پي يرآدو (2010ـ1922.م) فيلسوف فرانسوي معاصر، با عرضه الگوي فلسفي ـ فلسفه بمثابة روش زندگي ـ که حاصل سالها پژوهش او در زمينة فلسفة باستان است، پويايي و حيات حقيقي فلسفه را در زندگي روزمرة فيلسوف نشان ميدهد. در اين پژوهش سعي بر آن است که با بکارگيري اين الگو به تحليل و با چکیده کامل
پي يرآدو (2010ـ1922.م) فيلسوف فرانسوي معاصر، با عرضه الگوي فلسفي ـ فلسفه بمثابة روش زندگي ـ که حاصل سالها پژوهش او در زمينة فلسفة باستان است، پويايي و حيات حقيقي فلسفه را در زندگي روزمرة فيلسوف نشان ميدهد. در اين پژوهش سعي بر آن است که با بکارگيري اين الگو به تحليل و بازخواني مکتب اشراق سهروردي بپردازيم. به اين منظور، علاوه بر معرفي الگوي فلسفي ـ فلسفه بمثابة روش زندگي ـ به توضيح مؤلفههاي مهم آن از جمله: گفتار فلسفي تمرينات معنوي و جايگاه آن در بررسي مکاتب فلسفي ارشاد معنوي ميپردازيم.
پس از آشنايي با الگوي فلسفه بمثابة روش زندگي در بخش دوم نوشتار حاضر به تحليل و بازخواني حکمت اشراق در قالب اين الگوي فلسفي ميپردازيم. به اين منظور، ابتدا به طرح مسائل اساسي مکتب اشراق همچون نور و سلسله مراتب انوار، نفس و اهميت آن در مکتب اشراق، عالم مثال و ضرورت آن، معرفتشناسي و هستيشناسي در مکتب اشراق، خواهيم پرداخت. بيان مسائل و موضوعات بنيادين در مکتب اشراق سبب ميشود تا با توجه به اين الگوي فلسفي بتوانيم روش زندگي مکتب اشراق را مشخص کنيم و سپس عناصر و ويژگيهاي اين روش زندگي را با توجه به الگوي فلسفه بمثابة روش زندگي نشان ميدهيم.
از آنجا که مکتب اشراق سهروردي پيوندي عميق با عرفان و سير و سلوک معنوي دارد، شناخت و درک آن فلسفي و نشان دادن انسجام ساختاري آن در بيان مسائل مختلف فلسفي با دشواري همراه است. الگوي فلسفه بمثابة روش زندگي با ارائة راهکارهايي محقق را قادر ميسازد تا درک يکپارچه و جامع خويش از مسائل و موضوعات مطرح شده در اين مکتب فلسفي ـ عرفاني را بخوبي و در ساية يافتن روش زندگي منتخب از سوي اين مکتب نشان دهد.
پرونده مقاله
کانت فيلسوف مدرنيته بر اين باور است که ساماندهي زندگي اخلاقي انسان منوط بر آن است که نظام اخلاقي طراحي گردد که دستورات آن بر خرد عام و همگاني مبتني باشد تا از هرگونه شائبه غرايز و اميال شخصي که گريبانگير نظامهاي اخلاقي زمانه اوست، بدور باشد. تنها گزارهيي که از اين ويژگ چکیده کامل
کانت فيلسوف مدرنيته بر اين باور است که ساماندهي زندگي اخلاقي انسان منوط بر آن است که نظام اخلاقي طراحي گردد که دستورات آن بر خرد عام و همگاني مبتني باشد تا از هرگونه شائبه غرايز و اميال شخصي که گريبانگير نظامهاي اخلاقي زمانه اوست، بدور باشد. تنها گزارهيي که از اين ويژگي برخوردار است، گزاره تنجيزي است. حال مسئله اين است که او عينيت و واقعنمايي اين گزاره را چگونه توجيه ميكند؟ در فلسفه اسلامي ملاصدرا چگونه به اين مسئله پاسخ داده شده است؟
کانت در نقد خرد عملي امر تنجيزي را برگرفته از قانون اخلاق ميداند و تلاش ميكند آن را با تکيه بر عقل عملي و فرضيه آزادي توجيه نمايد. گرچه مباحث کانت در فلسفه اخلاق بگونهيي پيش ميرود که نومنها و بخصوص آزادي اثبات ميگردد، اما او آنها را اصول موضوعه ميداند. اين بدانمعناست که واقعيت عقل عملي و آزادي فقط امکان عمليبودن تجربه اخلاقي و ديگر حوزه هاي عملي را توجيه ميكند. بعبارت ديگر، اذعان به واقعيت عقل و آزادي تنها براساس باور و ايمان است؛ در نتيجه گزاره هاي اخلاقي عقلاني هستند اما شناختني نيستند.
در فلسفه متعاليه ملاصدرا گزاره هاي عملي در حوزه فردي و اجتماعي براساس عقل عملي و با توجه به ارتباط آن با عقل نظري شکل ميگيرند. بعلاوه، هر دو ساحت نظر و عمل از صُقع و باطن نفس نشئت يافته و با علم حضوري شناخته ميشوند. در نتيجه، تمام دريافتهاي نفساني و عقلاني با حقيقت خير و مراتب آن بعنوان امر وجودي مرتبطتند. بدين ترتيب عينيت و واقعيت اين گزاره ها نه براساس اصول موضوعه بلکه با تکيه به امکان شناخت حضوري از عالم نفس الامر توجيه ميگردند.
در نوشتار حاضر تلاش ميگردد با روش تطبيقي و از طريق تحليل مباني فلسفي کانت و ملاصدرا واقعيت و عينيت گزاره ها در فلسفه عملي به بحث گذاشته شود تا از اين طريق، برجستگي مباني فلسفه متعاليه آشکار گردد.
پرونده مقاله
نفسشناسي متفکران مسلمان در سدههاي ششم و هفتم، متأثر از مباحث نفس ابنسيناست؛ با اين تفاوت که ابنسينا در پي اثبات تجرد قوه عاقله نفس بود، اما پس از وي، تفسير تجرد همه مراتب ادراکي نفس وجهه همت برخي از متفکران قرار گرفت. خواجهنصير به پيروي از ابنسينا، نفس ناطقه را جو چکیده کامل
نفسشناسي متفکران مسلمان در سدههاي ششم و هفتم، متأثر از مباحث نفس ابنسيناست؛ با اين تفاوت که ابنسينا در پي اثبات تجرد قوه عاقله نفس بود، اما پس از وي، تفسير تجرد همه مراتب ادراکي نفس وجهه همت برخي از متفکران قرار گرفت. خواجهنصير به پيروي از ابنسينا، نفس ناطقه را جوهري مجرّد از ماده و امري بسيط و روحانية الحدوث ميداند كه در راستاي تکامل خود، تعلق تدبيري به بدن دارد. او بر اساس اعتقاد به تلازم ميان تجرد و جاودانگي، با براهين عقلي محکم، تجرد همه مراتب ادراکي و بقاي نفوس ناطقه را اثبات كرده و باور دارد که نفس و بدن از يکديگر اثر ميپذيرند و نه تنها فساد بدن، بلكه هيچ عامل ديگري نميتواند سبب زوال نفس ناطقه بسيط و مجرد گردد. اما فخررازي در مورد ماهيت نفس و رابطه آن با بدن، نظري دوگانه دارد؛ او گاهي همانند فلاسفه اسلامي، نفس را جوهري مجرد ميداند و براي اثبات تجرد آن به براهين ابنسينا تکيه ميکند و گاهي همانند اکثر متکلمان اسلامي، نفس را جسمي لطيف ميداند که به قدرت خداوند متعال در بدن تصرف ميکند.
پرونده مقاله
نوشتار حاضر به بررسي تاريخي برخي پيشرفتها که توسط صدرالمتألهين در مبحث روح بخاري روي داده است ميپردازد. ملاصدرا روح بخاري را از جهت آنکه واسطه رسيدن تدبير نفس به بدن جسماني است گاهي به (عما) ـ که اصطلاحي عرفاني است ـ و گاهي به «جسم فلکي» و گاهي به «عرش» و يا «کرسي» تشبي چکیده کامل
نوشتار حاضر به بررسي تاريخي برخي پيشرفتها که توسط صدرالمتألهين در مبحث روح بخاري روي داده است ميپردازد. ملاصدرا روح بخاري را از جهت آنکه واسطه رسيدن تدبير نفس به بدن جسماني است گاهي به (عما) ـ که اصطلاحي عرفاني است ـ و گاهي به «جسم فلکي» و گاهي به «عرش» و يا «کرسي» تشبيه ميکند. زيرا همه موارد فوق، در ويژگي برزخ بودن و واسطه بودن ميان مراتب بالايي و پاييني خود، مشترک بوده و در رساندن فيض و تدبير از عوالم بالاتر به عالم مادون خود تأثيرگذارند. اين تشبيهات صدرالمتألهين را ميتوان در راستاي قاعده تطابق عالم کبير با عالم صغير نيز معنا کرد. برخي از اين تشبيهات و همچنين بهره گيري از قاعده تطابق دو عالم کبير و صغير در باب روح بخاري از سوي ملاصدرا در تاريخ فلسفه اسلامي بي سابقه بوده است.
ديگر ابتکار تاريخي ملاصدرا، طرح تشکيک در وجود انسان ميباشد. درواقع او براساس نگاه تشکيکي که به وجود واحد انساني دارد، روح بخاري را واسطه ميان مرتبه مثالي و بدن جسماني دانسته و به اينصورت، جايگاه روح بخاري و مراتب مترتب برآن را در وجود تشکيکي انساني تبيين کرده است. او با اين نگاه، مسئله برقراري ارتباط ميان نفس مجرد و بدن جسماني را با استفاده از روح بخاري بگونهيي حل نموده که از اشکالي که بر مشائين وارد است مبرّا باشد. در نگاه صدرايي، روح بخاري، بدن اصلي نفس بوده و بدن جسماني، غلاف و پوسته روح بخاري بشمار ميرود.
پرونده مقاله
نگاه فيلسوفانه حکمت متعاليه و نگاه عارفانه مکتب ابنعربي به مسئله چگونگي ارتباط نفس و بدن، تشابهات بسياري دارد. هر دو سنت، با در نظر گرفتن اعتبار و لحاظي خاص، به يگانگي نفس و بدن باور داشته و در عين حال، از لحاظي ديگر، ضمن پذيرش وجود فاصله فراوان ميان نفس ناطقه عقلي و ب چکیده کامل
نگاه فيلسوفانه حکمت متعاليه و نگاه عارفانه مکتب ابنعربي به مسئله چگونگي ارتباط نفس و بدن، تشابهات بسياري دارد. هر دو سنت، با در نظر گرفتن اعتبار و لحاظي خاص، به يگانگي نفس و بدن باور داشته و در عين حال، از لحاظي ديگر، ضمن پذيرش وجود فاصله فراوان ميان نفس ناطقه عقلي و بدن جسماني، بر ناکافي بودن روح بخاري براي برقراري ارتباط ميان نفس و بدن تأکيد داشته و وجود مرتبه و بدن مثالي را نيز که ميان روح بخاري و نفس ناطقه قرار ميگيرد، ضروري ميدانند. به اين ترتيب، نفس ناطقه عقلي براساس نظر هر دو طايفه، داراي سه بدن در طول هم ميباشد؛ يعني ابتدا به بدن مثالي تعلق گرفته و سپس به روح بخاري و در مرتبه سوم به بدن جسماني تعلق ميگيرد. بعبارت ديگر، نفس ناطقه با دو واسطه بدن مثالي و روح بخاري به تدبير بدن جسماني ميپردازد.
همچنين حکمت متعاليه و مکتب ابنعربي، هر دو، با عنايت به قاعده «تطابق عالم کبير و عالم صغير» به تبيين جايگاه نفس ناطقه و بدن مثالي و روح بخاري و بدن جسماني، بعنوان مراتب عالم صغير و تطبيق هرکدام از آنها بر مراتب عالم کبير پرداختهاند.
پرونده مقاله
مهمترين مبناي فلسفه اخلاق ابنمسکويه را نفسشناسي او تشکيل ميدهد. ابنمسکويه در بحثهاي خود در ارتباط با اخلاق، درصدد شناساندن ويژگي منحصر بفرد انسان است. او اثبات ميکند که در انسان چيزي وجود دارد برتر از بدن جسماني و آن نفس است. انسان بکمک نفس ناطقة خود ميتواند به حيات چکیده کامل
مهمترين مبناي فلسفه اخلاق ابنمسکويه را نفسشناسي او تشکيل ميدهد. ابنمسکويه در بحثهاي خود در ارتباط با اخلاق، درصدد شناساندن ويژگي منحصر بفرد انسان است. او اثبات ميکند که در انسان چيزي وجود دارد برتر از بدن جسماني و آن نفس است. انسان بکمک نفس ناطقة خود ميتواند به حيات متعالي ـ آنگونه که شايستة مقام انسانيت است ـ دست يابد. ابنمسکويه براي ارائه ديدگاه خود مبني بر چگونگي دستيابي انسان به سعادت، نخست نفس مجرد انساني را اثبات ميکند و سپس به بيان ويژگيهاي منحصر بفرد نفس انساني ميپردازد. اما از آنجا که تطبيق و مقايسه به شناخت بهتر نظريات فلسفي کمک ميکند، براي شناخت هرچه بهتر نظريات ابنمسکويه، انديشههاي او را در مقايسه با نفسشناسي ابنسينا قرار دادهايم. در نوشتار حاضر نفس از نظر ابنمسکويه و ابنسينا بررسي ميشود و در ذيل آن به چيستي نفس، وجود، حدوث، ارتباط آن با بدن، قواي نفس و بقاي آن اشاره ميگردد.
پرونده مقاله
بنا به عقيدة فلاسفة اسلامي، ادراک ذات توسط نفس، معرفتي حضوري است؛ بدينمعنا که آگاهي نفس به ذات خود از طريق اشياء بيروني يا اعضاي بدن و يا افعال نفس، آنچنانکه دکارت در کوگتيوي خود طرح ميکند، اتفاق نمي افتد، بلکه نفس، فارغ از افعال و احوالش و با غير فعال شدن بدن مادي همچن چکیده کامل
بنا به عقيدة فلاسفة اسلامي، ادراک ذات توسط نفس، معرفتي حضوري است؛ بدينمعنا که آگاهي نفس به ذات خود از طريق اشياء بيروني يا اعضاي بدن و يا افعال نفس، آنچنانکه دکارت در کوگتيوي خود طرح ميکند، اتفاق نمي افتد، بلکه نفس، فارغ از افعال و احوالش و با غير فعال شدن بدن مادي همچنان مدرک ذات خود است.
فيلسوف بزرگ اسلامي، شيخالرئيس، براهين مختلفي در اثبات اين ادعا مطرح کرده است که شناخته شده-ترين آنها برهان «هواي طلق» يا «انسان معلق» است. اما با ارزيابي اين براهين چنين بنظر ميرسد که آنها توان چنداني در اثبات مدعاي خود ندارند و در بهترين شرايط، تنها قادر به اثبات تفاوت علم نفس به خود با علم او به ساير اشياء هستند. بنابرين بنظر ميرسد يا بايد براي استقلال نفس در ادراک ذات بدنبال دلايل محکمتري بود و يا نفس را در علم به ذات خود، مستقل از بدن و بخصوص مغز ندانست.
پرونده مقاله
تبيين فلسفي معاد جسماني از مهمترين مسائل فلسفه پس از صدرالمتألهين در ميان اهل تحقيق بشمار ميآيد. حکيم آقا علي مدرس زنوزي با توجه به ابهامات و سؤالات باقي مانده در اين موضوع و با توجه به ميراث فيلسوفان قبلي بويژه ملاصدرا در اين زمينه و با استفاده از مباني حکمت متعاليه، چکیده کامل
تبيين فلسفي معاد جسماني از مهمترين مسائل فلسفه پس از صدرالمتألهين در ميان اهل تحقيق بشمار ميآيد. حکيم آقا علي مدرس زنوزي با توجه به ابهامات و سؤالات باقي مانده در اين موضوع و با توجه به ميراث فيلسوفان قبلي بويژه ملاصدرا در اين زمينه و با استفاده از مباني حکمت متعاليه، مانند حرکت جوهري و تشکيک در وجود، بررسي دقيق و تحليلي نو نسبت به اين مسئله نموده است. ديدگاه حکيم زنوزي مبتني بر سه مقدمه است: اولاً، نفس پس از مرگ، آثار و صور نفساني را در ذرات و عناصر بدن به وديعه ميگذارد. ثانياً، اين ودايع، سبب حرکت جوهري و تغيير و تحوّل در ذات بدن ميشود. ثالثاً، پس از سپري شدن استکمال بدن به محوريت حرکت جوهري، بدن به نفس خود ملحق ميگردد به صورتي که هيچ نفس ديگري تناسب لازم براي اتحاد با بدن مذکور را نخواهد داشت. حکيم مؤسس به پشتوانة اصول فلسفي و تحليل و بررسي رواياتي از مجامع حديثي معتبر توانسته است تبيين جديد خود را به اثبات برساند. نوشتار حاضر، مباني فلسفي حکيم زنوزي را مانند اتحاد و علاقة نفس و بدن، ترکيب حقيقي و اتحادي و چگونگي باقي ماندن صورت در دو حالت را مورد بررسي قرار داده و در ادامه به چگونگي تثبيت نظريه خاص حکيم زنوزي به پشتوانة روايتي از امام صادق(ع) ميپردازد.
پرونده مقاله
هراکليتوس از جمله فيلسوفان پيشاسقراطي مهمي است که در زمينة اخلاق پارهنوشتههايي از وي باقي مانده است. براي فهم ديدگاههاي اخلاقي وي علاوه بر پارهنوشته هاي موجود، توجه به بستري که تفکر هراکليتوس در آن شکل گرفته، ضرورت دارد. هراکليتوس تحتتأثير دو سنتي قرار داشت که در عص چکیده کامل
هراکليتوس از جمله فيلسوفان پيشاسقراطي مهمي است که در زمينة اخلاق پارهنوشتههايي از وي باقي مانده است. براي فهم ديدگاههاي اخلاقي وي علاوه بر پارهنوشته هاي موجود، توجه به بستري که تفکر هراکليتوس در آن شکل گرفته، ضرورت دارد. هراکليتوس تحتتأثير دو سنتي قرار داشت که در عصر وي جريان داشتند: سنت اول تحتتأثير هومر، شعرا و حکماي اوليهيي چون سولون، باياس و ديگران بود که ويژگي بارز آن اعتقاد به خدايان انسانوار بود. سنت ديگر، سنت علمي و فني جديدي بود که در همان قرن در ميلتوس تحتتأثير کساني همچون طالس و آناکسيمندر شکل گرفته بود که دغدغه اصلي آن جهان شناسي، يعني فهم چگونگي ايجاد، بقا و درنهايت فناي نظم جهاني بود. در واقع، فلسفه هراکليتوس را ميتوان پلي ميان اين دو سنت مختلف دانست. از آنجايي که هراکليتوس، قانون جهاني و قانون انساني (نظم جهاني و نظم انساني) را يکي ميدانست، ميتوان گفت که موضوع و هدف واقعي وي نه جهان فيزيکي بلکه موقعيت و وضعيت انسان در آن بود. اخلاق هراکليتوس همچون ساير فلاسفه يونان باستان گونه يي اخلاق فضيلت بود که محور اصلي آن را فضيلت و سعادت شکل ميداد. هراکليتوس در حوزه فضايل، هم به فضايل اخلاقي و هم به فضايل عقلاني پرداخته است. وي درخصوص فضايل اخلاقي با تفکيک ميان لذات جسماني و غيرجسماني، درنهايت افراط و تفريط را مردود شمرده و اعتدال و ميانه روي در لذات را بعنوان ملاک رفتار انسان معرفي ميکند. در زمينه فضايل عقلاني نيز بر فضيلت حکمت تکيه کرده و بر اين باور است که حکمت، صرف زياد دانستن نيست، بلکه حکمت، معرفت متأملانه و آگاهانهيي است که مطابق لوگوس باشد. در نتيجه، تأکيد بيشتر وي بر فضايل عقلاني است تا فضايل اخلاقي. درنهايت نيز هراکليتوس سعادت انسان را نتيجه شناخت و رفتار مطابق لوگوس ميداند.
پرونده مقاله
بحث درباب وجود آدمي، حقيقت و مقام او در عالم تكوين، بعنوان يکي از مباحث مهم فلسفي همواره مورد نظر فيلسوفان بوده است. حكماي مسلمان نيز در مباحث خود به بحث دربارة انسان پرداختهاند. نکته مهم و اساسي در باب انسانشناسي، سخن از حقيقت انسان بعنوان موجودي متمايز و برگزيده در چکیده کامل
بحث درباب وجود آدمي، حقيقت و مقام او در عالم تكوين، بعنوان يکي از مباحث مهم فلسفي همواره مورد نظر فيلسوفان بوده است. حكماي مسلمان نيز در مباحث خود به بحث دربارة انسان پرداختهاند. نکته مهم و اساسي در باب انسانشناسي، سخن از حقيقت انسان بعنوان موجودي متمايز و برگزيده در ميان ساير موجودات است. ابوالحسن عامري نيشابوري، فيلسوف ايراني مسلمان، از جمله کساني است که دربارة حقيقت انسان مباحثي را در فلسفهورزي خود مطرح كرده است که نويسندگان را برآن داشته، نظريات وي را با آراء صدرالمتألهين بعنوان فيلسوفي داراي نظريات نو در باب حقيقت انسان و بعنوان يک حكيم مرجع، به مقايسه و تحليل بگذارد و وجوه اختلاف و اشتراک آنها را نمايان سازد. در اين ميان، تلقي آن دو از انسان بعنوان مخلوق خداوند و مرکب از نفس و بدن و تلقي نفس بعنوان حقيقت انسان و درنتيجه، تقابل با ديدگاههاي مادهباورانه را ميتوان از نقاط اشتراک و تفاوت ديدگاه آنها پيرامون رابطه نفس و بدن و نحوة ارتباط آن دو را ميتوان از نقاط اختلاف آنها قلمداد کرد. ملاصدرا رابطه نفس و بدن را يک رابطه لزومي و وجودي ميداند و روح بخاري را واسطة ميان آن دو ميداند و با طرح نظرية جسمانية الحدوث، نظري جامعتر را ارئه ميدهد، درحالي که عامري رابطة نفس و بدن را رابطهيي عرضي قلمداد ميکند و تبيين روشني از توجيه اين رابطه ارئه نميدهد. همچنين آنها هردو عقل را از مراتب نفس و باعث تمايز انسان از ساير موجودات و ملاک در حقيقت انسانِ ميدانند.
پرونده مقاله
برخلاف تصوير رايج، ابنسينا نه پيرو محض ارسطوست و نه صرفاً شارح آراء وي. ابنسينا فيلسوفي مستقل، برجسته و مسلمان ايراني است. وي در پرتو نقدها به فلسفه يونان و ارسطو، درصدد شكلدهي گسست معرفتي بنيادين و طرحريزي شالودههاي حكمت مشرقي است.
يكي از موضوعات متنازع فيه، مسئله چکیده کامل
برخلاف تصوير رايج، ابنسينا نه پيرو محض ارسطوست و نه صرفاً شارح آراء وي. ابنسينا فيلسوفي مستقل، برجسته و مسلمان ايراني است. وي در پرتو نقدها به فلسفه يونان و ارسطو، درصدد شكلدهي گسست معرفتي بنيادين و طرحريزي شالودههاي حكمت مشرقي است.
يكي از موضوعات متنازع فيه، مسئله نفس، جوهريت، تجرد و جاودانگي آن است. ابنسينا آراء ارسطو در اين سه موضوع را نابسنده دانسته كه دچار كاستيها، اشتباهات و خلطهاست. وي ميكوشد تا با نقد ديدگاه ارسطو، طرحي جديد از مسئله نفس بدست دهد. ابنسينا با نقد تعريف ارسطو از نفس آغاز كرده، با جرح و رد براهين بقا پيش رفته و سرانجام نظريهيي بديع در موضوع جاودانگي نفس تدوين نموده است. اين نظريه پشتوانهيي بنام «اجل البراهين» ابنسينايي دارد.
هدف اصلي نوشتار حاضر، بررسي آراء ارسطو، ايرادات ابنسينا بر آنها و نشان دادن ساحتهاي ابتكاري ابنسينا در مسئله نفس ميباشد. نگارنده نشان ميدهد كه دستاورد ابنسينا، راهي جديد در مسئله نفس و بدن را گشوده و تلقي استمرار آراء ارسطو در ميان فيلسوفان اسلامي، تلقي نادرست است. ابنسينا را بايد آغازگر بحثهاي بنيادين در موضوع نفس و جاودانگي آن قلمداد كرد.
پرونده مقاله
يكي از موضوعات مهم در فلسفه اسلامي، اثبات جوهريت نفس است. ملاصدرا و ابنسينا با وجود اتفاق نظر در اصل جوهريت نفس در تفسير و تبيين آن اختلاف نظر اساسي دارند. اين اختلاف كه به مباحث مهمي مانند تبيين نفس، تغييرات آن و رابطه آن با قوا نيز کشيده شده است، مسئله اصلي نوشتار حا چکیده کامل
يكي از موضوعات مهم در فلسفه اسلامي، اثبات جوهريت نفس است. ملاصدرا و ابنسينا با وجود اتفاق نظر در اصل جوهريت نفس در تفسير و تبيين آن اختلاف نظر اساسي دارند. اين اختلاف كه به مباحث مهمي مانند تبيين نفس، تغييرات آن و رابطه آن با قوا نيز کشيده شده است، مسئله اصلي نوشتار حاضر است. براساس نظر ابنسينا موجودات ممکن مركب از دو جزء تحليلي ـ عقلي وجود و ماهيتند و مقسم مقولات نيز كه جوهر و عرض در ذيل آنها قرار ميگيرد، خود ماهيت است و تفاوت جوهر و عرض نيز به اين است كه وجود جوهر فينفسه و وجود عرض لغيره است. بر اين مبنا، نفس جوهر مجردي است كه افعال اختياري تدبيري و ادراك امور كلي را انجام ميدهد و داراي فروع يا قوايي است كه افعال خود را بواسطه آنها به انجام ميرساند. در اين رويكرد، اختلاف نفوس انسانها از عاليترين تا پايينترين مرتبه به اعراض است و در جوهر هيچ تحولي ايجاد نميشود. بعقيده ملاصدرا نيز عرض هيچگونه استقلالي در مقابل جوهر ندارد، از اينجهت، حقيقتي است وابسته كه داراي وجود تبعي و لغيري است، اما بنا به اصل اصالت وجود كه ملاك تشخص، وجود است، وجودي که مشخص معروض است، همان مصداق خود جوهر و مصداق همه اعراض است؛ يعني يک وجود واحد است که مصداق انسان با اعراض مختلف است. نفس جوهري است از سنخ وجود، داراي وجود لنفسه و ذومراتب كه اعراض آن از مراتب اين حقيقت محسوب ميشوند. قواي نفس شئون و مراتب نفسند و کمالاتي که نفس کسب ميکند مرهون اتحاد او با صور ادراکي است.
پرونده مقاله
سير تكاملي و نتايج مترتب بر معرفت نفس در فلسفه اسلامي از جمله مباحث مهم بشمار ميرود. يكي از مهمترين اين نتايج بحكم حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» نيل به شناخت آفريدگار است. تبيين و تفسير اين حديث در مکاتب آغازين فلسفه اسلامي کمتر مورد توجه بوده و شکوفايي شرح و تفسير آن چکیده کامل
سير تكاملي و نتايج مترتب بر معرفت نفس در فلسفه اسلامي از جمله مباحث مهم بشمار ميرود. يكي از مهمترين اين نتايج بحكم حديث «من عرف نفسه فقد عرف ربه» نيل به شناخت آفريدگار است. تبيين و تفسير اين حديث در مکاتب آغازين فلسفه اسلامي کمتر مورد توجه بوده و شکوفايي شرح و تفسير آن بيشتر به دورههاي تلفيقي و تأليفي در مکتب شيراز و اصفهان تا دورههاي تفوق حکمت متعاليه در ميان متأخران و معاصران برميگردد. اين تحقيق درصدد پرداختن به سابقه اين تبيينها و تحليلها در دو مکتب آغازين فلسفه اسلامي يعني حکمت مشاء و حکمت اشراق و حتي قبل از آن است. تفسير احاديث معرفت نفس در فلسفه اسلامي با نفسشناسي و خودشناسي پيوند دارد و بدينلحاظ براي آن ديرينهيي بسان خود فلسفه در يونان در نظر گرفته شده در کتابهاي فلسفه اسلامي اقوال و عباراتي در اين زمينه به قدما و حکماي يونان نسبت داده شده است و سرآغاز تاريخنگاري در اين زمينه بوده است.
نقل اين احاديث و اقوال مشابه آن از همان دوران اوليه فلسفه اسلامي از اخوانالصفا آغاز شده است و بيشتر با تأکيد بر اهميت نفسشناسي و تجرد نفس همراه بوده است که در حکمت مشاء با توجه به برجستگي علمالنفس و نفسشناسي برجستگي مييابد. ابنسينا با استفاده از اين احاديث به اثبات مهمترين مسئله نفسشناسي خود يعني تجرد نفس ميپردازد و از آنها بعنوان تأييدي ديني براي اثبات اين امر در برابر ديدگاه متکلمان دال بر جسماني بودن نفس بهره ميگيرد. در حکمت اشراق با توجه به بنيادين بودن بعد معرفتشناختي نفس، رويکرد اساسيتري به ارتباط ميان معرفت نفس و معرفت رب پيدا ميشود و بعنوان برهاني براي اثبات وجود خدا و صفات او معرفي ميگردد؛ برهاني که بر ديگر براهين اولويت دارد. آنچه در اين گذار تاريخي نمايان است، تقرير حاکي از امکان معرفت نفس و امکان انتقال از آن به معرفت رب است که در اشراقيترين وجه آن ذومراتب دانسته ميشود.
پرونده مقاله
نظر رایج و تثبیتشده در فلسفة افلاطون آن است که وی به نامیرایی نفس پس از مرگ،بعنوان نامیرایی امری ماندگار و ثابت قائل است. نفس آدمی ـ دستکم بخش مهمی از آن که همان عقل استـ گوهری است از جنسی دیگر و آمده از جهانی دیگر که بعد از مرگ بنحوی باقی میماند. اما محاورةمیهمانی چکیده کامل
نظر رایج و تثبیتشده در فلسفة افلاطون آن است که وی به نامیرایی نفس پس از مرگ،بعنوان نامیرایی امری ماندگار و ثابت قائل است. نفس آدمی ـ دستکم بخش مهمی از آن که همان عقل استـ گوهری است از جنسی دیگر و آمده از جهانی دیگر که بعد از مرگ بنحوی باقی میماند. اما محاورةمیهمانی افلاطون چشماندازی از نامیرایی ترسیم ميكند که با تصویر چهرهييپدیدهشناسانه از نفس و انتساب میل برای نامیرایی به اروس، نفس را دستخوش دگرگونی ميداندو در نتیجه، نامیرایی آن رامتفاوت از نامیرایی در برداشت رایج میشمارد. مدعاي مقالة حاضر اینست که برای فهم و تفسیر افلاطون از نامیرایی در محاورةمیهمانی لازم است به برخی از اشارات وی و در ضمن، به بحث زایش و پرورش و نیز یاد و خاطره دقت شود تا بتوان بر اساس آن به مدلی پویا و آفرینشگرانه از نامیرایی رسید که نه مستلزم ماندگاری نفسی اینهمان پس از مرگ است که به اندرنگری ایستا و ساکنِ مُثل مبتهج است و نه وجود نفسی از جنسی دیگر را پیشفرض ميگيرد. این نوشتار ضمن برشمردن و توصیف مدلهايچهارگانهيي که افلاطون از نامیرایی ترسیم ميكند، به ترسیم ويژگيهای مهم و مشترک و در مواردی متمایز آنها ميپردازد و نشان ميدهد که این نامیرایی پیوندی ناگسستنی با آفرینش گفتارهای دربارة فضیلت حقیقی یا تصویرهای آن، زندگی در یاد و خاطرة نسلهای آینده و نیز تأثیرگذاری غیرمستقیم در جهان دارد.
پرونده مقاله
دکارت قائل به وجود تصورات فطری در انسان بود. او مهمترین این تصورات را تصور خدا میدانست که خداوند آن را همچون صنعتگری که مهر خود را بر صنعت خود میزند، در فطرت ما منطبع کرده است. مفسران فلسفة دکارت در تفسیر جایگاه این تصورات در اندیشۀ وي، راههای مختلفی را در پیش گرفتهاند چکیده کامل
دکارت قائل به وجود تصورات فطری در انسان بود. او مهمترین این تصورات را تصور خدا میدانست که خداوند آن را همچون صنعتگری که مهر خود را بر صنعت خود میزند، در فطرت ما منطبع کرده است. مفسران فلسفة دکارت در تفسیر جایگاه این تصورات در اندیشۀ وي، راههای مختلفی را در پیش گرفتهاند. بر اساس یکی از این تفاسیر، وجود و حضور اینگونه تصورات در نفس، پیش از آنکه تجربه یی برای او حاصل شود، بصورت بالقوه است و ظهور و فعلیت آنها فرع بر حصول شناخت حسی است. اما بر اساس تفسیری دیگر، فطری بودن تصورات به این معنا نیست که آنها همواره نزد ذهن حاضر باشند، چراکه در این صورت هیچ تصوری نمیتواند فطری باشد، بلکه بدین معناست که ما در وجود خویش توانایی ایجاد چنین تصوراتی را داریم و با تأمل لازم و کافی عقلی و بدون نیاز به اطلاعات حاصل از حواس، میتوانیم به حقایق آنها دست پیدا کنیم. بنظر میرسد آنچه با بیان خود دکارت همخوانی دارد، تفسیر اول باشد، یعنی وجود و حضور بالقوه اینگونه تصورات در ذهن. با این تبیین روشن میگردد که وجود تصورات فطری بمعنای دکارتی آن، با مبانی فلسفی ملاصدرا سازگاری ندارد، چراکه وی وجود هرگونه تصور و تصدیق پیش از تجربه را در ذهن انکار نموده است. علاوه بر این، بر اساس مبانی فلسفی ملاصدرا نفس انسانی در ابتدای پیدایش خویش جوهری جسمانی و فاقد هرگونه تصور و تصدیق است و بتدریج بر اثر حرکت جوهری، تکامل مییابد تا درنهایت به مرحلة تجرد عقلی برسد.
پرونده مقاله
مکتب خراسان با نگرشی متمایل به فلسفهگریزی و اعتقاد به جدایی حوزههای وحی، عقل و عرفان از یکدیگر و همچنین اهتمام بر ظواهر متون دینی، نگاهی متفاوت به نفس و بقای آن دارد. بنظر حامیان این مکتب، نفس جسمي لطیف است که تنها بواسطۀ عوارض با بدن متفاوت است و کمالاتی مانند علم و چکیده کامل
مکتب خراسان با نگرشی متمایل به فلسفهگریزی و اعتقاد به جدایی حوزههای وحی، عقل و عرفان از یکدیگر و همچنین اهتمام بر ظواهر متون دینی، نگاهی متفاوت به نفس و بقای آن دارد. بنظر حامیان این مکتب، نفس جسمي لطیف است که تنها بواسطۀ عوارض با بدن متفاوت است و کمالاتی مانند علم و عقل که حقایقی نوری، مجرد، واحد و خارج از نفس هستند را تنها به افاضة حقتعالی دریافت میکند. انسان نه تنها در مبدأ خلقت بلکه تا انتهای آنچه بدان واصل میگردد، همواره جسمانی بوده و خواهد بود. در مکتب خراسان، نفسشناسی مقدمه یی ضروری برای اثبات بقای نفس است، بگونهیی که جاودانگی فرع بر شناخت حقیقت نفس شمرده میشود. نفس که در زندگی دنیا، در کنار بدن زیست میکند، در برزخ، بدون نیاز به بدن و بطور مستقل و با هیئتی شبیه بدن، باقی مانده و به حیات خویش ادامه میدهد، اما در عالم آخرت به بدن دنیوی برگردانده شده و در کنار آن متنعم یا معذب میگردد. این دیدگاه با اشکالاتی روبروست؛ از جمله 1) لازمۀ جسمانگاری نفس اینست که معاد روحانی و معاد جسمانی، دو اسم برای یک مسمی باشند، 2) دیدگاه این مکتب، در برخی موارد، انسجام و سازگاری درونی نداشته و در آن پراکندگی آراء دیده میشود و 3) برخی مفاهیم و مسائل مربوطه بدرستی تبیین نشدهاند. در پژوهش حاضر، با روش تحلیلی ـ کتابخانه يي، دیدگاه سه تن از شخصیتهای برجستۀ این مکتب دربارۀ حقیقت نفس و بقای آن، تبیین و ارزیابی شده است.
پرونده مقاله
فرضیة بنیادی این مقاله برآمیختن فلسفة نوافلاطونی متأخر با سنت مسیحی و یهودی است. بر این اساس زمینة تطبیق اندیشههای دیونوسیوس با فلاسفة اشراقی و عارف مسلک، بويژه سهروردی در عالم اسلامی، فراهم میشود. ايندو در تفكر برغم تفاوت زمینة تفکر دینی و عرفانی، نظام متافیزیکی واحدي چکیده کامل
فرضیة بنیادی این مقاله برآمیختن فلسفة نوافلاطونی متأخر با سنت مسیحی و یهودی است. بر این اساس زمینة تطبیق اندیشههای دیونوسیوس با فلاسفة اشراقی و عارف مسلک، بويژه سهروردی در عالم اسلامی، فراهم میشود. ايندو در تفكر برغم تفاوت زمینة تفکر دینی و عرفانی، نظام متافیزیکی واحدي را ترسیم میکنند که بر مفهوم رمزی و نقش خلاق نور استوار است. پژوهش حاضر با تمرکز بر اصول این نظام، تشابه آنها را از سه جهت مورد توجه قرار میدهد: شباهت متافیزیکی، شباهت در نفسشناسی و تشابه ساختارهایی که به تبیین آموزة کیهان بالتجلی میانجامد. نویسنده درصدد است از یکسو محور این تشابه را بر اساس هویت خلاق نور تبیین نماید تا بدین سان هویت تجلي يافتگي جهان و فیضان صدوری نور را نمایان سازد و از سوی دیگر، اساس پیوند دوسویه نظام متافیزیکی و اشراقی آنها با جهانشناسی و مبانی نفسشناسی و شهود را آشکار كند. بر اساس شباهت سهگانه این دو نظام، سه نتیجة مهم حاصل میشود: 1ـ پیدایش نظام جهان بالتجلی از الوهیت، 2ـ تبیین ساختار پویای جهان که بر پاية کنش اشراقی در کل عالم حاکم است، 3ـ مبانی نفسشناسی شهود که بنیاد تأله نفس در عالم انوار را ترسیم میکند. با اینهمه، نویسنده نشان میدهد که در نظام متافیزیکی هر دو متفکر، در شیوة رسیدن نفس به تأله، اختلافي آشکار دیده میشود.
پرونده مقاله
«مرگ» بعنوان یکی از قطعیترین وقایع و یقینیترین امور در زندگی انسان، همواره مورد توجه اندیشمندان مختلف بوده و بویژه فیلسوفان جدید در بحث معنای زندگی، بدان توجهي خاص نشان دادهاند. ابوالحسن عامری ازجمله اندیشمندان در سنت اسلامی است که دیدگاهش دربارة مرگ از حيث تاریخی اهمی چکیده کامل
«مرگ» بعنوان یکی از قطعیترین وقایع و یقینیترین امور در زندگی انسان، همواره مورد توجه اندیشمندان مختلف بوده و بویژه فیلسوفان جدید در بحث معنای زندگی، بدان توجهي خاص نشان دادهاند. ابوالحسن عامری ازجمله اندیشمندان در سنت اسلامی است که دیدگاهش دربارة مرگ از حيث تاریخی اهمیت بسیار دارد. توجه عمدة عامری دربارة مرگ به «روح حسی» معطوف است و مرگ را به زوال روح حسی از بدن تعریف میکند. او روح حسی را حلقة واسط میان نفس (بعنوان امر مجرد) و بدن (بعنوان امر مادی) میداند که هنگام مرگ بهمراه بدن زائل ميشود، اما نفس ناطقه از بین نميرود. ميتوان گفت او در مجموع رویکردي طبی به مسئلۀ مرگ داشته و در عین حال، از متون دینی نیز تأثیر پذیرفته است. عامری از حیث فلسفی و دینی، با دیدگاه معتزله دربارۀ مرگ مخالفت کرده و برای فهم عمیقتر مرگ، از تنظیر و واژة «نزع» بهره برده است. او دلایلی نیز برای نامیرایی نفس ارائه کرده و در کنار آن، از «رؤیت» و انواعی که برای آن قائل است، برای فهم عميقتر مرگ بهره میگیرد. عامري ترس از مرگ را یکی از موانع فهم عمیق مرگ دانسته و برای مواجهه دقيقتر با این مسئله، توجه به لذایذ در حد ضرورت، عنایت به عالم نورانی و تغییر نگرش نسبت به مرگ را ضروری میشمارد. عدم ورود به بحث انواع مرگ و بویژه مرگ ارادی را میتوان از نقاط ضعف بحث عامری دربارۀ مرگ دانست.
پرونده مقاله
موضوع تجرد نفس همواره یکی از مباحث مهم علم النفس در فلسفه اسلامی بوده و نظریات مختلفی در اینباره ارائه شده است. در این میان صدرالدین شیرازی بیشترین بحث را در این زمینه داشته و مدعی نوآوری در تجرد خیالی نفس است. نگارنده برآنست تا با بررسی آراء ابنسینا و فخر رازی، به نقد چکیده کامل
موضوع تجرد نفس همواره یکی از مباحث مهم علم النفس در فلسفه اسلامی بوده و نظریات مختلفی در اینباره ارائه شده است. در این میان صدرالدین شیرازی بیشترین بحث را در این زمینه داشته و مدعی نوآوری در تجرد خیالی نفس است. نگارنده برآنست تا با بررسی آراء ابنسینا و فخر رازی، به نقد دیدگاه ملاصدرا بپردازد. اگرچه ملاصدرا مدعی است که پیش از او کسی این نظریه را ارائه نکرده، اما با مطالعۀ آثار ابنسینا و فخر رازی میتوان دریافت که این نظریه سابقهدارتر از آن چیزی است که ملاصدرا میگوید. کلام ابنسینا در اثبات تجرد نفس بسیار روشن است، اما در مسئله تجرد خیالی نفس با تردید همراه است. ابنسینا و ملاصدرا دو دلیل متفاوت برای اثبات غیرمادی بودن اقامه کردهاند، اما ملاصدرا افزون بر این، تجرد خیالی و فوق عقلی نفس را نیز اثبات کرده است. او برخی دلایل ابنسینا درباره غیرمادی بودن نفس را رد کرده است. مقاله حاضر به نقد این رویکرد و نگرش ملاصدرا میپردازد.
پرونده مقاله
بخش موسوم به «طبیعیات» در فلسفۀ کلاسیک، همواره جزء لاینفک و پیوسته هرگونه پژوهش فلسفی بشمار آمده و مشتمل بر بحثهایی است در زمینۀ جسم و جواهر جسمانی و خواص حیاتی نباتات و حیوانات و انسان، امکان جزء بسیط، ماهیت حرکت و اقسام و خواص آن، حقیقت نفس فلکی و نفس انسانی، فنا یا ب چکیده کامل
بخش موسوم به «طبیعیات» در فلسفۀ کلاسیک، همواره جزء لاینفک و پیوسته هرگونه پژوهش فلسفی بشمار آمده و مشتمل بر بحثهایی است در زمینۀ جسم و جواهر جسمانی و خواص حیاتی نباتات و حیوانات و انسان، امکان جزء بسیط، ماهیت حرکت و اقسام و خواص آن، حقیقت نفس فلکی و نفس انسانی، فنا یا بقای نفوس و فروعات و شقوق مختلف این مباحث و نیز طب و موضوعات مختلف مربوط به شناخت و ادراک آدمی ذیل عنوان علمالنفس و برخی عناوین دیگر مرتبط با این مباحث. با آغاز عصر جدید و دستاوردهای نو در عرصۀ مکانیک و طب و نجوم و جغرافیا و جانورشناسی و حتی ریاضیات، بتدریج اعتبار این شاخه از تحقیقات فلسفی مورد چند و چون قرار گرفت و در اواخر قرن هجدهم، از صحنۀ تعلیمات و تحقیقات فلسفی عملاً کنار گذارده شد.
این روشن است که مفروضات و اصول موضوعۀ طبیعیات قدیم نمیتوانست در برابر دستاوردهای علم جدید تاب آورد و شواهد تاریخی نیز گواه است که انسان دورۀ جدید به اتکای قدرت و اعتماد بنفس خویش، از انگارههای سنتی و جزمی گذشته بکلی روی برتافته بود، از آنرو که حتی بدون مواجهه با اصول و مفروضات علم جدید، مفروضات و نتایج علم کهن بهیچ وجه نمیتوانست با مشاهدات عینی و قطعی تجربی سازگار شود. اما با اینهمه، نکتۀ تاریخی ـو البته تأملبرانگیزـ اینست که در این جابجایی و تغییر موقعیت در عرصۀ دانش بشری، آیا هیچ نکته یا عنصری در پیکر طبیعیات قدیم وجود نداشت که بتواند برای انسان عصر جدید بمثابه راهنما و آغازگر جستجویی دوباره تلقی شود؟ گویی کنارگذاردن یکباره و بیاعتباری احکام و قضایای علم کهن، تقدیر محتوم و اجتنابناپذیری بود که بایست جای خود را بسرعت به علم جدید میسپرد و صحنه را برای همیشه ترک میکرد.
این رخداد معرفتی البته که ثمراتی شگرف داشته و دارد و محل تردید و چند و چون نیست، ولی پرسش مذکور دستکم از حیث تاریخ علم ـو حتی جامعهشناسی علمـ مورد توجه خواهد بود؛ اینکه چرا پیکرهیی از دانش با آن طول و عرض، بکلی از اعتبار ساقط شد و نه تنها عالمان و دانشمندان علوم تجربی، بلکه فیلسوفان و حتی متخصصان تاریخ علم نیز نسبت بدان اقبالی نشان نمیدهند؟ این پرسش بمعنای رجوع و مهمتر از آن، تصدیق علم ماقبل مدرن و دعوت به فراگیری مجدد آن نیست، بلکه دعوت به تأمل در یک فراشد و دگرگونی تاریخی است که مستقیماً با درک و دریافت بشر از عالم درون و برون او داشته و بیتردید محدود و مقید به تبیینهای میدانی و آماری نمیشود.
از یکسو، اتصال و پیوند طبیعیات با دو قلمرو ریاضیات و الهیات در فلسفۀ کلاسیک نیز میتواند محل پرسش واقع شود، از آنرو که برای نمونه، نوع دریافت هندسی و عددی قدما از نظم عالم، مستقیماً بر تبیینها و انگارههای طبیعتشناسانۀ آنان اثر گذارده و از سوی دیگر، برداشت الهیاتی و کلامی آنان را نیز متأثر میساخت. مسلم است که توجه اخیر برخی دانشمندان و فیلسوفان به ریاضیات و طبیعیات کهن نه از سر تفنن و فضلفروشی، بلکه از سر نوعی تعمق و حتی نیاز بوده و هست؛ صرفنظر از اینکه با انگارهها و دعاوی آنان موافقت یا مخالفت شود.
با این وصف، اعتبارسنجی قضایای مربوط به طبیعیات قدیم، محدود به ملاکها و قضایای تجربی نیست و باز شدن پرونده این بخش از تلاشهای علمی بشر، احتمالاً امکان بازخوانی و بازشناسی برخی عرصههای مربوط به مبادی فلسفی و نظری در این زمینه را فراهم خواهد ساخت و میتوان انتظار داشت که ظرفیتهایی جدید از دل این بازخوانی برای اهل فلسفه سربرآورد.
سردبير
پرونده مقاله
فلاسفه دربارۀ چیستی و حقیقت نفس، آراء متعددی مبتنی بر دوگانهانگاری (تجرد نفس مبتنی بر قدم، حدوث پیش از بدن یا همراه با آن) یا وحدتانگاری (حدوث جسمانی نفس) ارائه کردهاند. ملاصدرا نفس را حادث جسمانی میداند. اصول حکمت متعالیه، همچون حرکت جوهری و اصالت و تشکیک وجود، به چکیده کامل
فلاسفه دربارۀ چیستی و حقیقت نفس، آراء متعددی مبتنی بر دوگانهانگاری (تجرد نفس مبتنی بر قدم، حدوث پیش از بدن یا همراه با آن) یا وحدتانگاری (حدوث جسمانی نفس) ارائه کردهاند. ملاصدرا نفس را حادث جسمانی میداند. اصول حکمت متعالیه، همچون حرکت جوهری و اصالت و تشکیک وجود، به انضمام نظریۀ حدوث جسمانی نفس، قدرت و امکان اثبات معاد جسمانی را یافتهاند. ارسطو نیز حدوث نفس را جسمانی دانسته است. اما اینکه ملاصدرا در این بحث تا چه اندازه متأثر از آراء ارسطوست، تاکنون مورد بررسی قرار نگرفته است. هدف این نوشتار آنست که ریشههای ارسطویی بحث حدوث جسمانی نفس نزد ملاصدرا را تبیین کند و برای رسیدن به مقصود از روش تحلیل و مقایسه دیدگاهها بهره میبرد. دستاورد مقالۀ حاضر اینست که ملاصدرا در تعریف نفس به «صورت جسم طبیعی آلی» و بتبع این تعریف، جوهر صوری بودن نفس، کمال اول بودن نفس برای بدن، ترکیب اتحادی نفس و بدن و وحدت قوای نفس که همگی دال بر حدوث جسمانی نفسند، متأثر از ارسطوست. اما دیدگاه ارسطو بدلیل التباس در بعضی از اقوالش و نداشتن موضعی درباب اصالت وجود یا ماهیت و عدم تصریح به حرکت در جوهر و تشکیک وجود، دارای ابهام است.
پرونده مقاله
نظریۀ تناسخ ارواح یکی از قدیمیترین دیدگاههایی است که در طول تاریخ فکر بشری، برای تبیین کیفیت پاداش یا عقاب انسانها و چگونگی جاودانگی روح انسانی مطرح شده است. شهرزوری از بزرگترین حکمای اشراقی است که نظریهیی منسجم درباب اثبات تناسخ صعودی و نزولی مطرح نموده است. او نخست ب چکیده کامل
نظریۀ تناسخ ارواح یکی از قدیمیترین دیدگاههایی است که در طول تاریخ فکر بشری، برای تبیین کیفیت پاداش یا عقاب انسانها و چگونگی جاودانگی روح انسانی مطرح شده است. شهرزوری از بزرگترین حکمای اشراقی است که نظریهیی منسجم درباب اثبات تناسخ صعودی و نزولی مطرح نموده است. او نخست به نقادی استدلالهای ابنسینا در ابطال نظریۀ تناسخ پرداخته و در ادامه، دلایلی بر اثبات این نظریه اقامه میکند. در پژوهش حاضر اثبات میگردید که انتقادات شهرزوری به براهین ابنسینا صحیح نیست، زیرا با قابلیت داشتن بدن، عقل فعال، نفس را به بدن افاضه مینماید و برای معطل نماندن نفس از انجام افعال، باید تقارن زمانی و تساوی در تعداد میان بدن قبلی و جدید نفس موجود باشد. استدلالهای شهرزوری نیز در اثبات نظریۀ تناسخ، دچار کاستیند، زیرا محذور اجتماع دو نفس در یک بدن، و مقارن نبودن و تساوی نداشتن بدن قبلی نفس با بدن بعدی او، همچنان پابرجاست.
پرونده مقاله
آگاهی از نفس و چیستی آن، در مباحث فلسفی جایگاهی ویژه داشته و دارد. این موقعیت بنوعی در علوم تجربی نیز منعکس شده است. ارسطو و پروکلوس، دو نماینده از بزرگترین و تأثیرگذارترین مکاتب فلسفی باستان، یعنی فلسفۀ مشاء و مکتب نوافلاطونی، به این حوزه توجهی خاص داشته و بخشی از نوشت چکیده کامل
آگاهی از نفس و چیستی آن، در مباحث فلسفی جایگاهی ویژه داشته و دارد. این موقعیت بنوعی در علوم تجربی نیز منعکس شده است. ارسطو و پروکلوس، دو نماینده از بزرگترین و تأثیرگذارترین مکاتب فلسفی باستان، یعنی فلسفۀ مشاء و مکتب نوافلاطونی، به این حوزه توجهی خاص داشته و بخشی از نوشتههای اصلی خود را به آن اختصاص دادهاند. نوشتار حاضر با تمرکز بر دو منبع اصلی علمالنفس نزد ایندو فیلسوف، بر آنست تا ضمن شناسایی نقاط اشتراک و افتراق دیدگاه آنها، سیر تحول و تطور تعریف و چیستی نفس را مطالعه کند. ارسطو ضمن بیان دو تعریف طبیعی و مابعدالطبیعی، در تعریف طبیعی، نفس را مرتبط با بدن دانسته و معتقد است نفس ضرورتاً جوهر و صورت جسم طبیعی است که حیات بالقوه دارد. او همچنین نفس را کمال اول برای جسم طبیعی میداند که دارای حیات بالقوه است. اما در تعریف مابعدالطبیعی، آن را مستقل از بدن قلمداد میکند و نفس را اصل حیات موجود زنده مینامد. پروکلوس با بیان تعاریف طبیعی، مابعدالطبیعی و توصیفی از نفس، در تعریف طبیعی و مابعدالطبیعی خود، راهی نزدیک به ارسطو پی گرفته است. وی در تعریف طبیعی خود، نفس را کمال بدن و درواقع، صورت و کمال طبیعی جسم آلی ذیحیات بالقوه معرفی میکند. اما در تعریف توصیفی، مسیری متفاوت از ارسطو را برگزیده است. وی حقیقت نفس را امری خودساختهشده، خودجاندارشده، خودمتشکل و خودمتحقق میداند و معتقد است نفس، اصل حیات، علت ابدان، علت وجود اجسام و حفظ آنها و بعبارتی، پدیدآورندۀ یکتایی و پیوستگی آنهاست.
پرونده مقاله