• شماره های پیشین

    • فهرست مقالات مریم صمدیه

      • دسترسی آزاد مقاله

        1 - هراکليتوس، اخلاق و فضيلت
        مجيد  ملايوسفي مریم صمدیه
        هراکليتوس از جمله فيلسوفان پيشاسقراطي مهمي است که در زمينة اخلاق پاره‌نوشته‌هايي از وي باقي مانده است. براي فهم ديدگاههاي اخلاقي وي علاوه بر پاره‌نوشته هاي موجود، توجه به بستري که تفکر هراکليتوس در آن شکل گرفته، ضرورت دارد. هراکليتوس تحت‌تأثير دو سنتي قرار داشت که در عص چکیده کامل
        هراکليتوس از جمله فيلسوفان پيشاسقراطي مهمي است که در زمينة اخلاق پاره‌نوشته‌هايي از وي باقي مانده است. براي فهم ديدگاههاي اخلاقي وي علاوه بر پاره‌نوشته هاي موجود، توجه به بستري که تفکر هراکليتوس در آن شکل گرفته، ضرورت دارد. هراکليتوس تحت‌تأثير دو سنتي قرار داشت که در عصر وي جريان داشتند: سنت اول تحت‌تأثير هومر، شعرا و حکماي اوليه‌يي چون سولون، باياس و ديگران بود که ويژگي بارز آن اعتقاد به خدايان انسان‌وار بود. سنت ديگر، سنت علمي و فني جديدي بود که در همان قرن در ميلتوس تحت‌تأثير کساني همچون طالس و آناکسيمندر شکل گرفته بود که دغدغه اصلي آن جهان شناسي، يعني فهم چگونگي ايجاد، بقا و درنهايت فناي نظم جهاني بود. در واقع، فلسفه هراکليتوس را ميتوان پلي ميان اين دو سنت مختلف دانست. از آنجايي که هراکليتوس، قانون جهاني و قانون انساني (نظم جهاني و نظم انساني) را يکي ميدانست، ميتوان گفت که موضوع و هدف واقعي وي نه جهان فيزيکي بلکه موقعيت و وضعيت انسان در آن بود. اخلاق هراکليتوس همچون ساير فلاسفه يونان باستان گونه ‌يي اخلاق فضيلت بود که محور اصلي آن را فضيلت و سعادت شکل ميداد. هراکليتوس در حوزه فضايل، هم به فضايل اخلاقي و هم به فضايل عقلاني پرداخته است. وي درخصوص فضايل اخلاقي با تفکيک ميان لذات جسماني و غيرجسماني، درنهايت افراط و تفريط را مردود شمرده و اعتدال و ميانه روي در لذات را بعنوان ملاک رفتار انسان معرفي ميکند. در زمينه فضايل عقلاني نيز بر فضيلت حکمت تکيه کرده و بر اين باور است که حکمت، صرف زياد دانستن نيست، بلکه حکمت، معرفت متأملانه و آگاهانه‌يي است که مطابق لوگوس باشد. در نتيجه، تأکيد بيشتر وي بر فضايل عقلاني است تا فضايل اخلاقي. درنهايت نيز هراکليتوس سعادت انسان را نتيجه شناخت و رفتار مطابق لوگوس ميداند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        2 - تصورات فطری در اندیشه دکارت و نقد آن با تکیه بر مبانی صدرایی
        مریم صمدیه عبدالرزاق  حسامی فر
        دکارت قائل به وجود تصورات فطری در انسان بود. او مهمترین این تصورات را تصور خدا میدانست که خداوند آن را همچون صنعتگری که مهر خود را بر صنعت خود میزند، در فطرت ما منطبع کرده است. مفسران فلسفة دکارت در تفسیر جایگاه این تصورات در اندیشۀ وي، راههای مختلفی را در پیش گرفته‌اند چکیده کامل
        دکارت قائل به وجود تصورات فطری در انسان بود. او مهمترین این تصورات را تصور خدا میدانست که خداوند آن را همچون صنعتگری که مهر خود را بر صنعت خود میزند، در فطرت ما منطبع کرده است. مفسران فلسفة دکارت در تفسیر جایگاه این تصورات در اندیشۀ وي، راههای مختلفی را در پیش گرفته‌اند. بر اساس یکی از این تفاسیر، وجود و حضور اینگونه تصورات در نفس، پیش از آنکه تجربه ‌یی برای او حاصل شود، بصورت بالقوه است و ظهور و فعلیت آنها فرع بر حصول شناخت حسی است. اما بر اساس تفسیری دیگر، فطری بودن تصورات به این معنا نیست که آنها همواره نزد ذهن حاضر باشند، چراکه در این صورت هیچ تصوری نمیتواند فطری باشد، بلکه بدین معناست که ما در وجود خویش توانایی ایجاد چنین تصوراتی را داریم و با تأمل لازم و کافی عقلی و بدون نیاز به اطلاعات حاصل از حواس، میتوانیم به حقایق آنها دست پیدا کنیم. بنظر میرسد آنچه با بیان خود دکارت همخوانی دارد، تفسیر اول باشد، یعنی وجود و حضور بالقوه اینگونه تصورات در ذهن. با این تبیین روشن میگردد که وجود تصورات فطری بمعنای دکارتی آن، با مبانی فلسفی ملاصدرا سازگاری ندارد، چراکه وی وجود هرگونه تصور و تصدیق پیش از تجربه را در ذهن انکار نموده است. علاوه بر این، بر اساس مبانی فلسفی ملاصدرا نفس انسانی در ابتدای پیدایش خویش جوهری جسمانی و فاقد هرگونه تصور و تصدیق است و بتدریج بر اثر حرکت جوهری، تکامل می‌یابد تا درنهایت به مرحلة تجرد عقلی برسد. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        3 - فیلانثروپیا در یونان باستان و رابطة آن با پایدیا
        مجید ملایوسفی مریم صمدیه
        نوشتار حاضر از طريق بررسي متون برجاي مانده از عصر كلاسيك يونان باستان، به بررسی ارتباط میان فیلانثروپیا (انسان دوستی) و پایدیا (تعلیم و تربیت) در اين دوره ميپردازد. اصطلاح فیلانثروپیا نخستین‌بار در نمایشنامه پرومتئوس در بند، نوشتة آیسخولوس بکار رفته و بعدها در برخي از آ چکیده کامل
        نوشتار حاضر از طريق بررسي متون برجاي مانده از عصر كلاسيك يونان باستان، به بررسی ارتباط میان فیلانثروپیا (انسان دوستی) و پایدیا (تعلیم و تربیت) در اين دوره ميپردازد. اصطلاح فیلانثروپیا نخستین‌بار در نمایشنامه پرومتئوس در بند، نوشتة آیسخولوس بکار رفته و بعدها در برخي از آثار ادبی و فلسفی دورة کلاسیک یونان باستان استفاده شده است. در این نمایشنامه، انسان دوستی به پرومتئوس نسبت داده شده، چراکه او آتش را از زئوس دزدیده تا به انسان بدهد و آنها را از نابودی رها سازد. در کمدی صلح اریستوفان نیز ايزد هرمس با صفت انسان دوست معرفی شده زيرا دستیابی به صلح را برای انسانها ممكن میسازد. در سخنرانی ایسوکراتس، اصطلاح انسان دوست بر رهبران سیاسی و انسانهایی اطلاق میشود که از بالاترین فضایل برخوردارند و نعمتهایی همچون معرفت را با دیگران به ‌اشتراک میگذارند. افزون بر این، افلاطون نیز در کتاب چهارم قوانین، کرونوس را فردي انسان دوست معرفی میکند، بدين‌ دليل که در شیوة حکومت سعی میکند فرهنگ و تمدن را در میان انسانها برقرار سازد. در رسالة اوتیفرون نیز، سقراط خود را از آن جهت که دانسته های خویش را با انسانهای دیگر به‌اشتراک میگذارد، انسان دوست دانسته است. همانگونه كه ارسطو اذعان کرده، فیلانثروپیا امری ذاتی و فطری تلقی میشود، اما با اینحال از طریق پایدیاست که شکل فضیلتمندانه بخود میگیرد. در مقابل، موجوداتی که به فیلانثروپوس متصف شده اند، موجوداتی هستند که در راستاي شکل‌دادن به پایدیا و توسعة آن در جامعة خویش، تلاش میکنند. پرونده مقاله
      • دسترسی آزاد مقاله

        4 - تحلیل نسبت «توخه» یا بخت با «تخنه» در اندیشه ارسطو و مقایسه آن با دیدگاه پلوتارک
        مریم صمدیه
        ارسطو در بیان نسبت میان «تخنه» و بخت، موضعی دوگانه دارد؛ از یکسو در اخلاق نیکوماخوسی تخنه و بخت را در یک معنا بکار برده که دارای موضوعی واحدند و در خطابه نیز بخت را سبب بدست آوردن تعداد محدودی از خیرها از طریق تخنه میداند. از سوی دیگر، در متافیزیک میان تخنه و تجربه، و چکیده کامل
        ارسطو در بیان نسبت میان «تخنه» و بخت، موضعی دوگانه دارد؛ از یکسو در اخلاق نیکوماخوسی تخنه و بخت را در یک معنا بکار برده که دارای موضوعی واحدند و در خطابه نیز بخت را سبب بدست آوردن تعداد محدودی از خیرها از طریق تخنه میداند. از سوی دیگر، در متافیزیک میان تخنه و تجربه، و بخت و بی‌تجربگی ارتباط برقرار نموده و تخنه و بخت را نقطه مقابل هم معرفی میکند؛ زیرا معتقد است تجربه، تخنه را بوجود می‌آورد و بی‌تجربگی انسان را در معرض بخت و اتفاق قرار میدهد. این در حالی است که بررسی اندیشه های ارسطو بیانگر این واقعیت است که تخنه نمیتواند ناشی از بخت باشد، زیرا تخنه متضمن شناخت علت است درحالیکه بخت در دیدگاه ارسطو، علتی بالعرض، نامعین و ناپایدار است. همچنین بررسی رابطة تخنه با «آلثیا» یا کشف و گشودگی، نشان میدهد که تخنه نمیتواند حاصل بخت باشد، چراکه از نظر ارسطو، تخنه ازجمله فضایل عقلانی است که سبب انکشاف حقیقت میشود و این انکشاف خود نتیجة دانش و آگاهی هنرمند از نتیجة کار خویش است. پلوتارک نیز همچون ارسطو بخت را بعنوان علت میپذیرد، اما برخلاف ارسطو، تخنه را امری میداند که با وجود آن، بخت معنای خود را از دست میدهد. او معتقد است تخنه حاصل خرد آدمی است و بهمین دلیل نمیتواند نتیجة بخت باشد. پرونده مقاله