مکتب افلاطونی میانه؛ معرفی و تحلیل آموزههای دینی و فلسفی
محورهای موضوعی : یافتههای جدید در سیر فلسفه باستان غرب (یونانی و یونانیمآبی)
محبوبه هادینا
1
(دانشآموختة دكتري مطالعات تطبيقي اديان، واحد علوم و تحقيقات تهران، دانشگاه آزاد اسلامي، تهران، ايران)
کلید واژه: مکتب افلاطونی میانه, دوگرايی ذات الوهیت, هبوط روح, معرفت عقلانی, رستگاری,
چکیده مقاله :
مکتب افلاطونی میانه (Middle platonism) از مهمترین مکاتب فلسفی ـ دینی در سدۀ اول پیشامسیحی است که با داعیۀ احياي مكتب افلاطوني اصيل، شالودهيي از بنیادیترین آموزههای معرفتی و فلسفی آن روزگار را در نظام فلسفی خود دارد؛ آموزههایي چون ذات باری واحد، خدای خالق، هبوط روح، معرفت عقلانی و نجات و رستگاری. با تأمل در آثار افلاطونیان میانه میتوان دریافت که مبانی فلسفی این مكتب بیش از هر چیز بر تفسير مجدد برخي آموزههاي ديني ـ فلسفي مكاتب افلاطوني، رواقي، فيثاغورثي و گنوسی بنا شده است؛ چنانکه در آثار همة فیلسوفان این مکاتب، ردّپايی پررنگ از دغدغۀ تبیین مسئلة یگانگی و تعالی ذات باریتعالي، چگونگي خلق جهان و تبیین وجود شر در آن، ملاحظه میشود. بهمين دليل مبانی فلسفۀ افلاطونی میانی اساساً دینی است و موضوعاتی چون دوگانگی ذات الوهیت در دو مفهوم، خدای باری و فرازمند و صانع یا خالق جهان، دوگانگی خاستگاه روحانی و مادی انسان و هبوط روح، کیهانشناسی و ساختار مادی جهان و فرجام کار آن، فرجامشناسی با محوریت آموزۀ نجات و رستگاری انسان از طریق معرفت عقلانی، و در نهایت، مبحث اخلاقیات و تعریف چارچوبهای عملی آن برای رسیدن به کمال عقلانی که لازمۀ رستگاری است، شاکلۀ اصلی نظام و اندیشۀ فلسفی مكتب افلاطونی میانه را تشکيل داده است. نوشتار حاضر ميكوشد ضمن تبیین و تشریح آموزههای فلسفی افلاطونی میانه، با جُستاری تطبیقی، به تحلیل مبانی و چگونگی شکلگیری آنها در مقام یک مکتب فلسفی ـ دینی بپردازد.
Middle Platonism is one of the most important philosophical-religious schools of the first century BC. While claiming to revive the original Platonic school, it is rooted in the fundamental epistemological and philosophical theorems of that time including the essence of the One, God as Creator, descent of the soul, rational knowledge, and salvation. A study of middle Platonists’ works reveals that the philosophical principles of this school are mainly based on a reinterpretation of certain religious-philosophical theorems of Platonic, Stoic, Pythagorean, and gnostic schools. In fact, a clear trace of the concern for explaining the problem of the oneness and transcendence of the essence of Almighty, the quality of the creation of the world, and the presence of evil therein can be witnesses in the works of the philosophers that advocate the mentioned schools. The fundamental principles of middle Platonism are basically religious, and this school is mainly concerned with such topics as the duality of the essence of divinity in two concepts, God as the Maker or Creator of the world, the duality of the spiritual and material origin of Man and the descent of the soul, cosmology and the material structure and fate of the world, eschatology with an emphasis on the theorem of Man’s salvation through rational knowledge, and finally the discussion of ethics and the definition of its practical frameworks for attaining rational perfection, which is necessary for salvation. The present paper aims to explain and provide a comparative analysis of the principles and quality of the formation of the philosophical theorems of Middle Platonism as a philosophical-religious school.
Atticus (1981). Fragments, ed. E. Des Places, Paris: Collection Bude.
Bigg, Ch. (1968). The Christian Platonists of Aleuanderia. Oxford: Oxford University Press.
Bury, R. G. (1973). Introduction to the Timaues Epistle. In The Loeb Classical Library. Cambridge: Harvard University Press.
Cicero, (1972). De Natura Deorum Academica. The Classical Library. trans. H. Rackham. ed. E. H. Warmimgton. vol. 19. Cambridge: Harvard University Press.
Copleston, F. Ch. (1962). A History of Philosophy. vol. 1. New York: Image Books.
Dillon, J. (1977). The Middle Platonists. London: Duckworth.
Dillon, J. (1979). The Academy in the Middle Platonic Period. London.
Diogenes L. (1970). Lives of Eminent Philosophers. The Loeb Classical Library. trans. H. Rackham. ed. E. H. Warmimgton. vol.1. Cambridge: Harvard University Press.
Gersh, S. (1986). Middle Platonism and Neo Platonism: The Latin Tradition. Notre Dame: University of Notre Dame Press.
Hagg, H. F. (2006). Clement of Alexandria and the Beginnings of Christian Apophaticism. ed. G. C. Andrew Louth. Oxford: Oxford University Press.
Jonas, Hans (1963). The Gnostic Religion: The Message of the Alien God and the Beginnings of Christianity. Boston.
Naham, G. (1987). The Essential Philo. Leiden: Brill.
Philo (1958). On Dreams. The Loeb Classical Library. trans. F. H. Colson & G. H. Whitaker. ed. T. E. Page, vol. 5. Cabmbridge: Harvard University Press.
Philo (1966). on the Moses, 1.3. 13, in The Loeb Classical Library, trans. F. H. Colson, ed. T. E. Page, Cambridge, Harvard University Press.
Philo (1967). On the Eternity of the World. The Loeb Classical Library, trans. F. H. Colson and G. H. Whitkar, ed. E. H. Warmington. vol. 9. Cambridge: Harvard University Press.
Philo (1968). On the Giants. The Loeb Classical Library. trans. F. H. Colson and G. H. Whitaker, ed. E. H. Warmingtion. vol. 2. Cambridge: Harvard University Press.
Philo (1968). The Confusion of Tongues. The Loeb Classical Library. trans. F.H. Colson & G. H. Whitaker, ed. E. H. Warmington. vol. 4. Cambridge: Harvard University Press.
Philo (1968). The Unchangeableness of God. The Loeb Classical Library. trans. F. H Colson & G. H Whitaker, ed. E. H. Warmington. vol. 3. Cambridge: Harvard University Press.
Philo (1968). On the Posterity of Cain and His Exile. The Loeb Classical Library. trans. F. H. Colson & G.H.Whitaker, ed. T. E. Page, vol. 2. Cambridge: Harvard University Press.
Philo (1976). On the Account of the Word’s Creation. The Loeb Classical Library. trans. F. H. Colson & G. H. Whitaker. ed. T. E. Page, vol. 1. Cabmbridge: Harvard University Press.
Plato (1975). The Epinumeas. The Loeb Classic Libeary trans. R. G. Bury. ed. G. p. Good. Cambridge: Harvard University Press.
Plato (1953). The Republic. The Loeb Classical Library. trans. P. Shorey. ed. T. E. Page. Cambridge: Harvard University Press.
Plato (1975). The Timaues Epistle. The loeb Classica library. trans. R. G. Bury, ed. G. P. Good. Cambridge: Harvard University Press.
Runia, D. (1986). Philo of Alexandria and the Timaeus of Plato. Leiden: Brill.
The Apocryphon of John (1984). Nag Hammadi Library in English. trans. F. Wisse. ed. J. Robinson. New York: Leiden.
Tredennick, H. (1956). Introduction of the Metaphysics. The Loeb Classical Library. trans. H. Tredennick , ed. T. E. Page, Cambridge: Harvard University Press.
Wolfson, H. A. (1982). Philo: Fundation of Religious Philosophy in Judaism, Christianity and Islam. Cambridge: Harvard University Press.
مکتب افلاطونی میانه؛ معرفی و تحلیل آموزههای دینی و فلسفی
محبوبه هادینا1
چکیده
مکتب افلاطونی میانه (Middle platonism) از مهمترین مکاتب فلسفی ـ دینی در سدۀ اول پیشامسیحی است که با داعیۀ احياي مكتب افلاطوني اصيل، شالودهيي از بنیادیترین آموزههای معرفتی و فلسفی آن روزگار را در نظام فلسفی خود دارد؛ آموزههایي چون ذات باری واحد، خدای خالق، هبوط روح، معرفت عقلانی و نجات و رستگاری. با تأمل در آثار افلاطونیان میانه میتوان دریافت که مبانی فلسفی این مكتب بیش از هر چیز بر تفسير مجدد برخي آموزههاي ديني ـ فلسفي مكاتب افلاطوني، رواقي، فيثاغورثي و گنوسی بنا شده است؛ چنانکه در آثار همة فیلسوفان این مکاتب، ردّپايی پررنگ از دغدغۀ تبیین مسئلة یگانگی و تعالی ذات باریتعالي، چگونگي خلق جهان و تبیین وجود شر در آن، ملاحظه میشود. بهمين دليل مبانی فلسفۀ افلاطونی میانی اساساً دینی است و موضوعاتی چون دوگانگی ذات الوهیت در دو مفهوم، خدای باری و فرازمند و صانع یا خالق جهان، دوگانگی خاستگاه روحانی و مادی انسان و هبوط روح، کیهانشناسی و ساختار مادی جهان و فرجام کار آن، فرجامشناسی با محوریت آموزۀ نجات و رستگاری انسان از طریق معرفت عقلانی، و در نهایت، مبحث اخلاقیات و تعریف چارچوبهای عملی آن برای رسیدن به کمال عقلانی که لازمۀ رستگاری است، شاکلۀ اصلی نظام و اندیشۀ فلسفی مكتب افلاطونی میانه را تشکيل داده است. نوشتار حاضر ميكوشد ضمن تبیین و تشریح آموزههای فلسفی افلاطونی میانه، با جُستاری تطبیقی، به تحلیل مبانی و چگونگی شکلگیری آنها در مقام یک مکتب فلسفی ـ دینی بپردازد.
کلیدواژگان: مکتب افلاطونی میانه، دوگرايی ذات الوهیت، هبوط روح، معرفت عقلانی، رستگاری.
* * *
مقدمه
مكتب افلاطوني ميانه بتعبیر بسیاری از اندیشمندان، حاصل تلفیق آموزههای فلسفی ـ دینی مکاتب رایج در منطقة شامات، بويژه اسکندریه و انطاکیه در حدود سدۀ اول پیش از میلاد تا سدۀ دوم میلادی است. منظور از اين مکاتب، فلسفههای اپیکوری (Epicureanism)، رواقی (Stoicism)، افلاطونی (Platonism)، فیثاغورثی (Pythagorasian) و مكاتب ديني همچون گنوسی (Gnosticism) و یهودیت است. اما این گفته اعتبار چنداني ندارد، زیرا آموزهها و مبانی نظری اين مکاتب، برغم تشابهات بسيار، با یکدیگر هماهنگ نیستند و از جهات بسيار، با هم اختلافات اساسی دارند. بهمين دليل در تبیین آموزهها و خاستگاه فلسفة افلاطونی میانه، بهتر است بگوييم اين مکتب حاصلِ تفسیر مجدد و تأويل برخی آموزههای نظری و الهیاتی مکاتب مختلف ديني ـ فلسفي رایج در منطقة شامات، فلسطین و مصر در سدههای نزدیک به پیدایش مسیحیت و پس از آن، است.
مکتب افلاطونی میانه رسماً با آنتیخوس آسكالوني (Antiochus of Ascalon) (130-67 ق.م) در حدود سال 80 قبل از ميلاد تأسيس شد و تا سدۀ دوم میلادی در سراسر جهان مدیترانهيي نفوذ کرده و گسترش یافت. این مکتب در تدوين الهیات مسیحی و مبانی کلامی و عقیدتی آن بیش از هر مکتب فلسفی رایج دیگری تأثیرگذار بوده است (Runia, 1986: p. 49). با این حال، بسیاری از محققان پیشینۀ اندیشۀ فلسفی افلاطونی میانه را به سدۀ چهارم پیش از میلاد باز میگردانند، و فلاسفه و اندیشمندان بزرگ این مکتب را در سه دورۀ مهم تاریخی بترتیب زیر برمیشمارند:
ـ افلاطونیان میانة اولیه؛ اسپوزیپوس (470- 339 ق.م)، اگزنوکریتس (Xenocrates) (396-314ق.م)، پولمون (Polemon) (350-267 ق.م) و آنتیخوس آسکالونی (Antiochus of Ascalon) (80 ق.م)،
ـ افلاطونیان میانة اسکندرانی؛ ایودوریوس (Eudorus) (80 ق.م) و فیلون اسکندرانی (Phillo of Alexandria) (60 م)،
ـ افلاطونیان میانة متأخر و مسیحی؛ پلوتارخ (Plutarch) (125 میلادی)، آمونیاس ساکاس (175-242م)1، و از میان اندیشمندان مسیحی؛ کلمنت و اوریگن اسکندارانی (سدۀ دوم میلادی) (Dillon, 1979: p. 19).
بگواهی تاریخ فلسفه، فیلسوفان و انديشمندان مکتب افلاطونی میانه تمام سعي خود را صرف مطالعه و مبادلة عقاید فلسفی و نظریات ديني خويش كردهاند تا تعبیری نو، متقن و جامع از مبانی خداشناسی، جهانشناسی و انساشناسی رايج زمان خود ارائه دهند که بتواند انديشههاي ديني و نظري اذهان متفكر و حقيقتجو را امتناع كند. بهمين دليل، بسیاری از فلاسفه معتقدند بنیادینترین قضایای فلسفی در این دوره تدوین شده و در آموزههای آموزگاران این عصر، بویژه در اندیشة فلوطین (Plotinus) و کلام مسیحی، تبلوری درخشان یافته است (Idem, 1977: pp. 63-67).
مبانی دینی و فلسفی مکتب افلاطونی میانه
افلاطونیان میانه منشأ وجود را «واحد» ميدانستند که از نظر آنها ماهیتی «برین»، «یگانه»، «بينام و مانند»، «ازلی و ابدی»، و «نخستین» دارد که در مرتبۀ کبریایی خود مطلقِ «نور» و «خیر» و «زیبایی» است. او وراي تقریر و شناخت است و هیچکس و هیچ چیز نميتواند به معرفتش نايل آيد. او در قلمرو برین الوهیت جای دارد و از جهان و هر آنچه در آن است فاصله دارد. فضای میان قلمرو برین الوهیت واحد و جهان هستی را جهانها و آسمانهای متعدد اشغال کردهاند. واحد، وجودی برین و منزه است که از آفرینندگی و تدبیر جهان بدور است. جهان توسط خدایی فرودست ساخته شده که دمیورگ (Demiurge) نام دارد. دمیورگ جهان هستی را صورت بخشیده و اداره میکند. این صورتها حاصل انعکاس نمونههای مُثُلی در قالب اجسام و اشیاء محسوسند که با هنرمندی و صنعتگری او ساخته شده است. مُثُل یا ایدهها از ازل با واحد وجود داشتهاند و واقعیتهای جاودانة عینی هستند که با ابزار صانع جهان كه لوگوس یا عقل الهی نام دارد، برای تکوین جهان الگوبرداری شدهاند. لوگوس نمایندة فعال واحد در جهان است. رابطة لوگوس با واحد نیز همانند عالم ایدهها، رابطهيي ازلی است. همانطوریکه ایدهها، کلیاتی در اندیشۀ واحد هستند، لوگوس نیز عقل خدا و چون شعلهيي از آتش، به ماهیت جوهری واحد وابسته است، بدون آنکه چیزی از ذات متعال الوهیت کاسته شود.
در جهان و از میان تمام مخلوقات، تنها انسان موجودی الهی با روحی جاودانه است. روحی که از نظر جوهری، همانند واحد و از واحد است که در میان جسمی که ساختة دست صانع است، هبوط کرده و گرفتار شده است. آرمان غایی انسان در مکتب افلاطونی میانه، سرشاری و کمال عقل (روح) و شناخت ماهیت ذاتی خود و بازگشت بسوی واحد متعال است.
در اینجا، مهمترین آموزههای دینی و نظری مکتب افلاطونی میانه در حوزة الهیات، جهانشناسی، انسانشناسی و اخلاقیات را بررسی كرده و شاخصهای مهم اعتقادی متفکران این دوره را بيان ميكنيم.
خداشناسی
مکتب افلاطونی میانه در تدوین الهیات و آموزههای خداشناسی خویش، بیشتر از هر مكتب دیگري، از فلسفۀ افلاطونی و تمثیل و تبیین فیثاغورثی بهره برده است. افلاطونیان میانه خود را پیروان راستین افلاطون ميدانستند و معتقد بودند افلاطون انسانی مقدس، الهی و خردمند بوده که از آسمانها برای بیداری انسان فرستاده شده است (Atticus, 1981: p. 1). از اینرو، آموزههای مکتب افلاطونی دربارة واحد متعال، صانع جهان، پیدایش و ادارة جهان، انسان و همانندی روح او با واحد، و آموزۀ جاودانگی روح، همواره مورد توجه افلاطونیان میانه بوده است.
افلاطونیان میانه بپیروی از افلاطون، در قلمرو الوهیت به دو خدا یا بتعبیر برخی از فیلسوفان این مکتب مانند فیلون و متکلمان مسیحی که در حوزۀ کلام و الهیات به آموزۀ یکتاپرستی پايبند بودند، به یک خدا در دو ساحت الهیاتی باور داشتند و بکمک آموزههای عددی فیثاغورثی، ماهیت حقیقی این دو خدا را تبیین نمودهاند. خدای نخست که در نظر آنان در قلمرو «برینِ الوهیت» (ملاء اعلی/ Pleroma) جای دارد، وجودی مطلق و نامتعیّن است که در اعلی مرتبۀ وجودی خویش از غیر از ذاتِ اقدس خود، عاری است. او نورالانوار، نور برین، حقیقت لایتناهی، خیر مطلق، زیبایی ناب، و پدر ازلی است (Runia, 1986: p. 162). او روحي عالی و نادیدنی است که گرچه مظهر عالیترین صفات و منشأ تمام دانشها و هستیهاست (Bury, 1973: p.7)، در درک و وصف بشر نمیگنجد (Plato, 1953: vol. 2, p. 161). او منشأ خیر و وجود، اصل غایی و منشأ عالم صور است (Bury, 1973: p. 7). افلاطونیان میانه مانند افلاطون، این حقیقت متعال را «واحد» نامیدهاند. واحد متعال، فراسوی هستی و دور از جهان و آفریدههای آن قرار دارد؛ وجودی منزه که از خلق جهان ماده بدور است و هیچگونه قرابت و سنخیتی با آن ندارد و بهمين دليل، نمیتواند رابطهيي مستقیم با جهان داشته باشد.
خدای دوم، صانع جهان (دمیورگ) است که ساخت جهان ماده و آفریدههای آن، فعل اوست. او در مرتبۀ وجودی فروتر از واحد قرار دارد و بتعبیر افلاطونیان میانه، دست خدای برین در تبیین ایدة آفرینش و تدبیر جهان است (Runia, 1986, p. 162). صانع دارای صفات و کیفیات بوده و با درک و شعور بشری قابل شناخت است. بنابرين، او که اسم و صفت دارد و بواسطۀ آن شناخته میشود، صانع است. همانگونه که افلاطون تعلیم میداد؛ «بسی اشتباه است که بپنداریم صفاتی را که میشناسیم، شایستة اطلاق به پادشاه جهان هستی (= واحد) است» (Plato, 1975: vol. 10, p. 312).
افلاطونیان میانه در آثار خود میان واحد متعال و صانع جهان بصراحت تمایز قائل شدهاند. آنها واحد را منشأ وجود و علت تامّه جهان و اجسام دانستهاند و صانع را سازندة جهان و واضع قوانین حاکم بر آن، و همواره میان این دو جنبه از الوهیت تمایز قائل بودهاند. در این آموزه که بيترديد ریشه در تعالیم افلاطون دارد،2 صانع، آفریدگار جهان نیست بلکه مقلّدی است که جهان را از روی الگوی ايدههایی كه در عالم مُثُل وجود داشتهاند، ساخته است. به این ترتیب، جهان از عدم و نیستی (exnihilo) خلق نشده، بلكه از نظم بخشیدن به بینظمی اولیه و صورت دادن به اشکال هندسی اولیه در ظرف و مکان بوجود آمده است. در این فرایند، صنعتگری و صورتگری صانع به ارادۀ واحد متعال صورت گرفته است و اجسام به ارادة واحد، هر یک در ظرف و صورت خاصی ظاهر و پیدا شدهاند (Ibid: p. 51).
بسیاری از اندیشمندان افلاطوني میانه، نقش صانع را با عقل (nous) یکی ميدانستند (Bury, 1973: p. 11) و او را عامل دخالت عقل واحد (= لوگوس) در جهان هستی معرفی کردهاند. در موارد بسیاری نیز صفت خیر را به صانع نسبت دادهاند و او را مظهر خیر اعلی دانستهاند، که کاملاً روشن است او را چهرة ایدهآل خیر شمردهاند، نه منشأ آن؛ همانگونه که افلاطون چنین پنداشته بود (Ibid).
البته این دوگانگی در ساحت الوهیت با آ