سیر تحول مفهوم «اراده» نزد فلاسفۀ مدرن
محورهای موضوعی : ریشهشناسی مکاتب و آراء فلسفی در ادوار قدیم و جدید
روح الله کریمی
1
(استادیار گروه مطالعات فکرپروری برای کودکان و نوجوانان پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ایران)
کلید واژه: تحول مفهومي, اراده, شناخت, خواست قدرت, مابعدالطبیعه, هایدگر, فلاسفۀ مدرن,
چکیده مقاله :
مفهوم «اراده» از مفاهیم بنیادين در سنت مابعدالطبیعه غربی است. اگرچه نشانههای مهمی مبنی بر نضجگرفتن این مفهوم در فلسفة کلاسیک یونان و فلسفة قرون وسطی، در دست است، اما از ابتدای عصر جدید بود كه نقش اراده در تفسير جهان، در انديشة هر فيلسوف نسبت به فيلسوف قبلي، برجستهتر شد؛ گویی بمرور، نقش شناخت عقلی کمرنگتر و نقش اراده پررنگتر شده است. این مقاله، با الهام از هایدگر و تقویت موضع وی با مستنداتی فراتر از آنچه خودش متذکر شده، سیر مفهوم اراده را از دکارت آغاز نموده و با بررسی دیدگاه اسپینوزا، لایبنیتس، روسو، کانت، فیخته، شلینگ، هگل، شوپنهاور و نیچه، سعي ميكند چگونگی تکوین این مفهوم در عصر جدید، بویژه نسبت اراده با «شناخت» را تحلیل نمايد. غرض آنست که نشان دهيم اهمیت یافتن اراده نزد شوپنهاور و نیچه، اتفاقی نیست و زمینههای ابتدایی چنین تحولی پیشتر و بصورت تدریجی توسط فلاسفۀ عصر جدید فراهم شده بود. همچنین، روشن ميگردد که برخلاف آنچه بیشتر گفته و تفسیر شده، «خواست قدرت» نیچه نه تکمیل پروژۀ شوپنهاوری، بلکه تکمیل ایدئالیسم آلمانی است.
The concept of free will is one of the fundamental concepts in Western metaphysical tradition. Although there are some important signs regarding the origination of this concept in Greek classical philosophy and Middle Age philosophy, it was just at the beginning of the modern period that the role of free will in the interpretation of the world was more highlighted in the thoughts of each philosopher more than those of the previous one. It seems as if the role of rational knowledge has become gradually less important in this process while the role of free will has become more significant. Inspired by Heidegger, the author has tried to strengthen his standpoint by yielding more proofs than he has offered in order to examine the development of the concept of free will. In doing so, he starts with Descartes and, by investigating the views of Espinoza, Leibniz, Rousseau, Kant, Fichte, Schelling, Hegel, Schopenhauer, and Nietzsche, aims to analyze the quality of the development of this concept, particularly the relationship between the free will and knowledge in the modern period. The purpose is to show that the significance of free will for Schopenhauer and Nietzsche is not accidental, and the preliminary contexts of such a development had been previously and gradually paved by modern philosophers. The findings of this study indicate that, unlike the previous comments and interpretations, Nietzsche’s “will to power” is not a complement to a Schopenhaurian project but, rather, a complement to German idealism.
اسپینوزا، باروخ (1364) اخلاق، ترجمه محسن جهانگیری، تهران: علمی و فرهنگی.
اسمیث، گرگوری بروس (1380) نیچه و هایدگر و گذار به پسامدرنیته، ترجمة علیرضا سیداحمدیان، تهران: نشر پرسش.
برنجکار، رضا (1383) «ماهیت اراده در آثار اسپینوزا»، نامۀ مفید، شمارۀ 41، ص134ـ123.
بووی، اندرو (1386) زیباییشناسی و ذهنیت از کانت تا نیچه، ترجمة فریبرز مجیدی، تهران: فرهنگستان هنر.
دکارت، رنه (1368) تأملات در فلسفۀ اولی، ترجمه احمد احمدی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
راسل، برتراند (1373) تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، تهران: پرواز.
روسو، ژان ژاک (1347) قرارداد اجتماعی، غلامحسین زیرک زاده، تهران: چهره.
طالب¬زاده، سیدحمید (1377) روشن¬اندیشی و فلسفه جدید (رساله دکتری)، تهران: دانشگاه تهران (دانشکده ادبیات و علوم انسانی).
محبوبی آرانی، حمیدرضا (1389) نیچه و آریگویی تراژیک به زندگی (رساله دکتری)، تهران: دانشگاه تهران (دانشکده ادبیات و علوم انسانی).
هایدگر، مارتین (1388) نیچه، ج1، ترجمه ایرج قانونی، تهران: آگه.
Ansell-Pearson, Keith (1991). Nietzsche and Modern German Thought (selection and editorial matter), London, Routledge.
Davis, Bret (2007). Heidegger and the Will, Illinois, Northwestern University Press.
Hegel, George W. F. (2005). Philosophy of Right, Trans. By S. W. Dyde, Dover Publications.
Heidegger, Martin (1977). The Question Concerning Technology and Other Essays, Trans. By William Lovitt, New York, Harper and Row.
Heidegger, Martin (1991). Nietzsche, Edited by David Farrell Krell, San Francisco, Harper and Row.
Janaway, Christopher(1998). Willing and Nothingness: Schopenhauer as Nietzsche's Educator, NewYork: Oxford University Press.
Kant, Immanuel (1958). Grounding for the Metaphysics of Morals, Trans. By H. J. Parton, Harper and Row.
Nietzsche, Friedrich (1968). The Will to Power (WP). Translated by Walter Kaufmann and R. J. Hollingdale. Edited by Walter Kaufmann. New York: Vintage Books.
Nietzsche, Friedrich (1969). On the Genealogy of Morals and Ecce Homo, Trans. By Walter Kaufmann & R. J. Hollingdale, Edited by Walter Kaufmann, New York, Vintage Books.
Nietzsche, Friedrich (1988). Thus Spoke Zarathustra: A Book for All and None, Trans. By Walter Kaufmann, New York, Penguin Books.
Nietzsche, Friedrich (1991). Daybreak: Thoughts on the Prejudices of Morality, Trans. By R. J. Hollingdale, New York, Cambridge University Press.
Parkinson, G. H. R. (1993). Spinoza: Metaphysics and Knowledge in Routledge History of Philosophy, V. IV, London& New York, Routledge.
Richardson, William J. (2003). Heidegger Through Phenomenology to Thought, New York, Fordham University Press.
Rousseau, Jean-Jacques (1964). "Discourse on the Sciences and Arts (First Discourse)" in The First and Second Discourses. Trans. By Roger D& Judith R. Masters, New York, St. Martin's Press.
Rousseau, Jean-Jacques (1972). The Social Contract, Trans. By G.D.H. Cole, London, Dent.
Schopenhauer, Arthur (1969). The World as Will and Representation (I & II) (WWR), translated by E. F. J. Payne, New York: Dover
سیر تحول مفهوم «اراده» نزد فلاسفۀ مدرن
روحالله کریمی1
چکیده
مفهوم «اراده» از مفاهیم بنیادين در سنت مابعدالطبیعه غربی است. اگرچه نشانههای مهمی مبنی بر نضجگرفتن این مفهوم در فلسفة کلاسیک یونان و فلسفة قرون وسطی، در دست است، اما از ابتدای عصر جدید بود كه نقش اراده در تفسير جهان، در انديشة هر فيلسوف نسبت به فيلسوف قبلي، برجستهتر شد؛ گویی بمرور، نقش شناخت عقلی کمرنگتر و نقش اراده پررنگتر شده است. این مقاله، با الهام از هایدگر و تقویت موضع وی با مستنداتی فراتر از آنچه خودش متذکر شده، سیر مفهوم اراده را از دکارت آغاز نموده و با بررسی دیدگاه اسپینوزا، لایبنیتس، روسو، کانت، فیخته، شلینگ، هگل، شوپنهاور و نیچه، سعي ميكند چگونگی تکوین این مفهوم در عصر جدید، بویژه نسبت اراده با «شناخت» را تحلیل نمايد. غرض آنست که نشان دهيم اهمیت یافتن اراده نزد شوپنهاور و نیچه، اتفاقی نیست و زمینههای ابتدایی چنین تحولی پیشتر و بصورت تدریجی توسط فلاسفۀ عصر جدید فراهم شده بود. همچنین، روشن ميگردد که برخلاف آنچه بیشتر گفته و تفسیر شده، «خواست قدرت» نیچه نه تکمیل پروژۀ شوپنهاوری، بلکه تکمیل ایدئالیسم آلمانی است.
كليدواژگان: تحول مفهومي، اراده، شناخت، خواست قدرت، مابعدالطبیعه، هایدگر، فلاسفۀ مدرن.
* * *
مقدمه
هایدگر در تفسیر خاص خود از نیچه ـآنجا که میخواهد ثابت کند نیچه برغم تمام انتقاداتش علیه مابعدالطبیعه بطورکلی و علیه مابعدالطبیعه مدرن بطور خاص، همچنان خود گرفتار همین مابعدالطبیعه استـ از دو مفهوم «سوژه» (Subject) و «اراده» (Will, Volition) کمک میگیرد. او برای اولین بار سعی میکند چگونگی تکوین این مفاهيم را از دکارت تا نیچه نشان دهد تا ثابت کند نیچه خود در دام آنچه نقد میکند، گرفتار میشود. براساس تفسیر هایدگر، تمام مابعدالطبیعۀ مدرن، «بعنوان مابعدالطبیعة سوژگی(Subjectness) ، هستیِ آنچه هست را در پرتو اراده تصور میکند» و در این میان، نیچه با تغییر پرسش از هستی به پرسش از ارزشها که توسط سوژه انجام میشود، این سنت مدرن را تکمیل کرد (Heidegger, 1977: p.88).
البته هایدگر اين قرابت فكري میان فلاسفۀ عصر جدید در باب مفهوم «اراده» را بیشتر نزد لایبنیتس، شلینگ، هگل و بالأخره نیچه میبیند. در این مقاله با الهام از هایدگر و تقویت موضع وی با مستنداتی فراتر از آنچه او آنها را متذکر شده، سیر مفهوم اراده را از دکارت آغاز مينماييم و با بررسی دیدگاه اسپینوزا، لایبنیتس، روسو، کانت، فیخته، شلینگ، هگل، شوپنهاور و نیچه تلاش میشود چگونگی تکوین این مفهوم در عصر جدید و بویژه نسبت «اراده» با «شناخت» تبيين گردد. هدف آنست که نشان داده شود اهمیت اراده نزد شوپنهاور و نیچه اتفاقی نیست و زمینههای ابتدایی چنین تحولی از پیش و بصورت تدریجی توسط فلاسفۀ عصر جدید مهیا شده بود.
دکارت و اراده
برای اینکه بدانیم دکارت دربارۀ «اراده» چه نظری دارد، باید مستقیماً بسراغ تأمل چهارم از كتاب تأمّلات برویم؛ آنجا که او سعي دارد توضیح دهد که چرا و چگونه ما دچار خطا میشویم. از نظر دکارت، حکم محصول دو قوه است: قوۀ فاهمه و اراده. قوۀ فاهمه، مادۀ حکم را فراهم ميسازد و اراده آنچه فاهمه درک کرده را تصدیق یا انکار میکند (تأمل چهارم). او در تأمل سوم وجود خدایی را اثبات ميكند که «کاملترین موجود» است و در پایان همین تأمل نتیجه میگیرد که کاملترین موجود، ممکن نیست فریبکار باشد. اگر خدا کامل مطلق است، پس نباید فریبکار باشد، چرا که فریب یک نقص است. حال در تأمل چهارم این پرسش مطرح میشود که اگر خدا کامل مطلق است و فریبکار نیست، پس چرا ما در صدور حکم دچار خطا میشویم؟
دکارت پیش از اینکه به حل این مسئله بپردازد، از «کمال» و «صداقت» خداوند دو نظریه استنتاج میکند. اولاً، هر قوهيی «در نوع خود کامل» است؛ ثانیاً، هیچ قوهيی دچار خطا نخواهد شد، بشرط آنکه درست استفاده شود. نظریۀ اول نتیجۀ کمال خداوند است: «هر چه استادکاری ماهرتر باشد، محصول بهتری تولید میکند؛ اگر اینگونه است، چگونه ممکن است خالق متعالی همه چیز، به همه لحاظ کامل و به کمال نباشد؟» (تأمل چهارم). نظریۀ دوم، نتیجۀ صداقت خداست: «از آنجایی که خدا نمیخواهد من را فریب دهد، مسلماً به من قوهيی نمیدهد که وقتی آن را درست استفاده میکنم، دچار خطا شوم» (تأمل چهارم).
دکارت این دو نظریه را بر دو قوهيی که در صدور حکم نقش دارند، یعنی قوۀ فاهمه و اراده، اعمال میکند. در نظر او، فاهمه، انفعال ذهن و اراده، کنشگری ذهن است. حال با این پیشفرض، او ميخواهد بررسی کند که هر كدام از فاهمه و اراده، چگونه ممکن است با درنظرگرفتن دو نظریۀ پيشين، عامل خطا باشند. نظریۀ اول (اینکه هر قوهيی در نوع خود کامل است) لوازمي متفاوت برای فاهمه و اراده خواهد داشت چراکه این دو قوه ماهیتاً متفاوتند. اینکه فاهمه کامل است، بدان معناست که ادراکات آن هرگز شامل هیچ خطایی «بمعنای دقیق کلمه» نمیشود. کمال اراده نيز به این معناست که «در هیچ جهتی محدود نمیشود» و در نتیجه توانایی تصدیق، انکار یا تعلیق حکم در برابر هر ادراکی که به آن عرضه شده را دارد. با توجه به نظریۀ دوم (اینکه هیچ قوهيي ـاگر بدرستی استفاده شودـ به خطا نمیانجامد) مادامیکه هنگام صدور حکم از قوۀ اراده بدرستی استفاده کنیم، دچار خطا نخواهیم شد. استفادۀ درست به اين معناست كه اراده باید تنها ادراکاتی از قوۀ فاهمه را تصدیق یا انکار کند که بنحو «واضح و متمایز» درک شده باشند. پس ریشۀ خطا را باید در ارادۀ نامحدود جُست. اراده، وجودی است که کمالش در همان نامتناهی بودنش است، اما وقتی بدرستی بکار گرفته نشود، عامل خطا خواهد بود.
همچنین نمیتوانم شکوه کنم که خداوند اختیار یا ارادۀ کاملاً گسترده و کاملی به من نداده زیرا واقعاً ارادهيي بسیار وسیع و گسترده را مییابم که در هیچ حد و مرزی محصور نمیشود. آنچه در اینجا برای من بسیار قابل ملاحظه بنظر میرسد اینست که از تمام قوای دیگری که در من است، هیچکدام آنقدر کامل و گسترده نیست که نتوان با وضوح تشخیص داد که میتوانست باز هم بزرگتر و کاملتر باشد ... تنها قوۀ اراده است که من آن را در خودم بقدری بزرگ مییابم که نمیتوانم مفهوم هیچچیز دیگری را وسیعتر و دامنهدارتر از آن تصور کنم، بطوریکه بخصوص همین اراده است که به من میفهماند که من به صورت و مثال خداوندم، زیرا اگرچه این قوۀ اراده در خداوند بنحو قیاسناپذیری بزرگتر است تا در من ... با این همه اگر ارادۀ خداوند را بخودی خود و بنحو صوری با دقت لحاظ کنم، آن را بزرگتر نمییابم (دکارت، 1368: 64 ـ63).
از بررسی رویکرد دکارت دربارۀ «اراده»، در راستاي تکوین اين مفهوم در فلسفۀ عصر جدید، دو نكته را ميتوان ملاحظه نمود: یکی انتساب ارادۀ نامتناهی به انسان و دیگری پیوند اراده و حکم است. اگرچه از نظر وي با کاربرد درست اراده میتوان به درک درستی از عالم رسید (به این معنا كه قوۀ ادراک نهایتاً میتواند خود را از سیطرۀ ارادۀ نامتناهی برهاند و ما را به درکي صحیح از عالم برساند) اما در هر حال، حکم را قوۀ «اراده» صادر میکند و این ارادۀ نامتناهی ممکن است به آن ميزان که دکارت انتظارش را دارد، گوش به فرمان قوۀ فاهمه نباشد؛ به اينصورت که «اراده» منتظر بماند تا ادراکی از سوي فاهمه برسد و بعد آن را تصدیق یا انکار کند. دكارت معتقد است همواره اين احتمال وجود دارد که «ارادة» ما چیزهایی را بخواهد که ورای ادراکاتمان باشند. بهمين دليل، او «در حاقّ جوهر اندیشه، به عنصر اراده توجه کرده و آن را متفاوت از دیگر حالات فکر دانسته و از آن سلب حد و تناهی کرده است» (طالبزاده، 1377: 256). البته بايد توجه داشت که اراده در نظام فكري دكارت بعنوان «شأنی از شئون اندیشه» معرفی شده، یعنی «در سایۀ اندیشه واقع شده و وجود آن فرع و تابع اندیشه است» (همان: 105).
مورد دیگری که میتواند حاكي از نقش بارز اراده در نظام فلسفی دکارت باشد، مرجح دانستن ساختارهای خلقشده توسط اندیشۀ آدمی، بر حواس و طبیعت خام است. همانگونه که اسمیث میگوید:
دکارت اجازه نمیدهد تا بر دریافت منفعلِ خود از آگاهی تکیه زنیم. جهان بیرونی آنگونه که حواسمان به ما مینمایاند، هرگز دارای آن هستیِ ایقانیيی نیست که جهان نظریهها و اندیشههایِ مشخصِ ما انسانها داراست (اسمیث، 1380: 31).
دکارت نه تنها اندیشههایی که انسان با ارادۀ خویش آنها را پرورده است بر اندیشههای منفعل و خام ترجیح میدهد، در موضوع قانون و سیاست نیز معتقد است «شهرهایی که طرح آگاهانه دارند، بسیار بهتر از شهرهایی هستند که بر اساس نیروهای طبیعت پدید آمدهاند؛ حتی قوانینی که بدستِ قانونگذارِ خودآگاه وضع شدهاند، بسیار بهتر از قانونهایی هستند که بدست شماری آدمیان و با سعی و خطا در گذر طولانی تاریخ تولید شدهاند» و مقصود او از چنین قانونهایی «سنت» است (همانجا). از اینرو، دکارت اگرچه در تأمّلات کارکرد درست اراده را در فرمانبرداری از فاهمه مییابد، اما وقتی دریافت منفعل ما از آگاهی را ناکارآمد ارزیابی میکند، بطور غیرمستقیم ما را تشویق میکند که ارادۀ خود را بر دادههای خام حواس اعمال کنیم و وضعیت مطلوبتر را شکل دهیم.
اسپینوزا و اراده
در نظام فکری اسپینوزا خدا جوهر یگانه است و ماسویالله حالات خدا هستند. منظور او از «جوهر»، موجودی است ـکه هم بلحاظ وجودی و هم بلحاظ تصوریـ