يادداشت سردبير
Subject Areas :
1 - Professor of Philosophy at Allameh Tabataba’i University, Tehran, Iran
Keywords: تاریخ فلسفه, تاریخ نگاری فلسفه,
Abstract :
در خلال کتابهای تاریخ فلسفه، غالباً بخشی به دوران ترجمۀ متون فلسفی و علمی به زبانهای یونانی و سریانی اختصاص یافته است؛ در فاصلۀ قرنهای دوم و سوم هجری قمری در عالم اسلام و دوازدهم و سیزدهم میلادی در غرب لاتینی. امروزه آگاهی ما دربارۀ عناوین، مراکز، مترجمان و شرحها و تعلیقهها بر متون ترجمه شده در هر دو دوره، اندک نیست و ببرکت پژوهشهای اسنادی و کتابخانهیی متعدد، اکنون پژوهشها و فهرستهایی نسبتاً دقیق از همۀ موارد مذکور در اختیار ماست. از نمونههای اخیر این آثار، مجموعهیی است بویراستاری پیتر آدامسون و ریچارد تیلور، با مشخصات زیر: P. Adamson & R. Taylor, The Cambridge Campanion to Arabic Philosophy, New York: Cambridge University Press, 2012. کل کتاب و بویژه دو فصل آخر آن، اطلاعاتی نسبتاً دقیق از آنچه مربوط به ترجمۀ متون فلسفی در این دو مقطع تاریخی واقع شده است، در اختیار خواننده قرار میدهد. اما با وجود این، دو نکته در مواجهه با این تحقیقات قابل توجه است: نخست اینکه، پژوهشگران غربی ـ و عمدتاً مستشرقان ـ در توصیف و معرفی سنت فلسفی عالم اسلام، همچنان از عنوان «فلسفۀ عربی» بهره میجویند که پیش از این دربارۀ آن سخن گفتیم. این عنوان هم در صورت و هم در محتوا، خالی از اِشکال نیست. بکار بردن «فلسفۀ عربی» در قیاس با «فلسفۀ یونانی» یا «فلسفۀ اروپایی» بیوجه است، زیرا برای نمونه، وصف یونانی برای فلسفه، حاکی از سنخ خاصی از تفکر، روش یا دیدگاه بوده و هست که از دیگر تجارب فلسفی باستان متمایز میشود. همچنین روشن است که «فلسفۀ یونان» تنها بلحاظ زبان یونانی از دیگر مسلکها و نحلههای فلسفی متمایز نمیشود، بلکه زبان یونانی بمثابه قالبی برای یک روح فرهنگی و معنوی خاص و کالبدی برای معرفی و ظهور آن بشمار رفته و میرود. دوم اینکه، در این پژوهشها، اشاره چندانی به متون پارسی و زبان کهن ایرانی ـ حاوی آموزهها و تعلیمات فلسفی ـ نشده و عمدتاً بر متون یونانی و سریانی تأکید شده است. تردیدی نیست که متون کهن پارسی در جریان حوادث و سوانح گوناگون آسیب دیده یا بکلی از میان رفتهاند، و از این جهت دست پژوهشگران در تحلیل و تبیین مضامین فلسفی آنها بسته است، لیکن گزارشهای پراکنده و مدارک اندک موجود به زبانهای پهلوی و دَری که بر وجود نظامی از آموزههای جهانشناختی، کیهانشناختی و انسانشناختی دلالت دارند، هنوز آنچنان که شایسته است مورد بازخوانی قرار نگرفتهاند. بیتردید آنچه در گفتار کسانی مانند شهابالدین سهروردی، ابوعلی مسکویه، پولس فارسی و صاحبان تراجم، تحت عنوان حکمت نوریه، حکمت مشرقی، حکمای فُرس و حکمت خسروانی آمده است، نمیتواند صرفاً جنبۀ اساطیری و نمادین داشته باشد و جا دارد بطور وسیع و جامع، بدست زبانشناسان، باستانشناسان و اهل فلسفه، مورد خوانش جدید قرار گیرد.
کلباسی اشتری، حسین (1402) یادداشت سردبیر، فصلنامه تاریخ فلسفه، شماره 54.
يادداشت سردبير
در خلال کتابهای تاریخ فلسفه، غالباً بخشی به دوران ترجمۀ متون فلسفی و علمی به زبانهای یونانی و سریانی اختصاص یافته است؛ در فاصلۀ قرنهای دوم و سوم هجری قمری در عالم اسلام و دوازدهم و سیزدهم میلادی در غرب لاتینی.
امروزه آگاهی ما دربارۀ عناوین، مراکز، مترجمان و شرحها و تعلیقهها بر متون ترجمه شده در هر دو دوره، اندک نیست و ببرکت پژوهشهای اسنادی و کتابخانهیی متعدد، اکنون پژوهشها و فهرستهایی نسبتاً دقیق از همۀ موارد مذکور در اختیار ماست. از نمونههای اخیر این آثار، مجموعهیی است بویراستاری پیتر آدامسون و ریچارد تیلور، با مشخصات زیر:
P. Adamson & R. Taylor, The Cambridge Campanion to Arabic Philosophy, New York: Cambridge University Press, 2012.
کل کتاب و بویژه دو فصل آخر آن، اطلاعاتی نسبتاً دقیق از آنچه مربوط به ترجمۀ متون فلسفی در این دو مقطع تاریخی واقع شده است، در اختیار خواننده قرار میدهد. اما با وجود این، دو نکته در مواجهه با این تحقیقات قابل توجه است:
نخست اینکه، پژوهشگران غربی ـ و عمدتاً مستشرقان ـ در توصیف و معرفی سنت فلسفی عالم اسلام، همچنان از عنوان «فلسفۀ عربی» بهره میجویند که پیش از این دربارۀ آن سخن گفتیم. این عنوان هم در صورت و هم در محتوا، خالی از اِشکال نیست. بکار بردن «فلسفۀ عربی» در قیاس با «فلسفۀ یونانی» یا «فلسفۀ اروپایی» بیوجه است، زیرا برای نمونه، وصف یونانی برای فلسفه، حاکی از سنخ خاصی از تفکر، روش یا دیدگاه بوده و هست که از دیگر تجارب فلسفی باستان متمایز میشود. همچنین روشن است که «فلسفۀ یونان» تنها بلحاظ زبان یونانی از دیگر مسلکها و نحلههای فلسفی متمایز نمیشود، بلکه زبان یونانی بمثابه قالبی برای یک روح فرهنگی و معنوی خاص و کالبدی برای معرفی و ظهور آن بشمار رفته و میرود.
دوم اینکه، در این پژوهشها، اشاره چندانی به متون پارسی و زبان کهن ایرانی ـ حاوی آموزهها و تعلیمات فلسفی ـ نشده و عمدتاً بر متون یونانی و سریانی تأکید شده است. تردیدی نیست که متون کهن پارسی در جریان حوادث و سوانح گوناگون آسیب دیده یا بکلی از میان رفتهاند، و از این جهت دست پژوهشگران در تحلیل و تبیین مضامین فلسفی آنها بسته است، لیکن گزارشهای پراکنده و مدارک اندک موجود به زبانهای پهلوی و دَری که بر وجود نظامی از آموزههای جهانشناختی، کیهانشناختی و انسانشناختی دلالت دارند، هنوز آنچنان که شایسته است مورد بازخوانی قرار نگرفتهاند. بیتردید آنچه در گفتار کسانی مانند شهابالدین سهروردی، ابوعلی مسکویه، پولس فارسی و صاحبان تراجم، تحت عنوان حکمت نوریه، حکمت مشرقی، حکمای فُرس و حکمت خسروانی آمده است، نمیتواند صرفاً جنبۀ اساطیری و نمادین داشته باشد و جا دارد بطور وسیع و جامع، بدست زبانشناسان، باستانشناسان و اهل فلسفه، مورد خوانش جدید قرار گیرد.
سردبير