سخن سردبير
محورهای موضوعی : تعامل اندیشهها، اثرگذاری اندیشههای فلیسوفان بر جامعه و تفکر پس از خود
1 - دانشگاه علامه طباطبايي
کلید واژه: تاریخ نگاری فلسفه,
چکیده مقاله :
تعيين و تشخيص زباني خاصي براي هر دانشي متمايز از ساير دانشها، امري بظاهر روشن و غيرقابل انكار است و چند و چون در آن معنا ندارد. اين زبان اختصاصي، تنها محدود به اصطلاحات و واژگان فني مُستعمل در هر علم نيست، بلكه عمدتاً به ساختار، چشمانداز و بويژه روح حاكم بر آن زبان بازميگردد. اين تقسيم و تمايز ميتواند ـ و بايد ـ حتي در زيرمجموعه شاخهيي از علوم مانند علوم تجربي و كاربردي نيز آشكار شود؛ زيرا مثلاً زبان دانش انفورماتيك و فناوري اطلاعات (IT) با زبان فيزيك و زيستشناسي و حتي زبان رايج در علوم رياضي و زبان رياضي با زبان عصبشناسي و هوش مصنوعي و ... متفاوت است. اين در حالي است كه ترابط و مشاركت اين علوم در برخي زمينهها بسيار زياد است و مثلاً علوم رايانهيي و انفورماتيك و هوش مصنوعي با رياضيات و قواعد و مناسبات آن، ارتباط تنگاتنگي دارند. با اين حال در گفتمان و فروعات مربوط به فلسفه علم، يكي از مقولات اساسي همين مقوله «زبان علم» است. اگرچه اين معنا در تقسيمبندي علوم نزد قُدما و شرايط و مبادي آن ـ مانند رئوس ثمانيه ـ چندان متمايز و مستقل نگرديده بود، ليكن همين قُدما وقتي به اصولي چون مفردات و روشها و تعاريف نظر ميكردند، خواهناخواه به نقش «زبان علم» هم التفات داشتند و آن را در تحديد و تشخيص دانشها موثر ميدانستند. نگارش رسالههايي چون الحدود ابنسينا، الحروف فارابي، كبري في المنطق ميرسيد شريف و دهها نوشتة ديگر از ايندست، صرفاً به سياق آثار ادبي و منطقي معمولي كه ساختار عبارت و گزاره و مفردات قضايا را تحميل ميكند، نوشته نشدند، بلكه عمدتاً و اصالتاً بر مقوله زبان تأكيد و تمركز يافتهاند؛ براي نمونه، تحليل دقيق و بلكه حيرتآور فارابي در رساله الحروف درخصوص حروف، اسماء و مقولات (كه فصل نخست اين رساله را تشكيل ميدهد) و نيز ملاحظات زبانشناسي وي بويژه در مورد واژه «وجود» و معاني، دلالتها، مشتقات و تركيبات مستعمل آن، تنها به دغدغه نحوي و حتي منطقي مصنّف آن بازنميگردد، بلكه مهمتر از آن، عميقاً به جهات و زمينههاي معرفتي، تربيتي و حتي وجودشناختي زبان مرتبط ميشود. فارابي در تقسيمبندي علوم در احصاء العلوم نيز از مؤلفه زبان و نقش آن در تمايز دانشها حكايت ميكند؛ زبان خطابه، زبان برهان و زبان شعر مهمترين قلمروهاي مورد نظر او در اين باب بشمار ميروند. اين مطلب به مناسبتهاي گوناگون در نوشتههاي حكما، منطقيون و اديبان و شاعران نيز انعكاس يافته و اي بسا طوايف و اصناف مردمان برحسب زبان از يكديگر شناخته ميشوند. زبان فلسفه و اهل آن، «برهان» است. در صناعات خمس، برهان از جدل و سفسطه و شعر و خطابه جدا شده است. اگر در همين تفكيك و تمايز دقت كنيم، شرايط و مقدمات فلسفه و زبان اختصاصي آن آشكار ميشود. البته در ميان چهار صناعت ديگر، صناعت «شعر» وضع خاصي دارد، چون آنچه معلم اول از شعر و شاعري اراده ميكرد، با آنچه امروزه از اين عرصه ميشناسيم، تفاوتهاي عمدهيي دارد و ميدانيم تلقي ارسطو حتي از دانش «تاريخ» نيز با آنچه امروزه بدين نام شناخته شده، يكسان نيست. وي تاريخ را در ذيل شعر قرار ميداد، زيرا بعقيدة او مطالب و قضاياي تاريخ جزئيتر از شعر و از اين جهت نسبت بدان از اهميت كمتري برخوردار بود. به هر روي، از ديد وي، برهان بدين اعتبار از بقيه ممتاز است كه از زباني ناظر بر واقع برخوردار است و هرچند تمامي دانشها، واقعنما هستند، گويي فلسفه در اين محاكاة و واقعنمايي، سهم بيشتري دارد. زبان برهان كه زبان فلسفه است، بدين اعتبار است كه اين زبان از ساير زبانهاي علوم و بويژه از زبان روزمره و عادي فاصله ميگيرد و اگر در ذهن و ضمير مردمان چنين جلوه كرده است كه فيلسوفان به تعقيد و ابهام و كليگويي تمايل دارند، ناشي از سنخ زباني و البته سنخ انديشگي فلسفه و فيلسوفان است. هيچ فيلسوفي در غموض و دشواري زبان تعمّد ندارد و اگر گهگاهي تكلّف و تقيّدي هست، به دشواري تفكر فلسفي بازميگردد. اكنون ابن پرسش نمود مييابد كه اگر زبان فلسفه از پيچيده به ساده ميل كند و بعبارتي، در زبان اين دانش، نوعي دستكاري و تصرّف صورت گيرد، چه اشكالي پديد ميآيد؟ پاسخ اين است كه اگر ما به پيوستگي و ترابط ميان زبان و تفكر قائل باشيم و اگر زبان را آيينه و جلوه و ساحت ملفوظِ تفكر بدانيم، آنگاه ساخت و بافت و روح حاكم بر زبان را مصنوعي و تكلّفآميز نميدانيم و اهل فلسفه را متهّم به لفاظّي و پيچيدهگويي نميكنيم. اگر امروزه سخن از سادهسازي زبان فلسفه ـ بويژه بگونهيي كه در سنت تحليلي مدنظر قرار گرفته است ـ بميان ميآيد و حتي در نزديك ساختن آن به زبان روزمره و امور عادي و رايج زندگي تلاش ميشود، آنگاه بايد به نتايج اين سادهسازي، بويژه در قياس با مبادي پذيرفته شده در تكوين علم بينديشيم و آفاق دو سنت كلاسيك و جديد در مقوله زبان فلسفه را با يكديگر مقايسه كنيم. اميد كه تأملات اصحاب فلسفه به اين ساحت مهم معطوف گرديده و بويژه بتواند در عرضه زباني استوار در گفتمان فلسفي معاصر مدد رساند. (انشاءالله)