فهرست مقالات
-
دسترسی آزاد مقاله
1 - سخن سردبير
دکتر حسین کلباسی اشترینوزدهمين همايش ملي ملاصدرا که در آخرين روز ارديبهشت ماه سال جاري و به همت بنياد حکمت اسلامي صدرا برگزار شد، با عنوان «فلسفه و نظم عمومي» زينت يافته بود. واژه "نظم" را همگان ميستايند، زيرا مفاهيمي چون تربيت و هماهنگي، دقت و انضباط و مانند اينها را به ذهن متبادر ساخته و ظ چکیده کاملنوزدهمين همايش ملي ملاصدرا که در آخرين روز ارديبهشت ماه سال جاري و به همت بنياد حکمت اسلامي صدرا برگزار شد، با عنوان «فلسفه و نظم عمومي» زينت يافته بود. واژه "نظم" را همگان ميستايند، زيرا مفاهيمي چون تربيت و هماهنگي، دقت و انضباط و مانند اينها را به ذهن متبادر ساخته و ظاهراً امور آدمي را در هر دو ساحت فردي و اجتماعي سامان ميبخشد. اين تلقي عمومي از واژه نظم به همان اندازه که روشن، سهل و آسانياب است و همگان فيالجمله به خواص و پيامدهاي آن وقوف دارند، اما در عين حال نه آسان بدست ميآيد و نه به آساني ميپايد. وقتي پاي فلسفه به ميان ميآيد، دشواري و پيچيدگي مطلب آشکارتر ميشود، زيرا فيلسوف ميپرسد حقيقت نظم چيست؟ انواع و مراتب آن کدام است؟ مباني و مبادي نظم در کجاست؟ و سرانجام اينکه نسبت نظم با مفاهيمي چون «عدل» و «حق» چيست؟ در اينجا مجال پرداختن به تمامي اين پرسشها وجود ندارد، اما ملاحظات فلسفي برخي از حکماي سلف، روشنايي بخش مطلب است: افلاطون به تبعيت از فيثاغورس، ضمن تأکيد بر نظم وجود ازلي و کيهاني، آن را در صورت رياضي و هندسي ميديد. «لوگوس» و «آريثموس»، متضمن ترتيب و هماهنگي مطلق و ابدي است. هرآنچه که به دريافت عقلي، واجد ترتيب و تقدم و تاخر است، نمايشدهندة همان نظم کيهاني و وجودي است و اگر امور و اشياء به ضدشان شناخته ميشوند، نقطه مقابل نظم، چيزي نيست جز آشفتگي و پريشاني (خواء). بر اين اساس، هر آنچه صورتي از اين ترتيب و هماهنگي را بازتاب دهد، بهرهيي از هماهنگي ازلي را نيز در خود دارد. ميپرسيم بدينترتيب کار قانونگذار چيست و چه نوع نظم و قانوني را بايد تشخيص دهد؟ وقتي افلاطون ميگفت کار هنرمند تقليد از اصل است، کار قانونگذار را نيز تقليدي از مناسبت و نظم کيهاني و ازلي ميديد. پس کار قانونگذار اساساً کشف است نه وضع و جعل. اما در اينصورت تکليف قواعد و ضوابط جزيي و روزمره و انضمامي و حتي قوانين موضوعي محاکم که ناظر به حل دعاوي مردمان است چه ميشود؟ در ديدگاه وجودي، تمامي جزئيات و کثرات به سپهر مطلق و بسيط هستي تحويل ميگردند و همه چيز در آينه وجود محض ديده ميشود. بدينترتيب، قانون و قاعده جزيي نيز جلوهيي از قاعده و نظم کلي است و تعيني است از حقيقت ناب تسرّييافته در مراتب اعيان. چنين نظم و قاعدهيي نميتواند از غايت وجودي و متعالي خالي باشد، زيرا اشياء و قراردادها و مناسبتهاي اعتباري، همگي با حقيقت وجودي خويش- که همان غايت و کمال وجوديشان است- سنجيده شده و آغاز و انجام آنها به لسان عرفا در يک قوس نزول و صعود تصوير ميگردد. بنابرين، نظم قراردادي و اعتباري به حيث ميزان ارتباط و اتصال به نظم حقيقي و نفسالامري از يکديگر متمايز ميشوند. نظمي که از انديشه عالم مدرن برآمده، سوبژکتيو است و اتصالي با نفسالامر ندارد و حداکثر با مقتضاي عقل جزيي و کاربردي تناسب دارد. کساني چون کانت که در حکم معماران مدرنيته بودند، الزاماً وجه حقيقي و نفسالامري عالم را انکار نميکردند، لکن امکانات عقلي را در کشف و تقرير چنين ساحتي ناتوان ميديدند. به ديده کانت، حداکثر چنين است که ساحت اخير به الوهيت و وجه متعالي عالم تعلق دارد و البته بنابر آن مباني، دست عقل از معرفت بدان کوتاه است. لکن در مقابل چنين نظمي، نظمي هم هست که متکي و مسبوق به نفسالامر و حيث تکويني عالم است و تمامي مظاهر نظم و ترتيبات جزوي، جلوات آن نظم تکويني شمرده ميشوند. اساس حکمت و عرفان اسلامي بر اين نگاه وجودي ابتناء دارد و در ارتباط وثيقي با معاني حق و عدل قرار گرفته است. در لسان اهل حکمت، وجود و وحدت با يکديگر مساوقت دارند؛ چنانکه شيخالرئيس در فصل نخست الهيات نجات، «موجود» و «واحد»- و ضرورتا وجود و وحدت- را مساوق يکديگر ميداند و بر اين معنا اقامه برهان ميکند. در لسان اهل عرفان «وجود» و «حق» نيز با هم مساوقت دارند؛ چنانكه قيصري در آغاز مقدمه خود بر فصوصالحکم ابنعربي چنين آورده است: «الفصل الاول في الوجود و انه هوالحق». در چنين تقريري از حقيقت وجود و سريان آن در مراتب و مظاهر موجودات، نظم و البته «عدل» هم از جلوات وجود اطلاقي بحت و بسيط بشمار ميروند و از قضا نسبت نظم و عدل، از لطايف و نکات محوري همين بحث قرار ميگيرند. در تعريف عدل گفتهاند: «اعطاء کل ذي حق حقه» و در تعريف نظم آمده است: «وضع الشيء في ما وضع له». بنابرين قرارگرفتن اشياء در موضع و وعاء حقيقي خويش، صورتي از عدل و بلکه عين آن ست و اگر «حق» در معناي عام آن يعني عين ثبوت و تحقق، پس «نظم» و «عدل» و «حق» نيز عين يکديگرند و همگي في حد ذاتهم با «وجود» مساوقت دارند. لطيفه بحث همينجاست که اگر نظم عبارتست از قرارگرفتن هرچيز در موضع حقيقي خويش، چگونه ميتوان جاي حقيقي اشياء را تشخيص داد؟ اين تشخيص نميتواند به مدد عقل جزئي، مصلحتانديش، سوبژکتيو و نسبي انگار صورت پذيرد، بلکه عقل بالمستفاد و متصل به عقل کل- که بنابر نص در وجود پيامبراکرم(ص) و اوصياي او(ع) تجلي يافته است- ميتواند به چنين دريافتي نائل آيد. در اينصورت، مناسبت ميان نظم تکويني و اعتباري همانند مناسبت ميان احکام حقيقي و اعتباري است که امثال علامه طباطبايي در آثار خويش بکرّات بدان پرداختهاند و در بيان ديگري در رساله شريفه الولاية در عنوان فصل نخست آن ميفرمايد: «في انّ لظاهر هذا الدين باطنا، و لصورته الحقه حقايق»؛ يعني براي احکام و شرايع ديني- که در نظر ايشان از سنخ اعتباريات است- باطن و حقيقتي است که آن احکام و اين حقيقت، در حکم ظاهر و باطن دين محسوب ميشوند. اما بايد توجه داشت كه اعتبار و قرارداد در اينجا مستقل از حقيقت وجودي خويش نيست و مستمراً و در همه حال به وجه تعلقي و ربطي به اصل و بنياد خود بازميگردد و ازاينرو با آنچه که در سنت غربي از اعتبار و نسبيت افاده ميشود، در اساس متمايز است. در سنت اخير، اين فاعل شناساي خودبنياد است که احکام و مناسبات را تعيين کرده و در صورت مصلحت، آن را تغيير ميدهد و درنتيجه، بنياد احکام و قراردادها، نه حقيقت محض تکويني و ازلي، بلکه سوژه خودبنيادي است که همه چيز را «غيرخود» يا ابژة خويش تلقي کرده و دست به تبيين و تقرير و توجيه آن ميزند. فاصله دو تلقي مذکور اندک نيست و به دو سنخ نگاه هستيشناسانه بازميگردد که از قضا التفات بدين معنا در فلسفه معاصر در زبان و نوشتههاي نيچه و فيلسوفان پستمدرن با عناويني چون پوشيدگي حقيقت وجود در فلسفه و متافيزيک غربي مطرح و بحث شده است. سرگذشت و پيشينه اين پوشيدگي- يا شايد پوشانندگي- در سنت انديشگي غرب، دراز دامن است و از مناظر و زواياي مختلف تقرير شده، اما در عين حال، غفلت از اين معنا و مبنا- بويژه در مباحث تطبيقي و مقارنهيي- سبب خلط، سوءفهم و خطاهايي عظيم بخصوص در نتايج و استنتاجات گرديده است. براي نمونه، دکارت و ملاصدرا بلحاظ زمان تقويمي، متعلق به يک دورهاند (قرن هفدهم ميلادي و قرن يازدهم هجري قمري) و هر دو فيلسوفند و چنانکه ميدانيم، هر دو دغدغه ديني و الهي دارند، اما نظم مورد نظر دکارت با آنچه ملاصدرا از اين لفظ افاده ميکند، در مبنا و روش و غايت کاملاً متفاوت است. نظمي که از حکمت متعاليه برميآيد، تنها و تنها مسبوق به تصديق اصالت وجود و تشکيک در مراتب آن است؛ درحاليکه نظم دکارتي، نظم رياضي و مکانيکي و مؤدي به تکنيک است. از لوازم يا احکام اصالة الوجود، درک و دريافت وحدت در وجود است و اين نگاه توحيدي است که تمامي اعيان و اشياء و نيز احکام مترتب بر آنها را به يک حقيقت وحداني محض ارجاع ميدهد. بدين قرار است که مقايسه دو نظم پيش گفته، با لحاظ تمايز دو عقل دريافتکننده و مبنائاً دو سنخ نگاه «وجودبين» و «موجودبين» راست ميآيد و در غير اينصورت موجبات خبط و خطا را در نتايج فراهم ميسازد. اگر در روزگار ما، غلبه عقل نسبيانگار و تکنيکي، درک و شهود نظم ازلي کيهاني را محال يا دشوار ساخته است و مناسبتي ميان نظم و عدل و حق نميبيند و يا عدل و حق را به وجه سوبژکتيو تبيين و توجيه ميکند، دستکم ما نبايد خود را از التفات به حيث پوشانندگي و غفلت مدرن محروم سازيم و تذکر بدين معنا را تقبيح کرده يا ناموجه بدانيم. با اين حال، تصديق به وجود ذات و سرشتي خاص در اين مراتب عقل و نظم، مساوق انکار نتايج و دستاوردهاي عقل جزئي و خواص و آثار آن در زندگي و امورات بشري نيست، بلکه کمترين اثر معرفتي اين التفات، گشايش افقهايي است در فهم مناسبات و اعتبارات در حيات انضمامي بشر که البته معرفت بدين آفاق، سخت به طلب و همّت و توفيق نيازمند است: بر سر تربت ما چون گذري همت خواه که زيارتگه رندان جهان خواهد بود پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
2 - فيلسوف ارغواني؛ زندگي، انديشهها و نوشتههاي فرفوريوس
مهدي عظيمي«فرفوريوس» بمعناي «ارغواني» نام يکي از برجستهترين نمايندگان فلسفة نوافلاطوني است که هم خودش و هم مکتبش تأثير انکارناپذيري بر فلسفة اسلامي داشتهاند. آموزة کلّيهاي پنجگانة او بصورت موشکافانهتر و گسترشيافتهتر در مدخل همة منطقنوشتههاي دورۀ اسلامي نشست. نظرية او در ب چکیده کامل«فرفوريوس» بمعناي «ارغواني» نام يکي از برجستهترين نمايندگان فلسفة نوافلاطوني است که هم خودش و هم مکتبش تأثير انکارناپذيري بر فلسفة اسلامي داشتهاند. آموزة کلّيهاي پنجگانة او بصورت موشکافانهتر و گسترشيافتهتر در مدخل همة منطقنوشتههاي دورۀ اسلامي نشست. نظرية او در باب اتحاد عاقل و معقول، نخست از سوي ابنسينا فرو نهاده شد و سپس ملاصدرا آن را پذيرفت و برکشيد. خداگون شدن بمثابه غايت اخلاق آموزهيي است که فرفوريوس از استادش فلوطين برگرفته بود و از سوي انديشمندان مسلمان قبول عام يافت. رنگ و بويي از تناسخباوري فرفوريوس را در پارهيي از سخنان فارابي و ابنسينا ميتوان رصد کرد؛ گرچه آن دو منکر تناسخباوري يوناني بودند. فرفوريوس منطق را در صدر نظام آموزشي مکتب نوافلاطوني نشاند که اين نيز در اهتمام نوافلاطونيان مسلمان به منطق بياثر نبوده است. او معتقد به همرايي بنيادين افلاطون و ارسطو و جاودانخرد بود که هر دو تأثير آشکاري بويژه بر فارابي داشتهاند. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
3 - هرمس در آيين ماني و تأثير آن بر انديشههاي سهروردي
بهناز حسينييکي از مهمترين نتايج برخورد دو تمدن کهن مصري و يوناني در اسکندريه، مکتبي عقلي بنام مكتب هرمسي است که مشتق از نام کسي است که مکتب به او منسوب شده است. اين مکتب بعدها توانست آثار قابل ملاحظهيي بر جهان غرب و نيز بر عالم اسلام بر جاي گذارد. برخي از حكما در عالم اسلام، مسيح چکیده کامليکي از مهمترين نتايج برخورد دو تمدن کهن مصري و يوناني در اسکندريه، مکتبي عقلي بنام مكتب هرمسي است که مشتق از نام کسي است که مکتب به او منسوب شده است. اين مکتب بعدها توانست آثار قابل ملاحظهيي بر جهان غرب و نيز بر عالم اسلام بر جاي گذارد. برخي از حكما در عالم اسلام، مسيحيت و يهود بويژه در قرون وسطي بر اين باور بودند که هرمس بنيانگذار علوم است. تعداد كساني نيز که از عقايد هرمسي تأثير پذيرفتهاند کم نبوده و در حقيقت بايد گفت که بيشترين تأثيرات هرمسي بر ايشان، حاصل مطالعات و برخوردهايشان با کتب اسلامي بوده است. در عصر تجديد حيات فرهنگي نيز از اهتمام متفکرين غربي بر اين مکتب کاسته نشد و روي هم رفته مكتب هرمسي، با فلسفهيي خاص در باب طبيعت و جهان، تأثيراتي عميق بر هر دو تمدن غربي و اسلامي برجاي گذارد. بر همين اساس، پژوهش در عقايد و مناشي اين مکتب ميتواند در استنباط ويژهگيهاي اساسي حيات عقلاني عالم اسلام و مسيحيت راهگشا باشد. تأثيرات مهم اين مکتب عقلي حتي در فلسفة اسلامي نيز بروز دارد؛ بخصوص در فلسفة اشراق، عقيده به راهنمايي آسماني که از آن به «طباع تام» نام ميبرند، همان چيزي است که بنا بر آنچه از نوشتههاي مانوي چين و باقيماندههاي آن به زبان قبطي برميآيد، مانويان نيز به حقيقتي مانند «طباع تام» اعتقاد داشتند که آن را «وهمن بزرگ» يا «منوهمد بزرگ» ميناميدند. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
4 - تحولات تاريخي مسئله روح بخاري در حکمت صدرايي
محمد ميرينوشتار حاضر به بررسي تاريخي برخي پيشرفتها که توسط صدرالمتألهين در مبحث روح بخاري روي داده است ميپردازد. ملاصدرا روح بخاري را از جهت آنکه واسطه رسيدن تدبير نفس به بدن جسماني است گاهي به (عما) ـ که اصطلاحي عرفاني است ـ و گاهي به «جسم فلکي» و گاهي به «عرش» و يا «کرسي» تشبي چکیده کاملنوشتار حاضر به بررسي تاريخي برخي پيشرفتها که توسط صدرالمتألهين در مبحث روح بخاري روي داده است ميپردازد. ملاصدرا روح بخاري را از جهت آنکه واسطه رسيدن تدبير نفس به بدن جسماني است گاهي به (عما) ـ که اصطلاحي عرفاني است ـ و گاهي به «جسم فلکي» و گاهي به «عرش» و يا «کرسي» تشبيه ميکند. زيرا همه موارد فوق، در ويژگي برزخ بودن و واسطه بودن ميان مراتب بالايي و پاييني خود، مشترک بوده و در رساندن فيض و تدبير از عوالم بالاتر به عالم مادون خود تأثيرگذارند. اين تشبيهات صدرالمتألهين را ميتوان در راستاي قاعده تطابق عالم کبير با عالم صغير نيز معنا کرد. برخي از اين تشبيهات و همچنين بهره¬گيري از قاعده تطابق دو عالم کبير و صغير در باب روح بخاري از سوي ملاصدرا در تاريخ فلسفه اسلامي بي¬سابقه بوده است. ديگر ابتکار تاريخي ملاصدرا، طرح تشکيک در وجود انسان ميباشد. درواقع او براساس نگاه تشکيکي که به وجود واحد انساني دارد، روح بخاري را واسطه ميان مرتبه مثالي و بدن جسماني دانسته و به اينصورت، جايگاه روح بخاري و مراتب مترتب برآن را در وجود تشکيکي انساني تبيين کرده است. او با اين نگاه، مسئله برقراري ارتباط ميان نفس مجرد و بدن جسماني را با استفاده از روح بخاري بگونهيي حل نموده که از اشکالي که بر مشائين وارد است مبرّا باشد. در نگاه صدرايي، روح بخاري، بدن اصلي نفس بوده و بدن جسماني، غلاف و پوسته روح بخاري بشمار ميرود. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
5 - تأثير جريانهاي فکري بر آموزش فلسفه در مدارس عصر صفويه
موسيالرضا بخشي استادتوجه مدارس به فلسفه در ادوار مختلف عصر صفويه يکسان نبود و تحتتأثير جريانهاي فکري و علمي حاکم بر جامعه، فراز و فرودهايي را طي کرد. در اين نوشتار، روند آموزش فلسفه در مدارس عصر صفوي با استناد به منابع تاريخي با روش توصيفي و تحليلي در دو نيمة اين دوره بررسي ميگردد. در نيم چکیده کاملتوجه مدارس به فلسفه در ادوار مختلف عصر صفويه يکسان نبود و تحتتأثير جريانهاي فکري و علمي حاکم بر جامعه، فراز و فرودهايي را طي کرد. در اين نوشتار، روند آموزش فلسفه در مدارس عصر صفوي با استناد به منابع تاريخي با روش توصيفي و تحليلي در دو نيمة اين دوره بررسي ميگردد. در نيمة اول اين دوره بعلت حاکميت عقلگرايي بر مدارس، فلسفه در کنار علوم ديني، همچون دورة پيش از صفويه بسيار مورد توجه قرار داشت که اوج بالندگي آن در ميانه¬هاي عصر صفوي و در مکتب فلسفي اصفهان است. اما در نيمة دوم اين دوره، بويژه در دهههاي پاياني آن با احياي مکتب «اخباري» يا اهل حديث و تحتتأثير آن، آموزش اخبار و احاديث شيعه در مدارس رونق يافت و آموزش فلسفه در مدارس با تنگناهايي روبرو شد و رو به افول نهاد؛ بگونهيي که در بعضي از مدارس مانند مدرسة «سلطاني» و «مريم بيگم» در اصفهان تعليم و تعلّم آن ممنوع شد و در رديف علوم ضالّه قرار گرفت. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
6 - تشبيه و تنزيه نزد ابنعربي و اسپينوزا
عبدالرزاق حسامي فر پدرام پورمهرانتشبيه و تنزيه به چگونگي فهم انسان از اسماء و صفات حقتعالي مربوط ميشود و ريشههاي اين بحث را ميتوان در وحي الهي و کتب مقدس يافت. در عالم اسلام، آيات تشبيهي و تنزيهي قرآن، زمينه بحثهاي فراواني را ميان متکلمان مسلمان فراهم آورد. در قرون وسطاي مسيحي نيز کتاب مقدس و همچن چکیده کاملتشبيه و تنزيه به چگونگي فهم انسان از اسماء و صفات حقتعالي مربوط ميشود و ريشههاي اين بحث را ميتوان در وحي الهي و کتب مقدس يافت. در عالم اسلام، آيات تشبيهي و تنزيهي قرآن، زمينه بحثهاي فراواني را ميان متکلمان مسلمان فراهم آورد. در قرون وسطاي مسيحي نيز کتاب مقدس و همچنين انديشههاي فيلسوفان آن دوره دربارة روشهاي ايجابي و سلبي در شناخت خداوند، مباحثاتي را بر سر صفات الهي برانگيخت. ابنعربي و اسپينوزا، هرچند انديشمنداني از دو سنت فکري متفاوتند؛ چنانکه يکي عارفي شهودي و ديگري فيلسوفي عقلگراست، اما هر دو با مبنايي يگانهانگارانه به شناخت خداوند، اسماء و صفاتش ميپردازند و درخصوص تشبيه و تنزيه، رويکردي مشابه دارند و هر دو قائل به تشبيه و تنزيه هستند. در نوشتار حاضر، ابتدا نظر ابنعربي و اسپينوزا در باب تشبيه و تنزيه آمده و سپس نظر آن دو تحليل و مقايسه شده است. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
7 - از حق بودن خدا تا اصالت وجود
محمود زراعتپيشه«اصالت وجود» بعنوان بحثي مقدماتي و بنيادين در حکمت متعاليه تلقي ميشود؛ بحثي که جانبداري از وجود در آن نسبت به ماهيت، زمينهساز تفلسفي وجودي شده است. در اين نوشتار برآنيم تا ريشه اين بحث را در فصلي نزد ابنسينا نشان دهيم که در آن، صفت «حق» براي خدا به اثبات ميرسد. مداقه چکیده کامل«اصالت وجود» بعنوان بحثي مقدماتي و بنيادين در حکمت متعاليه تلقي ميشود؛ بحثي که جانبداري از وجود در آن نسبت به ماهيت، زمينهساز تفلسفي وجودي شده است. در اين نوشتار برآنيم تا ريشه اين بحث را در فصلي نزد ابنسينا نشان دهيم که در آن، صفت «حق» براي خدا به اثبات ميرسد. مداقه در اين فصل و مقايسه آن با بحث اصالت وجود در حکمت متعاليه، تأثير و تأثر عميق اين دو فصل را نشان ميدهد. بيشک، گرايشات قرآني فلاسفه اسلامي در پيدايش بحث از حق بودن خدا در ابنسينا دخالت داشته و همين گرايشات نيز منجر به بسط اين فصل شده است تا جايي که به شکل بحثي مستقل تحت عنوان اصالت وجود در حکمت متعاليه جلوهگر شده است. پرونده مقاله -
دسترسی آزاد مقاله
8 - مقايسه تطبيقي مفهوم کون وفساد نزد ارسطو و ابنسينا
اصغر سليمينوهرساله کون و فساد از گروه رسالههاي مربوط به طبيعت است که ارسطو آن را در حدود سالهاي 347 تا 335 قبل از ميلاد تأليف کرده است. اين رساله مشتمل بر دو کتاب ميباشد: در کتاب اول ارسطو کون و فساد را خصوصيت اساسي اجسام تحتالقمر معرفي کرده است. استحاله، نمو و ذبول، مماسه، فعل و چکیده کاملرساله کون و فساد از گروه رسالههاي مربوط به طبيعت است که ارسطو آن را در حدود سالهاي 347 تا 335 قبل از ميلاد تأليف کرده است. اين رساله مشتمل بر دو کتاب ميباشد: در کتاب اول ارسطو کون و فساد را خصوصيت اساسي اجسام تحتالقمر معرفي کرده است. استحاله، نمو و ذبول، مماسه، فعل و انفعال و اختلاط، از ديگر خصوصيات اجسام تحتالقمر هستند که کاملاً از نگاه ارسطو از يکديگر متمايز ميباشند. ارسطو کون و فساد مطلق را رد ميکند و نظريه امپدوکلس که کون و فساد را با استحاله يکي گرفته است نيز مورد انتقاد قرار ميدهد. کتاب دوم عمدتاً به بررسي عميق چهار عنصر اوليه (آب، خاک، هوا و آتش)، ماهيت آنها و نحوه تبدل متقابل آنها اختصاص دارد. ارسطو معتقد است که عناصر نخستين بصورت مستدير از يکديگر بوجود ميآيند و هيچکدام بر ديگري مقدم نيست. ابنسينا موجودات عالم را به چهار دسته عقول يا ملائکه، نفوس ملکي و اجرام فلکي، و اجسام عالم کون و فساد تقسيم کرده است. او امتياز وجودي بين مجردات و موجوداتي که توأم با مادهاند و در حال کون و فسادند را با امتياز نجومي بين افلاک و عالم تحتالقمر منطبق ساخته که در اين موضوع از ارسطو پيروي کرده است. در نوشتار حاضر موضوع کون و فساد در اجسام از نگاه ارسطو و ابنسينا مورد تحليل قرار ميگيرد و ميزان تأثيرپذيري ابنسينا از ارسطو و نيز ابداعت شيخالرئيس در اين زمينه مورد بررسي قرار ميگيرد. پرونده مقاله