل بررسي است که آيا ميتوان نقدهاي او از مشائيان را دليل عدول وي از فلسفه مشائي به حکمت مشرقي دانست؟ در نوشتار حاضر ضمن مرور تاريخي و معناشناختي بر کلمه «مشاء» اين مطالب مورد بحث قرار گرفته که ميتوان سه دسته از مشائيان (اصحاب لوکئوم، دوره مياني قرن سوم تا ششم ميلادي و اصحاب بيتالحکمه) را در تاريخ فلسفه شناسايي کرد که انتقادهاي ابنسينا متوجه هر سه گروه بويژه سومين آنهاست؛ بعلاوه بنظر ابنسينا ميتوان از فلسفه مشائي چنان روايتي داشت که نقصها و کژيهاي آن رفع گرديده و بصورت اصلاح شده مورد قبول بلکه مورد توجه و تأکيد واقع شود و اين ميتواند تمهيدي بر حکمت مشرقي او باشد. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
3 - بررسي و تحليل زمينههاي رشد فلسفه در دوره آل بويه
علياکبر کجباف سعيد مؤکديهر دانشي شرايط خاص خود را براي رشد و نمو ميطلبد و فلسفه نيز دانشي است که بذر آن در هر خاکي به بار نمينشيند. فراز و فرود رشد فلسفه در تاريخ ايران نيز گواهي بر اين موضوع است. در دورة آلبويه اين دانش رشدي را در تحرير و ترجمة کتب و توجه به فلاسفه و تربيت دانشآموخته در تج چکیده کاملهر دانشي شرايط خاص خود را براي رشد و نمو ميطلبد و فلسفه نيز دانشي است که بذر آن در هر خاکي به بار نمينشيند. فراز و فرود رشد فلسفه در تاريخ ايران نيز گواهي بر اين موضوع است. در دورة آلبويه اين دانش رشدي را در تحرير و ترجمة کتب و توجه به فلاسفه و تربيت دانشآموخته در تجربه دارد که متعاقباً اين سؤال را به ذهن متبادر ميکند که چه عواملي سبب شد تا فلسفه اين پيشرفت را از خود نشان دهد؟ پژوهش حاضر بدنبال چرايي اين موضوع، به بررسي و تحليل زمينههاي رشد فلسفه در اين دوره از تاريخ ايران پرداخته است. نگارش دادههاي يافت شده با روشي توصيفي ـ تحليلي نشان ميدهد که زمينههاي علمي ـ فرهنگي و سياسي ـ مذهبي متفاوتي بصورت مستقيم و غيرمستقيم بر جريان اين رشد تأثيرگذار بودهاند که در نوشتار حاضر به واکاوي آنها پرداختهايم. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
4 - حکومت و سعادت در انديشه سياسي علامه طباطبايي (ره)
عبدالمطلب عبداللهسعادت از مفاهيم کليدي در انديشه فلاسفه و بخصوص حکماي اسلامي است و از فلاسفه يونان باستان گرفته تا اديان توحيدي و دين اسلام به مقوله سعادت آدمي پرداختهاند. از منظر غالب فلاسفه، هدف سياست و تشکيل حکومت، نيل به سعادت است؛ هرچند در تعريف سعادت تعاريف متفاوتي ارائه شده است. چکیده کاملسعادت از مفاهيم کليدي در انديشه فلاسفه و بخصوص حکماي اسلامي است و از فلاسفه يونان باستان گرفته تا اديان توحيدي و دين اسلام به مقوله سعادت آدمي پرداختهاند. از منظر غالب فلاسفه، هدف سياست و تشکيل حکومت، نيل به سعادت است؛ هرچند در تعريف سعادت تعاريف متفاوتي ارائه شده است. در اين مقاله تلاش شده جايگاه سعادت در انديشه علامه طباطبايي بعنوان يک فيلسوف و مفسر برجسته معاصر مورد بررسي قرار گيرد. از ديدگاه علامه طباطبايي جامعهيي به سعادت دست مييابد که حرکتش در مسير فطرت انساني و نظام آفرينش باشد. دين که از طرف خداوند تشريع شده تفصيل فطرتي است که بصورت اجمال آن را در درون خود مييابيم؛ بنابرين دين ـ اسلام ـ ملاک تشخيص ايمان و عمل صالح است. از اينرو، جامعهيي به سعادت دنيوي و اخروي ميرسد که دين منطبق با فطرت بر آن حکومت کند. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
5 - بررسي تاريخي سرآغازهاي ظهور مسئله روش در فلسفه غرب و انعکاس آن در روششناسي دکارت و اسپينوزا
حسين صابري ورزنهنوشتار حاضر به علل و پيشينة ظهور مسئلة روش و اهميت يافتن آن در قرن هفدهم و بخصوص نزد دکارت و اسپينوزا پرداخته شده است. هجمههايي که در قرون وسطي از جهات مختلف بر تفکر ارسطويي وارد آمد (از جمله بواسطة بحث کليات، ظهور دوبارة شکاکيت پوروني، کاربردگرايي در علوم و پيشرفت علو چکیده کاملنوشتار حاضر به علل و پيشينة ظهور مسئلة روش و اهميت يافتن آن در قرن هفدهم و بخصوص نزد دکارت و اسپينوزا پرداخته شده است. هجمههايي که در قرون وسطي از جهات مختلف بر تفکر ارسطويي وارد آمد (از جمله بواسطة بحث کليات، ظهور دوبارة شکاکيت پوروني، کاربردگرايي در علوم و پيشرفت علوم دقيقه)، باعث شد تا مرجعيتهاي فکري پيشين متزلزل شوند و صحبت از معيار حقيقت و روش تفکر صحيح مطرح گردد. کساني چون ککلنيوس، زابارلّا و اوستاکيوس درصدد اصلاح منطق ارسطويي برآمدند و صحبت از روشهاي تحليل و ترکيب، فرايندهاي تعريفي و انسجام و پيوستگي مطالب به ميان آوردند. دکارت و اسپينوزا در ادامة همين سنت و البته با تأثير از ارسطو ستيزان، روش هندسي را در اشکال تحليلي و ترکيبي آن در پيش گرفتند و سعي نمودند از اين طريق، ضامن صدقي براي گفتههاي خود تأمين کنند و عقيم بودن قياس اقتراني ارسطويي را به تفکر روشمند زاينده مبدّل سازند. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
6 - شناخت مسلمانان از دين بودايي: بررسي متون اوليه اسلامي و شواهدي از دوره پيش از اسلام
محمدرضا عدليدر مکتوبات اولية اسلامي، توصيف دقيق و روشني از انديشهها و تعاليم بودايي ارائه نشده و غالب سخنان، بسيار کلي و ناقص است. در بيشتر منابع، باورها و اعمالي به بودائيان نسبت داده ميشود که يا اساساً نادرست است و يا اصلاً اختصاص به بودائيان ندارد و ساير سنن هندي نيز بدانها پاي چکیده کاملدر مکتوبات اولية اسلامي، توصيف دقيق و روشني از انديشهها و تعاليم بودايي ارائه نشده و غالب سخنان، بسيار کلي و ناقص است. در بيشتر منابع، باورها و اعمالي به بودائيان نسبت داده ميشود که يا اساساً نادرست است و يا اصلاً اختصاص به بودائيان ندارد و ساير سنن هندي نيز بدانها پايبندند. براي يافتن علت اين امر، بايد به دورة پيش از اسلام رجوع کرد و گسترش دين بودايي را در مناطقي که بعدها در زمرة سرزمينهاي اسلامي قرار گرفتند، بررسي نمود. بنظر ميرسد که آشنايي ناقص با تعاليم بودايي اختصاص به دورة اسلامي ندارد، بلکه دستکم در نواحي غربي و مرکزي ايرانِ پيش از اسلام نيز اوضاع اينگونه بوده است. اما در نواحي شرقي ايران و در مسير جاده ابريشم، مراکز بودايي مهمي وجود داشته است. با اين حال، پس از ظهور اسلام، صومعههاي بودايي اين مناطق نيز بتدريج ويران شد و جز خاطرهيي مبهم چيزي از آنها باقي نمانده است. از اينرو، زماني که تاريخنگاران اسلامي ميخواستند از دين بودايي سخن بگويند، به منبع موثقي دسترسي نداشتند. نوشتار حاضر در پي روشنسازي زمينههاي مذكور ميباشد. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
7 - جوهر در سنت تجربهگرايي جديد
عليرضا جوانمردي اديب محمد اکوانرويکرد معرفتي تجربه¬گرايي در عصر جديد در برابر رويکرد عقلگرايي دکارت و پيروان وي ـ که قائل به وجود تصورات و اصول نهادي پيش از تجربه در نهاد انسان بودند ـ قرار گرفته است. متفکران اين رويکرد با انکار تصورات و اصول نهادي و نيز سرچشمه قراردادن تجربه حسي به بررسي مسائل متاف چکیده کاملرويکرد معرفتي تجربه¬گرايي در عصر جديد در برابر رويکرد عقلگرايي دکارت و پيروان وي ـ که قائل به وجود تصورات و اصول نهادي پيش از تجربه در نهاد انسان بودند ـ قرار گرفته است. متفکران اين رويکرد با انکار تصورات و اصول نهادي و نيز سرچشمه قراردادن تجربه حسي به بررسي مسائل متافيزيکي که نزد عقلگرايان مطرح بود پرداختهاند. حاصل اين بررسيها در اوج خود درباره جوهر چيزي جز انکار آن را بارمغان نداشته است. ازاينرو با توجه به سير تحول تجربه¬گرايي نزد پيشروان اين رويکرد و پيامدهاي منتهي به آن، در پاسخ به پرسش بنيادين اين مقاله که آيا با پذيرش قرائت خاص تجربه¬گراياني همچون لاک، برکلي و هيوم از روند کسب معرفت، امکاني براي پذيرش جوهر باقي ميماند يا خير؟ بايد گفت همانطوري که در سير بررسي جوهر در نزد اين متفکران مشاهده شد پذيرش جوهر با اتخاذ رويکرد تجربه¬گرايي سازگار نيست چرا که جوهر يک امر فرا¬تجربي است که تجربه حسي صرف نميتواند بدان دست يابد. آنچه از تجربه حسي در نهايت امر برمي¬آيد چيزي جز مجموعهيي از تأثرات نيست که آنهم نميتواند حکايت از هستي جوهر داشته باشد. پرونده مقاله