دگردیسی واژۀ «مساوقت» در فلسفه و کلام اسلامی
محورهای موضوعی : ریشهشناسی واژگان (اتیمولوژی) فلسفی
1 - دانشجوی دکتری حکمت متعالیه و مدرس دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه فردوسی مشهد؛ طلبۀ سطح 4 و مدرس حوزة علمیه خراسان، مشهد، ایران
کلید واژه: مساوقت, المساوقه, اتحاد در جهت صدق, مساوقت وجود و وحدت,
چکیده مقاله :
امروزه در عرف حکمت اسلامی، واژۀ «مساوقت» بمعنای تساوی در مصداق همراه با اتحاد در راستای صدق شناخته میشود؛ هرگاه دو لفظ، تمام مصادیق یکدیگر را شامل شوند و از جهتی واحد بر مصادیقشان انطباق یابند، مساوقند. مطالعة تاریخیـتحلیلی واژۀ «مساوقت» در فلسفه و کلام اسلامی نشان میدهد که این واژه پیش از علامه طباطبایی و حتی در گفتار وی، در معنایی دیگر بکار میرفته است. طبق این کاربرد، واژۀ «مساوقت» در معنایی عام بکار میرود که تساوی در مصداق و اتحاد در مفهوم، هر دو، را شامل میشود. بباور نویسندۀ این مقاله، انگارۀ اتحاد جهت صدق بعنوان یکی از ارکان معنایی این واژه، تنها از سوی برخی از شاگردان علامه طباطبایی مطرح شده است. بهمین دلیل، نمیتوان واژۀ «مساوقت» را در کلام حکیمان و متکلمان، بر معنای امروزی آن حمل نمود. نوشتار پیشرو، در دو بازة زمانی به تبیین معنای واژۀ مساوقت میپردازد؛ پیش، و پس از علامه طباطبایی. سخن با بررسی معنای لغوی واژۀ «مساوقت» و پیگیری کاربردهای آن در کلام متکلمان و حکیمان آغاز میشود و اثبات میکند که معنای رایج آن، میان آنها، با آنچه امروزه مرسوم است، تفاوت دارد. سپس معنای این واژه را در گفتار علامه طباطبایی دنبال کرده و با دقت در کلام ایشان، نشان میدهیم که این واژه در گفتار علامه نیز در همان معنای متعارف میان حکما و متکلمان بکار رفته است. در پایان، به بررسی و نقد دلایل معتقدان به تفسیر امروزین این واژه پرداخته و آنها را بچالش میکشیم؛ آنگاه برای مثال، به تحلیل تاریخی «مساوقت وجود و وحدت» در کلام و حکمت اسلامی میپردازیم.
Presently, the term “concomitance” in Islamic philosophy means equality in referents alongside unity in truth. Whenever, two words include all their referents and apply to all of them from a single aspect, they are concomitants. The historical-analytic study of “concomitance” in Islamic philosophy and kalām indicates that this term was used in a different meaning before ‘Allāmah Ṭabāṭabā’ī and even his own words. According to the meaning given above, “concomitance’ is used in a general sense including equality in both referent and concept. The author believes that the assumption of unity in the direction of truth as one of the semantic bases of this term has only been propounded by some of the students of ‘Allāmah Ṭabāṭabā’ī. Hence, it cannot be used in its present meaning in the words of early mutīkallīmūn and philosophers. The present paper, examines the meaning of “concomitance” in two different periods: before and after ‘Allāmah Ṭabāṭabā’ī. The author initially investigates the lexical meaning of “concomitance” and its functions and applications in the words of mutīkallīmūn and philosophers and demonstrates that its common meaning of their time was different from what is common today. Then, after a meticulous study of ‘Allāmah Ṭabāṭabā’ī’s words, he proves that this great philosopher also used this term in the same sense that his predecessors did. Finally, he explores and criticizes the arguments of the advocates of the new interpretation of “concomitance” and challenges their ideas. To support his argument by an example, the author provides a historical analysis of the “concomitance of existence and unity” in Islamic kalām and philosophy.
آشتیانی، میرزامهدی (1390) تعلیقه بر شرح حکمت منظومه، قم: کنگره بزرگداشت علامه آشتیانی.
آملی، محمدتقی (بیتا) درر الفوائد، قم: اسماعیلیان.
ابناثیر، مبارکبن محمد (1367) النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، قم: اسماعیلیان.
ابن¬سینا (1376) الإلهیات من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسن¬زاده آملی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
ابن¬سینا (1379) النجاة، تصحیح محمدتقی دانش¬پژوه، تهران: دانشگاه تهران.
بستانی، فؤاد افرام (1375) فرهنگ ابجدی، ترجمۀ رضا مهیار، تهران: اسلامی.
تفتازانی، مسعودبن عمر (1412ق) شرح المقاصد، قم: الشریف الرضی.
تهانوی، محمد اعلی (1996م) موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تحقیق علی فرید دحروج، بیروت: مکتبة لبنان ناشرون.
جرجانی، علیبن محمد (بیتا) شرح المواقف، بهمراه متن المواقف ایجی، قم: الشریف الرضی.
جوادی آملی، عبدالله (1387) فلسفۀ صدرا، قم: اسراء.
جوهری، اسماعیلبن حماد (1404ق) الصحاح؛ تاج اللغة و صحاح العربیة، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، بیروت: دار العلم.
زبیدی، محمدبن محمد (1414ق) تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت: دار الفکر.
سبزواری، ملاهادی (1369) شرح المنظومة، تعلیق حسن حسن¬زاده آملی، تهران: نشر ناب.
شرتونی، سعید (1374) أقرب الموارد فی فصح العربیة و الشوارد، تهران: سازمان اوقاف و امور خیریه.
صدر، سیدمحمدباقر (1422ق) دروس فی علم الاصول، قم: دار الهدی.
طباطبایی، سیدمحمدحسین (1416ق) نهایة الحکمة، قم: مؤسسة نشر اسلامی.
طباطبایی، سیدمحمدحسین و دیگران (1398) تعلیقات بر اسفار اربعه، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
طوسی، خواجه نصیرالدین (1403ق) شرح الإشارات و التنبیهات؛ قسم المنطق، تحقیق و تعلیق حسین خرسندی امین، قم: بوستان کتاب.
عظیمی، مهدی (1395) «فارابی و مساوقت تشخص و وجود: بازتأملی در اسناد ملاصدرا»، حکمت معاصر، شمارة 3، ص80ـ61 .
فارابی، ابونصر محمد (1995م) آراء أهل المدینة الفاضلة و مضاداتها، تحقیق علی بوملحم، بیروت: دار الهلال.
فیاضی، غلامرضا (1386) «تعلیقات»، در طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهایة الحکمة، قم: مؤسسة امام خمینی (ره).
فیّومی، احمدبن محمد (1414ق) المصباح المنیر، قم: دار الهجره.
لاهیجی، عبدالرزاق (1425ق) شوارق الإلهام فی شرح تجرید الکلام، قم: مؤسسة امام صادق (ع).
محیطی اردکان، محمدعلی (1395) «ارزیابی شعور همگانی موجودات بر اساس دلیل مساوقت در حکمت متعالیه»، آیین حکمت، شمارة 38، ص185ـ153؛ DOI: 10.22081/pwq.2019.66672.
ملاصدرا (1382) الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، تصحیح و تحقیق سیدمصطفی محقق داماد، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
ملاصدرا (1383الف) الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة، بضمیمۀ تعلیقات سبزواری، ج1، تصحیح و تحقیق غلامرضا اعوانی، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
ملاصدرا (1383ب) الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة، بضمیمۀ تعلیقات سبزواری، ج2، تصحیح و تحقیق مقصود محمدی، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
هیدجی، محمد (1365) تعلیقة الهیدجی علی المنظومة و شرحها، تهران: مؤسسة أعلمی.
دگردیسی واژۀ «مساوقت» در فلسفه و کلام اسلامی
حسین خرسندی امین (خوردستان)1
چکیده
کلید واژگان: مساوقت، المساوقه، اتحاد در جهت صدق، مساوقت وجود و وحدت.
* * *
مقدمه
واژگان بکار رفته در یک علم، ممکن است در طول زمان دچار دگردیسی و تغییر معنایی شوند. بهمین دلیل، همواره باید مصطلحات بکار رفته در هر علم، بدقت مطالعه شوند و درمورد حمل مصطلحات بکار رفته در آثار پیشینیان بر معنای معهود و امروزی آن، با احتیاط عمل کرد، چراکه حمل بیدرنگ مصطلحات بمعنای امروزی آن، باعث ارتباط فکری غلط با میراث برجای مانده از پیشینیان میشود.
بعقیدة نگارنده، یکی از مصطلحاتی که در فلسفه و کلام اسلامی دچار دگردیسی و تغییر معنایی شده است، واژۀ «مساوقت» است. مطالعة تاریخیـتحلیلی این واژه در عرف حکمت و کلام اسلامی، نمایانگر آنست که این واژه پیش از علامه طباطبایی و حتی در گفتار او، در معنایی متفاوت از آنچه امروزه شناخته شده، بکار رفته است. امروزه واژۀ مساوقت میان حکمتپژوهان، متداعی معنای تساوی در مصداق همراه با اتحاد جهت صدق است. بر اساس این اصطلاح، هرگاه دو لفظ، تساوی در مصداق داشته باشند و جهت صدقشان بر مصادیق نیز واحد باشد، با هم مساوقند. بعنوان نمونه، وجود و وحدت، از منظر معتقدان به این تفسیر، اینچنینند؛ هر وجودی، واحد، و هر واحدی، وجود (موجود) است. از سویی، جهت صدق ایندو نیز یکسان است؛ یعنی هر شیئی از همان حیث که واژۀ وجود بر آن صادق است، واژۀ وحدت نیز دقیقاً از همان جهت، بر آن صادق است. اما تتبع و دقت نظر در این مسئله نشان میدهد که واژۀ مساوقت قبل از علامه و حتی در گفتار خود او، تنها به مساوات دو لفظ اشاره دارد؛ خواه علاوه بر تساوی در مصداق ترادف مفهومی میانشان باشد، خواه نباشد. بعنوان مثال، انسان و ناطق ـگرچه ترادف مفهومی ندارندـ مساوقند، زیرا هر انسانی، ناطق، و هر ناطقی، انسان است. انسان و بشر نیز که ترادف مفهومی دارند، مساوقند، زیرا هر انسانی، بشر، و هر بشری، انسان است.
کسانیکه اتحاد جهت صدق را شرط مساوقت دانستهاند، کوشیدهاند بر این ادعا دلیل اقامه کنند. در نوشتار پیشرو، پس از بررسی معنای واژۀ مساوقت پیش و پس از علامه طباطبایی، ادلۀ معتقدان به اتحاد در جهت صدق را شرح داده و به بررسی و نقد آن خواهیم پرداخت و در پایان، برای آشنایی هر چه بیشتر با دگردیسی تاریخی واژۀ مساوقت، از باب نمونه، به مطالعة تاریخی مساوقت وجود و وحدت، در فلسفه و کلام اسلامی میپردازیم.
آنچه تاکنون در راستای تحقیق کنونی ما برشتة تحریر درآمده است، بازبینی موارد مساوقت است، نه بررسی دگردیسی و فراز و فرود معنایی واژۀ مساوقت. بعنوان مثال، محیطی اردکان (1397) با تعمق در مساوقت وجود و علم، به ارزیابی شعور همگانی موجودات پرداخته و عظیمی (1395) در استناد مساوقت وجود و تشخص به فارابی از سوی ملاصدرا تردید کرده است.
جایگاه شک؛ معنای لغوی یا اصطلاحی؟
پیش از آنکه به بررسی معنای لغوی و اصطلاحی واژۀ مساوقت بپردازیم، لازم است نکتهیی را متذکر شویم. هرگاه شک کنیم که واژه بکار رفته در یک علم، از معنای لغویش به معنایی اصطلاحی انتقال پیدا کرده و در معنایی جدید بکار رفته است یا نه، اصل و روش عقلایی میگوید: آن لفظ همچنان باید بر همان معنای لغوی حمل شود. خواجه نصیرالدین طوسی در شرح منطق اشارات مینویسد:
بیان ذلک أنّ المباحث العلمیة لاتتعلّق بالألفاظ إلّا بالعرض کما مرّ، و إذا تعلّقت بها فیجب أن یُحمَل الألفاظ علی مفهوماتها بحسب عرف اللغة ما لم یَطرَء علیها نقلٌ اصطلاحی؛ بیان مطلب آن است که مباحث علمی ـچنانکه گذشتـ تنها بالعرض و المجاز به الفاظ تعلّق میگیرد. و هرگاه مباحث علمی به الفاظ تعلّق گیرد، باید الفاظ، مادامیکه بر آنها بحسب اصطلاح، نقلی رخ نداده است، بر معانی لغویشان حمل شوند (طوسی، 1403: 121).
این مهم در علم اصول فقه با عنوان تطابق دلالات ثلاث مورد بحث قرار گرفته است. توضیح آنکه، دلالت دارای سه مرتبه است: دلالت تصوری، دلالت تصدیقی اُولی و دلالت تصدیقی ثانیه. دلالت تصوری ناظر به دلالت لفظ بر معنایی است که برای آن وضع شده است، دلالت تصدیقی اُولی مربوط به ارادۀ استعمالی، و دلالت تصدیقی ثانیه ناظر به ارادۀ جدی متکلم است. اگر شک کنیم که متکلم در ارادة استعمالی، همان مدلولی را که لفظ در مرتبة دلالت تصوری بر آن دلالت دارد، قصد کرده یا معنای دیگری را، اصل عقلایی به ما میگوید: مادامیکه متکلم قرینهیی بر خلاف معنای موضوعله اقامه نکرده است، ارادة استعمالی (دلالت تصدیقی اُولی) مطابق با دلالت تصوری است. همچنین، هنگام شک در مطابقت یا عدم مطابقت دلالت تصدیقی ثانیه (ارادۀ جدّی) با دلالت تصدیقی اُولی (ارادۀ استعمالی)، اصل عقلایی میگوید: تا زمانیکه قرینهیی از سوی متکلّم بر عدم مطابقت ایندو اقامه نشده است، دلالت تصدیقی ثانیه مطابق با دلالت تصدیقی اُولی است (صدر، 1422: 2/ 216ـ215).
با توجه به آنچه بیان شد میتوان گفت، اگر شک کنیم واژۀ مساوقت در گفتار متکلمان یا حکما، از معنای لغویش به معنایی اصطلاحی انتقال پیدا کرده است، تا وقتی که قرینهیی بر نقل در میان نباشد، واژۀ مساوقت بر معنای لغوی حمل میشود. این حکم در مورد مصطلحات نیز صادق است؛ بدینمعنا که اگر لفظی از معنای لغوی نقل شد و در معنای اصطلاحی بکار رفت، مادامیکه قرینهیی بر نقل دوبارة آن اصطلاح بمعنای جدید وجود نداشته باشد، باید آن مصطلح را بهمان معنای پیشین دانست.
بررسی معنای لغوی
واژة مساوقة از مادۀ «س و ق» درباب مفاعله (ساوَقَ، یُساوِق، مُساوَقَةً) بکار رفته است. در کتب لغت، برای واژۀ مساوقت معانی مختلف ذکر شده است؛ ازجمله:
1. مفاخره: اکثر لغتدانان مفاخره را ازجمله معانی مساوقت دانستهاند. جوهری میگوید: «و منه قولهم: «ساوقة» أی: فاخرة أیّنا أشدّ» (جوهری، 1404: 4/ 1499). مطابق این تفسیر و با توجه به آنچه دیگر لغتدانان (زبیدی، 1414: 13/ 231) گفتهاند، مساوقت گاه بمعنای مفاخره، فخرفروشی و نازیدن در سوارکاری (بستانی، 1375: 272) بکار میرود.
2. متابعت: ابناثیر این معنا را برای واژۀ مساوقت بیان کرده است. او میگوید: «و المساوقة: المتابعة، کأنّ بعضها یسوق بعضاً؛ مساوقت بمعنای متابعت است، گویی برخی، بعضی دیگر را بحرکت وامیدارند» (ابناثیر، 1367: 2/ 423). بر اساس این متن، گاه مساوقت بمعنای متابعت بکار میرود، چراکه در متابعت و پیروی، یکی دیگری را بسوی خود میکشاند و در مادة سَوق نیز یکی دیگری را بحرکت وامیدارد (فیّومی، 1414: 1/ 296).
3. مساوات: این معنا تنها از سوی صاحب اقرب الموارد، بنقل از شرح المقاصد تفتازانی ذکر شده است (شرتونی، 1374: 2/ 804). میتوان حدس زد که دو لفظ با یک معنا، چون هر یک معنای دیگری را در پی دارد و هر یک، انسان را به معنایی که دیگری دربردارد، سوق میدهد، مساوقت بمعنای مساوات بکار رفته است.
بررسی دگردیسی اصطلاحی واژۀ مساوقت
بهاعتقاد نویسنده، دگردیسی اصطلاحی واژۀ مساوقت را باید در دو بازة زمانی مورد مطالعه قرار داد: پیش و پس از علامه طباطبایی، زیرا ـچنانکه در ادامه خواهد آمدـ واژۀ مساوقت در عرف کلام و حکمت اسلامی، پیش از علامه طباطبایی معنایی متفاوت داشته است.
1. دگردیسی اصطلاحی واژة مساوقت پیش از علامه طباطبایی
محقق لاهیجی در شوارق الإلهام، ذیل بحث مساوقت شیئیت و وجود، میگوید:
و لفظ المساوقة یستَعمَل فیما یعُمّ الاتّحادَ فی المفهوم فیكون اللّفظان مترادفَین؛ و المساواةَ فی الصدق فیكونان متباینَین (لاهیجی 1425: 1/ 232).
بر اساس این متن، واژۀ مساوقت در معنایی عام بکار میرود که شامل اتحاد دو لفظ در مفهوم، و تساوی در مصادیق است. بعبارتی دیگر، گاه واژۀ مساوقت بمعنای اتحاد دو لفظ در مفهوم استعمال میشود؛ روشن است که در این صورت، آن دو لفظ مترادفند. مثلاً دو لفظ «انسان» و «بشر» مساوقند، یعنی در مفهوم اتحاد دارند؛ آنچه از لفظ انسان استنباط میشود، از لفظ «بشر» نیز همان به ذهن متبادر میگردد. گاه نیز واژۀ مساوقت بمعنای تساوی دو لفظ در مصادیق است. در این صورت، دو لفظ گرچه بلحاظ مفهومی متغایر و متباینند، اما هر یک تمام مصادیق دیگری را پوشش میدهد. مثلاً دو واژۀ «انسان» و «ناطق» گرچه بلحاظ مفهوم مغایر و مباین یکدیگرند ـیکی به موجودی حی و دارای نطق اشاره دارد و دیگری، تنها به نطق اشاره داردـ اما در مصادیق با یکدیگر مساویند؛ هر انسانی، ناطق، و هر ناطقی، انسان است. بنابرین، دو واژۀ «انسان» و «ناطق» مساوقند.(1) بدیهی است که در هر دو صورت ترادف مفهومی و تساوی مصداقی، تساوی مصداقی برقرار است؛ بعبارتی دیگر، همواره ترادف مفهومی، تساوی مصداقی را بهمراه دارد، اما اینگونه نیست که تساوی مصداقی همواره ترادف مفهومی را در پی داشته باشد.
محقق لاهیجی با توجه به اینکه سخنش دربارة مساوقت وجود و شیئیت است، در ادامۀ متن مذکور میگوید: متکلمان در ترادف معنایی ایندو واژه مرددند، حتی میتوان گفت شواهدی بر عدم ترادف ایندو وجود دارد؛ مثلاً «السواد موجود» مفید فایده است، اما «السواد شیء» مفید فایده نیست، حال آنکه اگر ایندو مترادف باشند، هر دو قضیه باید مفید فایده باشند (همان: 233). بنابرین، مساوقت ایندو بمعنای تساوی در صدق و مصداق است؛ هر شیئی، وجود (موجود) و هر وجودی (موجودی)، شیء است.
درنتیجه، مطابق گفتۀ محقق لاهیجی، در گفتار متکلمان و حکما واژۀ مساوقت بمعنای مطلق «برابری» بکار میرود، که گاه مقصود برابری در مفهوم است که برابری در مصادیق را نیز بدنبال دارد، و گاه مقصود تنها برابری در مصادیق است.
عبارتی که از شوارق الإلهام نقل شد، عیناً در شرح المقاصد تفتازانی (1412: 1/ 352) نیز آمده است. این نشان میدهد که لاهیجی بدلیل پذیرش تفسیر واژۀ مساوقت از سوی تفتازانی، گفتار او را عیناً نقل کرده، بدون اینکه آن را به او نسبت دهد. میرزا مهدی آشتیانی نیز در تعلیقة رشیقة علی شرح منظومة السبزواری میگوید:
المساوقة قد تُطلَق على التّرادفِ فی المفهوم و الاتّحادِ فى المصداق؛ و قد تُطلَق على الاتّحاد فى المصداق مع الاختلاف فی المفهوم؛ مساوقت گاه بر ترادف در مفهوم و اتحاد در مصداق(2)، و گاه بر اتحاد در مصداق، همراه با اختلاف در مفهوم، اطلاق میشود (آشتیانی، 1390: 1/ 357).
این سخن نیز عیناً بیانگر گفتار تفتازانی و محقق لاهیجی است.
تهانوی نیز در کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم مینویسد:
هی تستعمل فیما یعمّ الاتّحادَ فی المفهوم و المساواةَ فی الصدق فتشتمل الألفاظَ المرادفة و المساویة. كذا ذكر العلمی فی حاشیة المیبذی فی الخطبة. و هو عبارة عن التّلازم بین الشیئَین بحیث لا یتخلّف أحدهما عن الآخَر فی مرتبة. هكذا فی شرح السّلّم لمولوی حسن (تهانوی، 1996: 2/ 1528).
معنایی که از میبدی نقل کرده شده، همان معنایی است که از محقق لاهیجی نقل نمودیم. اما معنایی که بنقل از مولوی حسن آورده، گرچه ظهور در تساوی مصداقی دارد، اما با توجه به اینکه تلازم دو چیز در متن واقع، اعم از ترادف و عدم ترادف مفهومی آندو است، میتوان گفت سخن او نیز همسو با دیگر محققان است.
حکیم سبزواری در تعلیقۀ اسفار سخنی در خور تأمل دارد. صدرالمتألهین در کتاب خود فصلی با عنوان «فصلٌ فی مساوقة الوجود للشیئیة» آورده است؛ ملاهادی میپرسد: مقصود از «شیء» در این فصل کدام است؟ اگر مقصود از شیء، «ماهیت خاص شیء» باشد، مساوقت وجود و شیئیت، بمعنای مساوات ایندو در تحقق است؛ هر جا ماهیت باشد، وجود خاص آن نیز هست. توضیح آنکه، بنا بر تشکیک وجود، وجود حقیقتی واحد و دارای مراتبی شدید و ضعیف است؛ بالاترین مرتبة آن وجود حقتعالی است که هیچ حد و نقصی ندارد و در نتیجه، بدون ماهیت است. مراتب مادون حقتعالی، بدلیل ضعف وجودی، همگی دارای حد و نقص و درنتیجه، دارای ماهیتند. این حد و نقص، چون لازمة وجود آنهاست، از آنان جدا نمیشود. بنابرین، ماهیت خاص هر شیء با وجود خاص آن همراه است؛ ایندو در هر موطنی، همراه با هم و مساوق یکدیگرند. اما اگر مقصود از شیء، ماهیت خاص شیء نباشد،(3) بلکه منظور «مابه الشیء هو هو»، یعنی ماهیت بالمعنی الأعم، باشد، آنگاه مراد از مساوقت وجود و شیئیت، اتحاد در حیثیت است، چراکه بنا بر اصالت وجود، شیئیت شیء به وجود آن است، پس از همان جهت و حیثیتی که به یک چیز وجود گفته میشود، از همان حیث نیز به آن شیء میگویند (ملاصدرا، 1383الف: 547).
بیان ملاهادی در فرض دوم، با آنچه امروزه میان حکمتپژوهان مرسوم است، تا حدودی قرابت دارد، اما چند نکته را نباید فراموش کرد:
1. حکیم سبزواری با توجه به توضیحاتی که در ادامة دو احتمال مذکور مطرح کرده، مساوقت وجود و شیئیت را بر اساس احتمال نخست، شرح و بسط داده؛ این نشاندهندة آنست که او، احتمال نخست را پذیرفته است.
2. حکیم سبزواری بحث مساوقت وجود و شیئیت را در شرح منظومه آورده و در آنجا بصراحت فرض نخست را برگزیده و میگوید: مقصود از شیئیت در این بحث، ماهیت است (همو، 1369: 2/ 184). بنابرین، مساوقت وجود و شیئیت، نه بمعنای اتحاد در جهت صدق، بلکه بمعنای مساوات در تحقق است.
3. طرح دو فرض در تفسیر مساوقت وجود و شیئیت، نشان میدهد که در زمان ملاهادی واژۀ مساوقت بمعنای مصطلح و امروزی آن شایع نبوده است.
4. اتحاد حیثیت که در کلام حکیم سبزواری آمده، با اتحاد جهت صدق که امروزه در معنای مساوقت لحاظ گردیده، اندکی متفاوت است. در اتحاد جهت صدق، علاوه بر اتحاد در حیثیت، لازم است تمام آنچه در صدق یک لفظ بر واقعیتی مدنظر است، بعینه در لفظ دیگر نیز لحاظ شود، اما اتحاد در حیثیت، لزوماً اتحاد در جهت صدق را بهمراه ندارد؛ دو شیء ممکن است در حیثیت و تمام حقیقت، اتحاد داشته باشند، اما در صدق الفاظی که برای آندو وضع شده است، جهاتی دیگر نیز ملحوظ است. از اینرو، اتحاد در جهت صدق، همواره مستلزم اتحاد در حیثیت است، اما عکس آن همواره صادق نیست.
درنتیجه، واژۀ مساوقت پیش از علامه طباطبایی، بمعنای مساوات بکار میرفته است؛ خواه دو لفظ علاوه بر تساوی در مصادیق، ترادف مفهومی نیز داشته باشند، خواه نداشته باشند.
2. دگردیسی اصطلاحی واژۀ مساوقت پس از علامه طباطبایی
واژۀ مساوقت پس از علامه طباطبایی دچار دگردیسی و تغییر معنایی شده است؛ امروزه میان حکمتپژوهان واژۀ مساوقت بمعنای تساوی دو لفظ در مصادیق همراه با اتحاد در جهت صدق، شناخته میشود. بر اساس این تفسیر، مساوات اعم از مساوقت است؛ هر مساوقتی بدلیل تساوی در مصادیق، مساوات است، اما هر مساواتی مساوقت نیست، چون ممکن است دو لفظ با اشتراک در تمام مصادیق جهت صدقشان، یکسان نباشد (جوادی آملی، 1387: 1/ 91ـ90). بعنوان مثال، وقتی میگوییم: وجود و تشخص مساوقند، مقصود آنست که اولاً، هر وجودی، شخص، و هر شخصی، وجود (موجود) است، و ثانیاً، جهت صدق ایندو نیز یکسان است؛ یعنی یک شیء از همان حیث که وجود است، از همان حیث، شخص است، بعبارتی دیگر، بهمان اعتبار که لفظ وجود بر آن صادق است، لفظ تشخص نیز بر آن صادق است (فیاضی، 1386: 1/ 61).
سخنان علامه طباطبایی در همسویی با این دگردیسی، نهتنها روشن نیست، بلکه بباور نویسنده، این واژه در نظام فلسفی وی، در همان معنای رایج میان حکما و متکلمان بکار رفته است. توضیح آنکه، علامه در مواضعی مختلف از واژۀ مساوقت بهره برده است. از آن جملهاند:
مساوقت وجود با تشخّص: علامه در دومین فرع از فروعات اصالت وجود، بعد از توضیح این مطلب که وجود همان حقیقت عینی و خارجی است که نه منطبق بر چیزی است و نه مندرج در چیزی؛ نه بر دیگری صادق است و نه بر آن حمل میشود، میگوید: «من هنا یظهر أنّ الوجود یساوق الشخصیّة» (طباطبایی، 1416: 13). یعنی از آنجا که تشخّص عبارتست از تمیّز ذاتی و نفسی یک شیء از دیگر اشیاء (سبزواری، 1369: 2/ 378)، و وجود نیز ـچنانکه گفتیمـ بحسب ذات خود، متمیّز از دیگر اشیاء است، میتوان گفت وجود، مساوق تشخّص است؛ هر وجودی، شخص، و هر شخصی، وجود (موجود) است. آیا از این سخن میشود علاوه بر تساوی در مصادیق، اتحاد در جهت صدق را نیز استنباط کرد؟ این عبارت اشارهیی به اتحاد جهت صدق ندارد.(4)
همچنین، علامه در بحث کلی و جزئی، بعد از بیان مساوقت وجود با تشخّص و جزئیت، میگوید: «کما أنّ الجزئیّة و الشخصیّة من لوازم الوجود الخارجی» (طباطبایی، 1416: 75)؛ یعنی جزئیت و تشخّص که مساوق وجودند، لازم وجود، و وجود، ملزوم آندو است. این عبارت نشان میدهد که وی جهت صدق وجود و تشخّص را یک چیز نمیداند، چراکه هیچگاه جهت صدق ملزوم و لازم، یک چیز نیست. چگونه ممکن است یک شیء از جهت واحد، هم ملزوم باشد و هم لازم؟!
مساوقت وجود با شیئیت: علامه در اینباره میگوید: «و ثامناً أنّ الشیئیةَ مساوقةٌ للوجود فما لا وجود له لا شیئیةَ له، فالمعدوم من حیث هو معدوم لیس بشیء» (همان: 16). او در این متن، مساوقت شیئیت با وجود را یکی از فروعات بحث اصالت وجود دانسته است. از آنجا که بنا بر هر دو تفسیر، پیش و پس از علامه طباطبایی، واژۀ مساوقت، بیانگر مساوات دو لفظ در همة مصادیق است، میتوان گفت مقصود علامه آنست که هر شیئی، موجود است و هر موجودی، شیء است. آنگاه علامه با عکس نقیض قضیة اول (هر شیئی موجود است) استدلال میکند که «لاموجود، لاشیء است» که این خود با این قضیه که «معدوم، شیء نیست»، همارز است. بدیهی است که علامه در این استدلال به اتحاد وجود و شیئیت در جهت صدق نظر ندارد. ممکن است گفته شود قید «من حیث هو معدوم» به اتحاد جهت صدق اشاره دارد. پاسخ روشن است؛ اولاً، معدوم من حیث هو معدوم، بیگانه از مساوقت وجود با شیئیت است. ثانیاً، قید من حیث هو معدوم به این نکته اشاره دارد که معدوم گرچه بلحاظ تقرر ذهنی، موجود و شیء است، اما من حیث هو و به حمل اولی و بدون نظر به دیگر جهات آن، نه موجود است و نه شیء.(5)
مساوقت وجود با وحدت: علامه در بحث واحد و کثیر، به مساوقت وجود و وحدت پرداخته و در اینباره میگوید: «قالوا: «إنّ الوحدة تساوق الوجود» فکلّ موجود فهو واحد من جهة أنّه موجودٌ، حتّی أنّ الکثرة الموجودة من حیث هی موجودة کثرة واحدة...» (همان: 139). در این عبارت، علامه طباطبایی موجود را از آن جهت که موجود است، واحد میداند؛ بهمین دلیل، کثرت نیز از آن حیث که موجود است، واحد است. این بیان علامه گمان این را ایجاد میکند که در مساوقت، علاوه بر تساوی در صدق، اتحاد در جهت صدق نیز ملحوظ است. فیاضی با اتکا بر این عبارت علامه، میگوید:
قوله قدّس سرّه: «من جهة أنّه موجود» إشعار بأنّ جهة الصدق و حیثیته فی المفهومین واحد، و هو معنى المساوقة ـكما مرّ فی بعض تعالیقنا السابقةـ فكلّ موجود فهو من حیث إنّه موجود واحد، و كلّ واحد فهو من حیث إنّه واحد موجود (فیاضی، 1386: 2/ 527).
اما بعقیدة نویسنده، این بیان علامه ناظر به اتحاد در جهت صدق نیست. توضیح اشکال مطرح دربارۀ مساوقت وجود و وحدت، شاهدی بر این ادعاست؛ ادعای مساوقت وجود و وحدت، مستلزم مساوات ایندو است، یعنی «هر وجودی واحد است» و «هر واحدی، وجود (موجود) است». اگر یکی از این دو قضیۀ موجبۀ کلیه نقض شود، مساوقت میان وجود و وحدت نیز نقض خواهد شد. در نقض مساوقت ایندو، اینگونه استدلال شده است:
(1) کثیر من حیث هو کثیر، موجود است.
(2) هیچ کثیری از آن جهت که کثیر است، واحد نیست.
(3) برخی موجودات واحد نیستند.
نتیجة این استدلال که در قالب شکل سوم ارائه شده است، نقیض این قضیه است که «هر وجودی واحد است».
پرواضح است که صدق این نتیجه، مستلزم کذب نقیض آن است. علامه در تعلیقات اسفار (طباطبایی، 1398: 329) و نهایة الحکمة (همو، 1416: 139) به این استدلال پاسخ داده است. مطابق بیان علامه، واحد به دو نحو اعتبار میشود: الف) فینفسه و بدون قیاس مصادیق آن با یکدیگر؛ ب) با قیاس مصادیق آن با یکدیگر. بهاعتبار اول، واحد شامل کثیر نیز میشود، زیرا هر شیئی، هر چند دارای کثرت باشد، اگر با دیگر اشیاء سنجیده نشود، بلکه فینفسه مورد نظر باشد، یک چیز بیش نیست. اما بهاعتبار دوم، واحد مقابل کثیر است، زیرا هنگام مقایسة اشیاء با همدیگر، میبینیم که برخی دارای حیثیت عدم انقسام و بعضی واجد این حیثیتند. با توجه به این مقدمه، مشخص میشود که در گزارة «هر وجودی واحد است» واحد بهاعتبار و لحاظ اول، مدنظر است.
اکنون با توجه به این مقدمه میتوان گفت، اگر مقصود از واحد در کبرای استدلال (هیچ کثیری از آن جهت که کثیر است، واحد نیست) ،وحدت اضافی (اعتبار دوم) باشد، نتیجة مذکور صحیح است، اما در این صورت، نتیجة مذکور (برخی موجودات واحد نیستند) نقیض «هر وجودی واحد است» نیست، زیرا مقصود از واحد در این گزاره، وحدت مطلق (اعتبار اول) است، ولی منظور از واحد در نتیجة مذکور، وحدت اضافی (اعتبار دوم) است. اگر مراد از وحدت در کبرای استدلال، وحدت مطلق (اعتبار اول) باشد، این کبری باطل است، زیرا چنانکه توضیح دادیم، واحد بهاعتبار اول، مساوق وجود است و چون حسب صغرای استدلال، کثرت، موجود فرض شده، پس کثرت، موجود و واحد بهاعتبار اول است.
با توجه به توضیحات بالا، میتوان گفت این سخن علامه «فکلّ موجود فهو واحد من جهة أنّه موجودٌ» بیانگر این نکته است که هر موجود، بهاعتبار موجود بودنش(6) و بدون مقایسه آن با دیگر موجودات، واحد است؛ حتی کثرت نیز از آن حیث که موجود است و بدون لحاظ آن با دیگر موجودات، واحد است. بنابرین، این سخن علامه با اتحاد در جهت صدق ارتباطی ندارد. بعبارت دیگر، علامه میگوید:
(1) کثرت، موجود به وجود مطلق است.
(2) موجود به وجود مطلق، واحد است.
(3) پس، کثرت، واحد است.
بنابرین، غرض علامه از طرح حیث موجودیت در «فکلّ موجود فهو واحد من جهة أنّه موجودٌ» اشاره به حدّ وسط این استدلال است؛ از اینرو، بیدرنگ و بلافاصله میگوید: «حتّی أنّ الکثرة الموجودة من حیث هی موجودة کثرة واحدة».
حکیم سبزواری نیز مساوقت وجود و وحدت را بررسی کرده است. پیش از این گذشت که قبل از علامه، در سنت فلسفی و کلامی، واژۀ مساوقت در معنایی عام بکار میرفته که ترادف و تساوی هر دو را دربرمیگرفته است. مطابق این اصطلاح، ممکن است مقصود از مساوقت دو چیز، ترادف آندو باشد و امکان دارد صرفاً تساوی در مصداق مقصود باشد. ملاهادی با توجه به عمومیت واژۀ مساوقت، میگوید: مقصود از مساوقت وجود با وحدت، ترادف ایندو نیست، بلکه مراد، عینیت مصداقی است (سبزواری، 1369: 2/ 385). نه در گفتار حکیم سبزواری و نه در کلام شارحان و تعلیقهنویسان بر کلام وی، نشانی از لزوم اتحاد در جهت صدق مشاهده نمیشود!
بررسی و نقد ادلّۀ قائلان به لزوم اتحاد جهت صدق
چنانکه گفته شد، پس از علامه طباطبایی، در تفسیر رایج از واژۀ مساوقت دو چیز ملحوظ است: تساوی در مصداق و اتحاد در جهت صدق. این تفسیر از واژۀ مساوقت متکی بر دو دلیل است.
دلیل اول: استشهاد به کلام علامه طباطبایی
علامه در بحث مساوقت وجود و وحدت میگوید: «قالو: «إنّ الوحدة تساوق الوجود» فکلّ موجود فهو واحد من جهة أنّه موجودٌ، حتّی أنّ الکثرة الموجودة من حیث هی موجودة کثرة واحدة...» (طباطبایی، 1416: 139). او در این عبارت، موجود را از آن جهت که موجود است، واحد میداند. این بیان علامه گمان را این برانگیخته که در مساوقت، علاوه بر تساوی در صدق، اتحاد در جهت صدق نیز مدنظر است. فیاضی با اتکا بر این عبارت علامه، مینویسد: گفتار علامه اشاره به این دارد که جهت و حیثیت صدق در دو مفهوم، یک چیز است. این همان معنای مساوقت است. پس هر موجودی از آن حیث که موجود است، واحد است و هر واحدی از آن حیث که واحد است، موجود است (فیاضی، 1386: 2/ 527).
بباور نویسنده، این عبارت علامه ناظر به اتحاد در جهت صدق نیست. او برای آنکه چگونگی اندراج کثرت ذیل وحدت را توضیح دهد، قید «من جهة أنّه موجود» را آورده است. ببیان دیگر، علامه معتقد است هر چیزی، حتی کثرت، اگر موجودیت و تحققش مد نظر باشد، واحد است.
دلیل دوم: بساطت وجود
دومین دلیلی که بر لزوم اتحاد در جهت صدق اقامه شده، با تکیه بر بساطت وجود است. استاد جوادی آملی در توضیح مساوقت میگوید:
اگر شیء بسیطی باشد که دو عنوان و دو مفهوم بر آن صدق کند، چون آن شیء تعدّد حیثیت ندارد، حیثیت صدق آندو عنوان و دو مفهومی که بر او صدق میکنند نیز یگانه خواهد بود و در این صورت، آن دو مفهوم، علاوه بر مساوات، مساوق خواهند بود، زیرا با سیاقی واحد بر مصداق واحد منطبق میشوند (جوادی آملی، 1387: 1/ 91).
استاد فیاضی نیز اذعان میدارد:
المساوقة أخصّ من المساواة، فإنّها عبارة عن تساوی مفهومین فی المصداق بزیادة أن یكون حیثیة الصدق فیهما أیضاً واحدة، كما ترى فی الشخصیة و الوجود. فإنّ كلّ موجود فهو من حیث إنّه موجود، شخص. كما أنّ كلّ شخص فهو من حیث إنّه شخص موجود. و هكذا الأمر فی جمیع صفات الوجود الكلّیة، حیث إنّه لا حیثیة هناک غیر الوجود تكون وجهاً لصدق صفات الوجود علیه (فیاضی، 1386: 1/ 61).
درنتیجه:
(1) وجود بسیط است؛ نه دارای جزء است و نه جزء چیزی است (سبزواری، 1369: 2/ 177ـ175).
(2) از شیء بسیط چون دارای حیثیات متعدد نیست، نمیتوان از جهات متعدد، عناوین متعدد انتزاع نمود.
(3) بنابرین، از وجود نمیتوان به حیثیات متعدد، عناوین گوناگون انتزاع نمود. ازاینرو:
(4) عناوین متعدد و کلیِ وجود، مانند تشخّص و وحدت، از جهتی واحد، از وجود تفکیک شده و بر آن حمل میشوند.
(5) از اینرو، وجود علاوه بر تساوی مصداقی با عناوینی همچون تشخّص و وحدت، اتحاد در جهت صدق نیز با آنها دارد = مساوقت.
با توجه به این استدلال چنین میتوان پاسخ داد:
اولاً، در این استدلال، این نکته مورد نظر است که از شیء بسیط نمیتوان عناوین متعدد بهاعتبار حیثیات متعدد انتزاع نمود. اما باید توجه داشت که تجزیۀ عناوین گوناگون از حیثیات مختلف، تنها در صورتی مخالف بساطت شیء است که آن حیثیات در متن واقع، وجودی منحاز از شیء داشته باشند. توضیح آنکه، صفات دو دستهاند: برخی از صفات، هرچند همواره در تحقق نیازمند موصوف خود هستند، وجودی مغایر موصوفشان دارند؛ مثلاً هنگامیکه میگوییم: «انسان عالم است» با دو واقعیت مواجهیم: واقعیت انسان و واقعیت علم، هرچند واقعیت علم بسبب عرض بودن، همواره به موضوع خود وابسته بوده و حالتی از حالات آن بشمار میرود. این قسم صفات را «صفات زائد بر ذات» مینامند. در مقابل، برخی صفات نه زائد بر ذات، بلکه عین ذاتند. این قسم صفات که «صفات عین ذات» نامیده میشوند، وجود و واقعیتی مغایر با واقعیت موصوف خود ندارند، بلکه بإزای این نوع صفت و موصوف، در خارج تنها یک واقعیت بسیط وجود دارد، ولی این واقعیت بسیط بگونهیی است که ذهن بهاعتباری، آن را مصداق موصوف و بهاعتباری دیگر، مصداق صفت میداند. بنابرین، حیثیات متعدد در صورتی مخالف بساطت شیء هستند که وجودی منحاز از آن داشته باشند. اوصاف کلی وجود، از قبیل صفات عین ذاتند. بعبارت دیگر، اوصاف کلی وجود اعراض ذاتیهاند که با تحلیل عقلی از آن انتزاع شده و بر آن حمل میشوند. تحلیل عقلی وجود به حیثیات گوناگون سبب میشود از حیثیات مختلف، عناوین مختلف انتزاع شده و بر آن حمل شوند، بدون آنکه بساطت وجود به کثرت حقیقی آلوده گردد. بنابرین، اینگونه نیست که همواره انتزاع عناوین متعدّد از حیثیات متفاوت، مستلزم ترکیب منتزعٌعنه باشد.
ثانیاً، اگر استدلال مذکور را بپذیریم و از پاسخ نخست چشمپوشی کنیم، میتوانیم بگوییم استدلال شما بر نحوۀ ارتباط وجود با صفات کلی آن، یک مطلب است، و لزوم رعایت این نوع ارتباط در معنای مساوقت، مطلبی دیگر. بعبارت دیگر، پذیرش اتحاد جهت صدق میان وجود و اوصاف کلی آن، هر چند همراه با دلیل باشد، مصحّح این نخواهد بود که واژۀ مساوقت را در کلام حکما و متکلمان بر معنایی که در آن اتحاد جهت صدق مدنظر است، حمل کنیم، درحالیکه هیچ عین و اثری از این ملاحظه در آثار آنها دیده نمیشود. آری، کسانیکه استدلال مذکور را پذیرفتهاند، میتوانند وضع اصطلاح کرده و واژۀ مساوقت را در معنایی خاصّ بکار برند، بدون آنکه آن را به دیگر حکما نسبت دهند؛ لا مشاحّة فی الاصطلاح.
ثالثاً، اتحاد جهت صدق میان وجود و اوصاف کلی آن، تصویری روشن ندارد! آیا براستی در عرف حکمت، به شیء واحد از همان جهت که وجود میگوییم، واحد و متشخص نیز میگوییم؟ روشن است که چنین نیست؛ یک شیء را از آن جهت که طارد عدم است، وجود میخوانیم، از آن جهت که فاقد حیثیت انقسام است، واحد مینامیم، و از آن جهت که تمیّز ذاتی از دیگر اشیاء دارد، متشخّص تلقی میکنیم. درست است که بنا بر اصالت وجود، تمام آثار حقیقی و واقعی شیء، ازجمله وحدت و تشخّص، از وجود نشئت میگیرد، اما این بدانمعنا نیست که حیثیت صدق وجود و اوصاف کلی آن بر شیء واحد، یکسان باشد.
بررسی تاریخی مساوقت وجود و وحدت
برای آشکارتر شدن معنای مساوقت در کلام حکما و متکلمان، بهتر است به سیر تاریخی مسئلة مساوقت وجود و وحدت بپردازیم.
بررسیها نشان میدهد که نخستینبار، مساوقت وجود و وحدت را فارابی مطرح کرده است. او در مبحث «القول فی أنّ وحدته عین ذاته» به بحث عینیت وحدت و وجود حقتعالی پرداخته و در ضمن آن، به مساوقت مطلق وجود و وحدت اشاره کرده است. طبق کلام او، یکی از معانی وحدت، وجود خاصّ هر شیئی است که آن شیء بواسطة آن از سایر موجودات متمایز میگردد. بر اساس این معنای وحدت گفته میشود: «هر موجودی واحد است»، یعنی هر موجودی از جهت وجود خاصش که بواسطۀ آن از دیگر موجودات متمایز میشود، واحد است. او سپس بر مبنای این سخن، وجود حقتعالی را مساوق با وحدت دانسته است (فارابی، 1995: 35).
شیخالرئیس نیز در کتاب النجاة ذیل فصلی با عنوان «فصلٌ فی مساوقة الواحد للموجود باعتبارٍ مّا و أنّه بذلک یستحقّ لموضوعیّة هذا العلم» میگوید:
و لمّا كان كلّ ما یصحّ علیه قولنا له: «أنّه موجود»، فیصحّ أن یقال له: «واحد»، حتى أنّ الكثرة مع بعدها عن طباع الواحد قد یقال لها: «كثرة واحدة»، فبین أنّ لهذا العلم النظر فى الواحد و لواحقه بما هو واحد، فلهذا العلم النظر فی الكثرة أیضاً و لواحقها (ابنسینا، 1379: 494ـ493).
دو نکته دربارة این متن قابل تأمل است: 1) مساوقت در عنوان این فصل، به تساوی موجود و واحد در مصادیق اشاره دارد؛ البته بوعلی تنها به تساوی موجود با واحد اذعان کرده و سخنی دربارة عکس آن، یعنی تساوی واحد با موجود، بمیان نیاورده است. پس مقصود او از مساوقت ایندو اینست که «هر موجودی واحد است».(7) میتوان گفت واژۀ مساوقت در عنوان این فصل، در معنای لغوی آن، یعنی متابعت، بکار رفته است؛ چون صدق واژۀ «واحد» بر چیزی تابع صدق واژۀ «موجود» بر آن چیز است، واحد مساوق موجود است. 2) غرض ابنسینا از طرح مساوقت وحدت با وجود اینست که نشان دهد بحث وحدت، بحثی فلسفی است، کثرت نیز چون مقابل وحدت است، شایسته است در فلسفه مورد بحث قرار گیرد.(8)
عضدالدین ایجی عنوان مقصد اول مواقف را «الوحدة تساوق الوجود» تعیین کرده و میر سیدشریف جرجانی در شرح آن مینویسد: «أی: تساویه، فکلّ ما له وحدة مّا فهو موجود فی الجملة (و کلّ موجودٍ له وحدةٌ)(9) مّا» (جرجانی، بیتا: 4/ 19) و آنگاه بتفصیل ترادف مفهومی وحدت و وجود را نقد میکند (همان: 24ـ21). پیش از این بیان شد که مساوقت معنایی عامّ دارد که ترادف و تساوی در مصداق، هر دو را شامل میشود. ایجی و جرجانی با نفی ترادف وجود و وحدت، بر تساوی مصداقی ایندو تأکید دارند.
تفتازانی نیز در شرح مقاصد مساوقت وحدت با وجود را به مساوات در مصداق تفسیر کرده و ترادف مفهومی ایندو را نقد کرده است (تفتازانی ، 1412: 2/ 28).
صدرالمتألهین در الشواهد الربوبیة میگوید: «الوحدة تساوق الوجود فی صدقها علی الأشیاء، بل هی عینه» (ملاصدرا، 1382: 81). مقصود او از مساوقت وجود با وحدت، تساوی در مصداق است. او در اسفار مینویسد:
اعلم أنّ الوحدة رفیق الوجود یدور معه حیثما دار؛ إذ هما متساویان فی الصدق على الأشیاء فكلّ ما یقال علیه إنّه موجود یقال علیه إنّه واحد (همو، 1383ب: 81).
بنابرین، مقصود این حکیم متأله از مساوقت ایندو آنست که هر موجودی، واحد و هر واحدی، موجود است. اما مقصودش از عینیت ایندو آنجا که میگوید: «بل هی عینه»، چیست؟ پاسخ این پرسش منوط بر تبیین دو مقدمه است:
1) وحدت ـچنانکه صدرالمتألهین در اسفار متذکر شده استـ دارای دو معناست: الف) معنای مصدری؛ یعنی کون الشیء واحداً (واحد بودن). ب) ما به یکون الشیءُ واحداً بالذات؛(10) یعنی آنچه بواسطة آن، شیء حقیقتاً و بالذات، واحد است (همان: 88).
2) بنا بر اصالت وجود، آنچه سبب میشود شیء حقیقتاً و بالذات به وحدت متصف شود، وجود است. بنابرین، وحدت بمعنای «ما به یکون الشیء واحداً بالذات» که بعنوان دومین معنا ذکر شد، عین وجود است.
با توجه به این دو مقدمه، روشن میشود که وجود و وحدت، یک چیزند که بحسب اعتبار از یکدیگر متمایز میگردند؛ یک حقیقت است که بهاعتبار آنکه مقابل عدم و طارد آن است، «وجود» نامیده میشود و از حیث آنکه طارد کثرت است، «وحدت» نام میگیرد. پس وحدت و وجود، گرچه بحسب مفهوم متفاوتند ـیکی ناظر به طرد عدم و منشأ آثار حقیقی بودن است و دیگری ناظر به طرد کثرتـ اما درواقع یک چیزند.(11)
جمعبندی و نتیجهگیری
نوشتار پیشرو با مطالعة تاریخیـتحلیلی آثار حکما و متکلمان در مورد دگردیسی واژۀ مساوقت، به نتایج زیر دست پیدا کرده است:
1. پیش از علامه طباطبایی، واژۀ مساوقت در معنایی عام بکار میرفته که شامل تساوی هم در مصداق و هم اتحاد در مفهوم میشده است. بنابرین، تساوق دو چیز ممکن است بمعنای ترادف و درنتیجه، تساوی مصداقی آندو باشد، و ممکن است تنها به تساوی آندو در مصداق اشاره داشته باشد.
2. گفتار علامه طباطبایی در همسویی با تفسیر امروزی واژۀ مساوقت مشخص نیست، بلکه علامه همسو با حکمای پیشین، واژۀ مساوقت را در همان معنای شناخته شدة میان آنان، بکار برده است. تأمل ناکافی در بیانات علامه موجب شده برخی بیدرنگ کلام وی را بر معنای امروزی مساوقت حمل کنند.
3. دو دلیل بر لزوم رعایت اتحاد جهت صدق در معنای مساوقت اقامه شده است: استشهاد به کلام علامه طباطبایی و بساطت وجود. با تبیین دقیق محتوای ایندو دلیل، نشان داده شد که ایندو دلیل توانِ اثبات مدعای مذکور را ندارند.
4. بررسی تاریخی بحث مساوقت وجود و وحدت نشان از آن دارد که در حکمت اسلامی، نخستینبار فارابی در بحث وحدت واجب تعالی سعی کرده است مساوقت وحدت و وجود را مبیّن و مدلّل سازد. پس از او، ابنسینا و دیگر حکما و متکلمان، این بحث را دنبال کردهاند. در گفتار آنها، اثری از اتحاد جهت صدق میان وجود و وحدت دیده نمیشود.
نتیجه آنکه، همواره لازم است در حمل معانی واژگان بکار رفته در گفتار حکیمان و متکلمان بر معنای امروزی آن، بسیار محتاطانه عمل کرد. حمل مصطلحات بکار رفته در فلسفه و کلام اسلامی بر معانی امروزین آن، بدون توجه به دگردیسی معانی آنها در طول زمان، ارتباطی نادرست با مواریث برجای مانده از حکما و متکلمان را بهمراه خواهد آورد.
پینوشتها
[1] * دانشجوی دکتری حکمت متعالیه و مدرس دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه فردوسی مشهد؛ طلبۀ سطح 4 و مدرس حوزة علمیه خراسان، مشهد، ایران؛
hossein.khordoustan@mail.um.ac.ir
تاريخ دريافت: 15/7/1403 تاريخ پذيرش: 16/10/1403 نوع مقاله: پژوهشی
آشتیانی، میرزامهدی (1390) تعلیقه بر شرح حکمت منظومه، قم: کنگره بزرگداشت علامه آشتیانی.
آملی، محمدتقی (بیتا) درر الفوائد، قم: اسماعیلیان.
ابناثیر، مبارکبن محمد (1367) النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، قم: اسماعیلیان.
ابنسینا (1376) الإلهیات من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسنزاده آملی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
----- (1379) النجاة، تصحیح محمدتقی دانشپژوه، تهران: دانشگاه تهران.
بستانی، فؤاد افرام (1375) فرهنگ ابجدی، ترجمۀ رضا مهیار، تهران: اسلامی.
تفتازانی، مسعودبن عمر (1412ق) شرح المقاصد، قم: الشریف الرضی.
تهانوی، محمد اعلی (1996م) موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تحقیق علی فرید دحروج، بیروت: مکتبة لبنان ناشرون.
جرجانی، علیبن محمد (بیتا) شرح المواقف، بهمراه متن المواقف ایجی، قم: الشریف الرضی.
جوادی آملی، عبدالله (1387) فلسفۀ صدرا، قم: اسراء.
جوهری، اسماعیلبن حماد (1404ق) الصحاح؛ تاج اللغة و صحاح العربیة، تحقیق احمد عبدالغفور عطار، بیروت: دار العلم.
زبیدی، محمدبن محمد (1414ق) تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت: دار الفکر.
سبزواری، ملاهادی (1369) شرح المنظومة، تعلیق حسن حسنزاده آملی، تهران: نشر ناب.
شرتونی، سعید (1374) أقرب الموارد فی فصح العربیة و الشوارد، تهران: سازمان اوقاف و امور خیریه.
صدر، سیدمحمدباقر (1422ق) دروس فی علم الاصول، قم: دار الهدی.
طباطبایی، سیدمحمدحسین (1416ق) نهایة الحکمة، قم: مؤسسة نشر اسلامی.
طباطبایی، سیدمحمدحسین و دیگران (1398) تعلیقات بر اسفار اربعه، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
طوسی، خواجه نصیرالدین (1403ق) شرح الإشارات و التنبیهات؛ قسم المنطق، تحقیق و تعلیق حسین خرسندی امین، قم: بوستان کتاب.
عظیمی، مهدی (1395) «فارابی و مساوقت تشخص و وجود: بازتأملی در اسناد ملاصدرا»، حکمت معاصر، شمارة 3، ص80ـ61 .
فارابی، ابونصر محمد (1995م) آراء أهل المدینة الفاضلة و مضاداتها، تحقیق علی بوملحم، بیروت: دار الهلال.
فیاضی، غلامرضا (1386) «تعلیقات»، در طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهایة الحکمة، قم: مؤسسة امام خمینی (ره).
فیّومی، احمدبن محمد (1414ق) المصباح المنیر، قم: دار الهجره.
لاهیجی، عبدالرزاق (1425ق) شوارق الإلهام فی شرح تجرید الکلام، قم: مؤسسة امام صادق (ع).
محیطی اردکان، محمدعلی (1395) «ارزیابی شعور همگانی موجودات بر اساس دلیل مساوقت در حکمت متعالیه»، آیین حکمت، شمارة 38، ص185ـ153؛ DOI: 10.22081/pwq.2019.66672.
ملاصدرا (1382) الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیة، تصحیح و تحقیق سیدمصطفی محقق داماد، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
----- (1383ب) الحکمة المتعالیة فی الأسفار الأربعة، بضمیمۀ تعلیقات سبزواری، ج2، تصحیح و تحقیق مقصود محمدی، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
هیدجی، محمد (1365) تعلیقة الهیدجی علی المنظومة و شرحها، تهران: مؤسسة أعلمی.
[1] . محقق آملی در درر الفوائد کلام محقّق لاهیجی را نقل کرده و به شرح آن پرداخته است (آملی، بیتا: 1/ 151). حکیم هیدجی نیز تفسیر محقّق لاهیجی را پذیرفته است (هیدجی، 1365: 187).
[2] . چنانکه توضیح داده شد، ترادف در مفهوم، همواره تساوی در مصداق را بهمراه دارد.
[3] . حکیم سبزواری تنها میگوید: اگر مقصود، ماهیت خاصّ نباشد، مساوقت وجود و شیئیت بمعنای اتحاد در حیثیت است. توضیحات مذکور استنباط نگارنده از فحوای کلام وی و با توجه به فضای حاکم بر حکمت اسلامی است.
[4] . ملاهادی در شرح منظومه مساوقت وجود با تشخّص را مطرح کرده است. محقق آملی در توضیح گفتار سبزواری میگوید: در توضیح نحوۀ ارتباط میان وجود و تشخّص چهار نظریه مطرح است. قول اول ـکه فارابی، صدرالمتألهین و حکیم سبزواری به آن باور دارندـ آنست که وجود و تشخص بلحاظ مصداق، عین یکدیگر و بلحاظ مفهوم، مغایرند. لازمۀ عینیت مصداقی و تغایر مفهومی اینست که ایندو بلحاظ مفهومی مساوقند؛ یعنی هر آنچه مفهوم تشخص بر آن صادق است، مفهوم وجود نیز بر آن صادق است (آملی، بیتا: 1/ 327). سخن محقق آملی مؤید برداشت نگارنده از کلام علامه است.
[5] . این نکته را نباید از نظر دور داشت که بحث مساوقت وجود و شیئیت، از سوی حکما با هدف ردّ باور متکلمان معتزلی بوده است. متکلمان معتزلیمسلک، ثبوت را اعمّ از وجود پنداشته و در نتیجه، به تساوی وجود و شیئیت باور نداشتهاند (در اینباره بنگرید: سبزواری، 1369: 2/ 185ـ182). این خود مؤید آنست که مقصود حکما از مساوقت وجود و شیئیت، تنها تساوی در صدق است.
[6] . مقصود از این موجود، موجود به وجود عامّ است که شامل واحد و کثیر هر دو میشود (ر.ک: طباطبایی، 1398: 329).
[7] . شیخالرئیس در الهیات شفا به تساوی واحد با موجود نیز تصریح کرده و میگوید: «بل هما] أی: الموجود و الواحد[ واحدٌ بالموضوع؛ أی کلّ ما یوصف بهذا یوصف بذاک» (ابنسینا، 1376: 311). پس از منظر بوعلی ایندو تساوی در تمام مصادیق دارند.
[8] . شیخ این نکته را در الهیات شفا نیز متذکر شده است (همان: 37ـ36).
[9] . متن داخل پرانتز کلام ایجی است.
[10] . فارابی میگوید: «و إنّ أحد معانی الوحدة هو الوجود الخاصّ الذی به ینحاز کلّ موجود خاصّ عمّا سواه و هی التی یقال لکلّ موجود...» (فارابی، 1995: 35).
[11] . ملاصدرا در اسفار اظهار میدارد: «فقد عُلِمَ أنّ الوحدةَ الحقیقیة و الهویّةَ الشخصیّة و الوجودَ الحقیقی لا الانتزاعی کلُّها واحدةٌ بالذات متغایرةٌ بحسب الاعتبار کما مرّ مراراً» (ملاصدرا، 1383ب: 88). حکیم سبزواری نیز در شرح منظومه میگوید: «خُذ وحدةً مع الوجود اثنین فی الذهن لکن عینه فی العین» (سبزواری، 1369: 2/ 383).