امروزه از «علوم انساني» و زايش و عرضه سنخي از اين دانش كه با فرهنگ و سنت و دين مناسبتي داشته باشد، سخن و نوشته فراواني پديد آمده است. اين فرصتي است كه اهميت آن را بايد بدرستي شناخت و درباره آن انديشيد و براي وصول به مقاصد آن، هر آنچه كه لازم است، تدارك ديد. اما ملاحظاتي چکیده کامل
امروزه از «علوم انساني» و زايش و عرضه سنخي از اين دانش كه با فرهنگ و سنت و دين مناسبتي داشته باشد، سخن و نوشته فراواني پديد آمده است. اين فرصتي است كه اهميت آن را بايد بدرستي شناخت و درباره آن انديشيد و براي وصول به مقاصد آن، هر آنچه كه لازم است، تدارك ديد. اما ملاحظاتي چند در اين خصوص:
1. تحول در علوم انساني و زايش علوم انساني اسلامي، موضوعي اصالتاً فلسفي است و هرچند دامنه آن در عرصههاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و هنري گسترش يافته، اما روشن است كه در عرصه مبادي و مباني، نگاه و منظر فلسفي اجتنابناپذير است. هنگامي كه پايههاي همين شاخه از دانش در قرن هيجدهم تحكيم و تثبيت ميشد، اين فيلسوفان بودند كه در طراحي و توصيف آن پيشقدم شدند و حتي وقتي براي نخستين بار تفصيل آن در آثار ويلهلم ديلتاي ظاهر شد، مبادي و چشمانداز كانت و متفكران عصر روشنگري مورد بازخواني قرار گرفت. در روزگار ما با وجود تمامي تنوع و انشعابي كه در پيكره علوم انساني پديد آمده است، هنوز در كانون آن، چارچوب انسانشناسي جديد و متأخر غربي و مقام و موقعيت او در نسبت با ساير كائنات ديده ميشود. اين نسبت، نسبت فرعي و ثانوي نيست، بلكه در واقع تولّد و ظهور عالم و آدمي جديد است كه در مقام «سوژه» به تمامي اعيان و كائنات، معنا ـ و حتي شايد لباس هستي ـ ميبخشد. لوازم، احكام و نتايج اين نگاه و رهيافت در تمامي محصولات و فراوردههاي علمي و تكنيكي بشر خود را نشان داده است و از قضا خلطي كه بعضاً در برخي نوشتهها و سخنان ديده ميشود، ناشي از عدم تفكيك ميان علم و تكنولوژي است؛ خلطي كه تكنيك و تكنولوژي را مسبوق به علم ـ آن هم علم در خوانش و سياق جديد آن ـ نميداند و نميبيند. به هر روي، اگرچه در اصطلاح علوم انساني، تعريف و تصويري خاص از انسان اراده و قصد شده است، اما همين معنا براي برخي از اهل علم، جنبه عمومي و حداكثر حيث منطقي و واژهشناسي يافته است؛ در حالي كه وجه انتولوژيك آن، دريافتن جهت اصلي و روح جاري در پيكره اين ساحت از دانش جديد، تقدم دارد. از اين جهت، هرگونه گفتمان نظري در باب تحول علوم انساني و پيدايي صورت ديگري از اين دانش، مسبوق به تأمل فلسفي و طرح پرسش و مسائل قضايي با اين تأمل است. بدينترتيب ابتناء حوزههاي گوناگون علوم انساني بر دانش فلسفه، امري اعتباري و تفنني نيست، بلکه بحسب ترتب حقيقي دانشها از يکسو و وجه بنيادي و امکاني نگاه فلسفي به متعلقات خويش از سويي ديگر متكّي است.
2. با فرض اينکه التفات به رهيافت فلسفي در اين زمينه و التزام به لوازم حکمي موضوع، مورد اجماع اهل علم و تحقيق قرار گرفته است، در کار خطير و بنيادين علوم انساني برآمده از معارف ديني، کشف استعداد و ظرفيت موجود در حکمت و فلسفه اسلامي ضرورت دوچندان مييابد. ترديدي نيست که آنچه امروز از واژه انسانشناسي(آنتروپولوژي) مراد ميشود، با آنچه از علمالنفس فلسفي ـ آن هم براساس انظار حکماي مسلمان ـ افاده ميگردد، تفاوت بسياري دارد. در سنت فلسفي ما، شرافت و اهميت نفس چنان بوده که همواره بعنوان ملاک هويت و حقيقت آدمي منظور شده و بحث و فحص درباره انسان، حول محور نفس و احوالات آن صورت گرفته و در اين ميان برحسب امتياز نفس در برخورداري از قوه عقل و توانايي ادراک کليات، تمرکز علمالنفس بر ادراک و مراتب آن بوده است، ليکن مباحثي چون حقيقت جوهري نفس، نحوه تعلق آن به بدن و حيث تدبيري آن و همچنين تقدير و فرجام نفس ـ و بتعبيري مبدأ و معاد ـ نيز در ذيل عنوان کلي «علمالنفس» ـ و البته با ترتيب و ابواب مختلفي ـ قرار گرفته است. بدينترتيب، انسانشناسي مفروض در تأسيس علوم انساني نوپديد، ضرورتاً مسبوق به اين علمالنفس فلسفي است و از اينرو طيفي از تأملات و پژوهشهاي عقلي در اين ساحت را بدست محققان و دانشمندان علوم عقلي ميطلبد. نبايد پنداشت که تحقق اين امر، زودهنگام و آسانياب است، بلکه نخست بر باور و اعتقاد اهالي اين اقليم بدين هدف و مقصود استوار است و سپس به همت و تلاش آنان در استحصال چنين دانشي از مجموعه معارف گرانسنگ حکمي. اما راههاي ناهموار و غايات دور در پرتو همتهاي آگاهانه و بلند، هموار و قابل وصول ميشوند.
پرونده مقاله
شايد هرگز نتوان بطور دقيق و مسلّم معلوم کرد که علم و فلسفه در کدام نقطه از عالم و در نزد کدام مردم شروع شد و چگونه رشد و تکامل يافت؛ ولي قدر مسلّم اين است که علم و فلسفه نميتواند داراي يک زادگاه مشخص باشد. هرگز نبايد تصور کرد که يک عده خاص و معيني يا ملتي مشخص آن را ساخ چکیده کامل
شايد هرگز نتوان بطور دقيق و مسلّم معلوم کرد که علم و فلسفه در کدام نقطه از عالم و در نزد کدام مردم شروع شد و چگونه رشد و تکامل يافت؛ ولي قدر مسلّم اين است که علم و فلسفه نميتواند داراي يک زادگاه مشخص باشد. هرگز نبايد تصور کرد که يک عده خاص و معيني يا ملتي مشخص آن را ساخته و پرداخته باشند، ولي اينکه کدام ملت گامهاي اوليه را در بسط و ترقي و تکامل اين معرفت پر ارج برداشتهاند، جاي بحث است .در يکي دو قرن گذشته، پژوهشگران و شرقشناسان، مطالب مختلفي درباره فلسفه و مرکزيت علم و انديشه به تحرير درآوردهاند که اغلب مغرضانه بنظر ميرسد. عمده اين متفکرين تلاش کردهاند که يونان و اروپا را اولين پايگاه و خاستگاه علم و فلسفه نشان دهند که اگر بخواهيم منصفانهتر قضاوت کنيم بايد بگوييم که شايد چون منابع مکتوبي از گذشتههاي درخشان علمي شرق و خاورميانه در دسترس آنها نبوده است، بيشتر دچار اشتباه شدهاند و مدارک و شواهد تاريخي بسياري وجود دارد که علما و بزرگان مشهور يوناني به مصر، هند، بابل و ايران سفر کرده و با کولهباري پر از دانش، فلسفه و عرفان و اشراق به يونان بازگشتهاند و منابع موثقي وجود دارد مبني بر اينکه کساني همچون فيثاغورس و سقراط و... نزد مغان ايراني تعليم ديدهاند. بدين ترتيب، فلسفه مغان مادستان ايران زمين در تاريخ فلسفه، دانش و عرفان قومهاي شرق و غرب جهان نقش ويژهيي داشته است و اين فيلسوفان، از جمله استانس، گبرياس، پازاتاس و استرامپ سيخوس ميباشند که به فيلسوفان خسرواني يا فهلويون شناخته ميشوند که نقش مهمي را در انتقال دانش ايرانيان به سراسر جهان داشتهاند. بنابرين، در اين نوشتار به دو تن از اين فيلسوفان يعني استانس و گبرياس پرداخته ميشود .
پرونده مقاله
در دوراني طولاني پرسش از ماهيت فلسفه اسلامي تبديل به مناقشهيي پراهميت گرديد. نوع مواجهه با اين پرسش ميتواند در رهيافت ما نسبت به فلسفه اسلامي تعيينکننده باشد. سه سنخ از ديدگاهها در اين باب شکل گرفته که هر کدام قابل تأمل و در عين حال بررسي انتقادي است:
نخست، ديدگاهي چکیده کامل
در دوراني طولاني پرسش از ماهيت فلسفه اسلامي تبديل به مناقشهيي پراهميت گرديد. نوع مواجهه با اين پرسش ميتواند در رهيافت ما نسبت به فلسفه اسلامي تعيينکننده باشد. سه سنخ از ديدگاهها در اين باب شکل گرفته که هر کدام قابل تأمل و در عين حال بررسي انتقادي است:
نخست، ديدگاهي است که بر يوناني بودن فلسفه اسلامي تأکيد ورزيده و آن را تداوم فلسفهيي تلقي ميکنند که سنت يوناني ناميده ميشود. اين گروه مدعيند تمامي جريانهاي فلسفي در تمام دورهها متأثر يا منشعب از فلسفه يونان بوده و بايد در نظريه تداوم خطي مطالعه گردد. طبق اين رأي، فرض اينکه تفکر عقلي از ايران، هند يا چين و نيز بابل و بينالنهرين يا مصر اخذ شده باشد، چندان اعتباري ندارد.
ديدگاه دوم بر بيمصداق بودن فلسفه اسلامي پاي ميفشارند. اين عده معتقدند اساساً فلسفههاي ديني بدون مصداق است. تلقي آنان اين است در صورتي که قائل به فلسفه اسلامي باشيم با معضلاتي همچون قداست، تناقض، تفسير متون و عدم رشد و بسط فلسفه روبرو خواهيم بود. ادعاي ايندسته اين است که اگر از اسلاميبودن فلسفه جانبداري کنيم، لازم ميآيد که فلسفه قداست پيدا کند و هر نقدي به آن بمثابه نقد دين خواهد بود؛ در حالي که اين ملازمه صحيح نيست. در مشکل تناقض ادعا ميشود که به هيچ روي نميتوان ميان ديدگاه قرآني و روايي و يوناني سازگاري ايجاد کرد. بنابرين تلقي سعادت يوناني با قرآني در مقابل يکديگرند.
در گونه سوم، تأکيد ميشود كه فلسفه اسلامي بسط يافته فلسفه يونان است و چنانچه نتوانيم تفسير درستي از اين سنخ بدست دهيم، نميتوانيم تبيين صحيحي از ماهيت فلسفه اسلامي و تفاوت گوهري آن با يونان بدست دهيم. اينکه مسائل فلسفي در يونان به دويست مسئله محدود ميشد و در دوره اسلامي به هفتصد مسئله گسترش يافت بخودي خود نه بيان درستي از سرشت فلسفه اسلامي است و نه ميتواند اسلامي بودن اين نوع از فلسفه را توجيه کرده و بنحو مدلّل از آن دفاع نمايد. سخن اين است که آبشخور فلسفه اسلامي نه يونان، بلکه آيات قرآن و روايات مأثوره، ادعيه و متون ديني است. با نظريه بسط مسائل نميتوان از خاستگاه ديني فلسفه اسلامي سخن بميان آورد. تفاوت بنياديني وجود دارد ميان اين نظريه که ريشه فلسفه اسلامي را يونان تلقي کنيم و تلاش فيلسوفان مسلمان را محدود بر گسترش موضوعات يا تنوع بخشيدن براهين يا اصلاح و افزونهکردن آن بدانيم و اين نظريه که مسلمانان پيش از آشنايي با فلسفه يونان، تحتتأثير تعاليم ديني و آموزههاي قرآني و سنت نبوي، به تفکر عقلي روي آورده و بتدريج از ساير ملل و نحل بهرمند گرديدهاند که در اين ميان بهرهگيريشان از ايران و هند و يونان بيش از سايرين بود. بنابرين، مدعاي ما اين است که درصدد اثبات خاستگاه اوليه قرآني و روايي فلسفه اسلامي هستيم.
پرونده مقاله
در اين نوشتار نظرية اتصال در طبيعيات رواقي با تأكيد بر مفاهيمي مانند پنوما (نَفَس)، هکسيس (ملکه) و تنوس (تنش) بررسي شده و به نتايج برآمده از اين نظريه اشاره ميگردد. همچنين نشان داده ميشود که فيلسوفان رواقي، تحليلي ساختارمند از ارتباط اجزاء جاندار و غيرجاندار طبيعت بدست چکیده کامل
در اين نوشتار نظرية اتصال در طبيعيات رواقي با تأكيد بر مفاهيمي مانند پنوما (نَفَس)، هکسيس (ملکه) و تنوس (تنش) بررسي شده و به نتايج برآمده از اين نظريه اشاره ميگردد. همچنين نشان داده ميشود که فيلسوفان رواقي، تحليلي ساختارمند از ارتباط اجزاء جاندار و غيرجاندار طبيعت بدست دادهاند. اين موضوع در طبيعيات رواقي براساس نظرية نبود خلاء در طبيعت و اجزاء آن بنيان يافته است و با اين نظريه، عنصر فعال در طبيعت ـ خداوند و قوة عاقله ـ با عناصر منفعل ـ طبيعت غيرارگانيک ـ مرتبط شده است. بنابرين، در اين تحقيق با تحليل اصول طبيعي فلسفه رواقي در مرحلة اول عنصر فعال در طبيعيات يعني پنوما (نَفَس) و شکلهاي متنوع آن در طبيعت: الف) در وجه والاتر آن ـ قوة عاقله ـ در انسان؛ ب) در وجه ضعيفتر آن ـ هکسيس (ملکه)ـ در طبيعت غيرارگانيک تبيين ميشود و در مرحله دوم به مفهوم اتصال براساس پنوما (نَفَس) و اثبات آن به شيوة تجربي ميپردازد. در پايان نيز نظرية اتصال بر پاية تفسير فيلسوفان مسلمان از فلسفة رواقي مقايسه ميگردد.
پرونده مقاله
شايد امروزه کسي در تأثير فکر و فرهنگ ايراني بر انديشه يوناني ترديد نداشته باشد؛ چرا که در اين زمينه بغير از شواهد و قراين تاريخي متعددي که وجود دارد، پژوهشهاي گستردهيي نيز در خلال دو قرن اخير صورت پذيرفته است. از سنگنبشتهها و اشياء بدست آمده در کاوشهاي باستانشناسان چکیده کامل
شايد امروزه کسي در تأثير فکر و فرهنگ ايراني بر انديشه يوناني ترديد نداشته باشد؛ چرا که در اين زمينه بغير از شواهد و قراين تاريخي متعددي که وجود دارد، پژوهشهاي گستردهيي نيز در خلال دو قرن اخير صورت پذيرفته است. از سنگنبشتهها و اشياء بدست آمده در کاوشهاي باستانشناسان گرفته تا گزارشها و تأليفات کهن يونانيان و ايرانيان، همگي بر اين تأثير و تبادل فرهنگي صحّه ميگذارند؛ اما در عين حال باسخ به پرسشهايي نظير نحوه تأثير يا اقتباس ـ و بويژه واسطه يا واسطههاي دخيل در اين فرايند ـ همچنان باقي مانده است. روشن است که در پژوهشهاي تاريخي، دسترسي به تمامي جزئيات ناممکن يا بسيار دشوار است و مثلاً اظهارنظر در خصوص نسبت فلسفه فيثاغوري با حکمت خسرواني و نحوه تعامل حکماي فُرس با فيلسوفان متقدم يونان ـ بويژه در مفردات و زمينههاي خاص ـ چندان آسان نمينمايد. اما با اينحال، اندک قراين موجود نيز راهگشاست، بويژه آنکه اين قراين از صحت و اعتبار لازم نيز برخوردار باشند. «ائودوکسوس اهل کنيدوس» از معدود چهرههاي ممتاز قرن چهارم قبل از ميلاد است که از يکسو با سنت حکمت پيشاسقراطي آشنايي کافي داشته و از سوي ديگر بلحاظ حضور در آکادمي افلاطون و معاصرت و معاشرت با ارسطو، با خطوط تفکر کلاسيک پس از سقراط و افلاطون نيز تلاقي پيدا کرده است. اگرچه شهرت ائودوکسوس ـ شايد بدليل تحصيل در مکتب فيثاغوري ـ بيشتر در دانش رياضي و نجوم نمود يافته است، اما در نوشتار حاضر نشان داده خواهد شد که نه تنها علايق فلسفي و جهانشناسانه وي اندک نبوده، بلکه وي در مقام گزارشگر اصلي عناصر فکر و فرهنگ ايراني براي اصحاب آکادمي و بمثابه پل ارتباطي ميان اين دو حوزه تمدني عمل کرده است.
پرونده مقاله
ابنسينا بعنوان فيلسوف الهي، بحث از سياسيات را در خلال مباحث الهيات آورده و بظاهر در دستگاه فکري خود، اثر مستقل سياسي ننگاشته و آن را يکسره در حكمت عملي داخل نموده است. وي مصداق «حاکم افضل» را نبي و قوانين (نواميس) را وحي و سنت دانسته است و از آنجا که قبل از وي، فارابي چکیده کامل
ابنسينا بعنوان فيلسوف الهي، بحث از سياسيات را در خلال مباحث الهيات آورده و بظاهر در دستگاه فکري خود، اثر مستقل سياسي ننگاشته و آن را يکسره در حكمت عملي داخل نموده است. وي مصداق «حاکم افضل» را نبي و قوانين (نواميس) را وحي و سنت دانسته است و از آنجا که قبل از وي، فارابي در «سياست مدينه» بنايي کامل نهاده، نيازي به ارائه توضيح بيشتر در زمينههاي تأسيس شده نميبيند و باجمال به آن پرداخته و وارد جزئيات نگرديده است، اما در بخش مربوط به چگونگي انتصاب يا انتخاب حاکم و نيز تدوين قوانين (نواميس الهي) براي مدينه فاضله بتفصيل سخن گفته است. در واقع آن سياست نبويي را که فارابي پي افکنده بود، ابنسينا تکميل نمود.
پرونده مقاله
جايگاه نظام فلسفي توماس آکوئيناس در ميان فلاسفة مسيحي و ملاصدرا در ميان فلاسفه اسلامي غيرقابل انکار است. آنچه براي هر دوي آنها در مرتبة اول اهميت قرار دارد، وجود است. اما اکثر فلاسفه غربي قبل از توماس و برخي از فلاسفه اسلامي قبل از ملاصدرا ماهيتگرا بودهاند. توماس تفوّ چکیده کامل
جايگاه نظام فلسفي توماس آکوئيناس در ميان فلاسفة مسيحي و ملاصدرا در ميان فلاسفه اسلامي غيرقابل انکار است. آنچه براي هر دوي آنها در مرتبة اول اهميت قرار دارد، وجود است. اما اکثر فلاسفه غربي قبل از توماس و برخي از فلاسفه اسلامي قبل از ملاصدرا ماهيتگرا بودهاند. توماس تفوّق فعل وجود را بر ذات کاملاً درک کرد و ملاصدرا نيز اصالت را از آن وجود دانسته است. نوشتار حاضر سعي بر آن دارد که به بررسي امکان اصالت وجودي بودن فلسفه توماس آکوئيني بر پايه فلسفه ملاصدرا بپردازد و اين مسئله را بررسي نمايد که آيا همانطور که اتين ژيلسون و ديگر مفسرين مشهور توماس آکوئيني عنوان ميکنند، ميتوان توماس را «اصالت وجودي» ناميد. در اهميت پرداختن به اين مسئله بايد گفت که توماس آکوئيني در غرب امروز پرطرفدارترين متفکر بشمار ميرود؛ آنهم در غربي که هميشه شاهد ظهور فلسفههاي نو ميباشد. بنابرين، بررسي اين مسئله که آيا يکي از مهمترين تفاسير از اين متفکر نادرست است، شايد بر اهميت موضوع مورد تحقيق بيفزايد. به اين منظور به روش کتابخانهيي و با توجه به تفسير و تحليل محتوا آثار دو فيلسوف مذکور بررسي شده و اين نتيجه بدست آمده است که توماس چيزي جز زيادت وجود بر ماهيت که در آثار ابنسينا نيز مطرح است را عنوان نکرده است و در مقايسه با ملاصدرا نميتوان او را «اصالت وجودي» دانست.
پرونده مقاله