• شماره های پیشین

    • فهرست مقالات حسین کلباسی اشتری

      • دسترسی آزاد مقاله

        1 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        در شماره گذشته، از وجود روايتهاي مختلف ـ و بلكه متضّاد ـ درباره فيلسوفان سلف سخن گفتيم. اكنون پرسش قبلي را به تحليل و واكاوي ميسپاريم: 1. اگر مناط ارزيابي روايتها، تقدم و تأخر صرف باشد، روشن است كه اين مناط سست ومتزلزل است. زيرا تحليل و معرفي متأخرين نميتواند اعتبار مط چکیده کامل
        در شماره گذشته، از وجود روايتهاي مختلف ـ و بلكه متضّاد ـ درباره فيلسوفان سلف سخن گفتيم. اكنون پرسش قبلي را به تحليل و واكاوي ميسپاريم: 1. اگر مناط ارزيابي روايتها، تقدم و تأخر صرف باشد، روشن است كه اين مناط سست ومتزلزل است. زيرا تحليل و معرفي متأخرين نميتواند اعتبار مطلق علمي داشته باشد؛ درست از اين حيث كه پژوهشهاي آينده ممكن است همين روايت اخير را نادرست اعلام كرده و حتي به روايتهاي متقدمان رجوع كنند. اينكه ارسطوي متقدمان بدليل نگارش و تأليف اثولوجيا، ارسطويي است منحول و مجعول، اولاً برمبناي برخي فرضيات و تبيينات احتمالي بيان شده است و ثانياً از كجا معلوم كه بخشي از آثار فيلسوف، در ارزيابي بعدي از او سلب يا برعكس برخي ديگر به وي منتسب گردند؟ چنانكه ورنريگر در كتاب ارسطوي خويش، بسياري از برداشتهاي متأخران درباره آثار ارسطو را مورد نقد جدي قرار داده است. 2. برابر گزارش مورخان قديم همچون ديوگنس لائرتيوس، سوتنيوس و حتي پلوتارك، بخش قابل توجهي از آثار متقدمان هم اكنون در اختيار ما نيست. آنگونه كه اين مورخان مينويسند، اين آثار بعضاً مشتمل بر مطالبي بوده كه با چهره امروزي اين فيلسوفان كاملاً تفاوت دارد؛ براي نمونه، در فهرست آثار ارسطو، نوشته‌هايي هست كه گرايش اشراقي و افلاطوني وي را بمراتب بيش از آنچه كه امروز از آن سخن ميرود، به نمايش ميگذارد؛ گذشته از آنكه برخي آثار برجسته اين فيلسوف را نوشته يا سخن مستقيم او ندانسته و افزوده‌هاي شاگردان و اتباع تلقي كرده‌اند؛ مانند بخشهايي از مابعدالطبيعه، سياست و اخلاق نيكوماخوس كه در طي قرون متمادي، دستخوش تغييرات فراوان واقع گرديده است. 3. وجه غالب بسياري از تحليلهاي متأخر در باب حكماي سلف، بويژه پيشاسقراطيان آنست كه جنبه اشراقي، عرفاني و الهي را از آنان سلب كرده و جنبة مادي، تجربي و حتي غيرديني را به آنان تحميل نمايند. نگرشهاي تحصلّي، افراطي و علم‌زده‌يي از اين دست، بجاي معرفي واقعيت، به تحريف آن مي‌انجامد و بزرگترين آسيب آن، دور شدن از فهم تاريخي و انقطاع از رهيافتهاي پديدارشناسانه است. با گفتن اينكه فيلسوفان ملطي و الئائي و ايوني طبيعت‌شناسايي بيش نبوده‌اند، جز اينكه امكان فهم دقيق مقام تفكر و دستاوردهاي متفكران آن عصر از كف ميرود، نوعي اعوجاج و سوء‌فهم نيز از كل تاريخ فلسفه پديد مي‌آيد. در واقع دستاورد تعميم و تسّري نگرشهاي پوزيتويستي و سيانتيستي به تاريخ فلسفه، افتادن در بيراهه و محدود كردن آفاق تفكر فلسفي است. اين تحليل و تقليل‌گرايي مع‌الاسف در برخي از آثار مربوط به تاريخ فلسفه كه در دوران اخير نگاشته شده، ديده ميشود. تصلّب در اين نوع رهيافتها به اندازه‌يي است كه تمامي ادوار تاريخ فلسفه از دورترين آنها تا عصر ملاصدرا را به يك چوب ميزنند و حتي تقسيمبندي صاحب اسفار درباره حكماي قديم را نادرست و ناموجه ميشمارند. روشن است كه در اينجا، مقصود جانبداري و توجيه روايت قدما نيست، بلكه تعليل غلبه ديدگاههاي اخير و اعتبارسنجي آنها به مدد شاخصهاي عمومي در مطالعات تاريخي است. اعتبار نوشته‌ها و منابع امروزي تاريخ فلسفه وقتي بدرستي آشكار ميشود كه در برابر اين پرسش و پرسشهايي مانند آن قرار گيرند، نه آنكه پيشاپيش، اعتبار آنها فرض شده و تمامي گزارشهاي تاريخي با اين اعتبار مفروض سنجيده شود. چنين سنجشي خود نيازمند اعتبارسنجي است و اگر روشن گرديد كه از استحكام و اعتبار لازم برخوردار نيست، آنگاه بايد به معيارهاي ديگري در ارزيابي اقوال و گزارشهاي قدما بينديشيم. اين امر البته در آغاز راه است ولي گام نخست آن، ترديد و تشكيك در معيارها و قضاوتهاي رايج درباره حكماي سلف و كلمات و انديشه‌هاي آنهاست. سردبير پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        2 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        از زمره منابع مهم آگاهي ما از آراء و افكار و ملل و نحل گذشتگان از حكما و فيلسوفان ـ بويژه در سنت يوناني گزارش مورخان و عقايدنگاران، فهرست‌نويسان و نيز تك‌نگاريها و تذكره‌ها و تراجم مختصر و مفصلي است كه دست‌كم بلحاظ سبك و مضمون تا حدود يك سده پيش در سنت تاريخ‌نويسي ما رو چکیده کامل
        از زمره منابع مهم آگاهي ما از آراء و افكار و ملل و نحل گذشتگان از حكما و فيلسوفان ـ بويژه در سنت يوناني گزارش مورخان و عقايدنگاران، فهرست‌نويسان و نيز تك‌نگاريها و تذكره‌ها و تراجم مختصر و مفصلي است كه دست‌كم بلحاظ سبك و مضمون تا حدود يك سده پيش در سنت تاريخ‌نويسي ما رواج داشته است؛ آثاري چون عيون الانباء، طبقات الاطباء، تاريخ الحكماء، وفيات الاعيان، كنزالحكمة، درة التاج، طبقات‌الحكماء، مروج‌الذهب و شماري از ايندست، سرشار از داده‌ها و اخباري است دربارة احوالات و افكار و آثار قدما كه امروزه هرچند بنحو وسيع در تتبعات و نوشته‌هاي تحقيقي مورد استناد قرار ميگيرند، ليكن حدود و ثغور اعتبار داده‌هاي اين آثار دقيقاً روشن نشده و به اصطلاح مورد ارزيابي انتقادي قرار نگرفته است، اما گذشته از اين، پرسش اساسي اين است كه مناط اعتبار گزارشهاي قديم و جديد در چيست؟ اگر براي نمونه به تصوير افلاطون و ارسطو و نيز حكماي پيشاسقراطي در منابع قديم و جديد بنگريم، تفاوت در جزئيات و مفردات نيست، بلكه در اساس ميان معرفي ويژگيهاي فكري، مكتب و مدرسه، آموزه‌ها و مقاصد تعليمي اين چهره‌ها تفاوت ديده ميشود. ميان فيثاغورس و امپدكلس و افلاطون الهي و آمونيوس و بليناس و فرفوريوس حكيم در منابع قديم و تصوير همين اشخاص در تاريخ فلسفه‌هاي دو قرن اخير فاصله از زمين تا آسمان است. با گفتن اينكه به استناد پژوهشها و يافته‌هاي جديد، طبيعتاً اعتبار منابع متأخر افزونتر است، در واقع به نوعي پاسخ اقناعي راضي شده‌ايم، ليكن سخن بر سر اختلاف افق و عالم است. افلاطون و ارسطوي قدما متعلق به عالمي است كه بنابر اصول و مباني آن، رود جاري حكمت بواسطه سلسله نبوت به سرچشمه وحي و دين و شريعت الهي متصل است و حكيمان در شرق و غرب عالم به درجات و تفاريق از اين جريان معرفتي بهره گرفته‌اند. در اين عالم، حكمت نه منحصر به بحث و نظر است و نه مقيد به برهان و استدلال عقلي، بلكه ذوق و شهود و يافت قلبي نيز در آن راه دارد و وحدت و يكپارچگي در تمامي شئون و مراتب آن ديده ميشود. حكيمان در واقع اگر خود از زمره انبيا و حاملان وحي الهي نيستند، اما مع الواسطه متصل و مرتبط به شجره پربار وحي و ملهم از رسولان و پيامبران خدايند. از اين تصوير در منابع اخير بكلّي خبري نيست! چرا؟ فيلسوفان قديم در روايت متأخر، متفكراني‌ هستند در عداد پژوهشگران طبيعت‌شناس، منجمان، طبيبان و رياضي‌دانان زبردستي كه از زمان و عصر خود قدري جلوتر بوده‌اند و اكنون جز سخنان پراكنده، كلمات قصار، كوته‌نوشتها و پاره‌ها چيزي از آنان در اختيار ما نيست. در اين منابع، حكمت قديم متعلق به دوره ما قبل عقل (پريلوژي) و عصر اسطوره و شاعري است، در حالي كه فلسفه به ديدگاه متأخرين، بر مبناي عقل و علم تجربي و اسطوره‌زدايي است. در واقع در اين عالم، مطالعه آراء و مكاتب و احياناً احوالات اين حكما اگر وجه صرفاً زيباشناختي نداشته باشد، حداكثر در حكم مقدمه و تمهيدي است براي دوره موسوم به منطق و عقل استدلالي و اين بي‌ترديد صورتي از غلبه تاريخ انگاري و احياناً نگاه تحصلي (پوزيتيويستي) به جريان علماست؛ همان نگاهي كه بر حركت تاريخي و قهري از اسطوره و پندار به علم و عقل تأكيد دارد. در تأييد و تقويم چنين ديدگاهي، يافته‌هاي باستان‌شناسي و مردم‌شناسي و زبانشناسي نيز بكار مي‌آيد، ضمن آنكه تبحر قدما در كيميا و علوم خفيه و دانش حروف و اعداد و احياناً آميختگي اينها به آراء فلسفي به منسوخ شدن نظام فكري آنان دامن ميزند و در مقابل، اعتبار و حجيت تصوير متأخران مقبوليت عام يافته و چند و چون دربارة آن ناموجه مينمايد. هيچكس نبايد و نميتواند در نقش روشنگرانه اسناد و مدارك تاريخي ترديد كند، اما آيا به فرض روشن شد كه اثولوجيا و درباره علل و خير محض از آن ارسطو نيست و از زمره نوشته‌هاي نوافلاطونيان است و ارسطوي واقعي نه در خلال نوشته‌هاي اوليه و محاورات، بلكه در خلال آثار رسمي متداول جلوه كرده است؟ چگونه ميتوان اعتبار تصوير اخير را پذيرفت؟ اينكه هندسه و رياضي قديم مشتمل بر چه حقايقي بوده است و با وجه هستي‌شناختي حكمت قديم چه نسبتي، داشته، خود به روشن شدن مقام علم و حكمت قديم و ميزان اعتبار يا عدم اعتبار تلقي قدما مدد ميكند ولي اكنون پرسش نخست وجه دقيقتري مييابد: براستي مناط اعتبار گزارشهاي متأخران و بي اعتباري يا تشكيك و ترديد گزارشهاي متقدمان در تاريخ نگاري فلسفي چيست؟ چرا و چگونه روايت متقدمان فاقد اعتبار و روايت متأخران اعتبار مطلق يافته است؟ اكنون اين نوشته را به صرف طرح پرسش و پاسخ مطرح نموده و در شماره آتي فصلنامه آن را پي خواهيم گرفت. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        3 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        قال ا...الحکيم في کتابه الکريم: «الم اعهداليکم يابني آدم ان لاتعبدوا الشيطان، انه لکم عدو مبين* و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس/60-61). عنوان همايش خرداد ماه سال جاري «جهان عاري از فلسفه» انتخاب شده است. اهميت اين عنوان از آنروست که نشان از دغدغه‌يي اساسي در وضع عموم چکیده کامل
        قال ا...الحکيم في کتابه الکريم: «الم اعهداليکم يابني آدم ان لاتعبدوا الشيطان، انه لکم عدو مبين* و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم» (يس/60-61). عنوان همايش خرداد ماه سال جاري «جهان عاري از فلسفه» انتخاب شده است. اهميت اين عنوان از آنروست که نشان از دغدغه‌يي اساسي در وضع عمومي جهان امروز دارد. در بادي امر بنظر ميرسد فلسفه همواره و در همه جا به درجات مختلف حضور داشته و دارد و آنگونه که برخي مورخان فلسفه مينويسند «همزاد بشر» بوده است. اين سخن به اعتبار توجه هميشگي و دائمي بشر به دريافت و فهم اسرار هستي و رمز و راز کائنات و جستجوي پاسخي مناسب براي پرسشهاي بنيادين وي درست است و بنابرين، هيچ دوره‌يي از ادوار حيات او را عاري از التفات فلسفي نميبينيم. عبارت منسوب به فيثاغورس در عشق به دانايي يا حکمت (فيلوسوفوس) را همه ما شنيده‌ايم يا مشابه به آن را در آغاز متافيزيک ارسطو خوانده‌ايم که «آدمي بالطبع در جستجوي دانش است» و يا در عبارتي ديگر از او که «حيات، فعليت عقل است». اينها حکايت از روح جستجوگر بشر ميکند و البته جستجويي مستمر و دائمي؛ گويي پاسخها تماميت ندارند و خود مقدمه‌يي براي جستجوي بعدي واقع ميشوند. درباره «آغاز فلسفه» نيز اظهار نظرهايي شده كه ميتواند افقهايي را فراروي ما بگشايد؛ اما عنوان همايش امسال بظاهر به سرآغاز فلسفه و وجه تاريخي آن فعلاً کاري ندارد. مسئله عمدتاً به روزگار ما و وضعيت کنوني فلسفه در عالم معاصر بازميگردد؛ يعني بايد بپرسيم اکنون نسبت ما با فلسفه چيست و چه نقشي در حيات و نظر و عمل انسان امروز دارد؟ آيا ميتوان از تقسيم حکمت به نظري و عملي و فروعات آن نزد قدما براي عالم معاصر توشه‌يي فراهم ساخت؟ آيا چنان فلسفه‌يي ميتواند الهام‌بخش فکر و فعل امروز بشر قرار گيرد؟ حضور يا غيبت فلسفه چه تاثيري در وضع کنوني بشر ميتواند داشته باشد؟ در اينجا صرفنظر از معناي لغوي و اصطلاحي فلسفه و دلالتهاي آن ـ که البته بايد از حدّ مشهورات و مسلّمات به حدّ تفکر در معنا و رسوخ در لفظ ارتقاء يابد ـ ميتوان به مقام و موقعيت فلسفه و عقلي که بمثابه قوّه اصلي‌ درک و دريافت آن ذکر شده است، انديشيد. ترديدي نيست که در چهارقرن اخير، همانند تمامي عرصه‌هاي گوناگون دانش، در فلسفه نيز از مفردات و واژگان کليدي گرفته تا شيوه‌ها و موضوعات و حتي نتايج و مقاصد آن، دگرگونيهاي اساسي صورت پذيرفته است. ارغنون جديد فرانسيس بيکن و کوژتيو و درخت دانش دکارت نه تنها سرشت و سرنوشت فلسفه، بلکه سراسر پيکره دانش را تحت‌تأثير قرار داد. اينکه از منظر جامعه‌شناسي علم، اين تحوّل حيث فردي داشته يا حيث اجتماعي و قومي و يا به ضرورت تاريخي بروز کرده و بايد در حکم تقدير تاريخي بشر بدان نگريسته شود يا اينکه آن را حاصل رخدادي صرف بدانيم، فعلاً در محور نوشته حاضر قرار ندارد، ليکن بايد بياد داشته باشيم که احاله وضع کنوني علم و تکنيک با سابقه چهارصدساله آن به «ضرورت» و عليت تاريخي اگر هم درست باشد، از ابهام و بعضاً ساده‌انگاري خالي نيست. با هر پيش‌فرض و انگاره‌يي که بدين موضوع نگريسته شود، نميتوان نقش اراده و خواست آدمي را در ساخت عالمي نو، متفاوت از گذشته انکار کرد؛ اراده‌يي که مسبوق به نوعي آگاهي و معطوف به قدرت بوده و هست. فلسفه در دوره ماقبل تجدّد، با علم و ايمان همجوار و بلکه همسو و هماهنگ بوده و تحصيل علم و فلسفه نه فقط در ميان مسلمانان، بلکه در ميان عالمان و متألهان مسيحي نيز نوعي عبادت شمرده ميشده است. چنين فلسفه‌يي به علم جهت ميبخشيد و از آغاز و پايان هستي خبر ميداد و علم نيز خود را مستقل از چنين فلسفه‌يي نميدانست. ماجراي چگونگي جدايي علم از فلسفه و عقل از دين و حتي الهيات از فلسفه را همة ما ميدانيم و کمابيش از علل و اسباب نيز مطلع هستيم. آنچه اکنون بيشتر بايد مورد تأمل و تفطّن قرار گيرد، وضع و مقام فلسفه در دوره مدرن و نسبت آن با مقوله فرهنگ است؛ هرچند با شنيدن ترکيباتي مانند فلسفه فرهنگ، فلسفه اخلاق، فلسفه هنر و فلسفه دين گمان ميرود که نسبتي که درگذشته با فلسفه برقراربوده، همچنان برقرار است. ما امروز از «فلسفه اخلاق» نزد کانت، روسو، هابز و اسپينوزا سخن ميگوييم و آن را نه تنها با نظر کساني در گذشته مانند آگوستين و افلوطين و ارسطو و افلاطون ميسنجيم، بلکه به تطبيق آن با اخلاق ديني در سنت خودمان نيز ميپردازيم، درحالي که مهمترين وجه تمايز اين نظامهاي اخلاقي بعضاً از نظر دور مي‌افتد و آن عبارت است از وجه خودبنياد و سوبژکتيو فلسفه در عالم مدرن، متمايز از فلسفه کلاسيک و بويژه متمايز از حکمت الهي. در اينجا نگارنده بر آن نيست که متعرّض شيوه‌ها و نتايج مطالعات تطبيقي در فلسفه شود؛ بسياري از اين پژوهشها به حصول نتايج مهمي بويژه در نشان دادن وجوه اشتراک و مقارنه دستگاههاي فلسفي توفيق يافته است. سخن ما به اصطلاح امروز بيش از آنکه جنبه پسين داشته باشد، ناظر به فهم پيشين از موضوع است و موضوع در اينجا عبارت است از تلقي متقدم و متأخر از فلسفه که البته در واژه و تعاريف رسمي آن نيز خلاصه نميشود. تلقي شايع غربي از فلسفه چنين است که هيچ مناسبتي با دين ندارد و فيلسوف و الهيدان (تئولوگ) در دو فضاي علمي متفاوت قرار دارند. اين تفکيک و تمايز بلحاظ متدولوژي علم کاملاً موجه و غيرقابل ترديد است، ليکن بنگريم که فلسفه منهاي دين و دين منهاي فلسفه چه ويژگيهايي دارد؟ توجه کنيم که فلسفه منهاي دين مساوق مکاتب الحادي و ناسوتي (سکولار) نيست و هر فلسفه غيرديني الزاماً ضدديني نيست، ليکن دستگاه عقلي منفکّ از دين، يا منطق و روش‌شناسي صرف است و يا نسبت به مبدأ و منتهاي عالم ساکت است و البته نمونه چنين دستگاهي در تاريخ فلسفه هم زياد نيست. اما دين منهاي فلسفه مشکل مضاعفي دارد، هم در لفظ و هم در معنا و دلالت. به اعتبار لفظ، «دين» با منشأ وحياني و آسماني و بنابر آنچه که در تمامي صُحف انبياي الهي (ع) و بويژه در قرآن‌کريم آمده است، با هيچيک از مباني و احکام عقل سليم و ادراک فطري انسان نه تنها تعارض بلکه تقابل عام نيز ندارد و بالعکس؛ ازاينرو، قانون خداوند در لباس و قالب تشريع در هماهنگي کامل با مقتضاي تکوين است. از اينرو هر مجموعه نظامواره‌يي که به نام دين در اختيار بشر بوده و يا اکنون وجود داشته و با مقتضاي عقل ناسازگار باشد، از دايره اين لفظ خارج شده و بايد آن را «آيين» ناميد؛ يعني دستگاه کوچک و بزرگي از آموزه‌ها که فاقد منشأ وحياني بوده و مصنوع ذهن و خيال آدمي است. اما در مورد معناي فلسفه، قدري ابهام و پيچيدگي وجود دارد و امروز در کتابهاي متداول تاريخ فلسفه، انبوهي از گرايشها و شيوه‌ها و دستگاههاي فکري، از تالس گرفته تا هرمنوتيک و فمنيسم را تحت عنوان واحد «فلسفه» ذکر ميکنند و آنقدر سخن و نوشته در اين زمينه‌ها منتشر شده است که گويي پرسش از فلسفه اصيل و غيراصيل ناموجّه بنظر مي‌آيد. اکنون بايد اين پرسش قديمي و بظاهر ساده را به ميدان آورد که ملاک و مناط تمايز فلسفه از غير آن چيست؟ و ميزان دخالت عقل در اين دستگاه معرفتي تا چه اندازه است؟ ملاکهاي سنجش عقلانيت در گفتمان معاصر چيست؟ واقعيت اين است که سايه آشفتگي در معنا و مفهوم، نه تنها بر سر فلسفه، بلکه بر عقلانيت مدرن و پسامدرن افتاده است و حتي آن خردي که در قرن هجدهم توانايي نقد خويش را داشته، امروزه يا کارآمدي خود را از دست داده و يا در خوابي عميق فرورفته است. عصر روشنگري، افقي را نويد ميداد که آدمي هر آنچه با خرد و فهم عمومي بشر در تقابل است را از خود دور کرده و با آرمان «صلح پايدار»، زندگي بر پايه عقل محض را تجربه کند؛ ليکن در پايان هزاره دوم و آغاز هزاره سوم، متحجّرترين افکار و عقايد و خشنترين صورتهاي رفتار و عمل را در قالب آيينهاي شيطان‌پرستي، سلفي‌گري، وهابيت، القاعده و داعش و مانند آن بچشم خود مشاهده کرد و ميکند. جهان عاري از فلسفه، جهان عاري از عقلانيتي است که معنويت و عدالت و خداپرستي و توحيد را نويد ميدهد و «حق» را نه در فرآورده‌هاي ناقص عيني و ذهني بشر که در دين راستين الهي ميجويد. فقدان چنين فلسفه‌يي را با تذکر و التفات به وجه تاريخي اين دگرديسي ميتوان تا حدودي تدارک ديد و نه با اقبال به نحله‌هاي رنگارنگي که برآمده از روحي بيمار و افسرده است و هيچ نسبتي نيز با حقيقت ندارند. درد و رنج امروز بشر از فقدان فلسفه بمعناي رسمي آن نيست؛ درد آن از بي‌معنايي و نيست‌انگاري و توحش رو به گسترشي است که نتيجه قهري دورشدن از سرچشمه حقيقت و حکمت و عبوديت و بندگي خداست و تنها راه خلاصي از اين بحران کم‌نظير، تجديد عهدي است که در کتاب خدا از آن يادشده؛ همان عهدي که در آيه شريفة صدر اين نوشتار ذکر آن رفته است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        4 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        در ميان بسياري از مورخان فلسفه و بويژه مستشرقان، فرض بر اين است كه فيلسوفان مسلمان و بويژه آغاز آن عهد كساني چون ابواسحق كندي، فارابي و ابن‌سينا ـ از رهگذر سنت افلاطونيان متأخر (يا نوافلاطونيان) بوده كه با فلسفه يوناني و يوناني‌مأب آشنا شدند و از خلال منشور آنها به فهمي چکیده کامل
        در ميان بسياري از مورخان فلسفه و بويژه مستشرقان، فرض بر اين است كه فيلسوفان مسلمان و بويژه آغاز آن عهد كساني چون ابواسحق كندي، فارابي و ابن‌سينا ـ از رهگذر سنت افلاطونيان متأخر (يا نوافلاطونيان) بوده كه با فلسفه يوناني و يوناني‌مأب آشنا شدند و از خلال منشور آنها به فهمي از يونانيان نايل گرويدند و بر مبناي همين فهم نيز دست به شرح و تفسير آراء آنان زدند. شاهد بر اين مدعا، حجم قابل‌توجهي از ارجاعات و استشهادات حكماي مسلمان در آثارشان به نوافلاطونيان و افكار و آراء آنهاست، ضمن آنكه بظاهر در نگاه آنان اين طايفه از پيروان افلاطون به مشرب اشراقي و ذوقي بسيار نزديكتر از طايفه مشائيان و پيروان ارسطو بوده‌اند. اين سخن از حيث تقدم و تأخر تاريخ انديشه‌ها و سير طبيعي مكاتب و نحله‌هاي فلسفي، سخني درست و مطابق با واقع است، اما از حيث مضامين و منطوق برخي آراء فيلسوفان مسلمان اولاً و نيز از حيث ملاحظات سنجشگرانه تاريخي ثانياً نميتواند حجيت و شمول تام داشته باشد. از حيث نخست، اين مطلب اكنون بيش از گذشته آشكار شده است كه ابداعات فلسفي كساني مانند فارابي و ابن‌سينا در طرح و تقرير موضوعات و مسائل فلسفي و الهي و بطور كلي گذار ـ و حتي گسست ـ ايشان از سنت مشائي و حتي افلاطوني متعارف، امري ناچيز و كم اهميت نبوده و نيست و در اغلب ابواب امور عامه فلسفه ـ و بويژه در عرصه الهيات ـ از مشي و مسلك اسلاف يوناني خود فاصله گرفته‌اند. اما از حيث دوم، مطلب كمي دشوار و پيچيده و نيازمند باريك‌انديشي است؛ بدينمعنا كه با فرض وساطت نوافلاطونيان در انتقال ميراث يونانيان و اخذ و اقتباس اين ميراث توسط حكماي مسلمان، آيا ميتوان گفت تصوير افلاطونيان عهد فارابي و ابن‌سينا با نوافلاطونيان عصر ما در خلال كتابهاي رايج تاريخ فلسفه يكسان و مطابق است؟ روشنتر بگوييم: شمار زيادي از تراجم، فهرستها و منابع و كتب رجالي قديم در عالم اسلام ـ كه خوشبختانه هم اكنون نيز در اختيار ماست ـ تصويري از دانايان و حكيمان سلف عرضه ميكنند كه با تصوير كنوني از همان چهره‌ها در كتب تاريخ فلسفه فاصله بسياري دارد، بگونه‌يي كه خواننده امروزي آن آثار از خود ميپرسد كداميك از روايتها معتبر و پذيرفتني است؟ هنگامي‌كه ما در آثاري نظير الفهرست ابن‌نديم، تاريخ الحكماء قفطي، وفيات‌الاعيان ابن خلكان، عيون الانباء ابن ابي‌اصيبعه، صوان الحكمه ابوسليمان منطقي سجستاني، نزهة‌الارواح شهرزوري و مختارالحكم ابن فاتك ـ و حتي در آثار كهن عقايدنگارانه غرب مانند حيات فيلسوفان نامدار ديوگنس لائرتيوس يا كتاب پلوتارك با همين عنوان ـ درباره كساني چون فيثاغورس، پارمنيدس، امپدكلس، زنون، آناكساگوارس و حتي سقراط و افلاطون و ارسطو مطالبي را مشاهده ميكنيم كه بعضاً حتي اندك بهره‌يي از آنها در كتابهاي كنوني تاريخ فلسفه انعكاس نيافته و شايد تصويري كاملاً متفاوت از يك چهره در اين آثار عرضه شده است، آنگاه از منابع و مصادر اقوال و روايات اين دسته از آثار ميپرسيم و اينكه چرا و چگونه به سنت تاريخ‌نگاري و عقايدنگاري در شرق و غرب راه يافته‌اند؟ ما بدرستي نميدانيم كه منابع و مصادر صاحبان كتابهاي فهرستي و عقيده‌نگارانه چه چيزهايي بوده است و مؤلفان اين دسته از آثار از چه طريق به اين اطلاعات دست يافته‌اند (و آنچه هم در اين زمينه ميدانيم، اغلب بر مبناي حدس و گمان است)، ليكن ميتوان پرسيد مناط صحت اين روايات قديم و جديد دقيقاً چيست و آيا ميتوان به صرف متأخر و جديد بودن منابع موجود، اعتبار آنها را تصديق كرد و به صرف متقدم و قديمي بودن آثار كهن، آنها را فاقد اعتبار دانست؟ آيا اساساً ميتوان به قوت و قطع اظهار كرد كه تصوير و توصيف مؤلفان امروز از افلاطون و ارسطو و افلوطين و ديگران از تصوير همين افراد در نوشته‌هاي متقدمان، دقيقتر و قابل‌قبولتر است مناط اعتبار تصوير لاحق نسبت به تصوير سابق در چيست؟ اين پرسش را بگونه‌يي ديگر نيز ميتوان مطرح ساخت: ملاك عدم اعتبار و منسوخ بودن روايت قدما در اينباب چيست؟ آيا ضابطه مورد اجماعي وجود دارد تا بتوان گفت تصوير كنوني كتب تاريخ فلسفه از سنتها و چهره‌ها و مشربهاي قدما، دقيقتر از روايت و گزارش گذشتگان است؟ هر پاسخي كه به اين پرسش داده شود، راهي را براي توجيه و توجه به ضرورت بازخواني تاريخ فلسفه ميگشايد. نميتوان انكار كرد كه آفت بزرگ در اين زمينه آن است كه روايت شايع و نوع پردازش كتابهاي تاريخ فلسفه موجود را اگر در حكم وحي منزل تلقي نكنيم، اغلب و ناخواسته در عداد فصل‌الخطاب و مرجع حل اختلاف بشمار مي‌آوريم؛ گويي چنين است كه آنچه در نوشته‌‌هاي آنان ظاهر شده، براي تعيين ارزش و اعتبار روايتهاي تاريخي حجيّت تام دارد. اشتباه نشود! در اين زمينه امكانات و محدوديتهايي هم وجود دارد و قبل از ضرورت به امكان امور بايد انديشيد. ما نبايد منكر ارزش تتبعات و پژوهشهاي محققان غربي يونان‌شناس در خلال دو قرن اخير شويم و انصاف هم نيست كه دستاوردهاي علمي آنان را بويژه در روشن كردن برخي جزئيات و نقاط تاريك در تاريخ فلسفه ناديده بگيريم، بخصوص آنكه بياد آوريم حتي در معرفي ميراث فرهنگي فلسفي خودمان، بعضاً مستشرقان و اسلام‌شناسان از ما جلوتر افتاده و پيشقدم بوده‌اند؛ براي نمونه، اگر تتبعات وسيع، علاقه و سماجتهاي مستشرق فقيد، هانري كربن نبود، شايد سالها بايد ميگذشت تا ارزش آثار كساني چون ابن‌تركه اصفهاني، سيد حيدر آملي، شهاب‌الدين سهروردي و حتي ابن‌عربي و ملاصدرا براي ما ايرانيان روشن ميشد و يا نمونه مشهور در تاريخ فلسفه غربي اينكه بسياري از دانشجويان ـ و حتي استادان ما ـ از مجموعه تاريخ فلسفه ارزشمند «فردريك كاپلستون» در معرفي سير تطور افكار و مكاتب فلسفي از دوره قديم تا جديد بهره‌ها برده‌اند و ميدانيم كه اين اثر با وجود همه كاستيهايي كه دارد، بطور كلي در جريان درس و بحث و آموزش فلسفه در كشور ما كارآيي بسيار داشته است. فراموش نكنيم هرآنچه در زمينه تاريخ دين، فلسفه، هنر، ادبيات، معماري، فرهنگ و تمدن بشري نگاشته شده، بدست غربيها بوده است و حتي در تحقيق، نگارش و معرفي ميراث انساني و فرهنگي مشرق زمين نيز وارثان و صاحبان اصلي آن چندان نقشي نداشته‌اند. متأسفانه هرآنچه هم به قلم برخي محققان و متخصصان غير غربي نگاشته شده، عموماً با گرته‌برداري از همان منابع و مقيد به همان پيش‌فرضهاست كه پرداختن به چرايي و چگونگي اين امر مجال ديگري را ميطلبد. بدانچه كه در بالا گفته شد بايد محدوديت و حتي فقدان منابعي كه مشعر بر تصوير ديگري از تاريخ فلسفه باشد را نيز اضافه كرد. طبيعي است زماني ميتوان از نقص و كاستي ـ و احياناً دگرگوني ـ در ضبط و نگارش افكار و احوال فيلسوفان سلف سخن گفت كه شواهد و قرائن قطعي و حجتهاي استوار در دست باشد وگرنه به اتكاي حدس و گمان نميتوان بدين ميدان پاي گذارد. اكنون حجم وسيعي از پژوهشهاي مورخان فلسفه در پيش روي ماست و در سراسر دنيا كمتر نوشته‌يي در اين زمينه بوده و هست كه از ارجاع و استناد بدانها بي‌نياز باشد. نگارنده خود بلحاظ علايق شخصي و تخصص مطالعاتي، از كوششها و مطالعات يونان‌شناساني نظير ريتر، بونيتس، تسلر، كرانتس، يگر و گاتري در مداخل مربوط به تاريخ فلسفه يونان بسيار بهره برده است، اما به هر روي سخن در باب لزوم بسط نگاه انتقادي و ضرورت خوانش مجدد ميراث كهن فلسفي است. صورتي از جزميت مبتلا به اينگونه است كه اگر امروزه كسي براساس عقيده برخي حكماي ما از افلاطون الهي يا آراء فيثاغورس در زمينه حكمت نبوي سخن بگويد، ممكن است در معرض اتهام خيالبافي، تصورات شاعرانه يا دخالت برخي تعلقات ديني در قضاوتهاي علمي و پژوهشهاي فلسفي قرار گيرد و يا دست‌كم سخن او مسموع واقع نشود. اگر در كتب تراجم، رجال و تذكره‌ها و نيز آثار فلسفي برخي حكماي ما سخن از نبوت يا وصايت حكماي پيشا ـ سقراطي يا ارتباط و اتصال آنها با شجره پربار انبيا رفته است و اگر سهروردي از حكمت خسرواني، فهلويون و حكماي فرس سخن ميگويد، بايد پرسيد اينان براي سخنان خود چه شواهدي در اختيار داشته‌اند؟ آيا ميتوان پذيرفت كه تمامي فهرست‌نويسان، صاحب تراجم و تذكره‌ها ـ و حتي حكماي طراز اولي چون سهروردي و ملاصدرا ـ به صرف اتكا به سخن اين و آن در فلان منبع، يا به استناد و اقوال شفاهي مورخان و يا حتي گزارش عقايدنگاران معلوم و مجهول گذشته چنين نظري را اختيار كرده‌اند؟ با فرض اينكه منابع مورد استناد آنها متقن و معتبر نبوده و خود آنان نيز از سهو و خطا مصون نبوده و در نقل و بيان هم بعضاً به اشتباه درافتاده‌اند، اما در عين حال اينگونه نبوده است كه مورخان و فيلسوفان سلف از تحقيق در اعتبار منابع نقل و روايت و سنجش ميزان صدق و وثاقت آنها چشمپوشي كنند. حتي در آنجا كه نزد برخي از آنها پاي مكاشفه و واردات قلبيه و دريافتهاي شخصي درميان بوده است، هم سهروردي و هم ملاصدرا به منبع و مصدر آن تصريح كرده‌اند تا مبادا در اقوال آنها تلبيس و تدليسي راه‌يافته و يا در اصل اقوال و مبادي و مناشي آنها ترديد و تشكيكي راه يابد. اين نيز روشن است كه اين سنخ از سخنان مورخان و حكماي ما در برابر نوشته‌هاي مستند و مدارك مكتوبي كه در كتب تاريخ فلسفه بدانها استناد ميشود، تاب مقاومت ندارد و هر خواننده يا شنونده مخاطب اين مطالب، توقع دارد كه منبع و مرجع آن اقوال معلوم گردد، ليكن به اين مطلب نيز بايد توجه داشت كه قدما در نقلهاي خود همانند روزگار ما به ذكر منبع و مأخذ، آنهم با قيد شماره صفحه و ناشر و سال انتشار اثر نميپرداختند و مثلاً ابن‌سينا يا ملاصدرا در نقل خود حداكثر از كلماتي چون «بعض الحكماء» يا «بعض الاثار» و مانند آن استفاده ميكردند. در چنين وضعي، مطالعه انتقادي عبارت خواهد بود از يافتن منابع و مصادري كه احتمالاً مورد استناد آنها قرار داشته و اكنون در اختيار ما نيست. آثار مهمي از فيلسوفان و مورخان و عقايدنگاراني كه در مسير آفات ايام و در جريان حوادث روزگار، مفقود يا دگرگون شده‌اند، امري عجيب و غيرمعمول نيست و به همين سبب ميان پارمنيدس و افلاطون و ارسطوي قدما و همين چهره‌ها نزد معاصرين تفاوتهاي زيادي وجود دارد. بايد به فراست دريافت افلاطوني كه فارابي و ابن‌سينا و سهروردي و ملاصدرا ميشناختند، براساس منابع و مصادري بوده كه احتمالاً بدلايل گوناگون از دسترس ما خارج شده است و به همين دليل پرسش از اعتبار افلاطوني كه قدما ميشناختند در قياس با افلاطون معاصرين، پرسشي موجه و البته سخت تأمل‌برانگيز است. اينكه كداميك از تصاوير و مختصات عرضه شده معتبر و قابل اعتماد است، فرع بر پرسش ديگري است و آن عبارت است از كنكاش در چرايي و چگونگي وقوع اين تفاوت و فاصله ورنر يگر در كتاب ارسطو، تاريخ تحول انديشه وي نشان ميدهد كه چگونه بخشهايي از آثار اصلي ارسطو ـ مانند متافيزيك، اخلاق نيكوماخوسي و سياست توسط اتباع و شارحان او در معرض قبص و بسط قرار گرفته و احياناً قسمتهايي از آن كتابها حذف يا بدانها اضافه شده است. بنابرين، ميتوان گمان برد كه همين دگرگوني بر سر بسياري از آثار گذشتگان آمده باشد و با قطعيت يافتن اين امر، طبيعي است كه حجيّت تام و مطلق گزارش و تحليل معاصرين از سنت فكري حكماي باستان در معرض ترديد قرار گيرد. در ابتدا بنظر ميرسد تا وصول به اين مرحله، راه دشوار و درازي در پيش است، ليكن تذكر به نتايج درخشان اين كوشش، عزم و انگيزه روندگان را دوچندان ميكند و البته نخستين گام در اين مسير، باور به امكان حصول تلقي متفاوت از روند تاريخي فلسفه و خودآگاهي نسبت به ارزش واقعي ميراث مشرق زمين است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        5 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        نگراني فزاينده امروز جهان از موج رو به گسترش خشونت ناشي از افراطيگري و ناداني، امري بي‌سابقه يا دست‌كم كم‌سابقه در دوره معاصر و شايد در سراسر تاريخ بشر است. عموم مردم جهان امروزه از زمينه‌ها و خاستگاه‌هاي ظهور گروههاي تندرو با افكار خرافي و توهّمات ماليخوليايي آنها ميپر چکیده کامل
        نگراني فزاينده امروز جهان از موج رو به گسترش خشونت ناشي از افراطيگري و ناداني، امري بي‌سابقه يا دست‌كم كم‌سابقه در دوره معاصر و شايد در سراسر تاريخ بشر است. عموم مردم جهان امروزه از زمينه‌ها و خاستگاه‌هاي ظهور گروههاي تندرو با افكار خرافي و توهّمات ماليخوليايي آنها ميپرسند. براستي در دنيايي كه زير امواج رسانه‌ها و وسايل ارتباط جمعي، هر لحظه صدها و بلكه هزاران خبر و مطلب را ميتوان دريافت كرد، كمتر نقطه‌يي را ميتوان نام برد كه از تحولات علمي، تكنيكي، فرهنگي و سياسي عالم بي‌خبر باشد. چگونه ميتوان باور كرد عده‌يي شورشي تا دندان مسلّح و نقاب بر چهره، مثل آب‌خوردن آدم ميكُشند و نه تنها كشتن، بلكه مُثله ميكنند و اعمال وحشيانه و ضدانساني خود را نيز به تصوير ميكشند؟! اين هياكل ـ كه بسختي ميتوان نام آنها را انسان ناميد و بهتر است انسان‌نما بخوانيمشان ـ در كدامين سرزمين و تحت چه نظام آموزشي و تربيتي و اخلاقي قرار داشته و دارند و با چه انگيزه يا انگيزه‌هايي بيباكانه و سُبعانه به قتل انسانها كمر هّمت بسته‌اند؟ شگفتي ما وقتي دو چندان ميشود كه بشنويم و ببينيم جمعيت كثيري از اين گروههاي منحرف و منحط به كشورهاي باصطلاح توسعه يافته، با مدعاي مردم‌سالاري و حقوق بشر تعلق دارند و حتي از امكانات رفاهي و آموزشي خوبي نيز برخوردارند. حتي اگر فقر و محروميت و فشارهاي اجتماعي و اقتصادي نيز در گرايش و پيوستن اين افراد به گروههاي خشن و تندروي امروز مؤثر بوده باشد، باز بايد پرسيد چرا اروپا و آمريكا و كانادا و برخي ديگر كشورهاي صنعتي در اين موج ضدانساني پيشگام و جلودار هستند؟ به اين پديده منحوس و زشت، پديده حمايت پنهان و آشكار و رسمي و غيررسمي مدعيان حقوق بشر و دستگاهها و سازمانهاي عريض و طويل آنها را بايد افزود كه برغم برخي محكوميتهاي صوري و بي‌خاصيت، عملاً ميدان را براي جولان اين جنود جهل و بي‌خردي هموار و فراهم ميسازند. اگر امروز براي مثال در گوشه‌يي ـ ولو متروك ـ از آفريقا و آسيا و خاورميانه و در يك خودروي عادي، تعدادي سلاح و مهمّات را كشف كنند كه مبدأ و مقصد آن نيز بدرستي مشخص نيست، در عرض چند ثانيه يا چند دقيقه در صدر اخبار شبكه‌هاي بزرگ و كوچك دنيا جار ميزنند كه تروريسم رو به گسترش است و احتمالاً گروههاي اسلامي درصدد اجراي نقشه‌يي عليه مراكز اقتصادي و امنيتي دنيا ـ و بويژه در قلمرو نظام‌هاي سرمايه‌داري ـ بوده‌اند!! اين در حالي است كه كشتي و هواپيما و كاميونهاي مملّو از سلاح و ماشين‌آلات جنگي رسماً از جانب آل‌سعود، رژيم صهيونيستي و برخي عمّال آنها در منطقه به مقصد همين گروههاي آدمكش و شيطان‌صفت رهسپار ميگردند و هيچ خبري از رسانه‌ها منتشر نميشود و هيچ چشمي نظاره‌گر نيست و هيچ سازمان و نهاد حقوق بشري هم صدايش در نمي‌آيد. براستي هيچ وجدان و سرشت و فطرتي نيست كه در عصر خاموشي وجدانها و تغافل سنگين بشر خواب‌زده زبان بگشايد و از اين ظلم و جفايي كه بر انسان امروز ميرود، سخني بگويد؟ آنهايي كه به كمترين بهانه، حلقوم خود را براي دفاع از حقوق بشر پاره ميكنند و از فلان حادثه ـ ولو كوچك ـ در گوشه‌يي و جزيره‌يي در دنيا تأسف ميخورند و در حركات نمايشي خود به جمع‌آوري پول و اعانه به مقصد حقوق پايمال شده انسانها اقدام ميكنند، اكنون در مقابل كشتار جمعي بي‌گناهان و راه افتادن حمّام خون بدست كساني كه از جيب وهابيت و سلفي‌گري و صهيونيزم تغذيه ميشوند و روزانه دستمزد قتل و جنايت خود را ميگيرند، چه سخني دارند؟ اگر در گذشته جهان، صحنه‌هايي مشابه آنچه امروز از قتل و جنايتهاي دسته‌جمعي ديده ميشود، اتفاق مي‌افتاد، همه را بحساب توحّش و بربريّت و بي‌خبري انسانها ميگذاشتند، اما در عصر علم و تكنيك و رسانه و فرهنگ، چه توجهيي براي بروز و اعمال اين همه رفتار غيرانساني وجود دارد؟ اما از آنسو، زمزمه‌هايي نيز مُشعر بر وجود تعارض و تناقض در ذات و سرشت ليبراليسم و تفكر اخلاقي و سياسي عالم مدرن شنيده ميشود؛ تفكري كه در دويست سال اخير ميدان‌دار شعار مردم‌سالاري و حاكميت مردم بر سرنوشت خويش بوده است. اگر تا حدود يك دهه قبل، وجود اين تعارض مورد ترديد و تشكيك بود، اما امروزه به باوري نسبتاً فراگير بدل شده است، هرچند در آغاز قرن گذشته، خبر اين شكاف در قالب روح نيست‌انگارانه اعلام شده بود. حكايت اين نيست‌انگاري دراز دامن است، ولي شگفت آنكه نخستين عرصه آن، اخلاق و هنجارهاي مرتبط با آن بوده و هست و اكنون هيچ كوششي براي توجيه و يا انكار آن صورت نميگيرد. اما وجه اين نيست‌انگاري بي‌ارتباط با صورتي از عقلانيت مدرن و آنچه در فضاي دويست سال اخير از آن ياد ميشود، نيست. وقتي كانت درباره تواناييهايي عقل و ظرفيت و استعداد آن در سامان دادن به ساحتهاي مختلف بشر سخن ميگفت، سوداي «صلح پايدار» را نيز در سرداشت و آينده‌‌يي عاري از خشونت و سرشار از صلح و امنيت را پيش‌بيني ميكرد، ليكن به فاصله اندكي از مرگ او، ناپلئون ـ يعني فرزند انقلاب فرانسه ـ طرح صلح كانتي را به چالش كشيد و از اروپا‌محوري سخن گفت. پس از او نيز هرچند دوره فتوحات امپراتوري‌مآب بسر آمد و كمتر كساني در احياي آن تلاش كردند، اما خوي تجاوز و سلطه و تغّلب در كالبد مكاتب رنگارنگ اخلاقي و سياسي مستقر شد و حتي ليبرال دموكراسي نيز نتوانست براي يك بازه زماني كوتاه، حقوق تمامي انسانها و تمامي فرهنگها را به رسميت بشناسد. ايراد اساسي در اين صُور گوناگون، تلقي ناقص، ابزارگرايانه و حتي تحريف‌شده از عقل و آثار و احكام آن است؛ عقلي كه در آغاز تجدّد متولد شد و به ميدان آمد، جز فهم و عمل در جهت تسخير و تصرف در طبيعت، كار ديگري را برعهده نداشت و ندارد. چنين عقلي در بروز و فعلّيت كاركرد جزئي خويش دستكم در دويست سال اخير توفيق كامل يافته است، اما در عين حال از ساحت يا ساحتهاي ديگري بريده و منقطع شده و در اين انقطاع، آفات و خسارتهايي را نيز به خود خريده است. عقلانيت ماقبل مدرن خود را بي‌نياز و منقطع از ذروة عالم مثال و حقيقت مطلق و نامتناهي نميديد و نميدانست، در حالي كه اصل نخستين عقلانيت مُدرن، خودبنيادي و استغناء از غير خويش است و حتي طرح مسئله‌يي به نام «ديگري» در گفتمان معاصر، بي‌شباهت با تقابل «يونانيان و بربرها» در سنت كلاسيك يوناني نيست. از منظر ديني و وحياني، عقل در آيينه وجود و جلوه‌يي از حقيقت منبسط است كه آدمي نيز بهره‌يي از آن را در خود و با خود دارد و با توسل و تمسّك به آن، حقيقت تكوين راه مييابد. اما آنچه كه از غيبت عقلانيت كل و كلي در تفكر جديد بر جاي مانده‌است، ظهور و بسط انانّيت و طغيان است؛ چيزي كه در قرآن كريم مساوق و ملازم با استغناء و خودبنيادي خوانده شده است. اكنون جاي آن دارد كه ‌ظرفيتها و محدوديتهاي عقلانيت جزئي مدرن به نقد و چالش كشيده شود و نسبت آن با طغيان و سركشي امروز كه به نامهاي گوناگون و در پوشش خرد و خردباوري عرضه ميشود، تحليل و ارزيابي گردد. يقيناً اهل فلسفه در اين نگاه تاريخي و انتقادي و گشايش راههاي جديد به عقلانيت و خردورزي حقيقي از ساير طبقات علما و دانشمندان، وظيفه سنگين‌تري بر دوش دارند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        6 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        امروزه از «علوم انساني» و زايش و عرضه سنخي از اين دانش كه با فرهنگ و سنت و دين مناسبتي داشته باشد، سخن و نوشته فراواني پديد آمده است. اين فرصتي است كه اهميت آن را بايد بدرستي شناخت و درباره آن انديشيد و براي وصول به مقاصد آن، هر آنچه كه لازم است، تدارك ديد. اما ملاحظاتي چکیده کامل
        امروزه از «علوم انساني» و زايش و عرضه سنخي از اين دانش كه با فرهنگ و سنت و دين مناسبتي داشته باشد، سخن و نوشته فراواني پديد آمده است. اين فرصتي است كه اهميت آن را بايد بدرستي شناخت و درباره آن انديشيد و براي وصول به مقاصد آن، هر آنچه كه لازم است، تدارك ديد. اما ملاحظاتي چند در اين خصوص: 1. تحول در علوم انساني و زايش علوم انساني اسلامي، موضوعي اصالتاً فلسفي است و هرچند دامنه آن در عرصه‌هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و هنري گسترش يافته، اما روشن است كه در عرصه مبادي و مباني، نگاه و منظر فلسفي اجتناب‌ناپذير است. هنگامي كه پايه‌هاي همين شاخه از دانش در قرن هيجدهم تحكيم و تثبيت ميشد، اين فيلسوفان بودند كه در طراحي و توصيف آن پيشقدم شدند و حتي وقتي براي نخستين بار تفصيل آن در آثار ويلهلم ديلتاي ظاهر شد، مبادي و چشم‌انداز كانت و متفكران عصر روشنگري مورد بازخواني قرار گرفت. در روزگار ما با وجود تمامي تنوع و انشعابي كه در پيكره علوم انساني پديد آمده است، هنوز در كانون آن، چارچوب انسان‌شناسي جديد و متأخر غربي و مقام و موقعيت او در نسبت با ساير كائنات ديده ميشود. اين نسبت، نسبت فرعي و ثانوي نيست، بلكه در واقع تولّد و ظهور عالم و آدمي جديد است كه در مقام «سوژه» به تمامي اعيان و كائنات، معنا ـ و حتي شايد لباس هستي‌ ـ ميبخشد. لوازم، احكام و نتايج اين نگاه و رهيافت در تمامي محصولات و فراورده‌هاي علمي و تكنيكي بشر خود را نشان داده است و از قضا خلطي كه بعضاً در برخي نوشته‌ها و سخنان ديده ميشود، ناشي از عدم تفكيك ميان علم و تكنولوژي است؛ خلطي كه تكنيك و تكنولوژي را مسبوق به علم ـ آن هم علم در خوانش و سياق جديد آن ـ نميداند و نميبيند. به هر روي، اگرچه در اصطلاح علوم انساني، تعريف و تصويري خاص از انسان اراده و قصد شده است، اما همين معنا براي برخي از اهل علم، جنبه عمومي و حداكثر حيث منطقي و واژه‌شناسي يافته است؛ در حالي كه وجه انتولوژيك آن، دريافتن جهت اصلي و روح جاري در پيكره اين ساحت از دانش جديد، تقدم دارد. از اين جهت، هرگونه گفتمان نظري در باب تحول علوم انساني و پيدايي صورت ديگري از اين دانش، مسبوق به تأمل فلسفي و طرح پرسش و مسائل قضايي با اين تأمل است. بدين‌ترتيب ابتناء حوزه‌هاي گوناگون علوم انساني بر دانش فلسفه، امري اعتباري و تفنني نيست، بلکه بحسب ترتب حقيقي دانشها از يکسو و وجه بنيادي و امکاني نگاه فلسفي به متعلقات خويش از سويي ديگر متكّي است. 2. با فرض اينکه التفات به رهيافت فلسفي در اين زمينه و التزام به لوازم حکمي موضوع، مورد اجماع اهل علم و تحقيق قرار گرفته است، در کار خطير و بنيادين علوم انساني برآمده از معارف ديني، کشف استعداد و ظرفيت موجود در حکمت و فلسفه اسلامي ضرورت دوچندان مييابد. ترديدي نيست که آنچه امروز از واژه انسانشناسي(آنتروپولوژي) مراد ميشود، با آنچه از علم‌النفس فلسفي ـ آن هم براساس انظار حکماي مسلمان ـ افاده ميگردد، تفاوت بسياري دارد. در سنت فلسفي ما، شرافت و اهميت نفس چنان بوده که همواره بعنوان ملاک هويت و حقيقت آدمي منظور شده و بحث و فحص درباره انسان، حول محور نفس و احوالات آن صورت گرفته و در اين ميان برحسب امتياز نفس در برخورداري از قوه عقل و توانايي ادراک کليات، تمرکز علم‌النفس بر ادراک و مراتب آن بوده است، ليکن مباحثي چون حقيقت جوهري نفس، نحوه تعلق آن به بدن و حيث تدبيري آن و همچنين تقدير و فرجام نفس ـ و بتعبيري مبدأ و معاد ـ نيز در ذيل عنوان کلي «علم‌النفس» ـ و البته با ترتيب و ابواب مختلفي ـ قرار گرفته است. بدين‌ترتيب، انسان‌شناسي مفروض در تأسيس علوم انساني نوپديد، ضرورتاً مسبوق به اين علم‌النفس فلسفي است و از اينرو طيفي از تأملات و پژوهشهاي عقلي در اين ساحت را بدست محققان و دانشمندان علوم عقلي ميطلبد. نبايد پنداشت که تحقق اين امر، زودهنگام و آسان‌ياب است، بلکه نخست بر باور و اعتقاد اهالي اين اقليم بدين هدف و مقصود استوار است و سپس به همت و تلاش آنان در استحصال چنين دانشي از مجموعه معارف گرانسنگ حکمي. اما راههاي ناهموار و غايات دور در پرتو همتهاي آگاهانه و بلند، هموار و قابل وصول ميشوند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        7 - فرهنگ و فلسفه ايراني بنا بر خوانش ائودوکسوس کنيدوسي
        دکتر حسین کلباسی اشتری محمدصادق  رضايي
        شايد امروزه کسي در تأثير فکر و فرهنگ ايراني بر انديشه يوناني ترديد نداشته باشد؛ چرا که در اين زمينه بغير از شواهد و قراين تاريخي متعددي که وجود دارد، پژوهشهاي گسترده‌يي نيز در خلال دو قرن اخير صورت پذيرفته است. از سنگ‌نبشته‌ها و اشياء بدست آمده در کاوشهاي باستان‌شناسان چکیده کامل
        شايد امروزه کسي در تأثير فکر و فرهنگ ايراني بر انديشه يوناني ترديد نداشته باشد؛ چرا که در اين زمينه بغير از شواهد و قراين تاريخي متعددي که وجود دارد، پژوهشهاي گسترده‌يي نيز در خلال دو قرن اخير صورت پذيرفته است. از سنگ‌نبشته‌ها و اشياء بدست آمده در کاوشهاي باستان‌شناسان گرفته تا گزارشها و تأليفات کهن يونانيان و ايرانيان، همگي بر اين تأثير و تبادل فرهنگي صحّه ميگذارند؛ اما در عين حال باسخ به پرسشهايي نظير نحوه تأثير يا اقتباس ـ‌ و بويژه واسطه يا واسطه‌هاي دخيل در اين فرايند ـ‌ همچنان باقي مانده است. روشن است که در پژوهشهاي تاريخي، دسترسي به تمامي جزئيات ناممکن يا بسيار دشوار است و مثلاً اظهارنظر در خصوص نسبت فلسفه فيثاغوري با حکمت خسرواني و نحوه تعامل حکماي فُرس با فيلسوفان متقدم يونان ـ بويژه در مفردات و زمينه‌هاي خاص ـ چندان آسان نمينمايد. اما با اين‌حال، اندک قراين موجود نيز راهگشاست، بويژه آنکه اين قراين از صحت و اعتبار لازم نيز برخوردار باشند. «ائودوکسوس اهل کنيدوس» از معدود چهره‌هاي ممتاز قرن چهارم قبل از ميلاد است که از يکسو با سنت حکمت پيشاسقراطي آشنايي کافي داشته و از سوي ديگر بلحاظ حضور در آکادمي افلاطون و معاصرت و معاشرت با ارسطو، با خطوط تفکر کلاسيک پس از سقراط و افلاطون نيز تلاقي پيدا کرده است. اگرچه شهرت ائودوکسوس ـ شايد بدليل تحصيل در مکتب فيثاغوري ـ بيشتر در دانش رياضي و نجوم نمود يافته است، اما در نوشتار حاضر نشان داده خواهد شد که نه تنها علايق فلسفي و جهان‌شناسانه وي اندک نبوده، بلکه وي در مقام گزارشگر اصلي عناصر فکر و فرهنگ ايراني براي اصحاب آکادمي و بمثابه پل ارتباطي ميان اين دو حوزه تمدني عمل کرده است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        8 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        نوزدهمين همايش ملي ملاصدرا که در آخرين روز ارديبهشت ماه سال جاري و به همت بنياد حکمت اسلامي صدرا برگزار شد، با عنوان «فلسفه و نظم عمومي» زينت يافته بود. واژه "نظم" را همگان ميستايند، زيرا مفاهيمي چون تربيت و هماهنگي، دقت و انضباط و مانند اينها را به ذهن متبادر ساخته و ظ چکیده کامل
        نوزدهمين همايش ملي ملاصدرا که در آخرين روز ارديبهشت ماه سال جاري و به همت بنياد حکمت اسلامي صدرا برگزار شد، با عنوان «فلسفه و نظم عمومي» زينت يافته بود. واژه "نظم" را همگان ميستايند، زيرا مفاهيمي چون تربيت و هماهنگي، دقت و انضباط و مانند اينها را به ذهن متبادر ساخته و ظاهراً امور آدمي را در هر دو ساحت فردي و اجتماعي سامان ميبخشد. اين تلقي عمومي از واژه نظم به همان اندازه که روشن، سهل و آسان‌ياب است و همگان في‌الجمله به خواص و پيامدهاي آن وقوف دارند، اما در عين حال نه آسان بدست مي‌آيد و نه به آساني ميپايد. وقتي پاي فلسفه به ميان مي‌آيد، دشواري و پيچيدگي مطلب آشکارتر ميشود، زيرا فيلسوف ميپرسد حقيقت نظم چيست؟ انواع و مراتب آن کدام است؟ مباني و مبادي نظم در کجاست؟ و سرانجام اينکه نسبت نظم با مفاهيمي چون «عدل» و «حق» چيست؟ در اينجا مجال پرداختن به تمامي اين پرسشها وجود ندارد، اما ملاحظات فلسفي برخي از حکماي سلف، روشنايي بخش مطلب است: افلاطون به تبعيت از فيثاغورس، ضمن تأکيد بر نظم وجود ازلي و کيهاني، آن را در صورت رياضي و هندسي ميديد. «لوگوس»‍‍ و «آريثموس»، متضمن ترتيب و هماهنگي مطلق و ابدي است. هرآنچه که به دريافت عقلي، واجد ترتيب و تقدم و تاخر است، نمايش‌دهندة همان نظم کيهاني و وجودي است و اگر امور و اشياء به ضدشان شناخته ميشوند، نقطه مقابل نظم، چيزي نيست جز آشفتگي و پريشاني (خواء). بر اين اساس، هر آنچه صورتي از اين ترتيب و هماهنگي را بازتاب دهد، بهره‌يي از هماهنگي ازلي را نيز در خود دارد. ميپرسيم بدين‌ترتيب کار قانونگذار چيست و چه نوع نظم و قانوني را بايد تشخيص دهد؟ وقتي افلاطون ميگفت کار هنرمند تقليد از اصل است، کار قانونگذار را نيز تقليدي از مناسبت و نظم کيهاني و ازلي ميديد. پس کار قانونگذار اساساً کشف است نه وضع و جعل. اما در اينصورت تکليف قواعد و ضوابط جزيي و روزمره و انضمامي و حتي قوانين موضوعي محاکم که ناظر به حل دعاوي مردمان است چه ميشود؟ در ديدگاه وجودي، تمامي جزئيات و کثرات به سپهر مطلق و بسيط هستي تحويل ميگردند و همه چيز در آينه وجود محض ديده ميشود. بدين‌ترتيب، قانون و قاعده جزيي نيز جلوه‌يي از قاعده و نظم کلي است و تعيني است از حقيقت ناب تسرّي‌يافته در مراتب اعيان. چنين نظم و قاعده‌يي نميتواند از غايت وجودي و متعالي خالي باشد، زيرا اشياء و قراردادها و مناسبتهاي اعتباري، همگي با حقيقت وجودي خويش- که همان غايت و کمال وجوديشان است- سنجيده شده و آغاز و انجام آنها به لسان عرفا در يک قوس نزول و صعود تصوير ميگردد. بنابرين، نظم قراردادي و اعتباري به حيث ميزان ارتباط و اتصال به نظم حقيقي و نفس‌الامري از يکديگر متمايز ميشوند. نظمي که از انديشه عالم مدرن برآمده، سوبژکتيو است و اتصالي با نفس‌الامر ندارد و حداکثر با مقتضاي عقل جزيي و کاربردي تناسب دارد. کساني چون کانت که در حکم معماران مدرنيته بودند، الزاماً وجه حقيقي و نفس‌الامري عالم را انکار نميکردند، لکن امکانات عقلي را در کشف و تقرير چنين ساحتي ناتوان ميديدند. به ديده کانت، حداکثر چنين است که ساحت اخير به الوهيت و وجه متعالي عالم تعلق دارد و البته بنابر آن مباني، دست عقل از معرفت بدان کوتاه است. لکن در مقابل چنين نظمي، نظمي هم هست که متکي و مسبوق به نفس‌الامر و حيث تکويني عالم است و تمامي مظاهر نظم و ترتيبات جزوي، جلوات آن نظم تکويني شمرده ميشوند. اساس حکمت و عرفان اسلامي بر اين نگاه وجودي ابتناء دارد و در ارتباط وثيقي با معاني حق و عدل قرار گرفته است. در لسان اهل حکمت، وجود و وحدت با يکديگر مساوقت دارند؛ چنانکه شيخ‌الرئيس در فصل نخست الهيات نجات، «موجود» و «واحد»- و ضرورتا وجود و وحدت- را مساوق يکديگر ميداند و بر اين معنا اقامه برهان ميکند. در لسان اهل عرفان «وجود» و «حق» نيز با هم مساوقت دارند؛ چنانكه قيصري در آغاز مقدمه خود بر فصوص‌الحکم ابن‌عربي چنين آورده است: «الفصل الاول في الوجود و انه هوالحق». در چنين تقريري از حقيقت وجود و سريان آن در مراتب و مظاهر موجودات، نظم و البته «عدل» هم از جلوات وجود اطلاقي بحت و بسيط بشمار ميروند و از قضا نسبت نظم و عدل، از لطايف و نکات محوري همين بحث قرار ميگيرند. در تعريف عدل گفته‌اند: «اعطاء کل ذي حق حقه» و در تعريف نظم آمده است: «وضع الشيء في ما وضع له». بنابرين قرارگرفتن اشياء در موضع و وعاء حقيقي خويش، صورتي از عدل و بلکه عين آن ست و اگر «حق» در معناي عام آن يعني عين ثبوت و تحقق، پس «نظم» و «عدل» و «حق» نيز عين يکديگرند و همگي في حد ذاتهم با «وجود» مساوقت دارند. لطيفه بحث همينجاست که اگر نظم عبارتست از قرارگرفتن هرچيز در موضع حقيقي خويش، چگونه ميتوان جاي حقيقي اشياء را تشخيص داد؟ اين تشخيص نميتواند به مدد عقل جزئي، مصلحت‌انديش، سوبژکتيو و نسبي انگار صورت پذيرد، بلکه عقل بالمستفاد و متصل به عقل کل- که بنابر نص در وجود پيامبراکرم(ص) و اوصياي او(ع) تجلي يافته است- ميتواند به چنين دريافتي نائل آيد. در اينصورت، مناسبت ميان نظم تکويني و اعتباري همانند مناسبت ميان احکام حقيقي و اعتباري است که امثال علامه طباطبايي در آثار خويش بکرّات بدان پرداخته‌اند و در بيان ديگري در رساله شريفه الولاية در عنوان فصل نخست آن ميفرمايد: «في انّ لظاهر هذا الدين باطنا، و لصورته الحقه حقايق»؛ يعني براي احکام و شرايع ديني- که در نظر ايشان از سنخ اعتباريات است- باطن و حقيقتي است که آن احکام و اين حقيقت، در حکم ظاهر و باطن دين محسوب ميشوند. اما بايد توجه داشت كه اعتبار و قرارداد در اينجا مستقل از حقيقت وجودي خويش نيست و مستمراً و در همه حال به وجه تعلقي و ربطي به اصل و بنياد خود بازميگردد و ازاينرو با آنچه که در سنت غربي از اعتبار و نسبيت افاده ميشود، در اساس متمايز است. در سنت اخير، اين فاعل شناساي خودبنياد است که احکام و مناسبات را تعيين کرده و در صورت مصلحت، آن را تغيير ميدهد و درنتيجه، بنياد احکام و قراردادها، نه حقيقت محض تکويني و ازلي، بلکه سوژه خودبنيادي است که همه چيز را «غيرخود» يا ابژة خويش تلقي کرده و دست به تبيين و تقرير و توجيه آن ميزند. فاصله دو تلقي مذکور اندک نيست و به دو سنخ نگاه هستي‌شناسانه بازميگردد که از قضا التفات بدين معنا در فلسفه معاصر در زبان و نوشته‌هاي نيچه و فيلسوفان پست‌مدرن با عناويني چون پوشيدگي حقيقت وجود در فلسفه و متافيزيک غربي مطرح و بحث شده است. سرگذشت و پيشينه اين پوشيدگي- يا شايد پوشانندگي- در سنت انديشگي غرب، دراز دامن است و از مناظر و زواياي مختلف تقرير شده، اما در عين حال، غفلت از اين معنا و مبنا- بويژه در مباحث تطبيقي و مقارنه‌يي- سبب خلط، سوءفهم و خطاهايي عظيم بخصوص در نتايج و استنتاجات گرديده است. براي نمونه، دکارت و ملاصدرا بلحاظ زمان تقويمي، متعلق به يک دوره‌اند (قرن هفدهم ميلادي و قرن يازدهم هجري قمري) و هر دو فيلسوفند و چنانکه ميدانيم، هر دو دغدغه ديني و الهي دارند، اما نظم مورد نظر دکارت با آنچه ملاصدرا از اين لفظ افاده ميکند، در مبنا و روش و غايت کاملاً متفاوت است. نظمي که از حکمت متعاليه برمي‌آيد، تنها و تنها مسبوق به تصديق اصالت وجود و تشکيک در مراتب آن است؛ درحاليکه نظم دکارتي، نظم رياضي و مکانيکي و مؤدي به تکنيک است. از لوازم يا احکام اصالة الوجود، درک و دريافت وحدت در وجود است و اين نگاه توحيدي است که تمامي اعيان و اشياء و نيز احکام مترتب بر آنها را به يک حقيقت وحداني محض ارجاع ميدهد. بدين قرار است که مقايسه دو نظم پيش گفته، با لحاظ تمايز دو عقل دريافت‌کننده و مبنائاً دو سنخ نگاه «وجودبين» و «موجودبين» راست مي‌آيد و در غير اينصورت موجبات خبط و خطا را در نتايج فراهم ميسازد. اگر در روزگار ما، غلبه عقل نسبي‌انگار و تکنيکي، درک و شهود نظم ازلي کيهاني را محال يا دشوار ساخته است و مناسبتي ميان نظم و عدل و حق نميبيند و يا عدل و حق را به وجه سوبژکتيو تبيين و توجيه ميکند، دستکم ما نبايد خود را از التفات به حيث پوشانندگي و غفلت مدرن محروم سازيم و تذکر بدين معنا را تقبيح کرده يا ناموجه بدانيم. با اين حال، تصديق به وجود ذات و سرشتي خاص در اين مراتب عقل و نظم، مساوق انکار نتايج و دستاوردهاي عقل جزئي و خواص و آثار آن در زندگي و امورات بشري نيست، بلکه کمترين اثر معرفتي اين التفات، گشايش افقهايي است در فهم مناسبات و اعتبارات در حيات انضمامي بشر که البته معرفت بدين آفاق، سخت به طلب و همّت و توفيق نيازمند است: بر سر تربت ما چون گذري همت خواه که زيارتگه رندان جهان خواهد بود پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        9 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        تعيين و تشخيص زباني خاصي براي هر دانشي متمايز از ساير دانشها، امري بظاهر روشن و غيرقابل انكار است و چند و چون در آن معنا ندارد. اين زبان اختصاصي، تنها محدود به اصطلاحات و واژگان فني مُستعمل در هر علم نيست، بلكه عمدتاً به ساختار، چشم‌انداز و بويژه روح حاكم بر آن زبان باز چکیده کامل
        تعيين و تشخيص زباني خاصي براي هر دانشي متمايز از ساير دانشها، امري بظاهر روشن و غيرقابل انكار است و چند و چون در آن معنا ندارد. اين زبان اختصاصي، تنها محدود به اصطلاحات و واژگان فني مُستعمل در هر علم نيست، بلكه عمدتاً به ساختار، چشم‌انداز و بويژه روح حاكم بر آن زبان بازميگردد. اين تقسيم و تمايز ميتواند ـ و بايد ـ حتي در زيرمجموعه شاخه‌يي از علوم مانند علوم تجربي و كاربردي نيز آشكار شود؛ زيرا مثلاً زبان دانش انفورماتيك و فناوري اطلاعات (IT) با زبان فيزيك و زيست‌شناسي و حتي زبان رايج در علوم رياضي و زبان رياضي با زبان عصب‌شناسي و هوش مصنوعي و ... متفاوت است. اين در حالي است كه ترابط و مشاركت اين علوم در برخي زمينه‌ها بسيار زياد است و مثلاً علوم رايانه‌يي و انفورماتيك و هوش مصنوعي با رياضيات و قواعد و مناسبات آن، ارتباط تنگاتنگي دارند. با اين حال در گفتمان و فروعات مربوط به فلسفه علم، يكي از مقولات اساسي همين مقوله «زبان علم» است. اگرچه اين معنا در تقسيمبندي علوم نزد قُدما و شرايط و مبادي آن ـ مانند رئوس ثمانيه ـ چندان متمايز و مستقل نگرديده بود، ليكن همين قُدما وقتي به اصولي چون مفردات و روشها و تعاريف نظر ميكردند، خواه‌ناخواه به نقش «زبان علم» هم التفات داشتند و آن را در تحديد و تشخيص دانشها موثر ميدانستند. نگارش رساله‌هايي چون الحدود ابن‌سينا، الحروف فارابي، كبري في المنطق ميرسيد شريف و دهها نوشتة ديگر از ايندست، صرفاً به سياق آثار ادبي و منطقي معمولي كه ساختار عبارت و گزاره و مفردات قضايا را تحميل ميكند، نوشته نشدند، بلكه عمدتاً و اصالتاً بر مقوله زبان تأكيد و تمركز يافته‌اند؛ براي نمونه، تحليل دقيق و بلكه حيرت‌آور فارابي در رساله الحروف درخصوص حروف، اسماء و مقولات (كه فصل نخست اين رساله را تشكيل ميدهد) و نيز ملاحظات زبانشناسي وي بويژه در مورد واژه «وجود» و معاني، دلالتها، مشتقات و تركيبات مستعمل آن، تنها به دغدغه نحوي و حتي منطقي مصنّف آن بازنميگردد، بلكه مهمتر از آن، عميقاً به جهات و زمينه‌هاي معرفتي، تربيتي و حتي وجودشناختي زبان مرتبط ميشود. فارابي در تقسيمبندي علوم در احصاء العلوم نيز از مؤلفه زبان و نقش آن در تمايز دانشها حكايت ميكند؛ زبان خطابه، زبان برهان و زبان شعر مهمترين قلمروهاي مورد نظر او در اين باب بشمار ميروند. اين مطلب به مناسبتهاي گوناگون در نوشته‌هاي حكما، منطقيون و اديبان و شاعران نيز انعكاس يافته و اي بسا طوايف و اصناف مردمان برحسب زبان از يكديگر شناخته ميشوند. زبان فلسفه و اهل آن، «برهان» است. در صناعات خمس، برهان از جدل و سفسطه و شعر و خطابه جدا شده است. اگر در همين تفكيك و تمايز دقت كنيم، شرايط و مقدمات فلسفه و زبان اختصاصي آن آشكار ميشود. البته در ميان چهار صناعت ديگر، صناعت «شعر» وضع خاصي دارد، چون آنچه معلم اول از شعر و شاعري اراده ميكرد، با آنچه امروزه از اين عرصه ميشناسيم، تفاوتهاي عمده‌يي دارد و ميدانيم تلقي ارسطو حتي از دانش «تاريخ» نيز با آنچه امروزه بدين نام شناخته شده، يكسان نيست. وي تاريخ را در ذيل شعر قرار ميداد، زيرا بعقيدة او مطالب و قضاياي تاريخ جزئي‌تر از شعر و از اين جهت نسبت بدان از اهميت كمتري برخوردار بود. به هر روي، از ديد وي، برهان بدين اعتبار از بقيه ممتاز است كه از زباني ناظر بر واقع برخوردار است و هرچند تمامي دانشها، واقع‌نما هستند، گويي فلسفه در اين محاكاة و واقع‌نمايي، سهم بيشتري دارد. زبان برهان كه زبان فلسفه است، بدين اعتبار است كه اين زبان از ساير زبانهاي علوم و بويژه از زبان روزمره و عادي فاصله ميگيرد و اگر در ذهن و ضمير مردمان چنين جلوه كرده است كه فيلسوفان به تعقيد و ابهام و كلي‌گويي تمايل دارند، ناشي از سنخ زباني و البته سنخ انديشگي فلسفه و فيلسوفان است. هيچ فيلسوفي در غموض و دشواري زبان تعمّد ندارد و اگر گهگاهي تكلّف و تقيّدي هست، به دشواري تفكر فلسفي بازميگردد. اكنون ابن پرسش نمود مييابد كه اگر زبان فلسفه از پيچيده به ساده ميل كند و بعبارتي، در زبان اين دانش، نوعي دستكاري و تصرّف صورت گيرد، چه اشكالي پديد مي‌آيد؟ پاسخ اين است كه اگر ما به پيوستگي و ترابط ميان زبان و تفكر قائل باشيم و اگر زبان را آيينه و جلوه و ساحت ملفوظِ تفكر بدانيم، آنگاه ساخت و بافت و روح حاكم بر زبان را مصنوعي و تكلّف‌آميز نميدانيم و اهل فلسفه را متهّم به لفاظّي و پيچيده‌گويي نميكنيم. اگر امروزه سخن از ساده‌سازي زبان فلسفه ـ بويژه بگونه‌يي كه در سنت تحليلي مدنظر قرار گرفته است ـ بميان مي‌آيد و حتي در نزديك ساختن آن به زبان روزمره و امور عادي و رايج زندگي تلاش ميشود، آنگاه بايد به نتايج اين ساده‌سازي، بويژه در قياس با مبادي پذيرفته شده در تكوين علم بينديشيم و آفاق دو سنت كلاسيك و جديد در مقوله زبان فلسفه را با يكديگر مقايسه كنيم. اميد كه تأملات اصحاب فلسفه به اين ساحت مهم معطوف گرديده و بويژه بتواند در عرضه زباني استوار در گفتمان فلسفي معاصر مدد رساند. (انشاءالله) پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        10 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        واژه‌هاي «عقل» و «عقلانيت» امروزه در سطوح وسيعي بكار ميرود: از عرصه گفتگوهاي روزانه و عادي مردمان گرفته تا عرصه دانشهاي تجربي و انساني. كاربرد و استعمال اين واژگان با همه اختلاف در اطلاق و بويژه بلحاظ مرتبه و سطح كاربردشان، گويا معنا يا معاني مشتركي را به ذهن القاء ميكن چکیده کامل
        واژه‌هاي «عقل» و «عقلانيت» امروزه در سطوح وسيعي بكار ميرود: از عرصه گفتگوهاي روزانه و عادي مردمان گرفته تا عرصه دانشهاي تجربي و انساني. كاربرد و استعمال اين واژگان با همه اختلاف در اطلاق و بويژه بلحاظ مرتبه و سطح كاربردشان، گويا معنا يا معاني مشتركي را به ذهن القاء ميكنند كه عبارتند از: نظم و سامان و دورانديشي و برنامه‌ريزي و جهتدهي و مانند اينها. همه اين معاني به اعتباري درستند و گوينده و شنونده به خطا نميروند، ليكن وقتي از «عقل» در سنت يا سنتهاي فلسفي و حكمي سخن بميان مي‌آيد، اطلاق يا اطلاقات آن دقيق و حساس ميشود و اي بسا كاربرد آن در غير سياق و زمينه تاريخي، موجب اشتباه و سوءفهم گردد. از زمره خطاهايي كه در برخي نوشته‌ها يا محاورات ديده ميشود، كاربرد بالسويه عقل و عقلانيت در دو سنت فلسفي غرب و عالم اسلام است؛ براي نمونه، معناي عقل و مقام و آثار آن مثلاً نزد و دكارت و اسپينوزا از يكسو و ملاصدرا و حكيم سبزواري از سوي ديگر به يكسان اخذ شود و آنگاه وجوه اشتراك و تمايز آنها تقرير گردد. ممكن است كسي توفيق يابد و تمايزات تلقي اين فيلسوفان از عقل و آثار آن را معرفي كند، اما اغلب اين مقايسه‌ها در سطح بنايي است نه مبنايي. براي روشنتر شدن مطلب، اجازه دهيد از خود اين فيلسوفان مدد بگيريم: وقتي راجر هربيكن و دكارت از «ارغنون جديد» و «عقل رياضي» سخن گفتند، در پي تعريف و تأسيس خرد و شعوري بودند كه راه بشر را براي تصرف در طبيعت هموار سازد و البته لازمه اين كار، تولد انساني بود كه عقل را براي گسترش تواناييها و تحقق اراده‌ها، البته مستقل از منابع ديگر، طلب كند. در اين راه بيكن از بُتهايي كه بزغم او دست و پاي بشر را بسته‌اند، سخن گفت و اميد داشت با گسست از شيوه‌ها و دريافتهاي اسلاف خويش، عالم و آدم جديدي متولد شود. از وجوه اهميت دكارت، مسلماً تقرير شك دستوري و شيوه دستيابي به يقيين است، اما مهمتر از اينها معرفي آن «من» شناسنده‌يي است كه همه چيز قيام بر آن دارد و بمنزله كانوني است كه هويت و ارزش و اعتبار همه چيز را معين ميسازد. اين «من»، آنگونه كه در رساله گفتار در روش انعكاس يافته، همان عقلي است كه در علم فيزيك و رياضي، اشياء را طبقه‌بندي كرده و با مقياسهاي كمّي ميسنجد. بعداً در طرح دكارتي و كاملتر از آن در فلسفه اسپينوزا، حتي عواطف و اميال و احساسات نيز بايد به طرح رياضي و هندسي نزديك شوند. بدين ترتيب، فلسفه و مابعدالطبيعه آنان، متكّفل تبيين كاركرد چنين عقلي است؛ عقلي كه مسلماً در زمينه عقل كّل و نفس عالم افلاطوني جاي ندارد. قهراً چنين عقلي، اخلاق و سياست و معيشت متناسب با خود را توجيه و حمايت ميكند و قواعد و نظامات ويژه‌ خويش را شكل ميدهد. در قرن هيجدهم و نوزدهم ميلادي، طرح اين عقل به كمال خود رسيد و در ادبيات هگلي، جلو‌گاه ايدة مطلق گرديد. همين عقل است كه حتي دين و خدا را برمبناي سوژه تفسير ميكند و مدعي است واقعيت آن چيزي است كه سوژه خود بنياد تصديق ميكند. اما در سنت ديني و حكمي عالم اسلام، عقل جلوه‌يي از وجود است و در مبدأ و غايت به هستي بحت و بسيط قيام دارد. اين نگاه وجودي به مشرب ‌اصالة الوجود و حكمت متعاليه صدرايي اختصاص ندارد؛ شيخ‌الرئيس هم وقتي در نمط سوم الاشارات و التنبيهات از مراتب نفس سخن ميگويد، غايت عقل را اتصال به عقل فعال ميداند و ارتقا و تصعيد از عقل هيولاني تا عقل بالمستفاد را به مراتب نور و تمثيل قرآني مندرج در «آيه نور» مرتبط ميسازد. فارابي نيز عقل و علم و وجود را از يك سنخ ميخواند و بر بساطت و مراتب وجودي آنها تأكيد دارد. اين نگاه كه عقل را در آيينه وجود ميبيند، كثرت آن را نيز عرضي و نه ذاتي ميخواند و تمامي مراتب و شئونات آن را به مبدأ واحدي منتسب ميسازد؛ در ساحت عملي نيز چنين عقلي از احكام و لوازم خاص خود برخوردار است. فيلسوفان هيچگاه از نتايج عملي احكام نظري غافل نبوده‌اند و شايد كمال نظامهاي فلسفي در اين بوده است كه در دو ساحت نظر و عمل توأمان توقف كنند. هنگامي كه در دوره جديد و معاصر، عقل و عقلانيت جديد عهده‌دار تمشيت امور شد، پرسش از اخلاق و مبادي افعال جدّيتر شد. سؤال اين بود كه سوژه (عقل خودبنياد) چگونه ميتواند دست به تأسيس احكام و قواعد تنجيزي و مطلق بزند و چگونه ميتواند عهده‌دار تعريف و تنظيم قواعد نامشروط اخلاقي شود؟ در برخي نوشته‌هاي معمولي تاريخ فلسفه آمده است كه كانت پس از فراغت از تصنيف نقد عقل محض (نقد اول)، در انديشه تصنيف نقد عقل عملي (نقد دوم) برآمد. قبول اين سخن متضمن آن است كه فيلسوف را متهم به تكلّف و تصنع كنيم و پرسش او را ناديده بگيريم. هنگامي كه كانت به بنيادهاي فلسفي علم جديد مي‌انديشيد، همزمان به تمايز احكام اخلاقي از ضرورت عملي و جبري پديده‌هاي طبيعي وقوف داشت و درگير بيان نسبت موجبيت و اراده آزاد بود. اهميت مؤسس فلسفه نقادي در هرچه كه باشد، در اين مطلب نيز نهفته است كه به استنطاق عقلي اهتمام ورزيد كه به هيچ مبدأ و منبعي جز خودش اميدوار نبود. بنظر ميرسيد كه حاصل كار او براي تماميت بناي شكوهمند مدرنيته كارآمد باشد، اما فيلسوف كونيگسبرگ هنوز در قيد حيات بود كه اقران و معاصران او به كاستي اين سامانه اخلاقي لب گشودند و آن را به صوري بودن متهم ساختند. شايد هيچيك از فيلسوفان عصر روشنگري و پس از آن انتظار نداشتند كه فردريك نيچه، در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم، سرنوشت و تقدير تمامي نظامات فلسفي پس از افلاطون و ارسطو را به متافيزيك و ويژگيهاي خودبنياد آن مرتبط سازد و آنها را به نسبيت‌انگاري متهم كند. اكنون بايد تأمل كرد كه چگونه ميتوان سرشت و تاريخ عقل جديد را با عقل مورد نظر حكماي مسلمان مقايسه نمود، بدون آنكه مباني و مبادي ايندو را در نظرآورد؟ اين سخن بمعناي همدلي مطلق با انظار حكماي مسلمان و نفي و طرد مطلق امتيازات فيلسوفان غربي در تبيين ماهيت عقل و كاركردهاي آن نيست، بلكه به اين معناست كه تمايز گفتمان وجودي از غير آن، در تمامي عرصه‌هاي آگاهي و عمل، تأثير خود را آشكار ميسازد و در هر تبيين و تقريري خود را مستقر ميگرداند. بدين‌ترتيب، برغم پيشينه بس دراز پرسش از ماهيت عقل، اكنون نيز جا دارد در آنجا كه از عقل و عقلانيت سخن بميان مي‌آيد ـ بويژه در آنجا كه از نهادها و سازوكارهاي اجتماعي سخن ميرود ـ از خود بپرسيم كه سخن از كدام عقل است و مهمتر اينكه بپرسيم آيا همچنان به تجويز عقل گسسته از مساحت وجود و خودبنياد و نسبيت‌انگار قائليم؟ و آيا وقت آن نيست به بازخواني و اقبال آن خردي كه در فطرت آدمي بمثابه حجت باطن تعبيه شده است، اهتمام ورزيم؟ پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        11 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        سرآغازها هميشه و در همه جا مورد توجه ـ و البته روشنگر و راهنما ـ بوده‌اند. آدمي هيچگاه از پرسش و گفتگو دربارة سرآغاز فرهنگ و تمدن در اينجا و آنجا و مناشي و منشأ مقولاتي چون زبان و هنر و دين و اعتقاد و آداب و بطور كلّي ساحتها و شئونات گوناگون انساني خسته و ملول نشده، بلك چکیده کامل
        سرآغازها هميشه و در همه جا مورد توجه ـ و البته روشنگر و راهنما ـ بوده‌اند. آدمي هيچگاه از پرسش و گفتگو دربارة سرآغاز فرهنگ و تمدن در اينجا و آنجا و مناشي و منشأ مقولاتي چون زبان و هنر و دين و اعتقاد و آداب و بطور كلّي ساحتها و شئونات گوناگون انساني خسته و ملول نشده، بلكه مستمراً به طرح مجدّد آن علاقه نشان داده‌‌ است. پرسش و گفتگو دربارة سرآغاز فلسفه نيز پيشينة درازي دارد و هر از گاهي نوشته‌يي تازه درباب اينكه چرا مثلاً يونانيان را آغازگران و پيش‌قراولان فلسفه ناميده‌اند، چاپ و منتشر ميشود. بظاهر در اين زمينه اتفاق‌نظر و اجماعي صورت گرفته كه جاي هيچ ترديدي را باقي نميگذارد؛ يعني ظاهراً در اينكه «ايونيا» و «حكماي ملطي» همانا طلايه‌داران تفكر فلسفي بوده‌اند، هيچكس ترديد نميكند. روشن است كه اين معنا متكي به دلايلي است و آن دلايل هم در حكم حجّتهاي قاطع، مورد پذيرش اهالي فلسفه قرار گرفته است. شايد دليل اصلي اين نظر به گزارش يا گزارشهاي مورخان و نويسندگان قديم ـ نظير ديوگنس لائرتيوس و اثر معروف وي بنام حيات فيلسوفان نامدار ـ بازگردد كه در خلال آن فهرستي از متفكران يونان و روم همراه با آثاري از آنان از حدود قرن هفتم پيش از ميلاد به اينسو عرضه شده و احياناً ترجمه‌يي در آراء و احوالات شخصي آنها نيز ضميمه شده است. اغلب و يا تمامي صاحبان تراجم و ملل و نحل و فهرست‌نويسان نيز به به استناد همين سنخ از گزارشها، سيري از تحوّل و تطوّر آراء فيلسوفان را از عهد يونان باستان تا عصر خويش منعكس ساخته‌اند (براي نمونه، سيسرون و پلوتارك و پولي‌بيوس). اما دليل ديگري كه معمولاً در كتابهاي تاريخ فلسفه ـ و البته بكرّات ـ از آن ياد ميشود و البته در عِداد مشهورات و مسلّمات بشمار آمده آن است كه چون منشأ واژه فلسفه، مصدر «فيلوسوفيا» و صورت اسمي آن «فيلوسوفوس» است و از آنجا كه ايندو و مشتقات آن، واژه‌هايي يونانيند و در كلمات برخي حكماي قديم نيز استعمال شده‌است، حكايت از آن دارد كه منشأ فلسفه سرزمين ايونياست. اكنون قصد مناقشه در اعتبار و اتقان اين دلايل را نداريم؛ زيرا از قضا نه سودمند است و نه حتي موّجه و نگارنده نيز نه در موضع مخالفت با فلسفه است و نه قصد همراهي و هم‌سخني با جماعت طاعنين به فلسفه را دارد؛ زيرا اغلب آنانكه از سر مخالفت با فلسفه درمي‌آيند، به خدشه در همين دلايل سخت علاقه نشان ميدهند! مخالفت با فلسفه في‌نفسه مذموم نيست؛ ولي اولاً، طعن و ذّم شاخه‌يي از دانش و اهالي آن دانش چيزي جز عصبيّت و ناپختگي نيست و ثانياً، زبان و لحن طعن‌زنندگان نه برهان و دليل، بلكه تكفير و اهانت و حداكثر آنكه بيان جدلي است. در اينجا سخن ما تأمل و توقف در چيز يا چيزهايي است كه احياناً صورت مشهور و مسلّم يافته، پوشانندة حقيقت است و اساساً روح تفكر و فلسفه با آن ناسازگار است. ما تنها به ذكر ملاحظاتي چند اكتفا ميكنيم: 1. شايد هيچ قومي باندازة يونانيان به نوشتن و ثبت افكار و احوال و دستاوردهاي خويش علاقه نشان نداده‌اند. از قضا همين عامل سبب شده است كه امروز ما آگاهي نسبتاً دقيقي از صُور و اشكال مدني، سياسي، هنري، ديني و فرهنگي آنان در دست داشته باشيم. يقييناً آگاهي ما از چهره‌ها و مكاتب و عقايد فلسفي آن عصر نيز از همين علاقه آنان به ثبت و ضبط دستاوردهايشان نشئت ميگيرد؛ چرا كه در غير اينصورت هيچ نشانه و مدركي از آراء و عقايد مردماني در 27 قرن پيش از ما وجود نميداشت و چيزي نبود كه بتوان آن را از كاوشهاي باستانشناسي و گمانه‌زنيهاي تاريخي بدست آورد. البته تأثير و ماندگاري ميراث علمي و فرهنگي اقوام صرفاً متكّي به حجم آثار باقي مانده از آنها نيست؛ زيرا تمدنهايي بوده‌اند كه آثار خام يا صورتبندي شده‌يي از آنها را امروزه در دست داريم، اما تأثيري عملاً در راه و رسم و آداب و مناسبات بشر جديد نداشته و ندارند. در عين حال نميتوان انكار كرد كه حجم وسيعي از آثار ادبي، هنري، علمي و فلسفي يونانيان در فاصله 2700 سال اخير، عرصه حيات فرهنگي غرب و بتبع آن عوالم ديگر را تسخير كرده و شايد مجال را بر عرضه و ظهور ساير صُور حيات فرهنگي تنگ كرده است. نكته اينجاست كه آيا ميتوان مسلّم گرفت يونانيان در ساحت تفكر فلسفي يگانه و بي‌رقيب بوده‌اند و آيا به صرف عدم دسترسي به ديگر مدارك كهن، ميتوان به عدم مشاركت ديگر اقوام در اين سنخ تفكر ـ يعني تفكر فلسفي ـ حكم كرد؟ اين سخن درست است كه يونانيان در نوع نگاه وجودي و طبيعي خود به عالم يگانه بوده‌اند، اما نوع نگاه به عالم، يگانه و واحد نيست: مصريها، ايرانيها، هنديها و اقوام ساكن در آسياي صغير نيز از اين نوع نگاه بيبهره نبوده‌اند؛ با اين تفاوت كه در بسط و تفصيل و احياناً انتشار آن همانند يونانيان توفيق نداشته‌اند. بنابرين، مسئله اصلي در اينجا، تأمل و كوشش در استنتاج و فهم صورتهايي از تفكر فلسفي نزد اقوام غيريوناني است كه امروز صامت و خاموش است و بايد مجال سخن پيدا كنند و مهمتر از آن فهم اينكه سهم و دين آن صورتها برگردن يونانيها تا چه اندازه بوده است؟ بسياري از مورخان و باستانشناسان و كاوشگران و يونان‌شناسان معتقدند كه مهمترين خصيصه فرهنگ كهن يوناني در «هاضمه قوي» آنها نهفته بوده؛ بدينصورت كه آنان در جلب و جذب عناصر علمي، فرهنگي و فلسفي عصر خويش توانايي يافتند و سپس همان عناصر مكتسبه از فرهنگهاي مجاور را در هاضمة خود تركيب و تأليف كردند و صورت جديدي به آن بخشيدند. عرصه بديع و نوآورانه در پژوهشهاي تاريخ فلسفه ناظر به شناسايي و كشف همين عناصر است؛ بويژه آنكه بياد آوريم مفهوم «غير» يا «بيگانه» در تكوين هويت اجتماعي عصر كلاسيك يونان، نقشي كليدي برعهده داشته و كمتر ساحتي از دين و سياست و اخلاق و فرهنگ يوناني را ميشناسيم كه نسبت مستقيمي با مفهوم مذكور نداشته باشد. 2. نيك ميدانيم كه واژه «فيلوسوفوس» در اصل بمعناي عشق و دلدادگي به دانش بوده است. تأمل در زمينه‌ها و اسباب شكلگيري اين واژه نيز بسيار روشنگر است؛ اعم از آنكه اين واژه را به فيثاغورس يا به كسان ديگري پس از او نسبت دهند و يا اساساً شخص خاصي را مُبدع آن ندانند. همينقدر روشن است كه اين واژه در مقابل جماعت سوفيست يا شبه‌سوفيستي كه منكران يا تشكيك‌كنندگان در حصول و تحصيل معرفت بوده‌اند، پديد آمد. نه در زمان طالس و فيثاغورس و نه حتي در عهد افلاطون و ارسطو، گروه و جماعت خاصي بنام فيلسوفان وجود نداشتند؛ آنها به تحصيل دانش و تأمل عقلاني در امور اقبال ميكردند و از اينجهت درمقابل منكران معرفت يقييني شكل گرفتند. وجود گروه يا گروههايي از دانايان و خردمندان و كاهنان در چين و هند و مصر باستان و براي نمونه، جماعت «مغان» در ايران كه جملگي به صفت فرزانگي و حكمت متّصف شده‌اند، حكايت از وجود ريشه‌هاي عميق دانش و دانشمندي، فراتر از مرزهاي يونان كهن دارد. بدين‌ترتيب «فيلوسوفوس» ميتوانست و ميتواند قلمرويي فراتر از حدود جغرافيايي يونان قديم پيدا كند و ممكن است سئوال شود كه آيا ديگر اقوام نيز مانند يونانيان در تفكر نظري عقلاني نسبت به وجود و ـ وجودشناسي و كيهان‌شناسي ـ كائنات بهره‌يي داشته‌اند؟ پاسخ به اين پرسش هرچه كه باشد اولاً، مسبوق به گذار از همان مشهورات سابق‌الذكر است و ثانياً، معطوف به گشايش آفاق جديد عامي است در پژوهشهاي تاريخي با تمركز بر استحصال صور تفكر عقلاني در ميراث آييني، اخلاقي، فرهنگي و هنري اقوام كهن. آفت اين كوشش نو، محال دانستن آن و درنتيجه بسته شدن امكان جستجو و پژوهشهاي بديع در قلمرو تاريخ فلسفه است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        12 - جايگاه عدالت در اتوپياي افلاطون و مدينه فاضله فارابي
        دکتر حسین کلباسی اشتری پرويز  حاجي‌زاده
        «عدالت» آن مفهوم کليدي است که فارابي توانسته است بوسيلة آن مبناي نظام تکويني عالم را تشريح نمايد. در ضمن با همين مفهوم و به تأسي از افلاطون آن را در ساختار مدينه آرماني وارد ساخته و نظام اخلاق فردي را براساس آن، توجيه نموده است. تنها در انطباق نظام تشريع با تکوين و الگ چکیده کامل
        «عدالت» آن مفهوم کليدي است که فارابي توانسته است بوسيلة آن مبناي نظام تکويني عالم را تشريح نمايد. در ضمن با همين مفهوم و به تأسي از افلاطون آن را در ساختار مدينه آرماني وارد ساخته و نظام اخلاق فردي را براساس آن، توجيه نموده است. تنها در انطباق نظام تشريع با تکوين و الگوسازي آن در روابط فردي و اجتماعي است که انسان ميتواند به سعادت که غايت قصواي افلاطون و فارابي است، دست يابد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        13 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        عنوان همايش اول خرداد ماه سال جاري، «فلسفه و صلح جهاني» است. با ملاحظه اين عنوان، نخستين پرسشي كه به ذهن مي‌آيد آن است كه فلسفه و فيلسوفان چه نقشي ميتوانند در صلح بين‌الملل داشته باشند و اساساً امروزه ميتوان در اين مقوله از فلسفه مَدد گرفت يا خير؟ اما مقدم بر اين پرسش، چکیده کامل
        عنوان همايش اول خرداد ماه سال جاري، «فلسفه و صلح جهاني» است. با ملاحظه اين عنوان، نخستين پرسشي كه به ذهن مي‌آيد آن است كه فلسفه و فيلسوفان چه نقشي ميتوانند در صلح بين‌الملل داشته باشند و اساساً امروزه ميتوان در اين مقوله از فلسفه مَدد گرفت يا خير؟ اما مقدم بر اين پرسش، ميتوان پرسيد كه چرا آدمي همواره و در همه جا دغدغه صلح داشته و دارد؟ ضرورت صلح ميان ملتها از چه زماني شكل گرفته و چرا تدابير متفكران و سياستمداران و نظريه‌پردازان در اين زمينه نتيجه نداده است؟ چرا انبوهي از سازمانها و نهادها و انجمنهاي كوچك و بزرگ در سراسر جهان كه براي برقراري صلح ميان ملتها و نگاهباني از آن پديد آمده‌اند، در كار خود توفيقي نداشته‌اند و اگر هم داشته‌اند، موقتي و ناپايدار و شكننده بوده است؟ صلح با امنيت چه نسبتي دارد و چرا در سطح جهاني، شوراي امنيت سازمان ملل متحد را «شوراي صلح» نناميده‌اند؟ مگر امنيت منهاي صلح ميتواند محقق شود؟ حدود هفتاد سال پيش، زماني‌كه آتش جنگ جهاني دوم خاموش شد و ساكنان ربعِ مسكونِ زمين، شاهد ميليونها تن كشته و زخمي و خسارت و انبوه خاكستر برجاي مانده از آن جنگ فراگير شدند، از خود پرسيدند آيا ميتوان در آينده به صلح ميان ملتها ـ و در واقع دولتها ـ اميدوار بود؟ (زيرا ملتها نوعاً به جان هم در نمي‌افتند و اگر هم درافتند، هزينه منازعة دولتها را ميپردازند) و آيا جهان آخرين جنگ فراگير را به خود ميبيند؟ امروزه در هر گوشه‌يي از عالم كه جنگي در ميگيرد، همگان ـ بويژه آنان كه به طمع سيري‌ناپذير قدرتهاي نظامي و سياسي عالم وقوف دارند ـ نگران شعله‌ور شدنِ جنگي ديگر در سطح جهان ميشوند و از خود ميپرسند: از اينهمه نشست و برخاست دولتمردان و سياستمداران و اطلاعيه‌ها و بيانيه‌هاي رنگارنگ سازمانهاي بين‌المللي چه سودي عايد ملتها شده است و آيا نه چنين است كه واژگان مقدسي چون صلح و شرافت و انسانيت و امنيت، بازيچه دست قدرتهاي جهاني و پوششي براي مطامع آنها گرديده است؟ و آيا نه چنين است كه هيچيك از اقدامات باصطلاح صلح‌جويانه آنان ـ با فرض وجود اندكي انگيزه انساني ـ بلااثر بوده و شده و شاهد آن، ناتواني هفتاد سالة مجامع جهاني در مهار جنگ افروزي و فتنه‌انگيزي رژيم پليد اسراييل در سطح منطقه و عرصه جهاني است؟ حكايت صلح جهاني و نسخه‌هايي كه براي آن پيچيده شده است، سابقه‌يي بيش از هفتاد سال دارد. دويست و اندي سال پيش و در اواخر قرن هيجدهم، وقتي كانت رساله درباره صلح پايدار، يك طرح فلسفي را مينوشت، از يكسو شاهد پيروزي انقلابيون فرانسه و شكل‌گيري اميدهايي براي آينده جهان بود و از سوي ديگر، شاهد طمع فرانسه نسبت به سرزمينهاي پروس و بروز منازعات ميان قدرتهاي وقت. فيلسوف كدنيكسبرگ در انديشة طرحي عقلاني براي صلح جهاني و الزام دولتها به عمل بر طبق قانون عقل و حقوق انساني بود و مهمتر از همه متضمن نوعي خوش‌بيني به آينده در جهت تحقق آرمانهاي تجدد. پس از كانت نيز فيلسوفان و جامعه‌شناسان و متألهان ديني در باب صلح و امكان و ضرورت آن تأمل كرده و رساله‌هايي را نوشتند و امروزه نيز دهها و بلكه صدها نشست و گردهمايي در اينسو و آنسوي عالم درباره صلح برگزار ميشود، ولي همچنان آتش جنگ و ستيز ميان ملتها روشن است. علت چيست؟ و چگونه ميتوان بر علل و اسباب بروز منازعات بين‌الملل فائق آمد؟ شايد يكبار ديگر لازم است در معناي حقيقي صلح و مقومات آن تأمل و توقف كرد تا بلكه نوري بر تاريكي اذهان و افهام تابيده شود و از آنجا راهي به مقصد گشوده گردد. از قضا در سنت وحياني ما، يعني در قرآن كريم، واژه «صلح» و مشتقات آن نظير «صالح» و «مصلح» و «اصلاح» بكّرات بكار رفته و در مجموع حدود يكصد و پنجاه بار مشتقات اين واژه استعمال شده است. در مفردات راغب اصفهاني آمده است كه «صلح» در موارد متعددي بمعناي از ميان رفتن نفرت و عداوت از ميان مردم ميباشد و دعوت خداوند به اين معنا بارها تكرار شده است. تأكيد قرآن كريم به «عمل صالح» در معناي عام آن، تأكيد به دوري از زشتيها و پليديهاست و اهميت اين معنا چنان است كه پس از ايمان به خداوند، عمل صالح، محوريت مييابد. از دستورات اخلاقي مؤكّد در اسلام، «اصلاح ذات البين» است؛ يعني تلاش براي رفع كدورتها و نزديكي قلوب به يكديگر و ايجاد آرامش و امنيت ميان انباء بشر. اين رهيافت قرآني و ديني ميتواند براي كساني كه در جستجوي راه استقرار صلح جهاني هستند، روشني لازم را فراهم كند. واقعيت اين است كه رنج اصلي بشر، همانا دور افتادن از فطرت عقل و غفلت از ناموس و قانون تكوين است. وقتي در فلسفه سخن از آن است كه مبدأ اعلاي عالم ـ يعني ذات واجب ـ هم علت ايجاد است و هم علت بقا؛ يعني همانگونه كه خداوند دست به ايجاد عالم و آدم زده است، همو سازوكار گردش هستي و بقا و استمرار آن را نيز تضمين خواهد كرد، قانون عالم و ناموس كيهان در كلام وحي و شريعت الهي تجلي يافته و از اينرو نظام تشريع منطبق بر نظام تكوين و صورت لفظي و عملي آن است. راه كشف اين معنا نيز پيش‌بيني شده است: انبيا و اوصياي الهي (ع) بمثابه حجتهاي ظاهر و عقل و فطرت انساني بمثابه حجت باطن. كلي از شئونات نظام احسن آن است كه اين دو حجت، كاشف و مؤيد يكديگرند و حكم عقل و حكم شرع نافي و ناقض يكديگر نيستند. براي بشر تنها راه نجات، تمسك به قانون الهي است كه همان قانون وجود است و از قضا، بروز و ظهور آلام و شرور و ناكاميها، با غفلت از همين قانون و ادبار نسبت به حقيقت هستي، آغاز ميشود. صلح جهاني، بمعناي برقراري مهر و عطوفت ميان انسانها، تنها از معبر يادآوري و تذكر به قانون سرمدي الهي ميسر است، وگرنه بشر هزاران سال نتايج قواعد و قوانين ساختگي و ناپايدار خويش را ديده و چشيده است. دليل عدم كفايت برخي نظامهاي برآمده از عقل جزوي بشري نيز همين است كه خود را از ساحت عقل كل و نفس عالم محروم ساخته است: اين جهان يك فكرتست از عقل كل عقل چون شاهست و صورتها رُسُل حكما و فيلسوفان، كاشفان اصلي اين معانيند، زيرا آنان به حكم و اقتضاي عقل مي‌انديشند و سخن ميگويند و از نور و دلالت آن بهره ميجويند. ازاينرو فلسفه‌يي كه دعوت به عدول از قانون ازلي و ناموس ابدي ميكند، تنها نام فلسفه را بر خود دارد و از معنا و محتوا خالي است. امروزه، فيلسوفان بمدد التزام به حجت باطن و انكشاف حقايق منتشر در پهنه وجود، ميتوانند منطق راستين انساني زيستن را يادآور شوند و مخاطبان خويش را به موطن اصلي خود كه وجود بحت و بسيط عاري از كثرت و انانيّت است، ملتفت سازند پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        14 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        میراث مکتوب هر ملت، سند زنده‌يی است از سطح آگاهی، فرهنگ و حیات معنوی آنان که به میزان ظرفیت خود میتواند ضمن هویت‌بخشی به آحاد آن ملت، راه و جهت حرکت آیندگان را نیز روشن نمايد. سطحیترین نگاه به میراث گذشتگان، نگاه موزه‌يی و مکانیکی و شیء‌انگارانه است؛ به این معنا که میان چکیده کامل
        میراث مکتوب هر ملت، سند زنده‌يی است از سطح آگاهی، فرهنگ و حیات معنوی آنان که به میزان ظرفیت خود میتواند ضمن هویت‌بخشی به آحاد آن ملت، راه و جهت حرکت آیندگان را نیز روشن نمايد. سطحیترین نگاه به میراث گذشتگان، نگاه موزه‌يی و مکانیکی و شیء‌انگارانه است؛ به این معنا که میان قطعات اعتباری زمان هیچگونه ربط و نسبتی را نمیبیند و از گذشته نیز چیزی جز امر منسوخ و سپری شده درنمییابد، درحالی که، حال، صورت بالفعل گذشته و آینده، صورت بالقوه اکنون است. تازه این معنا به حیث آفاقی زمان بازمیگردد وگرنه به حیث انفسی، این پیوند و نسبت قویتر و زنده‌تر است. اگرچه فهم عالم معاصر نسبت به گذشته و تاریخ دچار تغییر و دگرگونی شده و نشانه بارز آن تبدیل همه چیز در صورت ابژه و تلقی سوبژکتیو از عالم است ـ و از جمله آن معنایی که از واژه «سنت» اراده میکند ـ با وجود این اغلب ملتها و اقوام عالم در برجسته کردن میراث گذشته خود و معرفی ظرفیتهای آن، سعی و اهتمام بلیغ به خرج میدهند. از سوی دیگر، در امتداد طرح استعماری قرون اخیر در جهت فراموشی هویتهای اصیل ملتها و پذیرش صورتهای مصرف‌گرایانه و بی‌ریشه وارداتی، بسیاری از مآثر ارزشمند اقوام غیرغربی یا به یغما رفته و یا بتدریج به فراموشی سپرده شده است. اکنون بخش اعظم موزه‌های بزرگ غربی با آثار گذشته ملتهای شرقی تجهیز شده و بازدیدکنندگان، خاطره ازلی ملتهای متمدن مشرق زمین را در موزه‌های رنگارنگ مغرب زمین زنده میکنند! در دویست سال اخیر که فرهنگ غرب به درجاتی از خودآگاهی رسید، در معرفی و بازآفرینی گذشته یونانی و یونانی مآبی خود، تلاشی فراگیر بخرج داد تا آنجا که ملتهای دیگر را مدیون و وامدار مطلق گذشته خود خواند و میراث فرهنگی و علمی و بویژه مکتوب خویش را به صور مختلف به ملتها شناساند. روشن است که این میراث به مجموعه‌يی از اشیاء و اسباب و ظروف و آلات شکار و صنعت و کشاورزی محدود نمیشود، بلکه به تمامی حیثیات مدنی، فرهنگی و فکری گذشتگان دور و نزدیک بازمیگردد. در میان ملتها، ایران اسلامی که بنحو شگفت‌انگیزی توانست هویت ملی و تاریخی خود را با هویت دینی و آیینی پیوند زند، اکنون گنجینه‌يی از میراث و مآثر ادبی و علمی در گستره وسیعی از شاخه‌های دانش را در دست دارد که امروزه باید در مدار پژوهش و معرفی به نسل حاضر قرارگیرد؛ از جمله این میراث گرانسنگ، مجموعه عظیمی از مخطوطات علمی است که هرکدام گذشته از ارزش مادی و صوری، گنجینه‌يی از معارف و تجارب را در دل خود جای داده است و اکنون بخشی از آن بدست گروهی از فضلا و نسخه‌پژوهان حوزه و دانشگاه به ساحت آگاهیهای علمی امروز راه یافته و مییابد. همچنين بخش عظیمی از این میراث به قلمرو دانشهای عقلی و عرفانی تعلق دارد که در انتظار اهتمام محققان برای معرفی و معارفه به مخاطب حاضر است. امید که سهمی از پژوهشهای فلسفی و نظری استادان و جوانان دانش‌پژوه به احیای این میراث و تراث علمی تعلق گیرد و گرد نسیان و غربت از چهره مجاهدتهای علمی اسلاف از بزرگان و عالمان ما زدوده شود. «بمّنه و کرمّه» پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        15 - سنت عقیده‌نگاری فیلسوفان باستان یونان (با اشاره به ديدگاه هرمان ديلس)
        دکتر حسین کلباسی اشتری بهناز  عقیلی دهکردی
        پیشاسقراطیان در سده ششم قبل از میلاد، شیوه‌های پژوهش در دو قلمرو علم و فلسفه را پایه‌گذاري كردند؛ نخستین رسالات علمی را نگاشتند و مفاهیمِ پایه در فرایند استنتاج را شناساندند. با وجود این، هیچ اثر مستقلی از ایشان بدست ما نرسیده و هرچه داریم پاره‌هایی منقول‌ از سخنان ایشا چکیده کامل
        پیشاسقراطیان در سده ششم قبل از میلاد، شیوه‌های پژوهش در دو قلمرو علم و فلسفه را پایه‌گذاري كردند؛ نخستین رسالات علمی را نگاشتند و مفاهیمِ پایه در فرایند استنتاج را شناساندند. با وجود این، هیچ اثر مستقلی از ایشان بدست ما نرسیده و هرچه داریم پاره‌هایی منقول‌ از سخنان ایشان در آثار پسینیان است که هرکدام پاره‌نوشته‌ را در سیاقی متفاوت آورده‌اند. ولی این شیوه همواره در فهم سخن و ارزیابی پیشاسقراطیان کارآیی ندارد. هرمان دیلس با تأليف کتاب عقیده‌نگاری یونانی خود، شیوه‌يی نو در باب عقیده‌نگاری را مطرح ساخت. وی سنت عقیده‌نگاری را به کتاب تئوفراستوس، شاگرد ارسطو، بازگرداند. شیوه دیلس را دانشمندان بعدی ـ از جمله منسفیلد‌ـ نقد کردند. بر اساس نقد منسفید، تأثیر منابعی مانند سوفیستها، نظر ارسطو درباره‌ عقیده بر گلچینها و کتابهای آموزه‌يی، سنت سلسله‌نگاری و آثار شارحان بر شکلگیری متون عقیده‌نگاری، چیزی است که در روش دیلس کمتر به آن بها داده شده ‌است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        16 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        بیستمین همایش ملی حکیم ملاصدرا درآخرین روز اردیبهشت ماه سال جاری با عنوان «فلسفه در مواجهه با فضای مجازی» با حضور استادان و دانشجویان و علاقمندان به مباحث فلسفی برگزار شد. درباره ماهیت و تأثیرات عالم دیجیتال و دنیای سایبری به غیر از انبوه آثار و اظهارنظرها در زبانهای ار چکیده کامل
        بیستمین همایش ملی حکیم ملاصدرا درآخرین روز اردیبهشت ماه سال جاری با عنوان «فلسفه در مواجهه با فضای مجازی» با حضور استادان و دانشجویان و علاقمندان به مباحث فلسفی برگزار شد. درباره ماهیت و تأثیرات عالم دیجیتال و دنیای سایبری به غیر از انبوه آثار و اظهارنظرها در زبانهای اروپایی، نوشته‌ها و تحقیقات نسبتاً متنوعی نیز به زبان فارسی صورت گرفته است. بیشتر این نوشته‌ها واظهارنظرها متوجه تغییرات و دگرگونیهای حاصل از گسترش این فضا در روح و روان، هنجارها، کنشها و بطورکلی تمامی شئونات حیات آدمی است و اینکه دامنه این دگرگونیها حد و مرز نمیشناسد. امروزه نگرانی صرفاً دربارة نسل جوان و تقلید از الگوهای جدید زیست‌ـ فرهنگی و اجتماعی آنان نیست، بلکه سخن از تجربه‌یی فراگیر از درک و حضور در عالمی خیال‌انگیز در سطح تمامی طبقات و سنتها و فرهنگهاست که شاکله‌های خود را سوار بر امواج ماهواره‌یی به اعماق زندگی وحتی خلوت طبیعی انسانها ـ بدون برخورد با هیچ مانعی ـ میفرستد. این میهمان را نه میتوان خوانده خواند و نه ناخوانده، زیرا بتدریج از مقوله انتخاب و اختیار به مقوله ضرورتی اجتناب‌ناپذیردر زندگی ما تبدیل شده است. بظاهر تبیین موضوع ذیل عنوان متداول چالش و فرصت و ادبیات مربوط بدان برای مخاطبان بویژه متخصصان و اهل نظر چندان تازگی ندارد و در نگاه آنان بعضاً ملال‌آور هم بنظر می‌آید؛ بگونه‌یی که تقریباً نه تنها مناظر و گفتمان جامعه‌شناختی و فرهنگی بلکه حتی اذهان عمومی نیز به لوازم این معنا آشناست؛ آنچه دست‌كم در میان اهل فلسفه و نظر اولویت مییابد، خوانش و بازیابی موقعیت انسان امروز در معادله‌یی است که اغلب یا تمامی نسبتهای آن بالمجاز است نه بالحقیقه. انتخاب واژه «مجاز» در فارسی ـ معادل واژه «سایبر» اصالتاً یونانی ـ شاید دقیقترین معادلیابی باشد، زیرا در دلالت این لفظ نوعی تقابل با واقع مندرج است. حال این مجاز چگونه مجازی است و آیا آینده این عالم، وداع قطعی با عالم واقع است؟ طرح پرسشهایی نظیر این پرسش، ضرورت دارد. از سوی دیگر اکنون بنظر میرسد که پرسش یا پرسشهای فراروی ما نیز بسرعت امواج دیجیتال تغییر میکند و موقعیتهای جدید، مجال استقرار و اسکان و حتی فهم و موانست با موقعیتهای قبلی را میگیرد. موتورهای جستجو، پایگاهها، لینکها، صفحات و داده‌ها کثرتی را به کاربران عرضه میکنند که در مواردی، فرصت انتخاب میان داده‌ها را نیز سلب کرده و کاربر را بسمت و سویی معین و غیرارادی میکشانند. با علم به این «انتخاب گریزناپذیر» چگونه میتوان به این پیکر سنگین تکنیکال، روح و جوهری متفاوت تزریق کرد؟ این امکان را باید در سطحی نظری و فلسفی مطالعه و ملاحظه کرد و فلسفه در این معنا و در این مقام طلب میشود؛ بخصوص كه فرهنگ ایرانی ـ اسلامی ما مجهز به الگویی خاص از زیست اخلاقی و جمعی و مشتمل بر نگاهی متفاوت به آینده است. قدر مسلّم این آینده با طرح تاریخ‌انگارانه عالم مدرن، همخوانی ندارد و آینده عالم را هم ایصال به آخرین ایستگاههای مدرنیته نمیداند و لاجرم در عرضه الگوی زیست امروز و اینجا نیز خود را توانا میبیند. این توانایی را باید آگاهانه و عالمانه به نسل امروز شناساند و ظرفیتهای حقیقی آن را به اشکال مختلف معرفی کرد. این معنا را نباید دست ‌کم گرفت که نقش تاریخی و تمدن‌ساز تعلیمات و حیانی ـ بویژه در این سرزمین ـ همچنان ناشناخته است؛ تا رسیدن به این خودآگاهی راه درازی در پیش است. آفت بزرگ در این مسیر، اعتقاد ایدئولوژیک به قهر و غلبه تاریخ غربی بر عالم و باور به تقدیر اجتناب‌ناپذیر غربی شدن عالم است. اگرگفته شود که سیر آفاقی در جهت گذار از این عالم ناممکن است، اما بی‌شک بمدد سیر انفسی، تأمل و سیر در امکانات بیشمار هستی برای هر صاحب خردی همیشه فراهم است؛ آنهم نه سیری خیالی و وهمی، بلکه سیری خردمحور و واقع‌نگرانه. اولین گام در این راه، آزاد شدن از باور تحمیلی برآمده از هیستوریسیسم و قیود و لوازم آن است که ناخواسته در ضمیر برخی عالمان عصر نیز مستقر شده است. این معنا متضمن دعوت و تذکری است که بی‌تردید به گشایش آفاقی نو می‌انجامد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        17 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        فلسفه در هر زمان و مكاني كه ظهور يافته، بي‌شك با كلّيت روحي و قومي و يا وجوهي از فرهنگ و نحوة زيست و باور ساكنان آن نسبت داشته است. اما تصديق و تفصيل اين امر چندان هم ساده نيست و براي نمونه ميتوان پرسيد ظهور عناويني چون «فلسفه هندي»، «فلسفه چيني»، «فلسفه ژاپني»، «فلسفه چکیده کامل
        فلسفه در هر زمان و مكاني كه ظهور يافته، بي‌شك با كلّيت روحي و قومي و يا وجوهي از فرهنگ و نحوة زيست و باور ساكنان آن نسبت داشته است. اما تصديق و تفصيل اين امر چندان هم ساده نيست و براي نمونه ميتوان پرسيد ظهور عناويني چون «فلسفه هندي»، «فلسفه چيني»، «فلسفه ژاپني»، «فلسفه آفريقايي» و مانند آن و راهيابي آنها در گفتمان تاريخي و اجتماعي يكي دو دهه اخير دقيقاً به چه معناست؟ آيا پسوندهاي قومي و جغرافيايي به واژه فلسفه، نشان از ويژگيها و اختصاصاتي دارد كه در ساير اقوام و فرهنگها ديده نميشود؟ آيا اساساً فلسفه ميتواند به حوزة جغرافيايي خاصي تعلق داشته باشد و در اينصورت رواج اصطلاحات «فلسفه غربي»، «فلسفه شرقي»، «فلسفه اروپايي» يا «فلسفه ايراني» چه ممّيزاتي را افاده ميكند؟ به فرض وجود اين فلسفه‌ها در ساحت نظر و وجدان، نشان و تأثير خارجي آنها چگونه و كجاست و مؤدّي به چه نتايج و پيامدهايي در زندگي و عمل ـ بويژه در عالم كنوني ـ گرديده است؟ پاسخ بدين پرسشهايي از ايندست، چندان آسان نمينمايد، زيرا اين اصطلاحات مركّب، تصوراً و تصديقاً به روشن شدن مفاهيم بسيط آنها قيام دارد و پس از ايضاح و روشني بايد پرسيد تفصيلاً چه امكاناتي را فراروي ذهن ميگشايد. ترديدي نيست وجهي از اين موضوع، به ظهور بحران در فلسفه و فرهنگ غربي بازميگردد؛ يعني همان زمينه يا زمينه‌هايي كه سبب تحول در مطالعات شرق‌شناسي و اقبال به عناويني چون «فلسفه تطبيقي» گرديد. تا قبل از قرن بيستم، اصطلاح «فلسفه چيني» شايد بي‌معنا و مهمل مينمود، اما از زمان اعلام بحران در فلسفة غرب و سيطره نيست‌انگاري برآمده از آن، توجه به امكاناتي متفاوت از امكانات فعليت يافته و تماميت تفكر غربي رونق گرفت. از نشانه‌هاي بارز آن، همين رونق فلسفه تطبيقي، اديان تطبيقي و عناوين مشابه با آنهاست كه در بطن خود به جستجوي افق يا افقهاي ديگري در پايان تاريخ تجددّ نظر دارد. اينكه اين جستجو از سنخ نگاه تاريخي است يا پديدارشناختي و آيا ميتواند به خروج از فروبستگي اين عالم مددي برساند يا خير، موضوعي است در خور تأمل و البته هنوز به مرحله آزمون توانمندي خود نرسيده است. از سوي ديگر، واژگان مذكور، حاوي واكنش و البته اعتراضي است به هژموني فلسفة معاصر و بروز نارساييها و تعارضات دروني آن كه بويژه در خارج از مرزهاي اروپايي و آمريكايي آن خود را آشكارتر ميسازد. اين وضعيت، وضعيت پيچيده‌يي است كه طرد و تمنّاي فلسفه غرب را توأمان با خود دارد، اما در عين حال فرصتي است مغتنم براي حيات دوباره فرهنگهاي كم‌جان يا بي‌جاني كه در زير بار سنگين فرهنگ مصرف و تكنيك دنياي مدرن به فراموشي سپرده شده‌اند. در اين ميان، التفات جدّي و پرسشگرانه نسبت به «فلسفه ايراني» شايسته و بايسته است؛ هرچند در آغاز از پيرايه‌هاي ناسيوناليسم و قوم‌گرايي و تعصب ملي بايد خالي شود و هرچند ظرفيت اين فلسفه در مواجهه با پرسشها و نيازهاي بشر امروز مبهم است. «فلسفه ايراني» از اين امتياز بزرگ برخوردار است كه نه واكنشي است به سيطرة فلسفه غربي و پيامدهاي آن و نه پديده‌يي است بي‌ريشه و تاريخ. اكنون ميتوان بمدد پژوهشهاي دقيق تاريخي و زبان‌شناختي، شواهد و قرينه‌هاي متعددي از وجودشناسي، كيهان‌شناسي، اخلاق و بطوركلي حكمت عملي اين فلسفه را كه بر محور نور و ذوق و اشرق روحي و باطني است، تشخيص داد؛ چنانكه گروهي از ايران‌شناسان و اسلام‌شناسان و مستشرقان دوره اخير نيز سخت بدان روي آورده‌اند. آگاهي ما از حكمت خسرواني، حكماي فُرس و حكمت مغان در قياس با ميراث بزرگ و سترگ آنان بسيار اندك است. امتياز ديگر اين سنت حكمي آن است كه از آفت قومي و محدوديت جغرافيايي مبرّاست و به پهنة وجود و ساحت ظهور آفريدگار چشم دوخته است. «فلسفه ايراني» هرچند بظاهر در قلمرو پژوهشهاي اهل فلسفه ميگنجد، اما با اطمينان ميتوان گفت اهالي تاريخ و ادب و هنر و سياست و اخلاق را نيز به جستجوي زوايا و امكانات خويش فراميخواند. اميد كه محققان و دانشمندان جوان ما به شناخت و معرّفي اين ميراث و سنت غني اهتمام ورزند و محصّلان و دانشجويان را به كاوش در مدارك و اسناد و گواهيهاي تاريخي آن فراخوانند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        18 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        درميان ادوار تاريخ فلسفه و مکاتب فلسفي، نام «مکتب نوافلاطوني» به جهات چندي ممتاز و شاخص است و درعين حال، برغم شهرت و گستردگي تأثير و نفوذ آن در ساير مکاتب و مسالک نظري و عملي، ابعاد و زوايايي از آن همچنان براي ما پوشيده مانده است. ميدانيم که اصطلاح «مکتب نوافلاطوني» واژ چکیده کامل
        درميان ادوار تاريخ فلسفه و مکاتب فلسفي، نام «مکتب نوافلاطوني» به جهات چندي ممتاز و شاخص است و درعين حال، برغم شهرت و گستردگي تأثير و نفوذ آن در ساير مکاتب و مسالک نظري و عملي، ابعاد و زوايايي از آن همچنان براي ما پوشيده مانده است. ميدانيم که اصطلاح «مکتب نوافلاطوني» واژه‌يي مستحدث و رواج آن به اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم ميلادي بازميگردد و قبل از آن، علاقمندان و شيفتگان افلاطون خود را افلاطوني ميدانستند و تمامي گرايشهاي به انديشه افلاطون ـ به هر ميزان و مرتبه‌ـ عموماً ذيل نام «افلاطونيان» و مشابه آن قرار ميگرفت. در ميان حکماي مسلمان ـ و از جمله ملاصدرا‌ـ پيروان افلاطون و اشراقيون در يک طبقه قرار داشتند، درحالي که در منابع غربي ايندو اغلب در دو گروه متمايز گنجانده شده‌اند. بررسي دلايل و زمينه‌هاي اين نوع تقسيمبندي به مجالي مستقل نيازمند است و ما در اينجا تنها به ذکر ملاحظاتي چند پيرامون مناط اين نامگذاري بسنده ميکنيم. ... پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        19 - سخن سربیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        از زمره مسائل مبتلابه دانشگاهها و مؤسسات آموزشي و پژوهشي كشور، رساله‌ها و پايان‌نامه‌هاي دانشجويي است؛ بگونه‌يي كه در يكي دو دهه اخير، گذشته از تصويب و ابلاغ آيين‌نامه‌ها و دستورالعملهاي مختلف، شايد دهها گردهمايي و نشست تخّصصي و كارگروه و كميسيون و مانند اينها براي بررس چکیده کامل
        از زمره مسائل مبتلابه دانشگاهها و مؤسسات آموزشي و پژوهشي كشور، رساله‌ها و پايان‌نامه‌هاي دانشجويي است؛ بگونه‌يي كه در يكي دو دهه اخير، گذشته از تصويب و ابلاغ آيين‌نامه‌ها و دستورالعملهاي مختلف، شايد دهها گردهمايي و نشست تخّصصي و كارگروه و كميسيون و مانند اينها براي بررسي مشكلات اين عرصه برگزار گرديده و ميگردد. پرسش مبنايي در اين‌باره چنين است كه براستي تلقي و انتظار ما از تدوين و نگارش رساله دانشجويي چيست و اين معنا بويژه در ساحت علوم انساني چه انعكاسي دارد؟ برخي ملاحظات در اين زمينه بدين قرار است: 1. گزافه نيست بگوييم رساله دانشجويي فارغ از مقطع تحصيلي، نوعي تمرين و ممارست پژوهشي در عرصه‌يي از عرصه‌هاي تخصصي دانش است. رساله و پايان‌نامه زمينه‌يي است براي آشنايي دانشجو با سازوكار تحقيق، منابع و مصادر تخّصصي و بويژه آشنايي با شيوه استنتاج و استخراج نتايج جديد و نوآورانه در آن عرصه پژوهشي. اين انتظار، انتظار اندكي نيست كه دانشجو در پايان يك دوره آموزشي بتواند هم مهارتهاي فني خود را عملاً بكار گيرد و هم استعداد خلاقيّت و ابداع خويش را به فعليت برساند، به همين جهت، نظام آموزشي حاضر بايد در اين معنا درنگ كند كه آيا قادر به تحقق همين حّد از انتظار هست يا خير. 2. فرهنگ ايراني و اسلامي ما داراي پيشينه غني و درازمدتي در عرصه پژوهشهاي علمي است. اين پژوهشها انحاء مختلفي از تحقيق و تتبع و گردآوري و تحشيه و تعليق و تصحيح و ترجمه را تجربه كرده‌اند و از اين جهت پشتوانه عظيمي از فعاليت و محصول علمي را برجاي گذارده‌اند. با اين حال هنوز هم مرزهاي دقيق تحقيق و تتبع و گردآوري براي اغلب دانشجويان و محصلان ما روشن نيست و اينكه پايان‌نامه‌ها و رساله‌ها متوجه كداميك از انحاء فعاليت علمي بايد باشد. اگر امروز بخش قابل‌توجهي از پايان‌نامه‌ها صورت اقتباس و گردآوري محض دارند و از خلاقيت و مسئله‌محوري خالي هستند، در اصل به ابهام در اهميت و ارزش و شيوة گردآوري بازميگردد. بسياري از آثار مهم علمي عالم در دانشهاي محض و كاربردي صورت گردآوري دارد (مانند فرهنگها و دانش‌نامه‌ها و دائرة‌المعارفها)، ليكن بر مبناي اصول و قواعد معين و نيز با اهداف و نتايج روشن. اگر دانشجويان ما همينقدر هم بتوانند مجموعة داده‌هاي يك حوزه تخصصي را بشكل منظم و مضبوط و هدفمند گزارش كنند، كار مهم و ارزشمندي را صورت خواهند داد؛ درحالي كه آنچه عملاً مشاهده ميشود از بسياري جهات با اصول تتبع و گردآوري نيز ناسازگار است. 3. امروزه اصطلاح «مسئله محوري» درفرايند بسياري از داوريها و ارزيابيها وارد شده است. دقت در اين اصطلاح براي راهبري به مقاصد پژوهش بسيار اهميت دارد، ليكن دشواري مطلب اينجاست كه مسئله چگونه و كي و كجا در ذهن و ضمير پژوهشگر نقش ميبندد؟ واقعيت اين است كه اولاً، بسياري از نوشته‌ها و آثار يا از مسئله و مسائل اصلي فاصله دارند و يا اساساً در فهم و تشخيص مسئله به خطا رفته‌اند و ثانياً، در تشخيص اولويت يا اولويتها به اشتباه رفته‌اند. واضحتر بگوييم بفرض آشنايي استاد و دانشجو با اصول و قواعد و شيوة پژوهش، طيف عظيمي از رساله‌ها متوجه مسائل و موضوعاتيند كه دغدغه اصلي و مبتلابه كشور و تاريخ و فرهنگ ما نيست. ميتوان پرسيد در ساحت فلسفه، چند درصد از رساله‌هاي دانشجويي به پژوهش و كشف ميراث و سنت و فرهنگ تاريخي ما پرداخته است! آگاهي از افكار و انديشه‌هاي ديگران و نقش و اهميت آنها در خودآگاهي تاريخي و قومي ما بر كسي پوشيده نيست، ليكن تفاوت ميان فرهنگ و تاريخ ريشه‌دار و بي‌ريشه بسيار زياد است. ملت ايران از دو ميراث بزرگ ايرانيت و اسلاميت توأمان برخوردار است و اين امتياز در هيچ تجربه تاريخي ديگر بچشم نميخورد. اكنون با گذشت نزديك به يك قرن از تأسيس نهاد دانشگاه در كشور، بسياري از وجوه علمي، تاريخي و فرهنگي ملت ما همچنان دست نخورده باقيمانده و يا باجمال معرفي شده‌اند. شايسته است استادان و صاحب‌نظران و اصحاب علم و فلسفه با تشويق و ترغيب و هدايت دانشجويان و جوانان، ظرفيت اين ميراث بزرگ و بينظير را از زواياي تاريك و فراموش شده تاريخ خارج ساخته و امروز و فرداي اين ملت فرهمند و فرهيخته را به پشتوانه آن ميراث مستحكم سازند. بي‌ترديد اميد و اعتماد به نفس واقعي هر قوم به آگاهي از ريشه‌ها و پيشينة معنوي آن بازميگردد و دست تطاول بيگانه نيز هميشه متوجه فراموشي و ادبار ملتها به پيشينه اصيل خويش بوده است. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        20 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        اين واقعيت كه ملت ايران در طول تاريخ باشكوه و دراز دامن خود، روزها و دوران سخت و دشواري را پشت سرگذاشته و همواره سربلند و سرفراز، تن به خواري و ذلّت ـ بويژه در مقابل دشمن و دشمنان خود ـ نداده است، مورد تصديق و اجماع مورخّان و آشنايان به تاريخ جهان بوده و هست. از آن ايام چکیده کامل
        اين واقعيت كه ملت ايران در طول تاريخ باشكوه و دراز دامن خود، روزها و دوران سخت و دشواري را پشت سرگذاشته و همواره سربلند و سرفراز، تن به خواري و ذلّت ـ بويژه در مقابل دشمن و دشمنان خود ـ نداده است، مورد تصديق و اجماع مورخّان و آشنايان به تاريخ جهان بوده و هست. از آن ايامي كه پارسيان و ايرانيان دست سلوكيان و مغولان را از منابع مادي و معنوي اين كشور كوتاه كرده و با رشادت و دلاوري كم‌نظير، متجاوزان را از خاك و سرزمين خود بيرون رانده‌اند تا همين چهار دهه اخير كه نه تنها دشمن را با زبوني از كشور عقب راندند، بلكه دست تطاول آنان را نيز قطع كردند، حوادث و رويدادهاي كوچك و بزرگي بر پايه همين آزادي‌خواهي و استقلال‌طلبي اين ملت شريف رخ داده است. امروز نيز همين ملت رشيد و آگاه، شاهد انواع فشارها، تهديدها و محدوديتهاي ظالمانه از سوي قدرتها و عوامل ريز و درشت آنها در منطقه و ساير نقاط است كه تنها و تنها بجهت عدم تمكين در برابر خواسته‌هاي ناحق و غيرانساني آنان بايد اين وضع را تحمل كند. اين وضع بي‌شك تاوان همين ويژگي و همين ايستادگي ملت ايران در برابر زورگويان زمانه است كه اگر غير از اين بود، انواع امتيازات و حمايتها را ـ البته در ازاي فروش و حراج غيرت و عزّت ملّي خويش ـ از جانب قدرتمندان دريافت ميكرد. كيست كه امروزه نداند شماري از كشورهاي ظاهراً ثروتمند و مرفّه منطقه، چگونه با اشاره فلان مسئول آمريكايي و اروپايي، طومارشان در هم ميپيچد و در عين حال ثروت و منافع بي‌حساب و كتاب آنان چگونه به جيب ارباب ميرود؟ آيا براي خفّت و خواري يك ملّت كافي نيست كه صدر و ذيل حكّام و واليان آنها را بيگانگان معين سازند و همه چيزشان را به تاراج برند و به اين خوش باشند كه از زرق و برق برجها و عمارتها و مظاهر مدرن برخوردارند و همزمان تقدير آنان جزئاً و كلاً بدست اجنبي باشد؟ وقتي كريستوفر مارلو در نمايشنامه خويش بنام «دكتر فاستوس» به معامله بشر جاه‌طلب با شيطان و سرنوشت اين معامله ميپردازد، درواقع تقدير تراژيك انسان مدرن در عرصه دين و سياست و اخلاق را ترسيم ميكند. او نشان ميدهد انساني كه خواهان خدايي كردن بر روي زمين و بدنبال تثبيت فرعونيت خويش است، شرافت خود را با قدرت پوشالي شيطاني معاوضه و معامله ميكند. تقدير امروز بشر مدرن نيز چنين است كه توأمان شاهد بدترين رفتارهاي غيرانساني عليه ملتهاي مظلوم تحت لواي دمكراسي و ليبراليسم و نيز شاهد ارتجاعي‌ترين حكومتهاي وابسته است كه منافع يك قوم را فداي رضايت حاكمان آمريكايي و اروپايي ميكنند؛ يعني بشر جاهل ميتواند اخلاق، دين و ارزشهاي اصيل بشري را با جلوه‌هاي مجازي و بي‌بنياد حيات ناسوتي معاوضه كند و اين حكايت همچنان در ادوار تاريخ تكرار ميشود. اما سنت الهي چنين بوده و هست و خواهد بود كه فرعون و فرعونيّت را زبون و خوار سازد و امروز نيز ملت بزرگ ايران به پشتوانه فرهنگ غني و قويم خود، با تمام وجود از ميراث بزرگ ديني و ملّي خود نگاهباني كرده و دير نيست كه پيروزي ديگري را بر كارنامه درخشان حق‌طلبي خود بيفزايد و يقيناً شيريني اقتدار و عزّت خويش را خواهد چشيد. ان‌شاءالله پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        21 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        بازخواني و بازانديشي مختصات ديني و فرهنگي ايرانيان در ادوار تمدني پيشين، بمنظور نشان دادن ظرفيتهاي ناشناخته فکري و عقلي اين عرصه، امري است که بتدريج ضرورت آن براي پژوهشگران حوزه فرهنگ ـ و در اينجا اهالي فلسفه ـ بيشتر نمود مييابد. قريب به چهار قرن است که شماري از مستشرقا چکیده کامل
        بازخواني و بازانديشي مختصات ديني و فرهنگي ايرانيان در ادوار تمدني پيشين، بمنظور نشان دادن ظرفيتهاي ناشناخته فکري و عقلي اين عرصه، امري است که بتدريج ضرورت آن براي پژوهشگران حوزه فرهنگ ـ و در اينجا اهالي فلسفه ـ بيشتر نمود مييابد. قريب به چهار قرن است که شماري از مستشرقان اروپايي با صرف وقت فراوان -و اي بسا اشتياقي فوق‌العاده ـ به مطالعه تاريخ ايران و فرهنگ آن اهتمام ورزيده‌اند و اي بسا آثاري درخور ستايش نيز در معرفي پيشينه درخشان ادب و هنر و تاريخ و علم و اخلاق اين سرزمين پديد آورده‌اند. اين کوششها في‌نفسه ستودني است و چه بسا زوايايي را به خود ما ايرانيان نشان داده و ميدهد که مع‌الأسف قرنها از نظر دور مانده و ارزش آن مغفول واقع شده است. بحث درباره نتايج اين پژوهشها و مقاصد و اهداف آنها مجال مستقلي را ميطلبد؛ البته که امروز به سنجش دقيق اين آثار و مآثر بايد توجهي ويژه داشت. اما همينقدر ميتوان گفت نگاه شرق‌شناسان در اين چهار يا دست‌كم دو قرن اخير، مسبوق به پيش‌فرضهايي بوده و هست که مانع شناخت آنان از حقيقت فرهنگ شرقي و ايراني آنچنان که بوده است گرديده و گويي بمانند حجابي ضخيم بر ديدگان شرق‌شناسي عمل کرده و برغم دستاوردهايي درخور تقدير، آنان را از تقرب به جوهره فرهنگ ريشه‌دار و غني ايران و ايراني محروم ساخته است. البته نميتوان انکار کرد که معدودي از ايشان همانند اسلام‌شناس فقيد فرانسوي، هانري کربن، با خودآگاهي نسبت به اين آفت شرق‌شناسي تمام همت خود را مصروف رهايي از پيش فرضها ـ و بعضاً قصور در فهم يا سياست‌بازيها‌ـ ي شرق‌شناسان کرده و حتي از اينکه او را مسشرق بنامند تبري جسته و در عوض خود را با افتخار زائر شرق خوانده است. براستي آفت بزرگ شرق‌شناسي چيست که امثال کربن از آن بيزاري جسته‌اند و سنت دراز دامن و پيکر احتمالاً پر هيبت آن را به چالش ميکشد؟ در قرن گذشته ميلادي کتاب جنجالي ادوارد سعيد در نشان دادن باطن شرق‌شناسي و اهداف و مقاصد سياسي و بعضاً استعماري آن، واکنشهاي بسياري را برانگيخت و اين پرسش مهم را مقابل ديدگان نخبگان و دانش‌پژوهان قرار داد که چگونه غرب ميتواند از عرصه‌يي بظاهر علمي و آکادميک، اينچنين سوء استفاده کرده و براي تحصيل منافع خود تا اين حد و اندازه، قدرت تکنيکي و سياسي خويش را به ساحت علم تحميل نمايد؟ شرح ماجراي اندوهناک غلبه قدرت بر فضيلت و حقيقت و برآمدن سوفيسم و نيست‌انگاري متأخر، بويژه در تجربة مدرن ومدرنيته به زبان گروهي از فيلسوفان و متفکران معاصر آمده است که تکرار آن ضرورت ندارد، ليکن لحاظ آن در مطالعه مجدد ميراث مشرق زمين و آگاهي نسبت به تقدير علم مدرن به گشايش افقهايي جديد مدد ميرساند. اکنون شرق‌شناسي ـ و از جمله آن ايران‌شناسي ـ بايد ضمن خودآگاهي به مبادي و مقاصد شرق‌شناسي کلاسيک، در پي تأسيس دانشي متناسب با روح شرق و فرهنگ مشرقي باشد. در قلمرو تاريخ فلسفه و بمنظور احياي حکمت مشرقي ايراني ـ که طرح آن دست‌كم هزارسال پيش بدست شيخ الرئيس پي افکنده شده وسپس بدست شيخ اشراق به حکمت خسرواني پيوند زده شد ـ ابتدا لازم است اسطوره يونان و تجربة يگانه و بي‌همتاي آن که بر زبان عده‌يي از مورخان غربي فلسفه جاري است و ديگران نيز بي‌تأمل و توقف آن را بمانند مشهورات تکرار ميکنند، مورد نقد جدي قرار گرفته و سهم مشرق زمين در خرد و خردباوري و اقبال به حکمت اصيل، وحياني و آسماني مورد بازخواني قرار گيرد تا روشن شود که پايه‌گذار حکمت نه يونان و يونانيان، بلکه حاملان وحي الهي و مخاطبان شرقي و مشرقي آن بوده‌اند. به حکم خرد و سرشت سليم آدميان، اساس عالم تکوين بر انتخاب طريق کمال و ايصال کائنات به غايات مخصوص خودشان قرار گرفته و اين هدفمندي عالم را همة صاحبان خرد درمييابند. از لوازم تصديق اين معنا، تصديق رسولان و سفيراني است که با ابلاغ کلام الهي، راه و طريق درست و نزديکترين آنها به مقصد را به بشر مي‌آموزند و او را در اين طي طريق مدد ميرسانند. بدين نحو باور نادرست انحصار فلسفه به يونان و اخلاف غربي آن مورد ترديد جدي قرار گرفته، تمهيد و ترغيب به گشايش راه را برمي‌انگيزاند و راه براي بازانديشي دربارة منشاء راستين حکمت و خردمحوري هموار ميسازد. اين آغاز مشرقي با تماميت و پايان فلسفة غربي پيوندي تاريخي و گريزناپذير دارد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        22 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        تلقي رايج چنين بوده است که «شرق‌شناسي» بمثابه رشته‌يي تحقيقاتي در دانشگاهها و مؤسسات پژوهشي داير بوده و «شرق‌شناسان» نيز گروهي از استادان و پژوهشگراني بوده و هستند که درباره تمدن و ميراث فرهنگي مشرق زمين به امر آموزش و پژوهش اشتغال دارند. اما اگر اين تلقي تا چند دهه پيش چکیده کامل
        تلقي رايج چنين بوده است که «شرق‌شناسي» بمثابه رشته‌يي تحقيقاتي در دانشگاهها و مؤسسات پژوهشي داير بوده و «شرق‌شناسان» نيز گروهي از استادان و پژوهشگراني بوده و هستند که درباره تمدن و ميراث فرهنگي مشرق زمين به امر آموزش و پژوهش اشتغال دارند. اما اگر اين تلقي تا چند دهه پيش اعتباري داشت، اکنون بکلّي دگرگون شده و ضمن نقد بسياري از پيش‌فرضهاي شرق‌شناسي، سخن از پايان شرق‌شناسي به گفتماني غالب مبدل شده است. دربارة مبادي، اصول و پيشفرضهاي شرق‌شناسي و بويژه سرانجام آن در دورة معاصر نوشته‌هاي متعددي حتي به زبان فارسي انتشار يافته است و در اينجا مجالي براي پرداختن بدان ولو باجمال نيز وجود ندارد، ليکن به قدر اشاره، التفات به اشتباهات فاحش ‌ ـ‌ و شايد جزميت و مقاومت نابخردانه‌ـ برخي مورخان غربي فلسفه و متأثر از آنان در جاهاي ديگر خالي از لطف نيست. پرسش محوري نوشته حاضر اين است كه اکنون با گذشت چهارده قرن از تولد فلسفه و حکمت اسلامي برآمده از فرهنگ و تعليمات وحياني، استعمال واژة «فلسفه عربي» در گفتار و نوشته‌هاي برخي متخصصان غربي ـ و غرب‌زده ـ تاريخ فلسفه چه توجيهي دارد؟ آيا با وجود انبوهي از پژوهشهاي تاريخي و فلسفي آنهم به زبانهاي مختلف، تکرار اين اصطلاح مجعول و خالي از محتوا به چيزي جز جهالت يا لجاجت گوينده يا نويسنده آن ميتواند دلالت داشته باشد؟ مجعول بودن اين اصطلاح از آنروست که تمامي قراين و آثار مربوط به جريان حکمت و علوم عقلي در عالم اسلام هيچ قيدي جز اسلاميت را نميپذيرد و حتي اگر به حيث زباني و ادبي آثار فلسفي در اين سنت استناد کنيم، حجم بزرگي از اين آثار نه به زبان عربي بلکه به زبان فارسي به نگارش درآمده است. اگر اين گروه از نويسندگان براي توجيه کاربرد اين واژه يعني «فلسفه عربي»، وجود چند چهره فلسفي را در مناطق عرب‌زبان مورد استناد قرار دهند، روشن است که در مقام مقايسه، اين استناد نيز هم بلحاظ کمي و هم بلحاظ کيفي فاقد اعتبار است. نام معدود کساني چون ابواسحاق کندي و ابن‌رشد در مقابل شمار کثيري از حکماي طراز نخست اين سنت نظير فارابي، ابوعلي مسکويه، ابن‌سينا، ابوحيان توحيدي، ابوالعباس لوکري، ابوسليمان سجستاني، شهاب‌الدين سهروردي، خواجه نصيرالدين طوسي، ميرداماد، ميرفندرسکي، ملاصدرا و دهها تن در ميانه آنها به انضمام چهره‌هاي نامدار و حتي کمتر شناخته شده دو مکتب شيراز و اصفهان اساساً قابل‌مقايسه و قابل رقابت نيست. اين معنا نه تنها در لسان و نوشته گروه کثيري از اسلام‌شناسان و مستشرقان قديم و جديد ظاهر شده است که حتي بدست آنان برخي از وجوه و زواياي تاريک اين سنت پربار و زاينده به ديگران شناسانده شده است. نمونه بارز آن را بايد در کوششهاي اسلام‌شناس فقيد معاصر هانري کربن ملاحظه کرد که تمامي اهتمام خويش را با انصراف از مغرب وجود، مصروف کشف مشرق وجود در آثار مشرقيان يعني حکماي ايراني و اسلامي ساخته و اين تنها نمونه‌يي است از فهرست بلند بالاي پژوهشهاي مستشرقان در قالب دانشنامه‌ها و تک‌نگاشتهايي که صدالبته خالي از برخي خطاهاي تاريخي و مفهومي هم نيست. با اين اوصاف اصرار برخي نويسندگان و فرهنگ‌نويسان معاصر در استعمال واژة مجعول پيش‌گفته چه وجهي ميتواند داشته باشد جز جهالت يا تجاهل نسبت به واقعيتهاي محرز تاريخي و يا گرفتاري آنان در جزميتها و پيشفرضهاي نادرست شرق‌شناسي و يا دخالت اغراض سياسي و يا قيود ملي‌گرايانه و تعصبات کور قومي نظير آن نوع دعاوي که در نوشته‌هاي مؤلف نقد عقل‌عربي پديدار گشته است؟! که اثبات سست بودن آن دعاوي را تني چند از صاحبنظران کشورمان بر عهده گرفته‌اند. شگفت آنکه انتشار کتابهايي با اين عنوان يا عناوين مشابه را ناشريني برعهده گرفته يا ميگيرند که از اسم و رسمي در محافل علمي دنيا برخوردارند. شايد يادآوري اين پرسش نزد پژوهشگران اين مرز و بوم، انگيزه‌يي را براي خوانش مجدد سير تاريخي حکمت در عالم اسلام متمايز از مشهورات شرق‌شناسي فراهم سازد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        23 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        نزد اهالی فلسفه و متعاطیان علوم عقلی، همانگونه که میان «برهان» و «جدل» فاصله‌يی بسیار است، به همانسان میان «زبان برهان» و «زبان جدل» نیز تمایزی آشکار وجود دارد. در اینجا زبان بمعنای متعارف واژه یا حتی بمثابه ابزار و وسیله تفهیم و تفاهم نیست، بلکه در حکم آیينه اندیشه و م چکیده کامل
        نزد اهالی فلسفه و متعاطیان علوم عقلی، همانگونه که میان «برهان» و «جدل» فاصله‌يی بسیار است، به همانسان میان «زبان برهان» و «زبان جدل» نیز تمایزی آشکار وجود دارد. در اینجا زبان بمعنای متعارف واژه یا حتی بمثابه ابزار و وسیله تفهیم و تفاهم نیست، بلکه در حکم آیينه اندیشه و مجلای وجود درونی آدمی است. در تاریخ فلسفه، کمتر فیلسوفی را میتوان سراغ گرفت که به زبان و نسبت آن با هستی التفات نکرده باشد و این معنا تقریباً در میان تمامی مکاتب و طوایف فلسفه مشترک است که نحوة یافت و دریافت آدمی در زبان او جلوه‌گر میشود. البته این نحوة یافت، بمعنای تصدیق نسبی‌انگاری و سفسطه نیست، بلکه دلالت بر ظرفیت و استعداد گوناگون بشر در بیان و انعکاس واقعیت برای خود و دیگران دارد. روشن است که این یافت و وجدان در طول تاریخ فلسفه یکسان نبوده است و اگرچنین نبود، اختلاف و مناقشه‌يی نيز در میان آنان در نمیگرفت و اهالی فلسفه در همه یا اغلب مقولات و ابواب تفکر با یکدیگر توافق داشتند. با این همه، کارکرد زبان در ساحت وجود، بازتاب امر واقع و تصدیق نفس‌الامر و تمکین به حقیقت است؛ چنانکه تصدیق یا تکذیب لسانی در تمامی مناسبات انسانی به درجاتی حجیت دارد و مبنای افعال و جهتگیریها قرار میگیرد. بی‌جهت نیست در فلسفه همواره از حقیقت زبان پرسش شده و میشود و اینکه غالباً زبان را به صرف ساختار نحوی و ادبی تقلیل نمیدهند. افلاطون از زبان سقراط در رساله کراتولوس میگوید زبان چیزی از سنخ اعتبار و قرارداد صرف نیست و واژه و واژگان با هستی و عین حقیقت مناسبت دارد، تا آنجا که حروف و نحوة ترکیب و آرایش آنها نیز مستقل از خواست و قرارداد انسانهاست. شاید این مطلب برای شنونده عادی بسیار نامتعارف و مبالغه‌آمیز جلوه کند، لیکن توجه کنیم با سخن و دغدغه فیلسوف در دوهزار و چهارصد سال قبل، امروز نیز میتوان نسبتی پررنگ و معنادار برقرار کرد؛ چنانکه بخش مهمی از تأملات متفکران پست‌مدرن و هرمنوتیک به این عرصه اختصاص دارد. اهمیت موضوع از آنجا ناشی میشود که زبان عصر حاضر ـ‌که از رسانه و تبلیغات نيز بسیار مدد میگیردـ برغم آنکه از عقل و عقلانیت و لیبرالیسم و ارزشهای انسانی بسیار یاد میکند، اما درنتیجة بسط و غلبه نگاه خودبنیاد، نیست‌انگار و قدرت‌محور در دوره مدرن و ظهور انسان بریده از ماوراء و الوهیت و در واقع از هستی و خرد ناب، عمل و زبان او نیز دگرگون شده و برهان و عقلانیت جای خود را به جدل و سفسطه سپرده است. اگر روزی ماکیاولی و هابز از ظهور انسان منهای اخلاق و فضیلت خبر میدادند، امروزه زبان قدرت و تبلیغات و رسانه، چشم وگوش و تميیز مردمان را نیز در اختیار خود گرفته و به اصطلاح مدیریت میکند. دوری از زبان برهان و عقلانیت بیش از همه امروزه در سیاستمداران غربی و صاحبان قدرت و پول و سلاح ظهور یافته که رفتارهای غیرانسانی و بازیگریهای خود در صحنه بین‌المللی را بمدد زبان ناراست و تبلیغات فراگیر توجیه کرده، در قلب واقعیات سنگ تمام گذارده و میگذارند. اکنون در مجامع بین‌المللی، زبانها در باب آزادی و احترام به حقوق انسانها و ارزشهای بشری بسیار به گردش می‌آید، اما در مقابل چشم میلیونها تن از همین انسانها، حقوق ملتهای مظلوم به نام آزادی و لیبرالیسم و حقوق بشر پایمال شده و ثروتهای مادی و معنویشان چپاول میشود. آیا امروزه این همان اروپا و آمریکایی است که منادی الغای برده‌داری بود و ادعای آزادی ملتها در تعیین سرنوشت و صیانت از حقوق بشر را داشت؟! کار بدانجا رسیده که رئیس کنونی دولت آمریکا با وقاحت تمام، از دوشیدن ملت یا ملتهایی بمانند چهارپایان سخن میگوید و هیچ صدایی از هیچ جای جهان و حتی از جانب دولت مفلوک مورد نظر ویبلند نمیشود! این زبان نه در خدمت دانایی و کرامت که در خدمت جهل و مذلت است. این زبان بجای انعکاس روشنایی و نقش روشنگری، پوشاننده و دورکننده از واقعیت است و برغم دسترسی کنونی بشر به حجم عظیمی از داده‌های علمی و خبری، همواره لایه‌يی از مقاصد تبلیغاتی و حتی سیاسی بر آنها سایه افکنده است. آنگاه که بشر بجای تسلیم در برابر حق و حقیقت و بندگی خداوند متعال، در سودایخدا بودن و خدایی کردن و فرعونیت بر روی زمین است، زبان او نیز با مقاصد وی همسو و هماهنگ است و هر چیزی را برای ایصال به مقاصد خود توجیه می کند. در کتاب خدا و تعلیمات امامان، منشاء و مبدأ زبان خداوند است؛ همو که بیان و اسماء را به آدمی تعلیم داد و از اینرو مقصد و غایت چنین زبانی نیز آشکار میشود و آن چیزی نیست جز بیان حق و تصدیق حقیقت و عمل به لوازم آن. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        24 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        ترديدي نيست كه مقوله «زبان» نه تنها معرف فرهنگ اقوام و ملتها، بلكه مقوم و ضامن حيات آنهاست. از لوازم آن، توجه به مبادي، ساختار، ظرفيت و استعداد زباني و البته مقدم بر آن، تصحيح برداشت و نگاه نادرست رايج نسبت به اين مقوله است: زبان وسيله و ابزار نيست، آنهم ابزاري كه بتوان چکیده کامل
        ترديدي نيست كه مقوله «زبان» نه تنها معرف فرهنگ اقوام و ملتها، بلكه مقوم و ضامن حيات آنهاست. از لوازم آن، توجه به مبادي، ساختار، ظرفيت و استعداد زباني و البته مقدم بر آن، تصحيح برداشت و نگاه نادرست رايج نسبت به اين مقوله است: زبان وسيله و ابزار نيست، آنهم ابزاري كه بتوان آن را آزادانه در دست گرفت و مقصود خود را برآورده ساخت. زبان، جلوه ملفوظ و كلامي تفكر است و تفكر نيز اگر نه عين وجود، دست‌كم آيينه‌يي است از ساحت وجود كه لاجرم با سعة معنوي خود انسانها نسبت تام دارد. در اينجا، بحث درباره عرضه تعريف جامع و مانع «زبان» نيست؛ سخن بر سر تلقي نادرست از مقوله‌‌يي است كه غالباً بمثابه وسيله و ابزار و حداكثر بعنوان نوعي واسطه از آن ياد ميشود. دلايل اين تلقي نادرست چند است: نخست آنكه ابزار، شيء يا واسطه‌يي است بي‌جان، جامد و درنتيجه فاقد رشد و بالندگي. وسيله را ميتوان همه جا برد و در اختيار هركس قرار داد، در حالي كه زبان، وجهي از حيات روحي انسان است كه همانند صاحبش، زنده، پويا و داراي رشد ـ و برعكس، زوال و انحطاط ـ است. اصلاً مقدمه رشد و زبول تمدنها، نخست در زبان آن تمدن آشكار ميشود، بدينصورت كه از زايش، غنا، معاني و روح جاري در زبان ميتوان به وضعيت صاحبان آن پي‌برد. دوم آنكه زبان، جا و مكان معيني ندارد، چه رسد به آنكه آن را قطعه‌يي در داخل دهان افراد بدانيم. زبان رونوشتي از حيات معنوي انسانهاست كه با تماميت وجودي آدميان نسبت دارد و هرآنچه در آيينه روح و معنا و ضمير انسان منعكس شود، صورت ملفوظ آن در زبان مي‌آيد. سوم آنكه بدليل ملازمت زبان با ساحت وجودي انسان، زبان نيز همان حرمت و مقامي را دارد كه خلقت انسان از آن برخوردار است، تا جايي كه در كلام وحي، پس از اشاره به خلقت انسان، تعليم بيان و سخن به ساحت ربوبي نسبت داده شده است. «خَلَقَ الانسان * عَلَّمْهُ البيان» (الرحمن/3 و 4). در سنت ديني ما، زبان چنان حرمتي دارد كه كليد ثواب و عقاب اخروي در آن نهاده شده است و از معبر آن است كه هدايت و ضلالت آشكار ميشود. سقراط حكيم در رساله كراتيلوس، به منشأ ازلي و آسماني حروف و اسماء و وجه وجودي آن تأكيد دارد و مخاطب خود را آگاه ميسازد كه اسم با مسمّي مناسبتي حقيقي دارند نه اعتباري و قراردادي. شايد به همين دليل است كه برخي متفكران معاصر معتقدند از معبر فقه‌اللغة (اتيمولوژي) ميتوان به حقيقت اشياء و اعيان پي برد، زيرا حسب آنچه كه در كتاب خدا مبني بر وحدت امت آدميان آمده است «كان‌الناس اُمة واحدة»(بقره/213). زبان عطيه‌يي الوهي و آسماني است و اين منشائيت واحد براي اهل نظر، آفاق جديدي را ميگشايد كه جا دارد تبيين و تقرير شود. بنابرين، با زبان معامله شيء و ابزار نميتوان داشت و اگر هم واسطه‌يي براي تفهيم و تفاهم آدميان قرار گرفته است، از مبادي و شأن آن نميتوان غفلت كرد. بهمين جهت، علم و آگاهي نيز كه در زبان آشكار ميشود، نسبت ظاهر و مظهر را يادآوري ميكند و اگر علم حرمتي دارد، نشانه و جلوه آن نيز از همان حكم برخوردار است. اگر در فلسفه به زبان توجه و التفات خاصي صورت گرفته است، از قبيل همين وجه وجودي آن است و از همينروست كه فيلسوفان و حكما در بهره‌گيري از زبان و واژگان، دقت و وسواس بخرج ميدهند. امروزه شاهد برخي بيدقتيها در ادبيات و واژگان فلسفي در زبان فارسي هستيم و مشخصاً استعمال بيرويه و بعضاً ناآگاهانه از واژگان فرنگي در نوشته‌هاي فلسفي و شبه فلسفي، آفتي است كه بر پيكر اينگونه نوشته‌ها نشسته است. برخي نوشته‌ها در قالب كتاب و مقاله فلسفي آنچنان است كه خواننده ترديد ميكند اين نوشته براي مخاطب فارسي زبان نگاشته شده يا فلان مخاطب اروپايي و فرنگي؟! حجم استعمال كلمات بيگانه در برخي نوشته‌ها بقدري است كه نه تنها زبان و ادبيات فارسي را تحقير ميكند، بلكه اسباب سوءفهم و خطاي خواننده يا خوانندگان را فراهم ميسازد. بايد پرسيد واقعاً اين چه رويه‌يي است كه نوشته فارسي براي خواننده فارسي زبان، هيچ تناسبي با قالب و مهمتر از آن، روح حاكم بر اين زبان ندارد؟ شايد نويسندگان اينگونه نوشته‌ها تعمدي هم نداشته باشند و حسب عادت به اين آفت گرفتار شده باشند، ولي تبعات و زيانهاي ناشي از اين رويه نادرست، دقيقاً در پيكر فرهنگ ظاهر ميشود و بعبارت ديگر، اينگونه نوشته‌ها، آگاهانه يا ناآگاهانه، فرهنگ ملي و سنت فكري ـ عقلي ما را نشانه رفته است. كسي با كاربرد اصطلاح و واژگان تخصصي در جا و محل خود مخالفتي ندارد و اي بسا برخي كلمات خاص فرنگي، معادل مناسبي در زبان بومي نيافته باشند، در اينصورت نويسنده بخوبي ميداند كه از آن واژه در چه محدود‌يي استفاده كند، ضمن آنكه دست‌كم در مورد اصطلاحات فلسفي، اكنون معادلهاي مناسب گوناگوني وضع شده است كه بخوبي افاده معنا كرده و مقصود را ميرساند. كساني كه با اين سخن هم‌داستانند ميدانند كه از وظايف اهل علم، يكي هم افزايش ظرفيتهاي زبان ملي و قومي است و ازاينرو، عالمان خود به وضع معادلهاي مناسب و شايسته براي كلمات بيگانه اهتمام ميورزند، نه اينكه منفعلانه به اقتباس و استعمال صرف دل خوش دارند. آفت مذكور در قلمرو فلسفه، اغلب درباره مكاتب و نحله‌ها (ايسم‌ها) و گرايشهاي فكري قديم و جديد بچشم ميخورد و در حالي كه براي اين مكاتب، معادلهاي گويا و دقيقي وضعش است، بازهم بعضاً شاهد استفاده از واژگان بيگانه در نوشته‌هاي فارسي هستيم. اميد اينكه محققان و پژوهشگران و مترجمان گرانقدر ما بيش از پيش به اين معنا التفات و اهتمام داشته و زبان عزيز فارسي را از گزند اينگونه آفتها دور سازند. «ايدون باد» پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        25 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        يادداشت آغازين اين شماره از فصلنامه به موضوع پايان‌نامه‌هاي دانشجويي، بويژه در رشته فلسفه و فروعات و زير مجموعه‌هاي آن اختصاص دارد و مشتمل بر چند ملاحظه و پيشنهاد است: 1. چندي است در محافل گوناگون علمي، دانشگاهي و حوزوي، موضوع پايان‌نامه‌هاي تحصيلي دانشجويان و دانش‌پژو چکیده کامل
        يادداشت آغازين اين شماره از فصلنامه به موضوع پايان‌نامه‌هاي دانشجويي، بويژه در رشته فلسفه و فروعات و زير مجموعه‌هاي آن اختصاص دارد و مشتمل بر چند ملاحظه و پيشنهاد است: 1. چندي است در محافل گوناگون علمي، دانشگاهي و حوزوي، موضوع پايان‌نامه‌هاي تحصيلي دانشجويان و دانش‌پژوهان و كّم و كيف ـ و اصطلاحاً آسيب‌شناسي ـ آنها مورد توجه قرار گرفته است. عمده مسائل و پرسشها متوجه جنبة كاربردي و كارآيي آنها در بيان يا رفع و حلّ مسئله يا مُعضلي در جامعه امروز ماست و نوعاً چنين استنتاج شده است كه بخش قابل‌توجهي از اين رساله، برغم صرف وقت و نيرو و امكانات فراوان، عملاً نقش و تأثيري در زمينه مسائل واقعي و مبتلا به كشور ندارند و از اينرو پس از دفاع از رساله و اعلام پذيرش آن، مستقيماً راهي قفسه‌هاي كتابخانه شده و باصطلاح بايگاني ميشوند. بحث و تأمل در اين عرصه هنوز هم جا دارد و ما در اينجا تنها به آنچه به رساله‌هاي فلسفي مرتبط است، ميپردازيم. نخستين مطلب اين است كه درواقع اطلاق واژه «كاربرد» براي پژوهشهاي نظري محض ـ همانند فلسفه ‌ـ چندان موجه و گاه چندان روشن نيست. اين ابهام بعضاً اسباب خلط و سوء فهم را نيز فراهم كرده است؛ بگونه‌يي كه حتي در برخي نوشته‌ها يا اظهار نظرها، متكّلفانه براي فلسفه كاربرد و فايده‌يي را دست و پا كرده‌اند! تقسيم دانشها به نظري و عملي ـ و در ادوار متأخر به كاربردي و محض ـ مناط روشني داشته است و آن اينكه افعال و اقدامات آدمي مسبوق به آگاهي و تأمل و نظر در جهات مختلف امور است و اينكه ارزش افعال نيز بميزان دخالت عقل و خلوص نّيت و احوالات معنوي است. اهميت نظر و آگاهيِ قبل از عمل بركسي پوشيده نيست و از قضا در كلمات بزرگان از حكما و فيلسوفان، بر ملازمت ميان نظر و عمل تأكيد فراوان شده است. زيرا برمبناي نگاه وجودي و اصالة‌الوجود، نظر و عمل دو وجه از يك حقيقتند و حكايت از يك چيز دارند. اساساً ثنويت رايج در مكاتب و نحله‌هاي فلسفي، ريشه در نگاه اصالت ماهويِ مابعد ارسطويي دارد؛ نگاهي كه حقيقت واحد و بسيط را مُنقسم به اقسام وهمي و خيالي ميكند. باري، نفس تفكر فلسفي نميتواند عاري از جهات عيني و عملي باشد و از اينرو پرسش از كاربرد فلسفه و تأملات فلسفي، بسته به نوع تلقي ما از كاربرد و كارآيي آن دارد. هيچ تفكر اصيل فلسفي فارغ از دغدغه‌هاي فرهنگي، اجتماعي، ديني و سياسي نيست؛ چنانكه معماران بزرگ انديشه فلسفي نظير سقراط و افلاطون، به غايت «مدينه» و سرنوشت آن توجه تامّ داشتند و مخاطبان را به تبعات غفلت از آن هشدار ميدادند. 2. نتيجه ملاحظه نخست اين نيست كه مطالعات و پژوهشهاي فلسفي نميتواند و نبايد جهت يا جهات خاصّي را تأمين كند. بيترديد انديشمندان و دانشمندان كشور نسبت به مسائل و اولويتهاي علمي جامعه خود حساسيت دارند و اين معنا در جهت‌دادن رساله‌هاي دانشجويي نيز بايد خود را نشان دهد. استادان و همكاران ما در گروههاي آموزشي فلسفه بكرّات با اين پرسش دانشجويان مواجه شده‌اند كه چه موضوع و يا حتي چه عنواني را براي پايان‌نامه خود برگزينند؟ طبيعي است كه موضوع رساله‌ها تا حدود زيادي تحت‌تأثير علايق و تخصّص اساتيد رقم ميخورد و اين امر في‌نفسه در تمرين و ممارست جوانان و دانشجويان ميتواند مؤثر واقع شود، ليكن نميتوان و نبايد از اولويتها و افقهاي علمي كشور غفلت ورزيد. بنظر ميرسد مهمترين اولويتي كه ميتواند از سوي استادان به دانشجويان منتقل و القاء شود، معرفي و احياي مواريث علمي و فلسفي كشور و سنت حكمي عالم اسلام و آگاهي از ظرفيتها و قابليتهاي آن در مواجهه با ابتلائات و پرسشهاي عالم معاصر است؛ چنانچه اين رويكرد با شرايط و مختصات ويژه آن نهادينه شود، حداقل دستاورد آن، تحقق خودآگاهي جمعي و اعتماد به نفس آگاهانه و عالمانه است كه خود شرط نخست قوام فرهنگي و تمدني است، ليكن بايد توجه داشت كه معرفي مواريث علمي و حكمي نيز آفات ويژه خود را دارد و از جمله آنها، تكرار و تقليد و تمجيد بيوجه است. براي نمونه، معرفي درست ظرفيت حكمت صدرايي، اولاً، به بازنمودن نقاط و زواياي ناگفته اين حكمت نياز دارد و ثانياً، به بيان نقدها و باريك‌انديشيهايي كه شارحان و اتباع اين حكمت در قالب نوشته‌هاي خود آورده‌اند، وابسته است؛ نوشته‌هايي كه بعضاً هنوز نسخه‌هاي مخطوط آنها در كتابخانه‌هاي عمومي يا شخصي به انتظار معرفي به نسل حاضر نشسته است. 3. از آنچه گفته شد، بر‌مي‌آيد كه دانشجويان ما بشدت مفتقر به نگاه و رويكرد تاريخيند. نگارنده با امتيازات و قابليتهاي نگاه تحليلي، بويژه در ساحت تفكر معاصر بيگانه نيست؛ اما در عين حال از گسترش اين نگاه ـ و مع‌الأسف گسترش نگاه تحصّلي (پوزيتيويستي) ـ در ميان محصّلان و دانشجويان فلسفه سخت‌ نگران و دغدغه‌مند است. شنيده ميشود كه در برخي از كلاسهاي درس، دانشجويان از مطالعة سنتهاي فلسفي و آشنايي با تاريخ كلاسيك فلسفه منع شده و حتي اين عرصه را بيفايده و مضّر معرفي كرده‌اند! ولي از صاحبان اين طرز تلقي بايد پرسيد كه آيا اساساً شناخت جامع و دقيقي از سنتهاي گذشته فلسفي در ميان دانشجويان و حتي برخي متخصصان ما حاصل شده است يا خير؟ اگر مراد ايندسته از متخصّصان، توصيه به گذار از تفكر تاريخي بمنظور رسيدن به تفكر تحليلي ـ يا بقول برخي تفكر علمي ـ بوده است، ميدانيم كه اين توصيه قرن نوزدهمي، دست‌كم يك قرن پيش اعتبار خود را از دست داده و نتيجه آزمون پوزيتيويسم ـ اعم از قديم و جديد آن ـ چند دهه قبل اعلام شده است. هيچكدام از مكاتب فلسفي معاصر خود را از رجوع به نگاه تاريخي و دستاوردهاي آن بينياز نديده‌اند و حتي در نقد آن نيز از شيوه‌ها و گفتمان تحصّلي فاصله گرفته‌اند. امروزه ما سخت به آگاهي تاريخي و مهمتر از آن، باز‌خواني تاريخي از سنتهاي فكري سلف نيازمنديم. در شماره‌هاي گذشته اين فصلنامه درباره منابع تاريخي فلسفه، بويژه فلسفه باستان سخن گفتيم. با وجود انتشار- صدها اثر مجمل و مفصّل در زمينه فلسفه‌هاي يونان و روم، همچنان زواياي مهمي از اين سنت در تاريكي است؛ بخصوص در آنجا كه از نسبت اين فلسفه‌ها با سنتهاي شرقي و اشراقي سخن گفته ميشود. از سوي ديگر، مهمترين عرصه‌يي كه حكمت اسلامي ميتواند با آن به محاوره و تعاطي بپردازد، فلسفه‌هاي ماقبل سقراط و سنتهاي وجودمحورانة آن عصر است كه با همة اينها، اندك پژوهش جدّي و قابل توجهي در اين زمينه صورت نگرفته است. جا دارد استادان و محققان كشور ما بخشي از توان و امكانات پژوهشي موجود را به معرفي اين عرصه‌ها اختصاص داده و مخاطبان جوان خود را نيز به اهميت آن ملتفت سازند. اكنون، بسياري از دانشجويان هم به منابع كتابخانه‌يي و هم به امكانات كمك‌آموزشي دسترسي دارند و حتي براي انجام يك پژوهش، نياز چنداني به خريد و تهيه عين كتاب احساس نميشود. در اين سهولتي كه پديد آمده است، نوآوريها و پژوهشهاي جديد ضرورت مييابد و در اين راه راهنمايي استادان براي ترغيب دانشجويان به انجام پژوهشهاي اصيل و راهگشا ـ هرچند بصورت اوليه و مقدماتي ـ بطورقطع مؤثر خواهد بود. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        26 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        با ديدن يا شنيدن واژه «زبان» چه چيز در ذهن ما تداعي ميشود؟ «يک يا مجموعه يي از قواعد صرف و نحو و ترتيب و چينش الفاظ که گروه يا گروه‌هايي از مردم بدان سخن ميگويند و نوعاً مبّين افکار و احساسات آنهاست» يا «عضو عضلاني و متحرک در دهان انسان و برخي جانوران» يا «مجموعه يي از چکیده کامل
        با ديدن يا شنيدن واژه «زبان» چه چيز در ذهن ما تداعي ميشود؟ «يک يا مجموعه يي از قواعد صرف و نحو و ترتيب و چينش الفاظ که گروه يا گروه‌هايي از مردم بدان سخن ميگويند و نوعاً مبّين افکار و احساسات آنهاست» يا «عضو عضلاني و متحرک در دهان انسان و برخي جانوران» يا «مجموعه يي از علائم و نشانه ها که در حوزه خاصي کاربرد دارند، مانند زبان کامپيوتر يا زبان رياضي يا زبان علم» يا «مطلق بيان و سخن گفتن» يا «نوع فهم آدمي، مانند وقتي ميگوييم فلاني زبان ما را نميفهمد» و يا معاني و دلالتهاي ديگر. بدينها پرسشهاي ديگري هم ميتوان افزود: آيا آنهايي که قدرت تکلم ندارند (افراد لال)، واقعاً زبان هم ندارند؟ زبان حيوانات چه نوع زباني است؟ چرا ميگوييم «زبان طبيعت» يا «زبان هنر» يا «زبان کودکي»؟ مگر غير از انسانها، ديگر موجودات هم زبان دارند؟ اصلاً داشتن زبان، ملازم شنيدن صدا يا صوتي از گوينده است؟ در اينجا از منظر زيست شناسي و روانشناسي و حتي دانشهاي خاص مربوط به زبان (يعني زبانشناسي) نميخواهيم سخن بگوييم، پرسش ما پرسش فلسفي است و بيشتر ناظر به مبادي زبان است نه انواع و مراتب آن. اين روشن است که زبان با وضع دروني و روحي ما انسانها ربطي وثيق دارد و اين نيز مسلّم است که وضع الفاظ و واژگان نميتواند سراسر قراردادي و اعتباري باشد، زيرا با قبول و فرض ارتباط و نسبتي که ذکر آن رفت، زبان، گوياي نحوه هستي و «بودن» ما در عالم است و اين نحوه وجود، تصادفي يا گزافي نيست، بلکه ريشه در نسبت ما با وجود دارد. از اين حيث، زبان وجه انکشافي مييابد و حتي بيراه نيست که بگوييم عاليترين جلوه وجود در ساحت زبان است و از قضا بيکرانگي زبان ملفوظ و مکتوب با بيکرانگي وجود تناظر دارد: يک دهان خواهم به پهناي فلک در عين آنکه زبان گنجايش انعکاس وجه لايتناهي را ندارد: کو زباني که تواند رُخ تو وصف کند؟ بدين ترتيب، در آنجا که ميشنويم زبان عبارت است از: «وسيله»يي براي بروز و ظهور مُدرَکات و انفعالات و مافي الضمير آدمي ـ و البته تعريف نادرستي هم نيست‌ـ بايد بپرسيم اگر زبان نوعي «وسيله» است، آيا ميتوان آن را بدلخواه بکار بست و هرگونه که اراده کرديم از آن بهره بگيريم؟ ميدانيم اصل تقابل سقراط يا سوفيستها در همين حيث ابزاري و کاربردي زبان بوده است. نزد سوفيست، زبان ابزاري است در دست سخنور و خطيب که ميتواند با چرخش و دگرگوني و تصرف در آن، اغراض خود را تأمين کند. بيوجه نيست در اغلب نوشته هاي تاريخ فلسفه، اينها را گروهي دوره گرد و سيار توصيف کرده اند که بمَدد قدرت سخنوري و در قبال گرفتن دستمزد، خواست مدعي را در محاکم فراهم ميکردند. کوشش سقراط براي عرضه تعريف يا تعاريف درست از مقولاتي مانند فضيلت، عدالت، شجاعت، هنرمندي، نيکي و زيبايي و مانند آن از سر تفنّن و سخن آوري و نشان‌دادن قدرت اقناعي خويش نبوده است؛ او ميديد که حيث انکشافي زبان در دست اين سخنوران تبديل به وسيله يي براي پوشاندن و اختفاي حقيقت شده است و اين شيوه سوفيستها، نخستين گام بزرگ در انحطاط اخلاقي و روحي مردمان بشمار ميرود. در رساله کراتيلوس ـ که بيترديد نخستين رساله در زبانشناسي فلسفي است ـ سقراط ميکوشد نشان دهد کلمات، اسامي و حتي حروف رايج در زبان، جلوه هايي از وجودند و ازاينرو تابعي از سليقه و خواست افراد نيستند که هر طور بخواهند آنها را مصرف کنند. قواعد زبان هم سراسر اعتباري و قراردادي نيست، زيرا در غير اينصورت نميتواند راهي بسوي حقيقت بگشايد و اگر زبان نتواند راهگشا و راهنما باشد، لغو و زائد و گمراه-کننده خواهد شد؛ ولي حکيم هيچ چيزي را در عالم گزاف و بيهوده نميداند. اين حيث انکشافي زبان در سنت ديني و الهي نيز انعکاس وسيع دارد و از همين منظر است که در کتاب خدا و کلمات معصومين(ع)، به نقش بازنمايي زبان و مراقبت و تحفّظ نسبت به کاربرد آن و از جمله اينکه زبان را کليد طاعت و معصيت خداوند دانسته اند، تأکيد بسيار شده است. خداوند در قرآن‌کريم، تعليم «اسماء» و «بيان» را به خود اختصاص داده و شئون قدسي «کلام» و «نطق» و «لسان» و لواحق آن را متذکر شده است. عمق و وسعت معنايي کلام خدا و اولياي او ـ که با اصطلاح «بطن» از آن ياد شده است ـ ناظر به همين حيث حقيقي و وجودي زبان و کلام است. تناظر مراتب زبان وحي با مراتب وجود بدين‌نحو است که آدمي بمدد مجاهدت عقلي و پالايش نفساني، بتدريج عمق معاني آنها را دريافته و با اين دريافت، گويي مراتب وجود را نيز متدرجاً طي ميکند. سخن حکما ـ از جمله صدرالمتألهين ـ در اين‌باب که علم را از سنخ وجود دانسته اند، با اين معنا مناسبت تام دارد. نزد جمهور فلاسفه نيز زبان به مقامي دست يافته است که دست‌كم منطق را ـ که تقريري از نسبت زبان و تفکر را عهده دار شده و بر صحّت صورت استدلال تأکيد دارد ـ بمثابه مدخل و مقدمه فلسفه قرار داده است؛ اما ميدانيم که در همين منطق، در باب صناعات پنجگانه، مقام برهان در مقايسه با جدل و سفسطه و خطابه و شعر، منحاز و ممتاز گرديده است. اينکه چرا ارسطو شعر را در عِداد آن سه ديگر قرار داده، هميشه مقوله يي مورد بحث و مناقشه بوده است، اما توجه کنيم که اولاً، تلقي ارسطو نسبت به شعر و شاعري با آنچه که امروز از اين مقوله ميشناسيم تفاوت بسيار دارد و ثانياً، بايد به دلايل اخراج شاعران از مدينه افلاطوني و مختصات تراژدي عصر افلاطون التفات کنيم. افلاطون در تراژدي عصر خود به تأثير از اشعار هومر، نسبتهاي ناروا به خدايان و ساحت الوهيت را ميديد و نگران بود که اشاعه آنها، غايات تربيتي و اخلاقي مدينه را آسيب برساند و از اينجهت بود که در کلام وي، شاعران و سوفيستها بعضاً همرديف يکديگر قرار گرفته‌اند. کليد فهم اين معنا که چرا قرن پنجم زمينه مساعدي براي رشد و گسترش سفسطه فراهم ساخت و چرا سقراط و افلاطون و ارسطو، هر سه اهتمام وافري براي تقابل با اين جريان بخرج دادند، در همين مقوله «زبان» و کارکردهاي مختلف آن نهفته است. اکنون رساله هاي سوفيست و ردسوفسطايي افلاطون و ارسطو در دست ماست و ميتواند پرسشهاي فيلسوف را براي ما بازگو کند، اما دريافت دغدغه هاي اصلي اين نوشته‌ها، مستلزم عبور از نگاه منطق انگارانه و قيودات متدولوژي از نوع تحصلّي و تحليلي آن است، زيرا برهاني که در نقطه مقابل جدل و سفسطه است، خصلتي جز واقع نمايي ندارد. درست است که در نوشته هاي ارسطو و اتباع او، بر حيث مفهومي و تصوري آگاهي تأکيد شده است، اما نزد کساني چون فارابي و ابن سينا ـ که بيقيين بر محاکات وجود بحت و بسيط تأکيد داشته-اند ـ «برهان» از سنخ صناعت محض خارج شده، مبادي و علل و حقيقت اشياء را نمايان ميسازد. زبان اهالي مدينه فارابي، نه جدل، بلکه برهان است و حق و حقيقت محور مناسبات و معاملات و روابط اجتماعي است. اهالي اين مدينه نه اينکه مجهز به اقسام فنون سخنوري و آگاه به انواع و انحاء قياسات منطقيند، بلکه مراد اين است که سواد اعظم از زبان براي نمايش حق و سير در طريق تکويني اجتماعي و فردي بهره ميجويند و از اختفا و غيبت حقيقت بدورند و درنتيجه آراسته به فضايل اخلاقي و معنويند، بنابرين زبان برهان جز با معيار حقيقت يابي و حقيقت نمايي سنجيده نميشود و اگر چنين شود که در دام گزاره محوري و گزاره انگاري گرفتار شود، نسبتش با حقيقت منقطع ميگردد. با اعلام کانت مبني بر غيبت نفس الامر در عرصه شناسايي و درنتيجه محدوديت آگاهي به وجه پديداري عالم و غلبه صورتهاي ماتقدم فاعل شناسا، تقدير دو قرن تلاش معرفت شناسي معاصر نيز رقم خورد و بحث در مبادي زبان به وادي بيکران صدق و مطابقت و يا بازيهاي زباني منصرف شد. اين انصراف، امري تصادفي نبود، بلکه نتيجه قهري وداع با نفس‌الامر در چهارصد سال اخير و بويژه دو قرن مؤخر در فلسفه غربي بود. مقايسه تلقي حکيم و فيلسوف در دو سنت غربي و اسلامي در باب «نفس الامر»، گوياي مسائل زنده‌يي از مناسبت زبان و حقيقت است. در اين زمينه، تأملات و تقريرات حکيم و مفسر معاصر، علامه طباطبايي(ره)، بسيار حائز اهميت و راهگشاست و حاوي ابتکارات فلسفي فراواني ميباشد. ايشان با تقسيم قضايا به حقيقي و اعتباري و بازگشت قضاياي نوع دوم به نوع نخست، مبناي «اصالت‌ وجود» را در اين عرصه توسعه داده و مناسبت علم و زبان را با مطلق حقيقت و ثبوت خارجي اشياء نشان داده اند. تفصيل اين مطلب را به مجالي ديگر واميگذاريم. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        27 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        در روزهای اخیر خبری بر روی خروجیهای برخی خبرگزاریهای فرهنگی قرار گرفت؛ خبر این بود: افتتاح کتابخانه ـ موزه فارابی (حکیم ترک) در شهر استانبول ترکیه با مشارکت کشور قزاقستان. پیش از این نیز تندیس ابن‌سینا بعنوان پزشک و حکیم ترک در محل یکی از بیمارستانهای ترکیه نصب گردیده ب چکیده کامل
        در روزهای اخیر خبری بر روی خروجیهای برخی خبرگزاریهای فرهنگی قرار گرفت؛ خبر این بود: افتتاح کتابخانه ـ موزه فارابی (حکیم ترک) در شهر استانبول ترکیه با مشارکت کشور قزاقستان. پیش از این نیز تندیس ابن‌سینا بعنوان پزشک و حکیم ترک در محل یکی از بیمارستانهای ترکیه نصب گردیده بود. فارغ از تحلیلها و واکنشهایی که نسبت به این اقدامات از سوی کشور همسایه در ابعاد سیاسی و با مقاصد خاص صورت میگیرد، این پرسش مهم مطرح است که براستی ملیت و زبان متفکران و نام‌آوران عرصه علم و فرهنگ چه اهمیتی دارد که چنین اقداماتی موجب بروز واکنشهايي از سوی نخبگان و فرهنگ‌دوستان و اهل علم و حتی مردم عادی از گوشه و کنار کشور شده است؟ چه ایرادی دارد که تصور کنیم بزرگان علم و فرهنگ متعلق به فرهنگ جهانیند؛ زیرا صرفنظر از قوم و ملیت و زبان خود، در واقع به بشریت خدمت کرده و عمر خویش را در جهت گسترش و تعمیق علم و فرهنگ بشری مصروف ساخته‌اند؟ پاسخ این است که با تصدیق ابعاد جهانی و شهرت و نفوذ علمی و معنوی گسترده این دسته افراد، هر ملتی در شرایط امروز با همین سرمایه‌های علمی و تاریخی است که در دنیا سخن میگوید و حتی به پشتوانه همین سرمایه است که امکان حیات و بقاء معنوی خود را تضمین میكند. در همین عالمی که سخن از الگوهای جدید زیست سیاسی و فرهنگی و تغییرات رابطه دولت ـ ملت و برداشته شدن مرزهای سنتی میان کشورها و اقوام است، بسیاری از کشورها و ملتهایی که ریشه تاریخی چندانی ندارند و یا مانند آمریکا اساساً فاقد هویت تاریخیند، برای تغذیه روحی شهروندان خود و یا بمنظور جلب و جذب گردشگر و یا مقاصد دیگر، دست به تاریخ‌سازی و هویتهای جعلی و غیرواقعی زده، سرمایه‌ها و میراث معنوی این و آن را به نام خود مصادره میکنند. آن ملتهایی که از پیشینه تاریخی خوبی برخوردارند ـ مانند اغلب ملتهای شرقی ـ در حفظ و احیای میراث فرهنگی خود اهتمام ویژه دارند و در مقابل سرقت میراث فرهنگی خويش بشدت مقاومت میکنند. در غرب و اروپا نیز علاوه بر این تحفظ و مقاومت، گهگاه از این سنخ مصادره‌های فرهنگی نيز صورت گرفته و میگیرد. موضوع این است که مقوله فرهنگ، مقوله‌يی دفعتی، آنی و زودرس نیست که بتوان آن را همانند کالا ساخت و این سو و آنسو فرستاد، بلکه برعکس مقوله‌يی کاملاً تدریجی و البته بمثابه موجود زنده‌يی است که همانند دیگر جانداران، ادوار جنینی و طفولیت و نوجوانی و جوانی را تا دوره کهنسالی طی میکند، ولی در عین حال مرگ و نیستی به آسانی بر آن عارض نمیشود. از همینروست که فرهنگ را در حکم روح و جان ملتها و اقوام شمرده‌اند و در فقدان آن هیچ ملتی به بقای خویش امیدوار نیست. ملت بزرگ و با فرهنگ ایران بمدد همین میراث معنوی خویش در طول هزاران سال، در متن تاریخ زیسته و اکنون نیز بمدد همین سرمایه، بقای خود را تضمین کرده است. این میراث به آسانی بدست نیامده، به آسانی حفظ نشده و به سهولت بدست نسل حاضر نرسیده است و در جریان گردش ایام، بارها مورد تاراج اجانب قرار گرفته است. فارابی، ابن‌سینا، مولوی، خیام، فردوسی، خواجه نصیر، سهروردی، ملاصدرا و صدها دانشمند و متفکر و هنرمند و شاعر دیگر، همه ایرانیند و در عین حال عالم امروز مدیون و مفتخر به کوششهای آنان است. پرسش اساسیتر آن است که نسل امروز با این سرمایه بی‌نظیر چه میکند و چه باید بکند و از ظرفیتهای آنان چگونه بهره گیرد؟ امید است دولتمردان، عالمان و نخبگان و بویژه جوانان با خودآگاهی نسبت به این میراث تاریخی، موقعیت آینده این ملت بزرگ را به پشتوانه همین سرمایه معنوی رقم زده و در حفظ و معرفی این میراث كهن تلاشي دوچندان کنند. «انشاالله» پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        28 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        تقسیمبندی برخی شاخه‌های دانش، مانند طب و ریاضی و هیأت و فیزیک و منطق، برحسب قدیم و جدید بر چه مبنا و با چه ملاکی صورت گرفته و میگیرد؟ بنظر میرسد معنای دو واژة «قدیم» و «جدید» در عرف با آنچه در فلسفه از آن اراده میشود، تفاوت داشته باشد. معنای شایع و متداول قدیم، مترادف چکیده کامل
        تقسیمبندی برخی شاخه‌های دانش، مانند طب و ریاضی و هیأت و فیزیک و منطق، برحسب قدیم و جدید بر چه مبنا و با چه ملاکی صورت گرفته و میگیرد؟ بنظر میرسد معنای دو واژة «قدیم» و «جدید» در عرف با آنچه در فلسفه از آن اراده میشود، تفاوت داشته باشد. معنای شایع و متداول قدیم، مترادف با امر کهنه و منسوخ است و شاید برخی گمان کنند این حکم در مورد مثلاً طب و ریاضی قدیم نیز صادق است. فارغ از میزان اعتبار و حتی ملاک یا ملاکهای اعتبار فلان رشته از رشته‌های علوم در وصف قدیم و جدید آن، با رجوع به مبانی یا مبادی این دانشها ـ‌که البته از شئونات فلسفه و دغدغة فیلسوف است ـ‌ میتوان به افقهایی نو در اعتبارسنجی «دانش جديد» در مقابل «دانش قدیم» دست یافت. اجازه دهید با ذکر مثال، مطلب قدری روشنتر شود. ریاضیات قدیم از زمره ساحتهایی است که هم بلحاظ وسعت و دامنه و هم بلحاظ کاربرد آن در ساحت علم و فناوری بشر، سابقه‌يی بس طولانی، بویژه در مشرق زمین، دارد. فعلاً به اینکه موطن اصلی این دانش مصر بوده است یا بابل یا ایران یا هند، کاری نداریم (هرچند در فهم میزان وامداری غرب به شرق بسیار مؤثر است)؛ نکته محوری گفتگوی ما بر سر اینست که چرا بگمان برخی از اهل علم، مطالعة صورتهای قدیم ریاضیات و تلاش برای فهم ساختار و بنیانهای معرفتی آن، کاری عبث و اتلاف وقت است؟ این مسئله دربارة طب و نجوم و فیزیک قدیم نیز صادق است. امروزه نزد دانشجویان و محصلان این رشته‌ها، اگر نه بنحو مطلق، ولی بنحو نسبی این تلقی وجود دارد که وصف قدیم یعنی همان منسوخ و از اینرو هیچ بار معرفتی بر چنین دانشهایی مترتب نیست. البته نمیتوان تردید کرد که امروزه اغلب قضایا و گزاره‌های دانشی مانند هیأت و فلکیات قدیم از اعتبار ساقط شده و در برابر یافته‌ها و نوآوریهای علمی بشر، فاقد ارزش معرفتی است، اما در عین حال، مبانی وجودشناختی و کیهان‌شناختی این دانش و مقولاتی چون حقیقت عدد، شکل و حجم و از این مهمتر، نقش و بازتاب این دانش در فهم ساختار عالم و غایات آن، هنوز هر ذهن کنجکاوی را بخود مشغول میکند. تلاقی و حتی امتزاج ریاضیات و فلسفه و هیأت در ادوار گذشته، ناشی از خلط موضوعی این دانشها نبوده است بلکه در اصل از ریاضیات وجودشناسانه و وجودشناسی ریاضی در آن عهد حکایت میکند. فیلسوف، عالم را در بهترین صورت و نقش آن، یعنی نظم ریاضی‌وار میفهمید و ریاضیدان، به آهنگ و جهت عقلی حرکت کائنات و غایت و نهایت آن مینگریست. هر دو ـ و در واقع یک تن ـ همه چیز را در آیینة وجود و در نسبت با آن مشاهده میکرد و از اینرو اصل وحدتبخش و نهایی نهفته در پهنة کثرات را جستجو میکرد. همین نگاه و منظر بود که مرزی میان دانش و اخلاق نمیدید و اساساً غایت اصلی دانش را در تربیت و کمال آدمیان میدانست. این نگاه، امروز در لابلای اندیشة تکنیکی و تحصلی مفقود شده و در عرصة آموزش و تعلیمات بشر مدرن خریداری ندارد؛ هرچه هست گویا بر مدار نتیجه و برایند محصل استوار است، لیکن با تصدیق نتایج شگفت‌انگیز دانش نوین و دستاوردهای گوناگون فناورانه، طرح این پرسش نیز موجه است که آیا تمامی ظرفیتهای دانش قدیم ـ‌ و نه منسوخ ـ برای بشر امروز روشن شده است؟ اگر روشن شده، پس از چه روی در روزگار ما، گروه‌های زیادی از دانشمندان و پزشکان، به طب قدیم و ظرفیتهای نهفته در آن در تشخیص و علاج بیماریها روی آورده‌اند. تکلیف برخی سوداگران و عالم‌نمایان را از این امر جدا کنیم؛ همیشه و همه جا کسانی بوده و هستند که از علم بهره‌يی ندارند و به شیادی زندگی را میگذرانند. در اینجا سخن از پیکره‌يی از دانش کهن است که مجهز به شناخت وجود و متصل به آنست و از اینرو همانند خود وجود از ظرفیتهای بیکران برای الهام و راهبری بشر برخوردار است. حاصل آنکه، اگر آموزگاران به متعلمان خویش بیاموزند که علم همانند کالا نیست که متروک و منسوخ شده، بکلی از اعتبار و فایده بیفتد و سرانجام از میدان خارج شود، شاید در اعتماد و البته اتکاء افراطی به علم تجربی و دستاوردهای آن نیز قدری تعدیل حاصل گردد یا دست‌كم در تعیین و تنقیح مناط ارزش گزاره‌های علمی درنگ شود. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        29 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        در ادبیات سیاسی یکی دو دهة اخیر، کاربرد واژگانی چون تروریسم، بنیادگرایی و افراطیگری بسیار وسیع شده و با افزایش تنشها و ناآرامیها در نقاط مختلف جهان، نگاهها به منشأ و چرایی ظهور چنین پدیده‌هایی معطوف گردیده است. تردیدی نیست که خسارات مادی و معنوی ناشی از اینها بویژه در چکیده کامل
        در ادبیات سیاسی یکی دو دهة اخیر، کاربرد واژگانی چون تروریسم، بنیادگرایی و افراطیگری بسیار وسیع شده و با افزایش تنشها و ناآرامیها در نقاط مختلف جهان، نگاهها به منشأ و چرایی ظهور چنین پدیده‌هایی معطوف گردیده است. تردیدی نیست که خسارات مادی و معنوی ناشی از اینها بویژه در روزگار ما رو به افزایش است و هر روز که میگذرد حادثه یا حوادثی بزرگ در گوشه و کنار عالم، دل آدمیان را بدرد آورده و قلوب آنان را جریحه‌دار میسازد. در این میان تبلیغات رسانه‌يی غرب با انبوهی از وسایل ارتباطی، چنین وانمود میکنند که منشأ این رویدادها خارج از قلمرو سیاسی و فرهنگی آمریکا و اروپاست و این غرب و وابستگان سیاسی آنها هستند که پیشگام و پیشرو در مبارزه با تروریسم و افراطیگریند. این سخن مضحک و بدتر از آن، ژست مضحکانة سران آمریکایی و اروپایی زمانی آشکارتر میشود که رییس جمهور آمریکا در مقابل چشم جهانیان رسماً و علناً و با گستاخی تمام، مسئولیت ترور ناجوانمردانه چهره‌يی ماندگار در مبارزه با تروریسم یعنی شهید قاسم سلیمانی را برعهده گرفته و برخی از رؤسای کشورهای اروپایی در مهد باصطلاح حقوق بشر و آزادی، بازهم رسماً آن را تأیید کرده و بیرون راندن جنایتکاران داعش و سلفی و تکفیری از عراق و سوریه و مانند آن را مصادیقی از تروریسم میخوانند!! دردناکتر و تأسف‌بارتر از این حکایت کجا میتوان سراغ گرفت؟! اما بايد دانست كه اين خوي و رفتار غربيها قدمتي ديرينه دارد. یادآوری وجه و نمونه‌هاي تاریخی این حکایت دردناک برای خودآگاهی نسل حاضر خالی از فایده نیست. هرودوت در کتاب خود، پیروزی آتنی‌ها در جنگ سالامین بر پارسیان پیروزی آزادی و روح بر اسارت و تن نامید و پس از آن برای قرنهای متمادی، امپراتوری روم و اروپا همین عناوین را بر رفتارهای غیرانسانی خود در جریان استعمار و برده‌داری و بهره‌کشی از ملل آسیایی و آفریقایی نهاد. جنایتهای اسکندر و نرون و آتیلا و کشتار ناپلئون و تزار را فتوحات نامیدند و نسل‌کشی و نابودی ساکنان بومی آمریکا را با نمایشهای هالیوودی، غلبه مدنیت بر توحش سرخپوستان وانمود کردند! باید پرسید براستی در طول تاریخ، ابداع و ساخت انواع زندانهای مخوف، دادگاههای تفتیش عقاید، اختراع انواع آلات و ابزارهای شکنجه، وقوع دو جنگ ویرانگر بین‌الملل، وقوع جنگهای متعدد ملی و منطقه‌يی، نظیر نسل‌کشی اخیر در منطقة بالکان و مانند آن، و نیز غارت ثروتهای مادی و معنوی ملل مظلوم و ضعیف توسط چه ملتهایی و در کدام نقطة عالم و با چه اسباب و انگیزه‌هایی صورت گرفته است؟ استعمار نو و حتی دورة پسااستعمار نیز جلوه‌های رنگارنگ اما در ذات یگانة این رفتار ضدانسانی صاحبان اروپایی پول و قدرت را به خود دید و میبیند. امروزه همگان میدانند چه کسانی القاعده و طالبان و داعش را پدید آوردند و تجهیز کردند و برای عملی ساختن مقاصد شوم خود به منطقة خاورمیانه گسيل داشتند. رسوایی محافل و مجامع سیاسی غرب و برخی سران آن در هدایت و رهبری و حمایت از پدیدة شوم تروریسم و خشونت و افراطیگری، روزبروز آشکارتر میشود. مگر همین اواخر نبود که ترامپ به دوشیدن برخی ملتهای عربی تصریح کرد و شگفتا که ندایی از سوی همانها که حیوان و چهارپا خوانده شدند، درنیامد! آیا غرب با این کارنامة مشعشع! میتواند برای عالم معاصر سخنی از حقوق بشر و آزادی بگوید؟ آیا روا نیست که امروزه در اروپا و آمریکا، بجای جشن سالانة کریسمس، برای خاکسپاری حقوق بشر و مهمتر از آن، دفن میلیونها انسان بیگناه در فلسطین و سوریه و عراق و افغانستان و یمن بدست سران و حکام خود یا مباشرت آنها، نوحه سر دهند؟! پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        30 - جایگاه علت اولی در مابعدالطبیعه فرانسیسکو سوآرز
        مستانه کاکائی دکتر حسین کلباسی اشتری
        در سیر فلسفه و اندیشة فیلسوفان، از خدا در جایگاههایی مختلف، بعنوان محرک لایتحرک، فکر فکر، علت‌العلل و علت نخستین بحث شده است. یکی از فیلسوفان تأثیرگذار بر نهضتهای اصلاحی کلیسا در قرن شانزدهم و هفدهم میلادی، فرانسیسکو سوآرز است. کتاب مباحثات مابعدالطبیعی او با پنجاه‌وچها چکیده کامل
        در سیر فلسفه و اندیشة فیلسوفان، از خدا در جایگاههایی مختلف، بعنوان محرک لایتحرک، فکر فکر، علت‌العلل و علت نخستین بحث شده است. یکی از فیلسوفان تأثیرگذار بر نهضتهای اصلاحی کلیسا در قرن شانزدهم و هفدهم میلادی، فرانسیسکو سوآرز است. کتاب مباحثات مابعدالطبیعی او با پنجاه‌وچهار مباحثه و بحث وجودشناسی عام و علل، وجودشناسی خاص و انواع وجود، جایگاهی والا در تاریخ فلسفه دارد. پرسش مقالۀ حاضر اینست که سوآرز چه جایگاهی به بحث خدا داده و با چه رویکردی از او بحث کرده است؟ آیا میتوان اسامی مختلفی که بنا بر مبانی فلسفی خود برای خداوند برشمرده را از حیث مفهومی به یک مفهوم تقلیل داد؟ پژوهش پیش‌رو نشان میدهد که سه جایگاه برای خدا نزد سوآرز میتوان یافت: خدا بعنوان علت فاعلی؛ خدا بعنوان علت غایی (در جلد نخست مباحثات مابعدالطبیعی) و خدا بعنوان وجود (در جلد دوم کتاب). بر حسب تعریفی که او از هر یک از این عناوین ارائه داده است، میتوان همه را با مفهوم و معنای وجودی تبیین کرد. او در هر سه جایگاه رویکرد فلسفی دارد اما در جایگاه سوم با رویکرد کلامی نیز به مسئله خدا پرداخته و بحث خدا را با متن کتاب مقدس گره میزند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        31 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        کمتر کسی گمان میبرد که با گذشت دو دهه از آغاز هزارۀ سوم میلادی و با وجود قدرت کنونی بشر در شناسایی و مهار تهدیدهای زیستی و اجتماعی، پدیده‌یی بتواند زندگی را نه در بخشی از جوامع، بلکه در سراسر کره زمین مختل و حتی فلج سازد. آری! ویروس کرونا که طبق اعلام بهداشت جهانی فقط چ چکیده کامل
        کمتر کسی گمان میبرد که با گذشت دو دهه از آغاز هزارۀ سوم میلادی و با وجود قدرت کنونی بشر در شناسایی و مهار تهدیدهای زیستی و اجتماعی، پدیده‌یی بتواند زندگی را نه در بخشی از جوامع، بلکه در سراسر کره زمین مختل و حتی فلج سازد. آری! ویروس کرونا که طبق اعلام بهداشت جهانی فقط چند گرم آن برای نابودی کل انسانها کافی است، قدرت ویرانی دهها و صدها سلاح کشتار جمعی و هسته‌یی را به چالش کشانده و مهمتر از آن، دهها پرسش اساسی را در ابعاد مختلف حیاتی فراروی ما گشوده است. از زمرۀ مهمترین این پرسشها، تردید جدی در قدرت افسانه‌یی علم و فناوری عالم معاصر است. پرسش اینست که اگر کرونا میتواند برق‌آسا همه کشورها، از جمله قدرتهای صنعتی و اقتصادی دنیا را درگیر کرده و بزانو درآورد و به هیچکس ـ از ساکنان زاغه‌های هند و بنگلادش گرفته تا ساکنان خانۀ نخست‌وزیری انگلستان و کارکنان کاخ ریاست جمهوری آمریکا ـ رحم نکند، آیا بشر در مقابل تهدید و حملۀ دیگری از این دست، تاب و توان ایستادگی دارد و میتواند به اتکای قدرت تکنیکی، جلوی نابودی خویش را بگیرد؟ این پرسش بمعنای بازخوانی ماهیت تکنولوژی، سرشت دانش جدید و قدرت ناشی از آن در دنیای مدرن است. امروز از لزوم گرفتن درسها و عبرتهای ناشی از این بیماری، بسیار سخن گفته میشود و بهمین سبب شاید زمان مناسبی است برای تعاطی جدیتر میان اهل فلسفه در مشارکت فکری در این مقولات و گشودن افقهایی نو برای ترسیم آینده‌یی غیر از آنچه غربیها با عنوان «پایان تاریخ» به عالمیان دیکته کردند. اکنون و با گذشت مدت زيادي از آغاز شیوع سراسری این ویروس، هزاران بولتن و مقاله و پژوهش میدانی متوجه پاسخ به همین پرسش شده و چنانکه میدانیم بشر همچنان به پاسخی معین دست نیافته است؛ واکسن و دارویی قطعی بدست نیامده و در حال حاضر، صاحبان بزرگ ثروت و قدرت و سلاح، یعنی آمریکا و اروپا، بیش از دیگر مناطق جهان با آن دست و پنجه نرم میکنند. تازه این اول ماجراست و جهان از پیامدها و نتایج آشکار و نهان این پدیده، سخت نگران است، زیرا شدت و عمق حادثه چنان است که برخی از برآمدن نظم و صورت دیگری از مناسبات و معادلات جهانی سخن میگویند. نگاهی به برخی نوشته‌ها و اظهارنظرها میتواند این نگرانیها را بازتاب دهد، از جمله اینکه: جهان پس از کرونا چگونه جهانی است و با کدامین نظم رقم میخورد؟ شاید از عمده‌ترین نگرانیهای پنهان غرب همین باشد که ناکامی پیکر متورم تکنولوژی و دانش متورمتر از آن در مواجهه با کوید 19، طلیعه‌یی است برای افول هژمونی سنتی غرب و نسخ لیبرالیسم و دموکراسی خداگریز و ضدانسانی که زمانی وعده‌های پوشالی و افسانه‌یی آن گوش عالمیان، بویژه ملل محروم را پر کرده بود و بیچاره مردمانی که به سراب جامعۀ آرمانی و شهر خیالی لیبرالیسم اروپایی ـو اخیراً، امریکایی‌ـ دلخوش بودند و تقدیر خود را بواسطۀ حاکمان بیگانه‌پرست ضعیف و زبون خود به نیست‌انگاری رو به گسترش مدرنیته گره زده بودند. براستی آیا ایندسته از حاکمان، از خود نمیپرسند چرا باید برای پیوستن به اتحادیه‌یی که از همۀ زمانها ضعیفتر و بیخاصیت‌تر شده و اکنون که عضو دانه‌درشت آن (انگلستان) با سماجت از آن فاصله گرفته و راه خود را جدا میکند، اینهمه اشتیاق ورزید؟ مگر در افق آینده آن بجز تاریکی چیزی میبینند؟ چرا باید ملت خود را در این مسیر اینچنین خوار و خفیف سازند؟ این ملتها همانهایی هستند که در راه رسیدن به اتوپیای رؤیایی و رو به زوال مغربی، پیوسته در دریا ناپدید میشوند و آنهایی هم که قدم به خشکی میگذارند، راهی اردوگاههای پناهجویان میشوند؛ جايی که آنان را نه حتی شهروند درجۀ دوم، بلکه موجوداتی همواره فرودست و شاید همانند اسلاف یونانیشان، بربر و غیرمتمدن میشمارند! دیدن تصاویر مراکز و اماکن توریستی و تاریخی پرطرفدار در اروپا و سایر نقاط عالم که امروز در اطراف آنها پرنده هم پر نمیزند، برای اهل خرد و معنا، پیامهای زنده و سازنده‌یی در همۀ ساحتهای فرهنگی و معنوی دارد. آری! امروز، بسیاق حیرت بشر در برابر این پدیدة مرموز که نمیدانیم از کجا و چگونه و از کدامین دروازه به حیاط و حیات ما راه یافته است و بنا بر برخی پیشبینیها، قرار هم نیست بدین زودی از این خانه خارج شود، بازخوانی بسیاری از ساحتهای فکری، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی انسان مدرن ضرورت می‌یابد. آگاهی از راهی که در پیش است، مستلزم آگاهی از راهی است که طی شده و گزافه نیست که گفته شود اهل فلسفه در این طریق میتوانند روشنایی افزونتری ببخشایند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        32 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        امروزه بیش از هفتاد سال از تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر (1948) میگذرد. اینکه چرا و تحت چه شرایطی این اعلامیه در مجمع عمومی سازمان ملل متحد بتصویب رسید خود جای تأمل دارد، لیکن همینقدر روشن است که پس از شرایط بحرانی جنگ بین‌المللي دوم، بشر و حقوق طبیعی و مدنی او که در معر چکیده کامل
        امروزه بیش از هفتاد سال از تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر (1948) میگذرد. اینکه چرا و تحت چه شرایطی این اعلامیه در مجمع عمومی سازمان ملل متحد بتصویب رسید خود جای تأمل دارد، لیکن همینقدر روشن است که پس از شرایط بحرانی جنگ بین‌المللي دوم، بشر و حقوق طبیعی و مدنی او که در معرض تعدی و تجاوز قرار گرفته بود، بمثابه مهمترین دغدغة قرن بیستم، آشکار شد. اما با گذشت هفت دهه، بازخوانی این اعلامیه و در واقع مرور سرگذشت متنی که با مشارکت و دخالت افکار جمعی جهانیان تدوین گردید و سپس به میثاقی فراگیر میان ساکنان ربع مسکون تبدیل شد، حیرت‌انگیز و البته تکان‌دهنده است. وقوع دهها و بلکه صدها جنگ داخلی و منطقه‌یی و ریخته شدن خون هزاران انسان بیگناه در چهار گوشة همین کره خاکی، آنهم عمدتاً با دخالت قدرتهای بزرگ سیاسی و نظامی، واقعیتی تلخ و غم‌انگیز است و در مراتبی دیگر، حکایت از وجود کاستی و خللهای بزرگ در نظامهای لیبرالیستی و سرمایه‌داری مدرن دارد. راه دور نرویم. امروز در پهنة بزرگترین مرکز سرمایه‌داری دنیا، یعنی آمریکا، از یکسو براحتی بروی عده‌یی رنگین‌پوست آتش میکشند و به شدیدترین اشکال ممکن آنها را ضرب و شتم کرده و در واقع قلع و قمع میکنند و البته در رسانه‌های وابسته به خود آنها را یاغی و شورشی میخوانند و از سوی دیگر با گستاخی تمام، دیگر دولتها را به بهانه‌های واهی متهم به عدم رعایت حقوق بشر و پایمال کردن آزادیهای مدنی شهروندان میکنند! این شیوه البته در رفتار سیاسی غرب با ملتهای خودشان و دیگر ملتها تازگی ندارد؛ هم‌اکنون در قلب اروپا و در کشور فرانسه، ماهها میگذرد که اعتراضات کارگری سرکوب میشود و با خشونت تمام با خواسته‌های بحق شهروندان مقابله میگردد و دردناکتر اینکه در همان جایی که اعلامیه حقوق بشر و منشور ملل متحد بتصویب همگان رسید، هیچ صدا و ندایی در اعتراض و محکومیت این وقایع بگوش نمیرسد. باید پرسید ریشة این تعارض و دوگانگی در کجاست و دنیای مدرن در برابر رفتار خود در همین هفتاد سال اخیر، چه توجیه و پاسخی دارد؟ به این پرسش اضافه کنیم که در همین مدت، بخش بزرگی از وقایع تلخ عالم و بویژه در منطقه خاورمیانه، به وجود رژیم متجاوزی برمیگردد که مجوز تأسیس نامشروع آن از سوی همین سازمان صادر شد و از آن زمان به اینسو، مسئولیت قتل و کشتار و آوارگی هزاران انسان را بر عهده دارد و همچنان با حمایت قدرتهای بزرگ به حیات خود ادامه میدهد. آری! بازخوانی رویدادهای همین دهه‌های اخیر و تأمل در وضع کنونی عالم برای فهم سرشت نظم ادعایی عالم مدرن و البته رنگ و لعاب انساندوستانه آن کافی است. بشر امروز نه‌تنها از آرمانهای روشنفکری قرن هیجدهم دل بریده است، بلکه چشم به آینده‌یی متفاوت دوخته که حق و کرامت طبیعی او را برسمیت بشناسد و افق جدیدی متفاوت از لیبرالیسم و آرمانهای خیالی آن بروی وی بگشاید. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        33 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        درتاریخ اندیشۀ سیاسی جدید، دو کتاب شهریار ماکیاولی و لویاتان هابز از اهمیت ویژه‌یی برخوردارند. هر دو اثر، تقریباً همزمان در قرن هفدهم میلادی نوشته شده‌اند، الا اینکه یکی در ایتالیا و دیگری در انگلستان. موضوع مشترک در اینها ماهیت دولت و نحو، فرمانروایی حاکمان بر رعایا و چکیده کامل
        درتاریخ اندیشۀ سیاسی جدید، دو کتاب شهریار ماکیاولی و لویاتان هابز از اهمیت ویژه‌یی برخوردارند. هر دو اثر، تقریباً همزمان در قرن هفدهم میلادی نوشته شده‌اند، الا اینکه یکی در ایتالیا و دیگری در انگلستان. موضوع مشترک در اینها ماهیت دولت و نحو، فرمانروایی حاکمان بر رعایا و مردمان و در یک کلام، چیستی دولت مطلوب است؛ حکومتی که به هیچ اصلی از اصول اخلاقی پایبند نیست و با انسانها همانند وحوش و بهائم باید رفتار کند. حدود یک قرن قبل از آن، هنری هشتم ـ پادشاه انگلستان ـ به قتل فیلسوف سیاسی مشهور و نویسنده اتوپیا، یعنی تامس مور فرمان داد و در 1535 سر از تن او جدا کردند. اما در سر آغاز عصر جدید، سیاست و تفکر سیاسی در چه شرایطی قرار داشته که زمینه‌های ظهور چنین پدیده‌هایی را فراهم ساخته است؟ در اینجا قصد تحلیل مفاد آثار و وقایعی چون قتل توماس مور را نداریم؛ قصد ما ریشه‌یابی و التفات به منشأ رفتار سیاسی قدرتهای امروز، یعنی آمریکا و اروپا است. از خود میپرسیم براستی کارنامۀ دموکراسی و لیبرالیسم جدید در چهارصد سالۀ اخیر چگونه است و آیا شعارهای آزادی و برابری و انسان دوستی و صلح و آبادانی و رعایت حقوق بشر، در برابر هزاران صحنۀ خشونت و جنگ و تجاوز و کشتار و ویرانی، که عمدتاً از ناحیۀ استعمار اروپاییها یا بپشتوانه قدرت نظامی و سیاسی و دسیسه‌های رنگارنگ اروپایی‌ـ‌امریکایی بر ملتهای ضعیف و مظلوم تحمیل شد، رنگ و نشانی دارد؟ مگر از زمان برده‌داری و برده‌فروشی غرب و رفتار کمپانی هند شرقی انگلستان و نسل‌کشی آمریکاییها در ویتنام و ژاپن و کره و کودتاهای خونین آنها در آمریکای جنوبی و وقوع دو جنگ بین‌الملل و کشتار هزاران تن در منطقه بالکان، یعنی قلب اروپا، چقدر گذشته است؟ آیا جز اینست که مرور و ملاحظۀ رویدادهای تلخ و غم‌انگیز همین دو دهۀ اخیر در هزارۀ سوم میلادی، نشان از منشئیت و دخالت آشکار و پنهان غرب در وقوع و گسترش چنین پدیده‌های شومی دارد؟ و حتی پدیده‌هایی که ظاهراً رنگ و بوی شرقی به آنها داده‌اند ـ مانند القاعده و تکفیری و وهابیت و اخیراً داعش ـ همگی در اصل از دامان ناپاک سیاست غرب متولد شده و بر سر سفره آنها تغذیه کرده و میکند؟ شهریار و لویاتان سندی است که تولد انسانی خاص و وقوع حوادثی بدست وی را در آینده خبر میدهد؛ گویی نویسنده در آیینۀ زمان چیزی را میدیده است که صورت بالفعل آن در زمانۀ ما آشکار شده، یعنی جدایی و استقلال سیاست از دین و حتی اخلاق و وجدان عمومی بشر. اگر تا چندی پیش صدای شعار مبارزه با تروریسم در محافل و رسانه‌های غربی گوش فلک را پر میکرد، امروز تروریسم دولتی به سرکردگی آمریکا و رژیم غاصب صهیونیستی، در خاک دیگر کشورها آدمکشی میکند و صدایی از مدعیان لیبرالیسم و دموکراسی در نمی‌آید! البته براستی چه دارند که بگویند؟ اگر روزگاری مردمان آسیا و افریقا و دیگر مناطق محروم جهان، چشم به آرمانشهر و اتوپیای غربی دوخته بودند، امروز در مقابل چشمان خود، ستم و نابرابری فراگیر برآمده از سیاست اخلاق‌ستیز و دین‌زدایانه غرب را مشاهده میکنند و در سستی و پوچی سراب انسانیت مدرن تردید ندارند. نسل حاضر اگر فرصت یا حوصله کافی برای مطالعۀ تاریخ جهان را ندارد، حداقل بازخوانی تاریخ معاصر را جهان را تکلیف خود بداند. گذشت زمان و تاریخ غفلت‌آور است، ولی یادآوری گذشته همواره برای حاضرین عبرت‌انگیز و راهگشاست. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        34 - سخن سردبير
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        پیشینة تألیف و تدوین کتاب یا مجموعه کتابهایی با عنوان «تاریخ فلسفه» چندان زیاد نیست و اساساً ظهور عناوینی چون تاریخ هنر، تاریخ ادبیات، تاریخ ادیان، تاریخ تمدن و مانند آن، به ظهور تفکر و نگاه تاریخی ـ که از مظاهر تفکر جدید و معاصر است‌ـ بازمیگردد. معنای این سخن آن نیست ک چکیده کامل
        پیشینة تألیف و تدوین کتاب یا مجموعه کتابهایی با عنوان «تاریخ فلسفه» چندان زیاد نیست و اساساً ظهور عناوینی چون تاریخ هنر، تاریخ ادبیات، تاریخ ادیان، تاریخ تمدن و مانند آن، به ظهور تفکر و نگاه تاریخی ـ که از مظاهر تفکر جدید و معاصر است‌ـ بازمیگردد. معنای این سخن آن نیست که آدمی قبل از دورة جدید به مقولة تاریخ و تأملات تاریخی التفاتی نداشته است، بلکه مقصود آنست که در این عصر، نحوی از نگاه تاریخی تکوین، بسط و گسترش یافته که عالم و مسیر حوادث و سوانح را نه برابر طرح و مشیت‌الهی، که مطابق طرح فاعل شناسا و مدرک خودبنیاد و خودآيین (سوژه) تبیین و تقریر میکند. تاریخ در نظر قدما، صحنة ظهور اراده خالق هستی و واجد غایت و فرجامی ابدی است و نقش انسان همانا درک و دریافت غایت هستی و تطبیق ارادة فردی خویش با ارادة کلی و کیهانی است. این تفاوت و تمایز در همة شئون دانش و عمل، میان دورة اخیر و ماقبل آن بچشم میخورد. تاریخ‌انگاری و غلبة طرح و شاکلة سوژه، صفت عام و مشترک تمامی علوم انسانی و اجتماعی شمرده میشود. در این میان، از قرن نوزدهم میلادی به اینسو و از زمان درسگفتارهای هگل دربارة تاریخ فلسفه و فلسفه تاریخ و نیز نگارش پدیدارشناسی روح، مجموعه نوشته‌هایی با عنوان تاریخ فلسفه رواج قابل ملاحظه‌يی یافت و ابتدا در اروپای قاره‌يی و سپس در دنیای انگلیسی زبان، گسترش چشمگيري پیدا کرد. روح و منطق حاکم بر این نوشته‌ها موضوعی است که نیاز به تأمل و سنجش دارد، چرا که اولاً، گذشته از تفاوتها در صورت و قالب (حجم، ادبیات، نوع نگارش، ایجاز یا تفصیل، تعداد نویسندگان و...) در محتوا و مضامین (پیش‌فرضها و انگاره‌ها، منطق و هندسه، نوع تحلیل و تبیین، نوآوری یا تکرار و تقلید، منابع و مراجع و...)، در برخی مبادی و خاستگاه‌ها نیز از یکدیگر متمایزند و ثانیاً، در نگاه به میراث فلسفی، عرفانی و معرفتی مشرق زمین، غالباً و عملاً در مدار منطق و روش «شرق‌شناسی» و قالبهای کلیشه‌يی آن قرارگرفته و از انگاره‌های آن تبعیت میکند. این نسبت میان انحاء تاریخ‌نگاری غرب با شرق‌شناسی از یکسو و با فلسفة تاریخ از سوی دیگر، موضوعی است که در ردیف مبادی و مبانی دانش معاصر باید لحاظ شود. حکایت پیامدهای نگاه تاریخ‌انگارانه و شرق‌شناسانه به ساحتهای مختلف دانش، حکایت شورباری است، تا آنجا که مثلاً برخی نویسندگان عرب زبان که در چند دهة اخیر به نگارش تاریخ فلسفه روی آورده‌اند، یا مقید و مقهور پیش‌فرضهای شرق‌شناسی شده‌اند یا در دام ناسیونالیزم خام افتاده‌اند.گذشته از نقدهای گزنده ادوارد سعید و نشان دادن شجاعانه و بیپردة باطن شرق‌شناسی در نسبت با مقاصد سیاسی و استعماری، باید در نظر داشت که چهارصد سال پیشینة شرق‌شناسی کلاسیک، نوعی حالت متصلب و سترون در پیکرة آن پدید آورد و تاریخ‌انگاری (هیستوریسیسم) در این تصلب نقش نخست را ایفا کرد. کوتاه سخن آنکه، سنجش و ارزیابی این سلسله نوشته‌ها که بعضاً در محافل دانشگاهی نیز تدریس میشود، ضرورت دارد و به این مطلب، وفور و تعدد ترجمه‌هایی را باید افزود که در یکی دو دهة اخیر با عنوان تاریخ فلسفه در سطحی وسیع چاپ و منتشر شده است. بررسی آثاری که در زبان فارسی در عداد منابع تاریخ فلسفه قرار گرفته‌اند مجال مستقلی میطلبد، لیکن همینقدر اشاره کنیم که پس از نگارش سیر حکمت در اروپا به قلم محمدعلی فروغی در حدود هشتاد سال پیش و پس از انتشار مجلدات تاریخ فلسفه کسانی چون امیل بریه، ویل دورانت، برتراند راسل و سرانجام، فردریک کاپلستون، در خلال پنج دهة اخیر (و با لحاظ تمامی تفاوتهای کمی و کیفی میان آنها)، اکنون نیز مجموعه‌های تک جلدی و چند جلدی تاریخ فلسفه شامل تاریخ فلسفه‌های موسوم به راتلج، آکسفورد، استنفورد، گاتری، گمپرتس (دو اثر اخیر فقط در حوزة یونان باستان) و اخیراً آنتونی کنی، روانه بازار نشر شده‌اند و افزون بر این، برخی از این آثار حتی ترجمه مکرر شده است. این تنوع و تعدد، فی‌نفسه نشان از رغبت و توجه اهالی فلسفه به آگاهی از سیر و صیرورت تفکر فلسفی از گذشته دور تاکنون دارد ولی در عین حال بنظر میرسد برغم تعدد و گوناگونی این دسته از آثار، نوعی مشابهت و حتی اقتباس و تکرار ناشی از وحدت انگاره‌ها و پیش‌فرضها نیز در میان این آثار دیده میشود و در عوض، جای مطالعات انتقادی نسبت به مثلاً دورة یونانی و یونانی‌مآبی در آنها خالی است و طنین لحن ستایش‌گرانه و همدلانه نویسندگان قرن نوزدهم و بیستم میلادی در اینها نیز موج میزند. سخن خود را با طرح یک پرسش به پایان میبریم و آن اینکه، آیا نوبت به عرضة تصویری نو و متفاوت از تاریخ فلسفه و بویژه متفاوت با پیش‌فرضهای تاریخ‌انگارانه و شرق‌شناسانه نرسیده است؟ به دیدگاه‌ها و پیشنهادهای محققان و صاحب‌نظران کشور عزیزمان ارج گذارده و از گشوده شدن باب بحث و گفتگو در این زمینه استقبال میکنیم. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        35 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        از جمله منابع مربوط به تاریخ عقاید و مکاتب فکری و اعتقادی که بنحو مستقیم یا غیرمستقیم با سیر و تاریخ کلام و فلسفه در عالم اسلام مناسبت دارد، مجموعه‌هایی است با عنوان «ملل و نحل» یا «مذاهب و فرق»؛ برای نمونه الملل و النحل عبدالکریم شهرستانی (ت. 548ق.) و الفرق بین الفرق ع چکیده کامل
        از جمله منابع مربوط به تاریخ عقاید و مکاتب فکری و اعتقادی که بنحو مستقیم یا غیرمستقیم با سیر و تاریخ کلام و فلسفه در عالم اسلام مناسبت دارد، مجموعه‌هایی است با عنوان «ملل و نحل» یا «مذاهب و فرق»؛ برای نمونه الملل و النحل عبدالکریم شهرستانی (ت. 548ق.) و الفرق بین الفرق عبدالقاهر بغدادی (ت. 429ق). امروزه پژوهشهايی ارزنده‌ دربارۀ پیشینة این آثار ـ و به ‌اصطلاح آثار فرقه‌نگاری ـ و طبقه‌بندی آنها صورت گرفته است (آقانوری، علی (1382) «درآمدی بر شناخت مشهورترین آثار ملل و نحل»، نشریه طلوع، ش5). این مجموعه‌ها که در آغاز عمدتاً بقصد تفکیک و تمیيز مکاتب و فرقه‌های کلامی ‌ـ‌ فقهی از یکدیگر و دفاع از مذهب (بزعم نویسنده) حقه و احیاناً نشان دادن بطلان دیگر عقاید، تدوین و تصنیف میشد، از يكسو، معرف فضای فکری و اعتقادی عصر خود و گفتمان غالب در آن زمان بوده و از سوی دیگر، نمایانگر زمینه‌ها و نحوۀ شکلگیری مذاهب و نحله‌ها در مقاطع تاریخی قبل از زمان تصنیف یا معاصر اثر است. با وجود این، جای پژوهش در این زمینه همچنان خالی است. در این مجال به ذکر چند ملاحظه اکتفا میکنیم: 1. واژۀ «ملل» (جمع ملت) که در عنوان برخی از این آثار آمده، چنانکه گفته‌اند، در فرهنگ اسلامی در اصل بمعنای دین و مذهب، آيین و کیش بکار میرفته و در ایران معاصر، ظاهراً پس از دورة مشروطه، بمعنای گروه، جمعیت، کشور و ساکنان سرزمینی واحد، و اخیراً در مقابل واژۀ فرنگی nation بکار میرود. این ریشه‌یابی معنایی خود میتواند از تلقی دینی و اعتقادی قدما دربارۀ دلالتهای این لفظ حکایت کند. قرآن کریم از «ملت ابراهیم» (آل عمران/ 95) و از زبان حضرت یوسف، از «تبعیت از ملت پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب» (یوسف/ 38) سخن گفته است. همچنین در روایات و احادیث مأثوره نیز شواهدی از کاربرد این واژه را میتوان مشاهده نمود. در اینجا مراد از «ملت»، دین خدایی یا مُنزل است که بواسطۀ انبیاي الهی با محوریت باور به توحید و پرستش خدای یگانه، به انسانها عرضه شده است. بر همین اساس، مکاتب و آیینهای غیروحیانی، غیرمنزل و دستساز و دست‌پرورده بشر از دایرۀ شمول واژه خارج میشوند. 2. این مکاتب و فرقه‌‌ها هرچند در آغاز در فضای مناقشات کلامی و گهگاه فقهی شکل گرفته‌اند، اما بتدریج به عرصۀ مکاتب و مشارب فلسفی نیز سرایت کرده و مشخصاً دو مکتب اعتزالي و اشعری در پیوندی نزدیک با مشربهای فلسفی ظاهر شده‌اند. نکته اینجاست که مشربهای فلسفی و کلامی عقل‌باور همواره در گسترش و توسعۀ علم و تمدن عالم اسلام مشارکت و دخالت داشته و نقش‌آفرینی کرده‌اند و برعکس، برخی مشربهای ظاهری، عقل‌ستیز و متصلب، هیچگونه نقش مثبتی در این سیر و گسترش نداشته‌اند، بلکه در بسیاری از مقاطع، در حکم مانع و چالش و انحطاط فرهنگی آشكار شده‌اند. کافی است نتایج فکری، علمی و فرهنگی رویکردهای ضدعقلی و اشعری مسلک و ایده‌های منحط کسانی چون ابن‌تیمیه را در ظهور پدیده‌های نابهنجاری همچون سلفی‌گری و وهابیت تکفیری در همین دهه‌های اخیر بیاد آوریم. مطالعه و سنجش اینگونه منابع میتواند ما را به اسباب این تفرق، بویژه بازخوانی چرایی رشد علوم عقلی در دامن تعلیمات امامان شیعه اثناعشری رهنمون سازد. 3. بررسی و سنجش و به ‌اصطلاح مطالعة انتقادی ایندسته از آثار در فضای فکری جدید و بدست پژوهشگران عالم اسلام، ضرورت دارد. اغلب این آثار به دلایلی که خود جای تأمل فراوان دارد (و بیان مقاصد آنان در این زمینه، به فهم مبادی شرق‌شناسی در متن تاریخ غرب جدید بسیار مدد میرساند)، سخت مورد توجه مستشرقان و مورخان غربی بوده و هست و متأسفانه در حوزة فرهنگ اسلامی، از ایندست مطالعات انتقادی کمتر صورت گرفته است. آثاری چون فرق الشیعه نوبختی؛ الملل و النحل شهرستانی؛ الفرق بین الفرق بغدادی؛ الفصل بین الملل ابن‌حزم؛ مقالات الاسلامیین اشعری؛ التبصیر اسفراینی؛ کتاب الزینه ابوحاتم رازی و چندین اثر مهم دیگر، نه تنها به زبانهای اروپایی ـ حتی مکررـ ترجمه شده، بلکه مورد تحلیل و واکاوی جمعی از مستشرقان و باصطلاح اسلام‌شناسان قرار گرفته است. با این حال، اکثر این پژوهشها به رشد علوم عقلی در مشرق عالم اسلام ـ با محوریت سرزمین ایران ـ اعتراف کرده و به نقش روح و باور و فرهنگ ایرانی در این زمینه اقرار میکنند. در کنار لزوم بررسی جامع ایندسته از منابع، باید به ضرورت بررسی منابعی که در دستة منابع عقایدنگاری و شرح احوال و تراجم و فهرستها قرار میگیرند نیز اشاره کنیم که امید است در مجالی دیگر به چند ملاحظه در اینباره هم بپردازیم؛ ان‌شاءالله. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        36 - سخن سردبیر
        دکتر حسین کلباسی اشتری
        دربارة روابط و مناسبات ایران و فرهنگ ایرانی با اسلام و فرهنگ اسلامی، نوشته‌ها و تحقیقات مختصر و مفصلی در زبانهای فارسی و اروپایی صورت گرفته و میگیرد و البته موضوعی است که نه تنها کهنه نشده و به حد اشباع نرسیده، بلکه همواره بدلایلی، مورد توجه شماری از خاورشناسان و اسلام‌ چکیده کامل
        دربارة روابط و مناسبات ایران و فرهنگ ایرانی با اسلام و فرهنگ اسلامی، نوشته‌ها و تحقیقات مختصر و مفصلی در زبانهای فارسی و اروپایی صورت گرفته و میگیرد و البته موضوعی است که نه تنها کهنه نشده و به حد اشباع نرسیده، بلکه همواره بدلایلی، مورد توجه شماری از خاورشناسان و اسلام‌شناسان و ایران‌شناسان قرار دارد. گردآوری و سنجش و ارزیابی این آثار فی‌نفسه کاری است بزرگ و البته با توجه به حجم و دامنه آن، نه کار یک تن، بلکه تنها از عهدة گروهی از پژوهشگران برمی‌آید. در میان آثار مشهور در زبان فارسی، بیش از پنج دهه است که از زمان نگارش کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، نوشته استاد مرتضی مطهری میگذرد و هر چند اکنون نیازمند ویرایش و بروزرسانی، بویژه از جهت برخی داده‌های تاریخی است، اما بنوبة خود نشاندهندة دغدغه مهم یکی از اندیشمندان بزرگ معاصر است که به زوایایی از موضوع در زمان تصنیف آن پرتو افکنده است. بجز این اثر، آثار دیگری نیز در دهه‌های اخیر با رهیافتهایی متفاوت نگاشته شده‌اند که بطور خاص بر نقش تشیع و انقلاب اسلامی ایران در تحولات یک قرن اخیر جهان تمرکز دارند. آنچه در این میان برای پژوهشگران فلسفه اهمیت می‌یابد، وضعیت علوم عقلی در منطقه شرق عالم اسلام با محوریت ایران، در این بازة زمانی است. اکنون بی‌اعتباری این سخن برخی مستشرقان و مورخان فلسفه، دائر بر همزمانی مرگ فلسفه در عالم اسلام با مرگ ابن‌رشد، کاملاً روشن شده و کمتر کسی است که دربارة گسترش خیره‌کنندة فلسفه و علوم عقلی، حد فاصل قرن هفتم تا قرن یازدهم قمری و از آنزمان تا امروز یعنی چهارصد سال اخیر، در عالم اسلام و بویژه در قلمرو ایران و شعاع ایران فرهنگی، تردید کند. شاهد بر این معنا تألیف و تصنیف هزاران اثر در علوم عقلی و ظهور دهها مدرسه و مکتب فلسفی و حکمی در این پهنه و محدودة زمانی، با محوریت ایران و فرهنگ ایرانی است که صد البته جوهر معارف قرآنی و تعلیمات ائمه هدی را در خود جای داده و بمدد آن، به این مقام شامخ دست یافته است. همچنین سخن و تلاش برخی نویسندگان عرب‌زبان در پوشاندن یا حتی انکار سهم ايرانيان در فلسفه، با داعیه‌هایی چون عقل عربی و مانند آن، بیشتر از سر تعلقات ملی‌گرایانه یا اغراض سیاسی است که سستی و بیپایگی آن نیز روشن شده و تقریباً از گردونه گفتمان علمی معاصر خارج افتاده است. با نگاهی به وضعیت کنونی عالم و رویدادهای پرشتاب آن در تمامی سطوح، و بویژه مقایسه وضعیت علوم عقلی میان عمدة کشورهای اسلامی از یکسو و ایران از سوی دیگر، نتایج مهمی حاصل میشود که نزدیکترین این نتایج به زمینه‌های ظهور و بروز گرایشهای انحرافی و سلفی و تکفیری در برخی مناطق عالم اسلام بازمیگردد و به اذعان جمهور تحلیلگران سیاسی و اجتماعی، این گرایشها و متعاقب آن، رفتارهای خشونت‌بار و حتی غیر انسانی، عمدتاً در بستر انجماد فکری و در غیاب معارف عقلی و فلسفی شکل گرفته و میگیرد. از این جهت، سرزمین ایران هیچ استعدادی برای اینگونه گرایشهای افراطی و سلفی نداشته و ندارد. در دانشگاه هزار سالة الازهر، با آن سابقه درخشان علمی، اکنون نه از تعلیمات فلسفی خبری هست و نه حتی اجازه بحث فلسفی داده ميشود و در عوض، به جولانگاه افکار منجمد سلفی و تکفیری و صدور فتواهای آنچنانی بدل شده است. این وضعیت را باید با تحولات مدارس فلسفی شیراز و اصفهان و تهران در چند قرن اخیر و تعلیم و تدریس متون فاخر و اصلی حکمت در مدارس علمیه و دانشگاه‌های کشورمان مقایسه کرد. حاصل آنکه، در روح و ضمیر مردمان این سرزمین ویژگیهایی وجود داشته و دارد که همواره پذیرای خرد و عقلانیت و اجتناب از هر گونه جمود و تصلب نظری و عملی بوده است. با چنین ظرفیت و استعدادی که در اعماق تاریخ این سرزمین قابل جستجو و شناسایی است، اکنون بازخوانی سهم ایران و فرهنگ ایرانی در تاریخ جهان، فارغ از انگاره‌های میهن‌گرایانه و ناسیونالیستی، ضرورت می‌یابد، بویژه آنکه با ظهور انقلاب اسلامی ملت ایران، این مردمان بعنوان ملتی تأثیرگذار و نقش‌آفرین در تمامی سطوح در چهار دهة اخیر در کانون توجه محافل و مراکز علمی و سیاسی جهان قرار گرفته‌اند. این بازخوانی از جهتی ناظر به جستجو در مدارک و شواهد مکتوب و غیر مکتوب و پژوهشهای علمی و میدانی معاصر است و از جهتی ناظر به تأملات و انظار تحقیقی اهل نظر، تا زوایایی از این تأثیر و تأثر را که مغفول مانده است، روشن نمايند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        37 - سخن سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        در تقویم رسمی کشور، روز اول شهریورماه هر سال ببهانة پاسداشت دانش پزشکی و جمعیت پزشکان، و در ارتباط با مقام بلند دانشمند بزرگ عالم اسلام، حکیم ابوعلی سینا، به نام «روز پزشک» نامگذاری شده است. در همین زمینه، برغم شهرت ابن‌سینا به طبیبی زبردست و صاحب دائرة‌المعارفی همچون ک چکیده کامل
        در تقویم رسمی کشور، روز اول شهریورماه هر سال ببهانة پاسداشت دانش پزشکی و جمعیت پزشکان، و در ارتباط با مقام بلند دانشمند بزرگ عالم اسلام، حکیم ابوعلی سینا، به نام «روز پزشک» نامگذاری شده است. در همین زمینه، برغم شهرت ابن‌سینا به طبیبی زبردست و صاحب دائرة‌المعارفی همچون کتاب قانون، بسیاری از مورخان و متتبعان در فلسفه و حتی افکار و فرهنگ عمومی کشورمان، نسبت به وجوه اصلی شخصیت این چهرة بزرگ علمی و فلسفی عالم بشریت، آگاهی چندانی ندارند. در میان ملل و اقوام جهان، سنت چنین بوده و هست که در معرفی و ترسیم چهره‌های کلیدی و اثرگذار خود، اهتمام خاص بعمل آورند و چه بسا در تعریف و تمجید و پاسداشت مقام آنان، به مبالغه و بزرگنمایی هم روی می‌آورند؛ چنانکه در ترسیم چهره‌های تاریخی کسانی همچون اسکندر مقدونی، ناپلئون بناپارت، آبراهام لینکلن و امثال آنها، از داستان‌پردازی و تخیلات هم بهره گرفته میشود. اما دریغ است که در سرزمین علم و عالم‌پرور ایران، با آن سابقة درخشان علمی، فرهنگی و تاریخی که حتی ستایش انبوهی از مستشرقان و ایران‌شناسان را برانگیخته است، نه‌تنها در معرفی و معارفه شایستة، میراث علمی و معنوی آن، تلاش جدی صورت نمیگیرد، بلکه گاه در نشان دادن جایگاه واقعی آن چهره و واقعیتهای تاریخی مربوط به میراث علمی‌مان، کاهلی و خطا نیز راه می‌یابد. در مقام و مرتبة علمی ابن‌سینا، بویژه در عرصة دانش پزشکی هیچ تردیدی نیست، اما قبل از این وجهه و صبغة مشهور و متداول، باید مقام و نقش ابن‌سینا در عرصة وجه عقلانی و صورت درخشان خرد ایرانی و اسلامی، مورد التفات و تأمل صاحبان و جویندگان علم قرار گیرد. دربارة اندیشه‌های فلسفی و ابواب مختلف حکمت سینوی، نوشته‌های فراوانی از قدیم و جدید در اختیار ماست؛ همچنین شروح و تعلیقات و تقریرهایی که از شفا و اشارات و نجات و دانشنامه علائی و تعلیقات و مباحثات و مانند اینها صورت گرفته، کمّاً و کیفاً قابل توجه و بعضاً درخشان است، لیکن دربارة خاستگاهها و مبادی نظری و نوآوریهای فلسفی و حکمی شیخ، بویژه دیدگاههای سنجشگران، او با لحاظ فلسفة مشائی و سنت ارسطویی، همچنان ناگفته‌های بسیاری وجود دارد. بلحاظ دسته‌بندیهای مسالک و مشارب فلسفی، قرار دادن ابن‌سینا در ذیل یا امتداد مکتب فلسفی مشاء، به اعتباری درست و به اعتباراتی نادرست است. به اعتبار اخذ و اقتباس بسیار فارابی و ابن‌سینا از عناصر فلسفه ارسطو و اتباع او و تصدیق برخی مبانی و روشها و نتایج این مشرب فلسفی، اندراج وی ذیل فیلسوفان مشاء درست است، اما در فاصله گرفتن آنها از فضای مسلک مشائی و نقدهای بسیاری که بر دیدگاههای هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی، معادشناختی و علم‌النفس این سنت فلسفی وارد ساخته، هنوز پژوهش جامع و کاملی صورت نگرفته است. بگفتة خود ابن‌سینا، «حکمت مشرقی» وی مشتمل بر مبانی کاملاً متفاوت از سنت مشائی است و بنا بر گزارش ابوعبید جوزجانی، شاگرد او، تنها در کتاب الانصاف شیخ‌الرئیس، صدها ایراد بر دعاوی مشائی مطرح و گردآوری شده بود. همین عدم التفات جامع به فلسفة سینوی است که اسباب خطای بسیاری از خاورشناسان و مورخان فلسفة اسلامی را فراهم ساخته است: غفلت یا نادیده انگاشتن عناصر غیرمشائی حکمت سینوی از یکسو و عدم التفات به پیوستگی و استمرار تاریخی حیات فلسفة اسلامی، از سوی دیگر. قرار دادن متفکر و فیلسوف در گفتمان فلسفی عصر او و لحاظ تفکر تاریخی بمنظور یافتن مبادی و مبانی و پرسشهای محوری وی، امری بایسته است که اختصاص به ابن‌سینا ندارد. این رهیافت در سنت تاریخ‌نگاری فلسفة غرب پیشینة نسبتاً زیادی دارد و ازاینرو مورخان فلسفه عموماً، نسبتها و پیوستگیهای فکری و فرهنگی را از نظر دور نمیدارند. اکنون بازخوانی مختصات تاریخی و جغرافیايی عصر ابن‌سینا و پرسشها و چالشهایی که بویژه در نسبت با فلسفة شایع با آنها مواجه بوده است، احتمالاً راه را برای درک و معرفی دقیق صورت عقلانیت سینوی هموار میکند؛ عقلانیتی که پیش‌فرض آن به‌اندازة تمایز وجود از ماهیت و امکان از وجوب، اهمیت داشته و یقیناً نتایج و دستاوردهایی متفاوت از فلسفة مشاء و اتباع آن دربرخواهد داشت. بهمین اندازه دربارة تأثیر نگاه و رهیافت غیرمشائی ابن‌سینا در ادوار بعدی و حتی نقش وی در تاریخ فلسفة غرب نیز نیاز به بازخوانی احساس میشود؛ از آن جمله است چرايی اقبال تفکر اواخر قرون وسطی و دورة جدید به شیوة تفکر ابن‌رشد و ابن‌رشدیان و دور شدن از تفکر ابن‌سینا و بطور خاص، فاصلة وی از سنت مشائی و مکتب ارسطو. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        38 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        از مداخل مهم تاريخ علم و فلسفه جهان، مدخلي موسوم به «نهضت ترجمه» در دو قلمرو عالم اسلام و غرب لاتيني است. تتبّعات و تحقيقات متعدّدي در چگونگي اين دو رخداد مهم علمي و فرهنگي صورت پذيرفته و اكنون به بركت اين تلاشها، داده‌هاي ارزشمندي دربارة آثار و منابع، مترجمان و چگونگي چکیده کامل
        از مداخل مهم تاريخ علم و فلسفه جهان، مدخلي موسوم به «نهضت ترجمه» در دو قلمرو عالم اسلام و غرب لاتيني است. تتبّعات و تحقيقات متعدّدي در چگونگي اين دو رخداد مهم علمي و فرهنگي صورت پذيرفته و اكنون به بركت اين تلاشها، داده‌هاي ارزشمندي دربارة آثار و منابع، مترجمان و چگونگي ترجمة آثار از زبان مبدأ به زبان مقصد در اختيار ماست. برابر گاهشماري موّرخانِ تاريخ علم، نهضت ترجمة نخست، حدّ فاصل قرن سوّم تا پنجم قمري در عالم اسلام و در مناطقي چون بغداد و مرو و نهضت ترجمة دوم، حد فاصل اواخر قرن يازدهم تا اواسط قرن سيزدهم ميلادي در مناطقي چون صَقليّه (سيسيل) و طليطليه (تولدو) در جنوب اروپاي آنروز پديد آمد. بي‌ترديد در باب مبادي و انگيزه‌هاي دو حوزة فرهنگي و تمدني عالم اسلام و غرب لاتيني در اقبال به ترجمة متون نيز ديدگاههاي مختلفي عرضه شده است، ليكن همچنان پرسشهاي مهمي در اين زمينه وجود دارد كه نيازمند تتبّع و تحقيق افزونتري است، مانند اين پرسشها كه: به غير از احساس نياز به فراگيري دانشها ـ بويژه دانشهاي كاربردي نظير رياضيات، نجوم و طبّ ـ چه انگيزه يا انگيزه‌هاي ديگري در اخذ و اقتباس اين علوم وجود داشته است؟ در اقبال و توجه به علوم عقلي نظير منطق و فلسفه و كلام چه زمينه‌هاي روحي و فرهنگي مؤثر بوده است؟ و مهمتر اينكه: در اخذ و اقتباس علوم، چه افزوده‌ها و تغييراتي به صورتهاي اوليه آن علوم ضميمه شده است؟ بنظر ميرسد مبادي تحرّك و نشاط علمي سده‌هاي نخستين قمري در عالم اسلام و نيز تأثيرات ناشي از حضور هشتصد ساله حاكمان مسلمان (711 ـ 1492م.) در شبه جزيره‌ ايبري در جنوب اسپانيا از جمله موضوعاتي است كه همچنان نيازمند بررسي و پژوهش بيشتري است، زيرا در مقايسه با شرايط و موقعيتهاي قبل و بعد از اين مقاطع تاريخي، تحولات چشمگيري صورت گرفته كه تنها برمبناي آگاهي از گاهشماري آن تحولات، نميتوان به عمق روابط و مناسبات فرهنگي و معنوي آن روزگار پي‌ برد. به اين مطلب بايد مطلب ديگري نيز افزود و آن اينكه بخش اعظم پژوهشهاي صورت گرفته در خصوص اين دو جريان علمي بدست پژوهشگران غربي انجام شده و حتي آن بخش از اين پژوهشها كه مربوط به نهضت ترجمه در عالم اسلام است نيز عمدتاً از جانب پژوهشهاي غرب به شرق سرازير شده است، اين در حالي است كه منابع و مدارك تاريخي براي پژوهشهاي گسترده در اين زمينه در اختيار پژوهشگران عالم اسلام قرار داشته و دارد، مانند انبوهي از تراجم و فهرستها و گزارشهاي تاريخي كه هرچند نيازمند مطالعه و بررسي انتقادي است، ليكن حجم قابل توجهي از داده‌ها را در اختيار پژوهشگران اين حوزه قرار ميدهد. اميد آنكه اين مهم با همّت و دقت نظر صاحبان قلم و پژوهشگران علاقمند به حوزة تاريخ علم و تمدن تحقق يافته و افق جديدي از تأثير ميراث علمي جهان اسلام را به روي نسل حاضر بگشايد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        39 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        سنجش نسبت ميان فلسفه و فيلسوفان اسلامي با فلسفه و فيلسوفان يوناني و تأثير و تأثر ميان آنها، پيشينه‌يي دراز دارد و احتمالاً تتبّع و گردآوري نگرشها و تحليلها در اين زمينه و طبقه‌بندي نتايج حاصله از آن، خود بتواند موضوعي مستقل ـ و البته پُر ثمر ـ در اين زمينه بشمار آيد. د چکیده کامل
        سنجش نسبت ميان فلسفه و فيلسوفان اسلامي با فلسفه و فيلسوفان يوناني و تأثير و تأثر ميان آنها، پيشينه‌يي دراز دارد و احتمالاً تتبّع و گردآوري نگرشها و تحليلها در اين زمينه و طبقه‌بندي نتايج حاصله از آن، خود بتواند موضوعي مستقل ـ و البته پُر ثمر ـ در اين زمينه بشمار آيد. در قرون اخير و بويژه در خلال اغلب نوشته‌هاي مستشرقان، نگاه و تعبير اخذ و اقتباس حكماي اسلامي از سنت يوناني و يوناني‌مآبي به گرته‌برداري و تقليد و استمرار همه‌جانبه بَدَل شده و در لابلاي انبوهي از گزارشهاي مربوط به دورة ترجمه و فهرستهاي مربوط به شرح و تفسيرهاي صورت گرفته بر آثار افلاطون و ارسطو و نوافلاطونيان، ابتكارات و نوآوريهاي حكيمان مسلمان در مداخل و مسائل فلسفي و مابعدطبيعي كمرنگ و ناچيز انگاشته و حتي ناديده گرفته شده است. علاوه بر اين، استفاده از واژگان مبهم و نادرستي چون «فلسفة عربي» و حتي قرار دادن آن در مقابل اصطلاحات دقيق و عميقي همچون «فلسفة ايراني»، «حكمت خسرواني» و «حكمت مشرقي»، اگر نگوييم ناشي از مقاصد سياسي و دلبستگيهاي ملي‌گرايانه است، دست‌كم ناشي از ناآگاهي نسبت به سير و مسير تطّور فلسفة اسلامي و روح حاكم بر اين سنت عقلي است. اهل نظر و محققان حوزة فلسفة اسلامي بخوبي ميدانند كه نه‌تنها حكمت متعاليه صدرايي و مشارب فلسفي پس از آن، بلكه حتي نظامهاي فلسفي فارابي و ابن‌سينا، به رغم مشابهتهايي در قلمرو معرفت‌شناسي و كيهان‌شناسي و طبيعيات، در قلمروهايي چون هستي‌شناسي، علم‌النفس و معاد، از اساس با فلسفه‌هاي ارسطو و مشائيان متفاوت است. براي نمونه، چگونه ميتوان دغدغة بنيادين فارابي در هماهنگي و تطابق ميان عقل و شرع را به زمينه‌هاي فلسفي و تأملات نظري سنت يوناني و حتي نوافلاطوني پيوند زد؟ يا چگونه ميتوان تقرير استوار و خلاقانة ابن‌سينا درباره علّيت و بويژه عليت فاعلي را مربوط و متأثر از فلسفة ارسطو و اتباع او دانست؟ در مورد اخير، مراجعه به نمط چهارم اشارات و تنبيهات شيخ‌الرئيس براي درك و آگاهي از تمايز و فاصلة وي از اسلاف يونانيش كفايت ميكند. «عليت» بعنوان يكي از اركان مباحث مابعدالطبيعه از يكسو و نقص و كاستي تقرير ارسطوئيان از اين مبحث با تأكيد و تمركز آنان بر علّيت‌ غايي از سوي ديگر، ميزان فاصلة صاحب اشارات را از تمامي صُور مشارب فلسفي قبل از خودش روشن ميسازد. بيترديد، اين مبحث مسبوق به نوعي وجودشناسي مستقل از يونانيان و مشخّصاً بر تمايز ميان «وجود و ماهيت» و «امكان و وجوب» استوار است كه زمينه‌يي در اسلاف يوناني ندارد. نمونه‌هايي از اين دست فراوان است، آنچه از اين جُستار انتظار ميرود، گردآوري و برآورد ابداعات حكماي مسلمان در جميع مداخل و ابواب طبيعيات، مابعدالطبيعه و حكمت عملي است كه هم حيث تاريخي آن مورد نياز است و هم حيث تحليلي و پديدارشناسانة آن. از حيث تاريخي، ملاحظاتي بميان مي‌آيد كه بر لزوم اِعمال دقّت و تأمل افزونتر مي‌افزايد؛ مهمترين اين ملاحظات به نگرش و نگارش جديدي از سير تحول و تطّور تاريخي انديشه‌ها و مشارب فلسفي در عالم اسلام بازميگردد. پيش از اين به نقيصة مشترك بسياري از آثار مربوط به تاريخ فلسفة اسلامي اشاره كرديم و آن عبارتست از التزام و تقيد نويسندگان به پيش‌فرضها و انگاره‌هاي شرق‌شناسي در اين زمينه. بدين‌ترتيب، در گام اول، سنجش و نقد اين پيش‌فرضها براي تدوين هرگونه مجموعه‌يي در باب تاريخ فلسفه و عرفان اسلامي ضرورت دارد و بدون بازنگري در اين انگاره‌ها، نتيجة‌ كار حداكثر تقريري نو از نوشته‌هاي قبلي خواهد شد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        40 - سخن سردبیر
        حسین کلباسی اشتری
        در تاريخ سرزمين ما، ايران، ادوار و مقاطعي هست كه هنوز زوايا و ابعاد مهمي از آنها همچنان در تاريكي و ابهام باقي مانده و آگاهي و دانش ما دربارة آنها ناچيز است؛ ازجمله دورة موسوم به حمله و اشغال مغولان (ح654ـ 616 ق) كه برغم انجام تتبعات و پژوهشهاي گوناگون اجتماعي، سياسي، ا چکیده کامل
        در تاريخ سرزمين ما، ايران، ادوار و مقاطعي هست كه هنوز زوايا و ابعاد مهمي از آنها همچنان در تاريكي و ابهام باقي مانده و آگاهي و دانش ما دربارة آنها ناچيز است؛ ازجمله دورة موسوم به حمله و اشغال مغولان (ح654ـ 616 ق) كه برغم انجام تتبعات و پژوهشهاي گوناگون اجتماعي، سياسي، ادبي و فرهنگي، دست‌كم بلحاظ مختصات علمي اين دوره ـ شامل شيوه‌هاي آموزش، وضعيت مدارس، چگونگي نگارش آثار علمي و ادبي، كتابخانه‌ها و حتي فهرست جامعي از عالمان و دانشمندان ـ آگاهي ما نسبت به آن اندك است. از جهت داده‌هاي مربوط به «تاريخ فلسفه» ـ ‌و در معناي عام آن، علوم عقلي ـ از نقش كساني چون خواجه‌نصيرالدين طوسي (672ـ 597 ق) گزارشها و نوشته‌هاي بسياري به زبانهاي مختلف در دست است، ليكن همچنان ناگفته‌هاي بسياري در اين زمينه وجود دارد كه نيازمند تتبّع و پژوهش گسترده‌تري است. اهميت خواجه نصير و نقش او در حفظ ميراث علمي ايران و اسلام (تأسيس رصدخانه و كتابخانه مراغه، تجميع آثار علمي از نقاط مختلف، دعوت از عالمان و دانشمندان در زمينه‌هاي مختلف علمي، نگارش آثاري جاويدان در فلسفه و رياضي و كلام و هيئت و ...) تنها بخشي از خدمات علمي اين چهره بزرگ تاريخ ماست؛ ابتكار و نوآوريهاي او در دانشهاي عصر ـ بويژه فلسفه و كلام ـ آنهم در زمانه وحشت و ناامني ناشي از حملة مغول، نيازمند بازخواني و معرفي جديد است. توجه كنيم! رام كردن و انقياد قومي كه از دانش و فرهنگ و زندگي شهري و آداب تمدني دور بودند، در دشتها و بروي پشت اسبها پرورش يافته و از هجوم و غارت و آتش زدن خانه و كاشانه مردمان لذت ميبردند، كار آساني نبود؛ آنهم براي دانشمندي كه ميبايست از سويي در قلاع اسماعيلي دست به نگارش اخلاق ناصری زده و برخي ماجراجوييها و رفتارهاي افراطي سران اسماعيلي را مهار كند و از سويي ديگر، در دربار هلاكوخان مغول، ضمن تمشيت و تدبير امور، به اصلاح و آباداني و انتشار علوم اهتمام ورزد و در كنار همة اين امور، امنيت نفوس و ذخاير مادي و معنوي دارالاسلام را تأمين كند. هركدام از اينها بتنهايي برگي درخشان در كارنامة حيات علمي، سياسي و اجتماعي يك چهرة ماندگار بحساب مي‌آيد. خدمات خواجه در حوزة علوم عقلي دست‌كم از دو جهت چشمگير و بلكه يگانه و بيهمتاست: 1. آنگونه كه در تراجم آمده است، خواجه در عنفوان جواني، فلسفه را در نيشابور با آثار شيخ‌الرئيس فرا گرفت و تا بدانجا پيش رفت كه يكي از معروفترين شروح و تعليقات را بر اشارات و تنبيهات ابن‌سينا نگاشت كه اكنون با گذشت پيش از هفت قرن از زمان نگارش آن، همچنان بعنوان يكي از منابع و مآخذ مهم علوم عقلي و حكمت سينوي بشمار ميرود. شرح و تعليقه خواجه نوشته‌يي همعرض ساير تعليقات نيست، از اين جهت كه از يكسو مشكلات و غوامض متن فشردة شيخ‌الرئيس را باز ميكند و از سويي ديگر حملات و نقدهاي گزنده فخر رازي، بنمايندگي از گروه كثيري از متكلمان متصلّب و عقل‌‌ستيز را پاسخ ميدهد؛ آنهم در زمانه‌يي كه چراغ حكمت و فلسفه كم‌فروغ يا حتي بيفروغ بود و دفاع از عقل و علوم عقلي به قيمت جان آدمي تمام ميشد! اهتمام خواجه به علوم عقلي محدود و منحصر به شرح اشارات نيست؛ در ساير نوشته‌هاي علمي او نيز روش استدلالي و برهاني غلبه يافته و گويي وي خود را مكلّف به تجديد حيات فلسفه و روش عقلي در زمانه غربت آن ميدانسته است. 2. اگرچه دربارة مذهب كلامي خواجه ـ آنهم با عنايت به ارتباط وي با اسماعيليان‌ ـ اظهار نظرهاي مختلفي شده است، ليكن آنچه مسلّم است، نگارش اثري مانند تجريد الاعتقاد از يكسو و پرورش دانشمندان و عالمان بزرگي چون علامه حلّي و ابن‌ميثم بحراني (شارح نهج‌البلاغه) از سويي ديگر نميتواند در تعيين سمت و سوي اعتقادي خواجه بي‌اثر باشد؛ گذشته از آن شيوة نگارش و پردازش آراء و عقايد كلامي اماميه در تجريد الاعتقاد و دفاع كم‌نظير خواجه از عقايد مذهب حقّه بروش برهاني و استدلالي، جاي هيچگونه ترديدي در تشخيص تعلق خاطر نويسنده باقي نميگذارد. از اينرو بجرئت ميتوان گفت خواجه قهرماني بيبديل و احياگر سنت فلسفي و حكمي عالم اسلام در قرن هفتم و آموزگاري بزرگ در انتقال آموزه‌هاي اعتقادي شيعه اثني عشري است. اين معنا در حكم كلياتي است براي پژوهشهاي تفصيلي در تاريخ علوم و دانشهاي ايران و عالم اسلام كه اميد است پژوهشگران جوان با همت خود افقها و داده‌هاي جديدي را در اين زمينه عرضه بدارند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        41 - سخن سردبیر
        حسین کلباسی اشتری
        از زمره مقاطع حساسّ و درخشان تاريخي كه از قضا بطور خاص با تاريخ فلسفه پيوند مستقيم دارد، قرن پنجم پيش از ميلاد با محوريّت و ميدانداري دو تمدّن اصلي ايران و يونان است. البته آگاهي ما از اين دوره شوربختانه يكسويه است و عمدتاً متكّي بر نوشته‌ها، منابع و گزارشهاي مورخان يون چکیده کامل
        از زمره مقاطع حساسّ و درخشان تاريخي كه از قضا بطور خاص با تاريخ فلسفه پيوند مستقيم دارد، قرن پنجم پيش از ميلاد با محوريّت و ميدانداري دو تمدّن اصلي ايران و يونان است. البته آگاهي ما از اين دوره شوربختانه يكسويه است و عمدتاً متكّي بر نوشته‌ها، منابع و گزارشهاي مورخان يوناني است و از اين سو، يعني جهان ايراني و بطور خاص سرزمين پارس، هيچگونه مدركي در اختيار ما نيست و اگر هست، براي عرصه تاريخ‌نگاري و مستندسازي كارآيي چنداني ندارد. قرن پنجم را عصر طلايي و شكوفايي فرهنگ و تمدن يوناني ناميده‌اند و البته كه در اين تعبير و توصيف حقيقتي نهفته است: در آن دوره، بجز شماري از فيلسوفان، مجموعه‌يي از هنرمندان، شاعران، دانشمندان، نويسندگان و سياستمداران مهم و تأثيرگذار ظهور كردند كه آثار قلمي و معنوي آنان امروز نيز با گذشت بيش از 25 قرن، همچنان در مركز توجّه هر پژوهش علمي و تاريخي و فرهنگي است. هرچند از فيلسوفان آن دوره ـ موسوم به پيشاسقراطيان ـ بلحاظ آثار مكتوب، بغير از پاره نوشته‌ها، كتاب و دفتر و رساله منظّم و كاملي در اختيار نداريم، اما همين مقدار اندك و پراكنده هم براي تاريخ فلسفه و خود فلسفه، منبعي سرشار از تفكّر و تأمّلات عميق نظري است و دور نيست كه هر يك از آنان بعنوان آموزگار فلسفه براي ادوار بعدي خوانده شوند. دربارة نقش و سهم ساير دانشمندان و هنرمندان بسيار گفته‌اند و نوشته‌اند و امروزه در نوشته‌هاي مختصر و مفصّل نويسندگان غربي، بعنوان نياي پرافتخار فرهنگ، از آنان همچون پشتوانه درازدامن تاريخي ياد ميشود. نقد و ارزيابي آثار علمي و فرهنگي آن دوره با عنوان تمدن يوناني از جهات مختلفي قابل تأمل است كه به برخي از آن جهات در قالب ملاحظه مقدماتي اشاره ميشود: 1. در عنوان «سرزمين يونان» و «فرهنگ يوناني» قدري مسامحه و اغماض وجود دارد. چنانكه ميدانيم، سرزميني كه امروزه با نام كشور يونان شناخته ميشود، در قديم مشتمل بر مجموعه‌يي از جزاير و مناطق مستقل و نيمه‌مستقلاً بوده است كه عمدتاً در سواحل مديترانه و تركيه امروزي ـ آسياي صغير ـ بصورت كولونيها و مستعمره‌نشينها پراكنده شده و به‌اعتبار مهاجرت ساكنان يونان مركزي ـ آتيكا ـ به مناطق يوناني‌نشين آن دوره، شهرت يافتند. شايد عامل زباني نيز بيتأثير نبوده است، بطوريكه زبانهاي محلي جزاير و مناطق پراكنده آن عصر، پس از مدتي به زبان ـ و البته فرهنگ ـ عمومي يونان قديم خو گرفتند. گذشته از اين، نزاع و مناقشات سياسي و نظامي ميان آن مناطق، همواره در طول قرن پنجم بر قرار بوده است كه مشهورترين نمونه آن، نزاع و رقابت مستمر ميان آتن و اسپارت، بعنوان سمبل تقابل دو فرهنگ و نظام سياسي عصر باستان تلقي شده است. بدين ترتيب، چيزي بنام «دولت واحد» و حتي «وحدت سياسي» تحت عنوان «امپراتوري يونان»، عاري از واقعيت است و اين سرزمينهاي پراكنده، رقيب و حتي دشمن يكديگر، تنها در نقاطي خاص براي حفظ منافع و در مقابل دشمن مشترك به يكديگر نزديك ميشده‌اند و لذا اطلاق مفهومي واحد و يكدست بر اين قطعات متكثّر و عمدتاً ناسازگار، خالي از مسامحه نيست. 2. در مورد فيلسوفان و مكاتب و نحله‌هاي فلسفي نيز همين ملاحظه جاري است. بغير از كساني چون سقراط و افلاطون، اغلب يا تمامي چهره‌هاي شاخص فلسفي پيش و پس از سقراط، عمدتاً به خارج از قلمرو يونان مركزي تعلق داشتند و در آتن، بعنوان مهاجر و احياناً شهروند درجه دوم محسوب ميشدند. مشهود است كه ارسطو بعنوان بيگانه و مهاجر، براي تأسيس مدرسه خود به خارج از شهر آتن كوچ كرد و در طول فعاليت علمي خود، همواره تحت نظر حاكميت و رقباي خود قرار داشت. اين موضوع در مورد نويسندگان و دانشمندان و هنرمندان نيز صادق است و كمتر چهره‌يي در اين عرصه‌ها را ميشناسيم كه از سرزمين اصلي و مركزي يونان آن عصر، بر آمده باشد. نظير اين موقعيت در دنياي قديم را ميتوان شهر اسكندريه در شمال آفريقا نام بُرد. پس از افول و زوال قدرت سياسي و فرهنگي آتن، جمعيت زيادي از دانشمندان راه اسكندريه را در پيش گرفتند و در آنجا مدارس و حلقه‌هاي علمي، يكي پس از ديگري شكل گرفتند. چنانكه روشن است اطلاق عنواني مانند «تمدن اسكندريه» نيز خالي از اشكال نيست. بهر روي، فارغ از ملّيت و تعّلق افراد به آب و خاك و سرزمين مادري، سخن ما در تحليل و سنجش اصطلاح «تمدن يوناني» با تمركز بر قابلّيت و استعدادهاي ذاتي و جبلّي آنست كه در قياس با تمدنهاي ديگري، نظير هند، چين، مصر و ايران، نياز به بازخواني دارد. براي نمونه، موقعيت و شرايط امپراتوري پارس در همان عصر و برخورداري آن از وحدت سياسي و فرهنگي، دست‌كم در بازه زماني دويست سال حاكميت هخامنشيان، براي چنين مقصدي ميتواند مَدد رساند. ملاحظات ديگر در اين زمينه را به يادداشت بعدي واميگذاريم. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        42 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        بخش موسوم به «طبیعیات» در فلسفۀ کلاسیک، همواره جزء لاینفک و پیوسته هرگونه پژوهش فلسفی بشمار آمده و مشتمل بر بحثهایی است در زمینۀ جسم و جواهر جسمانی و خواص حیاتی نباتات و حیوانات و انسان، امکان جزء بسیط، ماهیت حرکت و اقسام و خواص آن، حقیقت نفس فلکی و نفس انسانی، فنا یا ب چکیده کامل
        بخش موسوم به «طبیعیات» در فلسفۀ کلاسیک، همواره جزء لاینفک و پیوسته هرگونه پژوهش فلسفی بشمار آمده و مشتمل بر بحثهایی است در زمینۀ جسم و جواهر جسمانی و خواص حیاتی نباتات و حیوانات و انسان، امکان جزء بسیط، ماهیت حرکت و اقسام و خواص آن، حقیقت نفس فلکی و نفس انسانی، فنا یا بقای نفوس و فروعات و شقوق مختلف این مباحث و نیز طب و موضوعات مختلف مربوط به شناخت و ادراک آدمی ذیل عنوان علم‌النفس و برخی عناوین دیگر مرتبط با این مباحث. با آغاز عصر جدید و دستاوردهای نو در عرصۀ مکانیک و طب و نجوم و جغرافیا و جانورشناسی و حتی ریاضیات، بتدریج اعتبار این شاخه از تحقیقات فلسفی مورد چند و چون قرار گرفت و در اواخر قرن هجدهم، از صحنۀ تعلیمات و تحقیقات فلسفی عملاً کنار گذارده شد. این روشن است که مفروضات و اصول موضوعۀ طبیعیات قدیم نمیتوانست در برابر دستاوردهای علم جدید تاب آورد و شواهد تاریخی نیز گواه است که انسان دورۀ جدید به اتکای قدرت و اعتماد بنفس خویش، از انگاره‌های سنتی و جزمی گذشته بکلی روی برتافته بود، از آنرو که حتی بدون مواجهه با اصول و مفروضات علم جدید، مفروضات و نتایج علم کهن بهیچ وجه نمیتوانست با مشاهدات عینی و قطعی تجربی سازگار شود. اما با اینهمه، نکتۀ تاریخی ـ‌و البته تأمل‌برانگیز‌ـ اینست که در این جابجایی و تغییر موقعیت در عرصۀ دانش بشری، آیا هیچ نکته یا عنصری در پیکر طبیعیات قدیم وجود نداشت که بتواند برای انسان عصر جدید بمثابه راهنما و آغازگر جستجویی دوباره تلقی شود؟ گویی کنارگذاردن یکباره و بی‌اعتباری احکام و قضایای علم کهن، تقدیر محتوم و اجتناب‌ناپذیری بود که بایست جای خود را بسرعت به علم جدید میسپرد و صحنه را برای همیشه ترک میکرد. این رخداد معرفتی البته که ثمراتی شگرف داشته و دارد و محل تردید و چند و چون نیست، ولی پرسش مذکور دست‌کم از حیث تاریخ علم ـ‌و حتی جامعه‌شناسی علم‌ـ مورد توجه خواهد بود؛ اینکه چرا پیکره‌یی از دانش با آن طول و عرض، بکلی از اعتبار ساقط شد و نه تنها عالمان و دانشمندان علوم تجربی، بلکه فیلسوفان و حتی متخصصان تاریخ علم نیز نسبت بدان اقبالی نشان نمیدهند؟ این پرسش بمعنای رجوع و مهمتر از آن، تصدیق علم ماقبل مدرن و دعوت به فراگیری مجدد آن نیست، بلکه دعوت به تأمل در یک فراشد و دگرگونی تاریخی است که مستقیماً با درک و دریافت بشر از عالم درون و برون او داشته و بیتردید محدود و مقید به تبیینهای میدانی و آماری نمیشود. از یکسو، اتصال و پیوند طبیعیات با دو قلمرو ریاضیات و الهیات در فلسفۀ کلاسیک نیز میتواند محل پرسش واقع شود، از آنرو که برای نمونه، نوع دریافت هندسی و عددی قدما از نظم عالم، مستقیماً بر تبیینها و انگاره‌های طبیعت‌شناسانۀ آنان اثر گذارده و از سوی دیگر، برداشت الهیاتی و کلامی آنان را نیز متأثر میساخت. مسلم است که توجه اخیر برخی دانشمندان و فیلسوفان به ریاضیات و طبیعیات کهن نه از سر تفنن و فضل‌فروشی، بلکه از سر نوعی تعمق و حتی نیاز بوده و هست؛ صرفنظر از اینکه با انگاره‌ها و دعاوی آنان موافقت یا مخالفت شود. با این وصف، اعتبارسنجی قضایای مربوط به طبیعیات قدیم، محدود به ملاکها و قضایای تجربی نیست و باز شدن پرونده این بخش از تلاشهای علمی بشر، احتمالاً امکان بازخوانی و بازشناسی برخی عرصه‌های مربوط به مبادی فلسفی و نظری در این زمینه را فراهم خواهد ساخت و میتوان انتظار داشت که ظرفیتهایی جدید از دل این بازخوانی برای اهل فلسفه سربرآورد. سردبير پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        43 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        در خلال دو قرن اخیر، دربارة مجموعه نوشته‌هایی موسوم به رسائل اخوان‌الصّفاء و خُلان الوفاء پژوهشهای مختلفی صورت گرفته است؛ پژوهش پیرامون این پرسشها که نویسندگان این رسائل چه کسانی بوده‌اند؟ و اینکه زمان و مکان نگارش، مقاصد و اهداف و مخاطبان این نوشته‌ها چه بوده و نگارش آ چکیده کامل
        در خلال دو قرن اخیر، دربارة مجموعه نوشته‌هایی موسوم به رسائل اخوان‌الصّفاء و خُلان الوفاء پژوهشهای مختلفی صورت گرفته است؛ پژوهش پیرامون این پرسشها که نویسندگان این رسائل چه کسانی بوده‌اند؟ و اینکه زمان و مکان نگارش، مقاصد و اهداف و مخاطبان این نوشته‌ها چه بوده و نگارش آنها آیا به قلم یک تن یا گروهی از نویسندگان بوده است؟ از زمرة نتایج پرثمر این پژوهشها تعیین زمان و مکان نوشته‌هاست که برابر قرائن و ارجاعات و سبک و ادبیات نگارش آنها معلوم شده که بلحاظ زمانی در اواخر قرن سوم یا اواسط قرن چهارم و بلحاظ مکانی به‌احتمال زیاد، در قلمرو حاکمیت فاطمیون مصر و قرامطه پدید آمده‌اند. همچنین روشن شده که عناصر و مبادی شکلگیری اندیشة اخوان‌الصفاء ـ‌که بیتردید متنوع و چند وجهی است‌ـ به کدامین مکاتب و جریانهای فکری آن عصر باز میگردد و از این طریق تأثیر خطوط فکری مکاتبی چون نوفیثاغوریان، افلاطونیان، مشائیان، نوافلاطونیها و همچنین نحله‌هایی چون غنوصیها، صائبین و هرمسیها در این نوشته‌ها پیگیری و ردیابی شده است. در کنار این پژوهشها، اما بلحاظ تاریخ فلسفه دست‌كم سه مسئله همچنان محل تأمل و تحقیق است: 1) دلیل یا دلايل پنهان داشتن نام نویسنده/ نویسندگان این رسائل چه بوده است؟ 2) آیا میتوان این مجموعه را به سنخ نوشته‌های حوزة اسکندریه ـ‌یا بطورکلی مکاتب اسکندرانی‌ـ مربوط دانست؟ 3) نسبت این نوشته‌ها با سنت عقلايی مشارب امامیه و معتزله چه بوده و آیا میتوان آنها را به چنین مکاتبی قابل تحویل دانست؟ در مورد نکتة نخست، کافی است به شیوه‌های نظری و سلوکی نوفیثاغوریان، نوافلاطونیان (بویژه شیوة آمونیوس ساکاس و شاگردش افلوطین)، غنوصیّه و اسماعیلیان در متن تاریخ فلسفه و دلایل پنهان‌نویسی و غیرعلنی کردن آموزه‌های آنها ـ دست‌كم در مقطع یا مقاطع زمانی خاص‌ـ توجه کنیم، تا از این راه مشابهت یا عدم مشابهت شیوة آنها با نویسندگان رسائل اخوان‌الصفاء مقایسه و تحلیل گردد. در مورد دومین نکته، باید گفت برغم تتّبعات و تحقیقات وسیعی که دربارة حوزۀ فلسفی اسکندریه و مکاتب اسکندرانی صورت گرفته، همچنان پرسشهایی مهم و کلیدی باقی مانده است؛ از قبیل اینکه نحوة انتقال و ترکیب عناصر متفکر فرهنگی، دینی و عرفانی در این حوزه چگونه رخ داده و اینکه نحوة اتصال و پیوند این هیئت تألیفی با فرهنگ و تمدن اسلامی از چه طریق و طی چه فرایندهایی بوده است؟ دربارة سومین نکته، یعنی امکان ارتباط معنایی این نوشته‌ها با شیوة و مسلک عقلايی امامیه و معتزله نیز هرچند در میان پژوهشگران این حوزه اتفاق‌نظر نسبی وجود دارد، لیکن آنچه مسلّم است ـ‌برغم تسلط اندیشه‌های اسماعیلی در آن مقطع زمانی در حوزة غرب عالم اسلام‌ـ چگونگی اقبال اخوان‌الصفاء به اندیشه‌های معتزلی و بویژه دیدگاههای امامیه، نیازمند تأمل و تحقیق بیشتری است، از اینرو که امکان تحویل و تقلیل کامل این رسائل به اندیشه‌های اسماعیلی منتفی است و نقدهای کوتاه و مفصلی که در این رسائل نسبت به افکار و نحوة عمل اسماعیلیان بیان شده، حکایت از تمایزات فکری نویسندگان آن با نحلة اسماعیلیه دارد. بهر حال، اهمیت این مقطع تاریخی وقتی دو چندان میشود که رسائل اخوان‌الصفاء بمثابه پل ارتباطی و محل تلاقی سنتهای فکری، دینی، فلسفی و عرفانی شرق و غرب و مهمتر از آن، تقید و تمسک این مکتب فکری به شیوه‌های عقلانی مکتب امامیّه و جدا شدن از بدعتها و بدعت‌گذاریهای رایج آن عصر که در سراسر این نوشته‌ها مورد تأکید قرار گرفته، مورد توجه قرار گیرد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        44 - سخن سردبیر
        حسین کلباسی اشتری
        تفکیک و تمایز علوم از جهت روش، هدف، موضوع و مسائل ـ‌که ازجمله موارد رئوس ثمانیه بشمار میروند‌ـ همواره مورد توجه دانشمندان دورۀ اسلامی قرار داشته، بگونه‌یی که در آغازین سده‌های هجری قمری، مجموعه‌یی از آثار ذیل عنوان طبقه‌بندی علوم به قلم آنان به رشته تحریر درآمده است؛ آث چکیده کامل
        تفکیک و تمایز علوم از جهت روش، هدف، موضوع و مسائل ـ‌که ازجمله موارد رئوس ثمانیه بشمار میروند‌ـ همواره مورد توجه دانشمندان دورۀ اسلامی قرار داشته، بگونه‌یی که در آغازین سده‌های هجری قمری، مجموعه‌یی از آثار ذیل عنوان طبقه‌بندی علوم به قلم آنان به رشته تحریر درآمده است؛ آثاری چون احصاء‌العلوم فارابی، کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی و مفاتیح‌العلوم خوارزمی. این امر گذشته از آنکه نشان از تبحّر و تسلّط و حتی جامعیّت دانشمندان دورۀ آغازین تمدن اسلامی دارد، بر التفات و آگاهی آنان نسبت به مقوله‌یی که امروزه به نام روش‌شناسی (متدولوژی) علوم شهرت یافته است نیز دلالت دارد. مقصود از بیان این نکته آنست که تلقی برخی پژوهشگران، بویژه از میان گروه مستشرقان، مبنی بر اینکه دانشمندان علوم اسلامی توجه کافی به طبقه‌بندی و تفکیک و تمایز علوم از یکدیگر نداشته‌اند، با واقعیت مطابقت ندارد. شواهد و مصادیق مورد استناد آنان، نزدیک ساختن و حتی ادغام دانشهای کلام و عرفان با فلسفه است و برای نمونه، نظام فلسفی کسانی چون ملاصدرا را به کلام و حداکثر نوعی کلام عقلی تقلیل داده‌اند و نویسندگانی چون عابد الجابری، ابن‌سینا را به تداخل عرفان و فلسفه متهم ساخته و حتی از اینکه عناصر نوافلاطونی را وارد نظام فلسفی خویش گردانیده، سخت او را مورد انتقاد و نکوهش قرار میدهد. مجال آن نیست که خطای فاحش کسانی چون عابد الجابری را در اینجا تحلیل و بررسی کنیم، اما به اجمال باید گفت کسانی که با سنت فلسفی حکمای مسلمان، بویژه ابن‌سینا آشنایی حتی اولیه و مقدماتی دارند، بخوبی دریافته‌اند که شیخ‌الرئیس در جایی مانند سه نمط آخر اشارات و تنبیهات، در واقع به طراحی نوعی عرفان فلسفی و دقیقتر بگوییم، فلسفه عرفان دست ‌زده است و اگر نگوییم برای این طراحی نمیتوان نمونه و نظیری یافت، دست‌کم باید گفت کم‌نظیر است. در مورد نظام فلسفی ملاصدرا موسوم به حکمت متعالیه نیز چنین است، مضاف بر اینکه در همان آغازین نوشته‌های ملاصدرا، تعریفی که از این نظام فلسفی عرضه شده، مبادی، روش، موضوع و غایات آن را روشن ساخته است. از اینرو، اولاً به استناد منابع و مصادر متعدد تاریخی ـ‌که در برخی پژوهشهای تاریخ علم در دنیای اسلام انعکاس یافته است‌ـ تفکیک علوم و روش‌شناسی مربوط به آن در مدار توجه دانشمندان صدر قرار داشته و این خود بر بلوغ علمی آنان نیز دلالت دارد و ثانیاً، خوانش برخی از مستشرقان از نظامهای فلسفی دورۀ اسلامی دائر بر تداخل قلمروهای دانش، محل ایراد و اشکال جدّی است. مهمتر از آن، واقعیتی است که درک دانشمندان اسلامی بطورعام و حکما و فلاسفه بطور خاص، نسبت به ماهیت علم و وحدت درونی آن بگونه‌یی بوده است که با تقیّد به کثرت علوم و مرزبندیهای معرفتی آنها، به نوعی خط اتصال میان همۀ آن قلمروها قائل بوده‌اند که فهم آن با نگرشهای سطحی تحصلّی ـ پوزیتیویستی ـ و تقلیل‌گرایانه قابل جمع نیست. زمینۀ اصلی این تلقی وحدت‌گرایانه در نوع هستی‌شناسی حکمای مسلمان و نگاه آنان به هویت جمعی کائنات بوده و هست. نتیجه آنکه، در مقام ارزیابی و داوری، روش‌شناسی علوم در میان دانشمندان مسلمان را نباید و نمیتوان از مبادی وجودشناسانه آنان تفکیک کرد. امید آنکه پژوهشگران جوان و علاقمند به حوزۀ تاریخ و روش‌شناسی علوم، در بسط و گسترش آگاهی نسل حاضر نسبت به این میراث تاریخی و البته سنجش و نقد آن نیز اهتمام ورزند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        45 - سخن سردبیر
        حسین کلباسی اشتری
        «تاریخ متافیزیک» از زمره عناوین و مداخل پُربسامد در میان مداخل فلسفی دورۀ جدید و معاصر است. تعریف، موضوع و مسائل متافیزیک (و «مابعدالطبیعه» در ترجمه عربی و فارسی آن)، از زمان خود ارسطو و در میان شاگردان و اتباع وی در ادوار مختلف ـ‌ از جمله در دوران اسلامی ـ محل بحث و تأ چکیده کامل
        «تاریخ متافیزیک» از زمره عناوین و مداخل پُربسامد در میان مداخل فلسفی دورۀ جدید و معاصر است. تعریف، موضوع و مسائل متافیزیک (و «مابعدالطبیعه» در ترجمه عربی و فارسی آن)، از زمان خود ارسطو و در میان شاگردان و اتباع وی در ادوار مختلف ـ‌ از جمله در دوران اسلامی ـ محل بحث و تأمل بوده و هست. همچنین در فرهنگها و دائرة‌المعارفهای بزرگی همچون فرهنگنامه تاریخی مفاهیم فلسفه، نوشته یوآخیم ریتر، مدخل نسبتاً مفصلی به «مابعدالطبیعه» اختصاص داده شده است. در آغاز دورۀ اسلامی، فارابی و پس از وی ابن‌سینا، بدرستی در تعریف و موضوع و مسائل آن تأمل کردند؛ برای نمونه، ابن‌سینا با نقد ارسطو، خدا (علت اولی) را نه موضوع، بلکه از زمره مسائل این دانش خواند و موضوع آن را همچنان «موجود بما هو موجود و عوارض ذاتی آن» دانست. این مطلب شاید در بدو امر ساده به نظر آید، اما حکایت از دشواریها و احتمالاً ناسازگاریهایی دارد که در سخن مشائیان وجود داشت و شیخ‌الرئیس با دقت و تفظّن خاص خود، بدان راه یافته بود. اگرچه اتباع ارسطو در قرون بعد و کسانی مانند فرفوریوس، بوئتیوس، توماس آکوئینی، سوارز و دنس اسکوتوس و در قرون اخیر، برنتانو و پس از او نیچه و هیدگر نیز به این امر توجه داشته‌اند، اما در کنار تمامی این مباحث، لازم است به موضوع دیگری که بویژه از قرن بیستم به این سو مطرح شده و سخت مورد توجه اهالی فلسفه قرار گرفته است نیز بپردازیم. امروزه عنوان «تقدیر متافیزیک» به زبان بسیاری از فیلسوفان معاصر راه یافته و از پسِ آن، عناوینی چون «پایان متافیزیک» نیز بنوعی در ادبیات و گفتمان امروز مستقر شده است. در اینجا پرسشی محوری قابل طرح است: آنچه دربارۀ تقدیر متافیزیک در سیاق تاریخ فلسفه غرب خوانده شده، آیا قابل تسّری به مابعدالطبیعه در سیاق تاریخ فلسفه اسلامی هست یا خیر؟ بعبارت دیگر، بفرض تصدیق آنچه که امروزه تحت عنوان «پوشیدگی حقیقت» و «غیبت وجود» در متافیزیک غربی مطرح شده است، آیا همین عناوین را میتوان به سیر و ادوار و مراحل تاریخی تفکر فلسفی در عالم اسلام سرایت داد؟ این در حالی است که حداقل در ادوار مهمی از این تاریخ، «وجود» و حضور آن در بنیان هرگونه تأمل فلسفی مورد تأکید قرار گرفته و بنا بر رأی برخی از شارحان فلسفۀ ابن‌سینا، اطلاق اصالت وجود و عناوینی چون بداهت و تشکیک در وجود نیز مورد توجه وی بوده و این چندان دور از واقعیت نیست. جا دارد اهالی فلسفه، بویژه آن دسته از فیلسوفان که در عرصۀ تطبیق و مقایسه میان مشارب و مسالک فلسفی تأمّل میکنند، به این پرسش نیز التفات کرده و چنانچه آن را شایسته بحث و گفتگو بدانند، در محافل و مجامع فلسفی به بحث و تأمل در آن بپردازند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        46 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        در خلال کتابهای تاریخ ‌فلسفه، غالباً بخشی به دوران ترجمۀ متون فلسفی و علمی به زبانهای یونانی و سریانی اختصاص یافته است؛ در فاصلۀ قرنهای دوم و سوم هجری قمری در عالم اسلام و دوازدهم و سیزدهم میلادی در غرب لاتینی. امروزه آگاهی ما دربارۀ عناوین، مراکز، مترجمان و شرحها و تع چکیده کامل
        در خلال کتابهای تاریخ ‌فلسفه، غالباً بخشی به دوران ترجمۀ متون فلسفی و علمی به زبانهای یونانی و سریانی اختصاص یافته است؛ در فاصلۀ قرنهای دوم و سوم هجری قمری در عالم اسلام و دوازدهم و سیزدهم میلادی در غرب لاتینی. امروزه آگاهی ما دربارۀ عناوین، مراکز، مترجمان و شرحها و تعلیقه‌ها بر متون ترجمه شده در هر دو دوره، اندک نیست و ببرکت پژوهشهای اسنادی و کتابخانه‌یی متعدد، اکنون پژوهشها و فهرستهایی نسبتاً دقیق از همۀ موارد مذکور در اختیار ماست. از نمونه‌های اخیر این آثار، مجموعه‌یی است بویراستاری پیتر آدامسون و ریچارد تیلور، با مشخصات زیر: P. Adamson & R. Taylor, The Cambridge Campanion to Arabic Philosophy, New York: Cambridge University Press, 2012. کل کتاب و بویژه دو فصل آخر آن، اطلاعاتی نسبتاً دقیق از آنچه مربوط به ترجمۀ متون فلسفی در این دو مقطع تاریخی واقع شده است، در اختیار خواننده قرار میدهد. اما با وجود این، دو نکته در مواجهه با این تحقیقات قابل توجه است: نخست اینکه، پژوهشگران غربی ـ و عمدتاً مستشرقان ـ در توصیف و معرفی سنت فلسفی عالم اسلام، همچنان از عنوان «فلسفۀ عربی» بهره میجویند که پیش از این دربارۀ آن سخن گفتیم. این عنوان هم در صورت و هم در محتوا، خالی از اِشکال نیست. بکار بردن «فلسفۀ عربی» در قیاس با «فلسفۀ یونانی» یا «فلسفۀ اروپایی» بیوجه است، زیرا برای نمونه، وصف یونانی برای فلسفه، حاکی از سنخ خاصی از تفکر، روش یا دیدگاه بوده و هست که از دیگر تجارب فلسفی باستان متمایز میشود. همچنین روشن است که «فلسفۀ یونان» تنها بلحاظ زبان یونانی از دیگر مسلکها و نحله‌های فلسفی متمایز نمیشود، بلکه زبان یونانی بمثابه قالبی برای یک روح فرهنگی و معنوی خاص و کالبدی برای معرفی و ظهور آن بشمار رفته و میرود. دوم اینکه، در این پژوهشها، اشاره چندانی به متون پارسی و زبان کهن ایرانی ـ‌ حاوی آموزه‌ها و تعلیمات فلسفی ‌ـ نشده و عمدتاً بر متون یونانی و سریانی تأکید شده است. تردیدی نیست که متون کهن پارسی در جریان حوادث و سوانح گوناگون آسیب دیده یا بکلی از میان رفته‌اند، و از این جهت دست پژوهشگران در تحلیل و تبیین مضامین فلسفی آنها بسته‌ است، لیکن گزارشهای پراکنده و مدارک اندک موجود به زبانهای پهلوی و دَری که بر وجود نظامی از آموزه‌های جهان‌شناختی، کیهان‌شناختی و انسان‌شناختی دلالت دارند، هنوز آنچنان که شایسته است مورد بازخوانی قرار نگرفته‌اند. بیتردید آنچه در گفتار کسانی مانند شهاب‌الدین سهروردی، ابوعلی مسکویه، پولس فارسی و صاحبان تراجم، تحت عنوان حکمت نوریه، حکمت مشرقی، حکمای فُرس و حکمت خسروانی آمده است، نمیتواند صرفاً جنبۀ اساطیری و نمادین داشته باشد و جا دارد بطور وسیع و جامع، بدست زبان‌شناسان، باستان‌شناسان و اهل فلسفه، مورد خوانش جدید قرار گیرد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        47 - يادداشت سردبير
        حسین کلباسی اشتری
        در میان منابع و مصادر مربوط به تاریخ فلسفه، عنوان عقیده/عقایدنگاری (معادل doxography) شامل آثاری است با موضوع گزارش آراء و انظار فیلسوفان، طبقه‌بندی و احیاناً، قرار دادن آنها ذیل مکتب و مشربی خاص. از نخستین آثاری که عموماً در این زمینه بدان اشاره و استناد میکنند، کتاب ح چکیده کامل
        در میان منابع و مصادر مربوط به تاریخ فلسفه، عنوان عقیده/عقایدنگاری (معادل doxography) شامل آثاری است با موضوع گزارش آراء و انظار فیلسوفان، طبقه‌بندی و احیاناً، قرار دادن آنها ذیل مکتب و مشربی خاص. از نخستین آثاری که عموماً در این زمینه بدان اشاره و استناد میکنند، کتاب حیات فیلسوفان نامدار، متعلق به دیوگنس لائرتیوس (سدۀ سوم میلادی) است که ترجمۀ احوال و آراء حدود 50 تن از فیلسوفان و خردمندان قدیم یونان تا زمان حیات مؤلف، را گزارش میکند. همچنین است کتابی با همین عنوان، اثر پلوتارک/ بلوتارخوس (سدۀ اول و دوم میلادی) در احوال سرداران و فرمانروایان و برخی خردمندان باستان؛ از قضا، برگردان هر دو اثر به زبان فارسی نیز انجام شده است. اثر اخیر از این امتیاز برخوردار است که از گزارش احوال ناموران، نتیجه‌یی اخلاقی در راستای اصلاح امور مردمان قصد شده است. اگرچه قبل از این دو نیز میتوان نوعی از این سنخ گزارشها را در لابلای متون فیلسوفان باستان مشاهده کرد، اما توافق بر این مطلب وجود دارد که مقدم بر آنها، دست‌کم نگارش کتابی با این منظور نمیشناسیم. اکنون دربارۀ مبادی و روشها و مقاصد این آثار تحقیقاتی صورت گرفته و میگیرد که بویژه در جهت فهم و مقایسۀ روشها و مقاصد آنها با دورۀ جدید و معاصر بسیار مفید است. کافی است توجه کنیم که امروزه هیچ تاریخ فلسفه‌یی بقصد تعلیمات اخلاقی و بهبود و تحول در مناسبات اجتماعی و سیاسی مردمان، نوشته نمیشود. کتابهایی که از زمان افلاطون به اینسو، با نگاه اتوپیایی و برپاساختن مدینۀ آرمانی نگاشته شده، با زوال اندیشۀ اتوپی فروکش کرد و بیان چارچوب و گزارش چگونگی و تحول آنها نیز در سیر و تطور اندیشه‌های فلسفی کمرنگ شد. قرینۀ این سنخ از منابع در دورۀ اسلامی، بغیر از آثار طبقۀ رجال و تراجم، مجموعه‌یی است که میتوان آنها را تحت عنوان فرقه‌نگاری قرار داد. آثاری مانند الفرق بین الفرق بغدادی، مقالات الاسلامیین اشعری و الملل و النحل شهرستانی از اینگونه‌اند که با چارچوبی قبلی، به تفکیک و طبقه‌بندی مذاهب و جریانهای عمدتاً کلامی و اعتقادی پرداخته‌اند و بطور مسلم، با مبادی نظری و روشی و مقاصد آثار عقایدنگار متفاوتند. پرسشی که در قالب یکی از آثار منتشره جدید به زبان انگلیسی مطرح شده و با ذکر نمونه‌هایی خاص به بررسی موضوع پرداخته، اینست که آیا در آثار کسانی مانند ابن‌سینا و ابن‌طفیل و عبدالکریم شهرستانی، میتوان به صورتی از ادبیات عقایدنگارانه دست یافت و آثار آنها را در ردیف چنین منابعی دانست یا نه؟ بررسی و دست یافتن به پاسخی مستند و متقن در این زمینه، از این حیث اهمیت دارد که از طریق تطبیق و مقایسۀ روشها و ساختار این منابع، به نحوۀ تلقی مؤلفان آنها از چگونگی سیر و تحول آراء و بطورکلی؛ نحوۀ فهم تاریخی آنان میتوان پی برد و باز، از رهگذر نتایج اخیر، به دریافت طیفی از دغدغه‌ها و پرسشهای انسان معاصر نایل آمد. پرونده مقاله