احیای مفهوم لوگوس یونانی در زباناندیشی هایدگر
محورهای موضوعی : ریشهشناسی مکاتب و آراء فلسفی در ادوار قدیم و جدیدحمید رضا عرفانی فر 1 * , علی نقی باقرشاهی 2 , سیدمسعود سیف 3 , محمدحسن حیدری 4
1 - دانشجوي دکتری فلسفه معاصر غرب، دانشگاه بينالمللي امام خميني (ره)، قزوين، ايران
2 - دانشيار گروه فلسفه، دانشگاه بينالمللي امام خميني (ره)، قزوين، ايران
3 - دانشيار گروه فلسفه، دانشگاه بينالمللي امام خميني (ره)، قزوين، ايران
4 - استادیار گروه فلسفه، دانشگاه بينالمللي امام خميني (ره)، قزوين، ايران
کلید واژه: لوگوس, زبان, وجود, هراکلیتوس, هایدگر,
چکیده مقاله :
مفهوم «لوگوس» در طول تاریخ فلسفه تطوری پیچیده داشته است. این واژه در اندیشۀ فیلسوفان پیشاسقراطی، بعنوان مفهومی بنیادین در نسبت با عقل جهانی و نظمدهنده، آشکار شد. هراکلیتوس لوگوس را به جایگاهی اصیل در فلسفۀ خود رساند. پس از او، فیلسوفان دیگر واژۀ لوگوس را در معانی و کارکردهای مختلفی که در زبان یونانی داشت، بکار بردند. در مسیحیت، لوگوس به نیرویی الوهی و خود مسیح، بدل شد. در دوران معاصر نیز هایدگر این مفهوم را برای توضیح فهمش از زبان و نسبت آن با دازاین، بکار گرفت. در این مقاله با نگاهی به تاریخ فلسفه در یونان باستان، میکوشیم معانی و مفاهیمی که یونانیان سعی داشتند با واژۀ لوگوس بیان کنند مطرح و بررسی کنیم. سپس توجه هایدگر به این مفهوم قدیمی و چگونگی خوانش و بهرهگیری از آن، برای بیان مقصودش از حیثیت وجودشناختی زبان، را تحلیل میکنیم. در مقایسۀ آنچه یونانیان در مورد لوگوس میگفتند و آنچه هایدگر از لوگوس میفهمید، به این نتیجه میرسیم که هایدگر لوگوس را از آن حیث که به چیزها اجازۀ دیده شدن میدهد، برگزیده است، چراکه زبان از نظر او، نهفقط وسیلهیی برای ارتباط، بلکه آشکارکنندۀ حقیقت موجودات است. بنابرین، این وجه از لوگوس بیشتر مورد توجه هایدگر واقع شده است.
The concept of Logos has undergone a complicated process of development. This term was used for the first time by pre-Socratic philosophers as a fundamental concept in relation to the universal and regulative intellect. Heraclitus granted Logos an original status in philosophy. After him, some other philosophers used this term in different meanings and functions in Greek. In Christianity, Logos turned into a divine power and Christ himself. In the contemporary era, Heidegger used this concept in order to explain his perception of language and its relation to Dasein. In this paper, the authors aim to propound and investigate the meanings and concepts that the Greek tried to express using the term Logos based on available evidence in the history of philosophy in ancient Greece. Next, they analyze Heidegger’s standpoint on this old concept and his interpretation and use of Logos in revealing his intentions in terms of linguistic ontology. After comparing the Greeks’ ideas of Logos and Heidegger’s understanding of this term, they conclude that Heidegger chooses Logos because it allows things to be seen. This is because in his view language is not only a tool for communication but also a revealer of the truth of existents. Therefore, he has paid greater attention to this aspect of Logos.
ارسطو (1399) مابعدالطبيعه (متافيزيک)، ترجمۀ محمدحسن لطفی، تهران: طرح نو.
افلاطون (1366الف) میهمانی، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
افلاطون (1366ب) منون، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
افلاطون (1366ج) تهئهتتوس، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
افلاطون (1366د) مرد سیاسی، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
افلاطون (1366هـ) سوفیست، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
گاتری، دبلیو. کی. سی. (1376) تاریخ فلسفه یونان، ترجمۀ مهدی قوام صفری، تهران: فکر روز.
هایدگر، مارتین (1386) هستی و زمان، ترجمۀ سیاوش جمادی، تهران: ققنوس.
هایدگر، مارتین (1388) چه باشد آنچه خوانندش تفکر، ترجمۀ سیاوش جمادی، تهران: ققنوس.
Aler, J., (1997). The Conception of Language in Being and Time. in Martin Heidegger: Critical Assessments, Volume III: Language. London: Routledge.
Aristotle (2009). Nicomachean Ethics. trans. By D. Ross, Oxford: Oxford University Press.
Friis, L. (1912). The Logos And The Philosophers. The Word. The Word 15: 374–376.
Heidegger, M. (1959). Logos (Heraklit Fragment 50). in Vorträge und Aufsätze. Neske
Heidegger, M. (1962). Being and Time. trans. by J. Macquarrie and E. Robinson. New York: Harper.
Heidegger, M. (1976). Early Greek Thinking. trans. by D. F. Krell & F. A. Capuzzi. New York: Harper & Row.
Heidegger, M. (1987). An Introduction to Metaphysics. trans. by R. Manheim. New Haven: Yale University Press.
Heidegger, M. (1992). History of the Concept of Time: Prolegomena. trans. by T. Kisiel. Indianapolis: Indiana University Press.
Inge, W. R. (1916). Logos. Encyclopedia of Religion and Ethics. Ed. by J. Hastings. Vol. 8: Life And Death; Mulla. Edinburgh: T. & T. Clark.
Liddell, H. G. & Scott, R. (1897). A Greek-English Lexicon. 8th ed. Oxford: Clarendon Press.
Luering, H. L. E. (1915). Logos. The International Standard Bible Encyclopedia. Vol. 3. Chicago: Howard-Severance Company.
Richardson, W. J. (1974). Heidegger: Through Phenomenology to Thought. Netherlands: the Hague.
Schalow, F. (2019). Historical Dictionary of Heidegger’s Philosophy. Rowman & Littlefield
Vycinas, V. (1961). Earth and Gods: an Introduction to the Philosophy of Martin Heidegger . Martinus Nijhoff
Wrathall, M. A. (2011). Heidegger and Unconcealment: Truth, Language, and History. New York: Cambridge University Press.
احیای مفهوم لوگوس یونانی در زباناندیشی هایدگر
حمیدرضا عرفانیفر1، علینقی باقرشاهی2، سیدمسعود سیف3، محمدحسن حیدری4
چکیده
کلیدواژگان: لوگوس، زبان، وجود، هراکلیتوس، هایدگر.
* * *
مقدمه
یکی از مفاهیم بنیادین که هایدگر برای بحث از زبان بخدمت گرفته، مفهوم «لوگوس» است. لوگوس را براحتی نمیتوانیم ترجمه کنیم. برخی دایرةالمعارفها تأکید کردهاند که کلمۀ یونانی «لوگوس»، در هیچ زبان دیگری معادلی صحیح ندارد (Inge, 1916: p. 133)؛ علت این امر هم پیچیده بودن این واژه و گسترة معنایی وسیع آن است. علت دیگر اینست که این واژه در موقعیتهای گوناگون، معانی مختلف اما نزدیک بهم بخود میگیرد. این کلمه از ابداعات هایدگر نیست و هم در فلسفۀ یونانی و هم در الهیات اسکندریه یهودی، سابقه دارد (Ibid). لوگوس بقدری مهم است که هگل آن را یکی از چهار واژة بنیادین فلسفۀ یونان میداند و هایدگر نیز به بیان هگل اشاره کرده است (Schalow, 2019: p. 131).(1) همۀ اینها نشان از بنیادین بودن این مفهوم دارد.
بنظر هایدگر، لوگوس اولین ظهورِ وجود است که در دورۀ یونان باستان ظاهر شده است. اما لوگوس سرگذشت پرماجرایی در طول تاریخ اندیشه داشته و در هر دورۀ تاریخی، وجهی از آن مهمتر شده است. این کلمه، در یونان باستان معانی مختلف داشته که ازجملۀ آنها میتوان به عقل، استدلال، سنجش، منطق، سخن گفتن و بیان کردن اشاره کرد. هایدگر هیچیک از معانی گوناگونی که برای این واژه در طول تاریخ فلسفه ذکر شده است را تنها معنا نمیداند و معتقد است همۀ این معانی و تعابیر و تفاسیر در مورد لوگوس، همواره معنای بنیادین این واژه را پنهان کردهاند (هایدگر 1386: 127)؛ در عین حال، میتوان گفت لوگوس سرّ امکانِ چنین مفاهیم و معانییی است.
در نظر هایدگر، لوگوس بمعنای آشکار ساختن، پدیدار ساختن و به چیزی اجازه دیدهشدن (ظهور) دادن، است. او در تحلیل پدیدارشناسانۀ خود از واژۀ لوگوس، به ریشه «لگین» میرسد. کلمۀ لوگوس ریشۀکلمۀ Logic بمعنای منطق نیز هست. لگین در زبان یونانی هم بمعنای سخن گفتن و هم بمعنای جمع آوردن است. لوگوس جمعکننده همه چیز و همان چیزی است که با ما سخن میگوید. لوگوس وجود است از آن جهت که مابهالاتحاد حقیقی تمام موجودات است. در نظر هایدگر، لگین اینست که اجازه دهیم در برابر آنچه حاضر میشود، قرار گیریم. بر همین اساس، او لوگوس را «آشکار ساختن» و «به چیزی اجازة دیدهشدن دادن»، معنا میکند (همان: 128). همچنین بر اساس معنای دوم لگین، لوگوس را جامعِ جوامع و بنیادی که همه چیز در آن گرد آمده است، تعریف میکند. بنابرین، لوگوس حقیقتی است که مجالِ آشکار شدنِ یک چیز را با سخن گفتنِ یک شخص، فراهم میسازد. بعبارتدیگر، لوگوس به موضوعِ سخن اجازة ظهور میدهد و این کار را برای کسانی انجام میدهد که در این سخن گفتن شرکت دارند. از اینرو، لوگوس شأن اظهارکنندگی داشته و متوجه پدیدار است و از سویی، خود پدیدار که از ریشة یونانی «فاینامنون» است، بمعنای آن چیزی است که خود را آشکار میکند. «پدیدارشناسی» از اصطلاحات یونانی phainomenon و logos گرفته شده است؛ Phainomenon (مشتق از فعل phainesthai) بمعنای چیزی است که خود را نشان میدهد، بمعنی آشکار شده (Heidegger, 1962: p. 51).
برای فهم بهتر معنای لوگوس، ابتدا معنای اصطلاحی و ریشهشناسی این واژه را بررسی میکنیم، سپس میکوشیم رد این واژه را در طول تاریخ پیگیری کنیم تا به استفادة هایدگر از آن برسیم.
معانی و ریشۀ واژۀ لوگوس
لیدل و اسکات Λόγος را اینگونه تعریف کردهاند: 1ـ آنچه گفته میشود، یعنی کلمه یا چیزی که با آن اندیشة باطنی بیان میشود (در لاتین vox [صدای...] یا oratio [دعا یا گفتار]). 2ـ خود اندیشۀ درونی (در لاتین، ratio [نظر، عقل، زمینه، حساب، سنجش، رابطه، نسبت، قیاس]). 3ـ پس، Λόγος شامل هر دو معنای فکر و کلمه است که برای مثال در عهد جدید یافت میشود. بنابرین، لوگوس که مربوط به آنچه در هستی است، باید از میتوس5، که اساساً به آنچه ساختگی است یا وانمود شده، ربط دارد، متمایز شود (Liddell and Scott, 1897: p. 901). بر این اساس، لوگوس دارای دو معنا است: 1ـ گفتار، موضوع یا هدف؛ 2ـ اسطوره، داستان یا افسانه (Ibid: p. 983).
در زبان انگلیسی امروز، هنوز هم معمولاً لوگوس به عقل6 ترجمه میشود. برای تشخیص این موضوع، فقط باید یادآوری کرد که توصیف ارسطو از انسان بعنوان حیوان ناطق،7 ابتدا در لاتین به animal rationale تعریف شد، و سپس، به the rational animal در انگلیسی تبدیل شد.(2) با این حال، باید اذعان نمود که این ترجمة دمدستی ترجمهیی رضایتبخش از آنچه هایدگر در هستی و زمان، در توصیف لوگوس میگوید، نیست؛ برغم ارتباط ریشهشناختی این تفسیر با Rede آلمانی (Wrathall, 2011: p. 133; Heidegger, 1992: p. 10).
از نظر دستوری، اسم یونانی λόγος از همان ریشة اسم λέξις [lexis] مشتق شده است ـکه بمعنای عبارت یا اظهار، صحبت کردن، گفتن یا گفتار و همچنین شیوۀ صحبت کردن، داستان، یا سبک است. فعل [λέγειν] legein نیز که اهمیت خاص خود را برای کاوش در زبان و فکر یونانی دارد، بمعنی «تعمد کردن»، «شمارش»، «در نظر گرفتن»، «جمعآوری»، «خواندن»، «حرف زدن» یا «گفتار داشتن» است. این ریشة مشترک فعل λέγω [legō] است که فعل λέγειν مصدر حال فعال آن است. Λέγω را میتوان در صفت διαλεκτικός [dialektikos] نیز یافت که بمعنای «دیالکتیکی» است (Liddell and Scott, 1897: p. 901).
لوگوس در یونان
چنانچه گفته شد، لوگوس در زبان یونانی دارای معانی متعدد و کاربردی گسترده است. دو کاربرد این واژه را میتوان از هم تفکیک کرد: کاربرد در معنای عمومی، و کاربرد در معانی خاص که هر فیلسوف بنا به منظومة فکری خود، از لوگوس مراد کرده است.
واژة لوگوس در آثار نویسندگان بزرگ یونانی مانند هرودوت، توکودیدس، پیندار، اوریپیدس، هومر، آریستوفانس، آئسخولوس و سوفوکلس قابل پیگیری است. اصطلاح لوگوس را با هیچ کلمة واحدی نمیتوان بنحو رضایتبخش ترجمه کرد. لوگوس علاوه بر صورت یا ساختار، و عقل یا تناسب، ممکن است بر اساس مضمونش، بمعنای گزارش و تعریف و تبیین باشد که همة این مفاهیم خاص یونانیان است، و در ذهن آنها چنان ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند که اگر با اصطلاح لوگوس همة آن معانی را اراده نمایند، طبیعی جلوه میکند (هایدگر، 1388: ۱/ ۸۹). ویلیام گاتری کاربرد رایج واژۀ لوگوس در قرن پنجم قبل از میلاد و پیش از آن را در چند دسته معانی آورده که در جدول ذیل آنها را خلاصه کردهایم (گاتری، 1376: ۵/ 54ـ46):
رديف | معنای اصلی | توضیحات | |
مواردی که در این دسته جای میگیرند | کسانی که از این معنا استفاده کردهاند | ||
1 | هرچیزِ گفتهشده (یا نوشتهشده) | داستان یا گزارش، خواه خیالی و خواه تاریخ حقیقی | هرودوت، توکودیدس |
شرحی از هر چیز، تبیین یک وضعیت یا ویژگیها | پیندار | ||
اخبار، وقایع | اوریپیدس | ||
گفتار | توکودیدس | ||
صحبت، گفتگو بطور کلی | هومر، پیندار، آریستوفانس، هرودوت | ||
پاسخ غیبگو | پیندار | ||
شایعه، خبر | توکودیدس، هرودوت | ||
آنچه همگانی یا ضربالمثلی گفته شود | آئسخولوس، سوفوکلس | ||
یادآوری، توجه دادن | آریستوفانس | ||
حساب، حساب مالی، تاوان | هرودوت | ||
2 | ارزش، ارزیابی، اعتبار | ارزش، شهرت | پیندار |
۳ | اندیشیدن و سنجیدن اثباتها و نفیها، که بعقیدة یونانیان، گفتگو با خویشتن است. | اندیشه یا استدلال، مقابل احساس صرف | پارمنیدس |
عقیده | هرودوت | ||
۴ | علت و دلیل یا برهان | دلیل، برهان | آئسخولوس، سوفوکلس، آریستوفانس |
۵ | حقیقت موضوع | در مقابل واژههای توخالی و بهانه | هرودوت |
۶ | اندازه، اندازة تمام | معادل واژة یونانیِ «مترون» | هرودوت، توکودیدس |
۷ | ارتباط، رابطه، نسبت | ارتباط داشتن، مطابق بودن | آئسخولوس، هرودوت |
شباهت | افلاطون | ||
نسبت ریاضی | افلاطون، ارسطو، فیثاغوریان | ||
۸ | اصل عمومی یا قاعده | قاعده | ارسطو |
قانون | لئوکیپوس، هراکلیتوس | ||
۹ | قوة عقل | عقل | افلاطون، هراکلیتوس |
۱۰ | تعریف، یا بیان صورتبندیشدة طبیعت ذاتیِ اشیاء | تعریف | ارسطو، افلاطون |
۱۱ | معانی کم کاربردتر | موافقت کردن، هماهنگی و اتحاد، همپیمان شدن و غیره | هرودوت و دیگران |
گاتری معتقد است پنج معنای اول بسهولت در یکدیگر جذب و ادغام میشوند، اما از معنای ششم ببعد، کاربردها کمی متفاوتتر هستند. معانی ۸ و ۹ ـیعنی «اصل عمومی، قانون، یا قاعده» و «قوة عقل»ـ بیشتر به کاربرد واژة لوگوس در هراکلیتوس مربوطند (همان: ۵۱). در ادامه به مباحث فیلسوفان پیرامون لوگوس اشاره میشود و مثالهایی از استفادۀ آنها ذکر میگردد.
1. لوگوس در هراکلیتوس؛ سخنگوی نظمبخش
هایدگر در بحث لوگوس، بیش از همه به کاربرد این واژه در بیان هراکلیتوس اشاره دارد. هراکلیتوس در آثار خود لوگوس را هم در معانی عمومی بکار برده است و هم در معنای خاص فلسفة خویش. در معنای خاص، او با لوگوس هم به آتشی اشاره میکند که همهچیز را در برگرفته است و هم به خود وحدت (Friis, 1912: p. 374). او در فقرة پنجاهم دربارۀ طبیعت،3 دانایی را گوش دادن به لوگوس میداند که از وحدت و یگانگی چیزها خبر میدهد.
لوگوس در نظر هراکلیتوس، فرمانروای عالم وجود بوده و در همهچیز و همهجا، آشکار است و امری کلی است. لوگوس بمثابه قانونی جهانشمول، بر تمام فرایندهای طبیعت احاطه دارد و طبیعت از آن تبعیت میکند. آغاز کتاب هراکلیتوس چنین است: «هرچند این لوگوس همواره وجود دارد، انسانها ناتوانی خود را از فهمیدن آن اثبات میکنند. زمانیکه یکباره آن را میشنوند، همچون پیش از شنیدن آن؛ زیرا، هرچند همه چیز مطابق با این لوگوس پدید میآید، انسانها چنان درنظر میآیند که گویا نادانند». لوگوس ماهیتی عقلانی دارد و نمونة آن، عقل انسان است؛ اما انسانها، از لوگوس، درحالیکه بر زندگی آنها سیطره دارد، آگاه نیستند.
هراکلیتوس عملاً نخستین کسی است که بدنبال آن بود تا نظمی را که در دنیای متغیر وجود دارد، با یک قانون یا اصل حاکم توضیح دهد. برای توضیح وضعیت دائمی شدن، هراکلیتوس به جستجوی عنصری جدید و اولیه که همه چیز از آن سرچشمه میگیرد، سوق داده شد؛ که آنطور که متفکران قبلی حدس میزدند، آب یا هوا نباشد، بلکه آتشی اسرارآمیز و نیرومندتر باشد. همۀ تغییرات باید بر اساس معیار صورت گیرد. واقعیت هماهنگی اضداد (هماهنگی عناصر متضاد) است. هراکلیتوس، قانون عقلانی و غیرقابل تغییر را گاهی عدالت و گاهی لوگوس مینامد. این انرژی ابدی هستی است که همه چیز را فرا میگیرد و وحدت را حفظ میکند. هراکلیتوس گاهی این اصل عقلانی را خدا نامیده است (Luering, 1915: p. 1911).
یک لوگوس وجود دارد که در سراسر جهان یکسان است، که خود همگن و یکی است. این حکمت را ممکن است با جستجو در درون خود بدست آوریم. برای همۀ مردم ممکن است که خود را بشناسند و عاقل باشند. لوگوس قانون الهی یا ارادۀ خداوند است. همۀ قوانین بشری از یک قانون الهی تغذیه میشود. لوگوس دلیل درونی جهان است که همیشه وجود داشته است؛ با این حال، انسانها از آن غافلند، چه قبل از شنیدن و چه در حین گوش دادن به آن. این هماهنگی پنهانی است که زیربنای اختلافات و تضادهای هستی است. در هراکلیتوس هیچ اثری از خدای متعال وجود ندارد که دلیل یا ارادة آن لوگوس باشد. این نظام بیشتر نوعی پانتئیسم با عنصر قوی عرفانی است (Inge, 1916: p. 134).
هراکلیتوس در پارة پنجاهم کتابش میگوید: «گوش کنید، نه به من، بلکه به لوگوس؛ خردمندی است موافقت با اینکه همه چیز یکی است». از ایندو پاره میتوانیم چند مطلب دربارة لوگوس بفهمیم، هرچند بیان هراکلیتوس رازآلود است: ۱ـ لوگوس عبارتست از چیزی که شخص میشنود (معنای مشترک)؛ ۲ـ لوگوس عبارتست از آنچه به همة پدیدهها نظم میدهد، یک گونه قانون کلی شدن؛ ۳ـ لوگوس عبارتست از چیزی که وجودی مستقل از کسی که بیانی لفظی از آن ارائه میکند، دارد (گاتری، 1376: ۵/ ۵۵).
2. لوگوس در سقراط و افلاطون
وقتی هراکلیتوس لوگوس را بعنوان عقل جهانی مطرح کرد، زمینهیی ایجاد شد تا آنکساگوراس از نوس بعنوان نیروی عقلانی جهان نام ببرد و آن را جایگزین لوگوس کند. آنکساگوراس اولین فیلسوفی است که از یک نیروی عقلانی مستقل از جهان و حاکم بر جهان یاد کرده است. نوس، بعنوان اصل تنظیمکنندۀ جهان، عقل الهی، میان خدا و جهان قرار دارد (Inge, 1916: p. 134). چنین خطی در سقراط و افلاطون پیگیری میشود و افلاطون بیشتر از «نوس» استفاده میکند تا «لوگوس». در تیمائوس «لوگوس» بعنوان توصیفکنندۀ نیروی الهییی که جهان از آن برخاسته، بکار میرود (Luering, 1915: p. 1912).
در محاورة تئایتتوس، در جایی که بحث از دانش است، تئایتتوس میگوید: دانش عبارتست از حکم یا باورِ درست که با لوگوسی همراه باشد، و در نتیجه فقط چیزی شناختنی است که بتوان لوگوسی از آن عرضه کرد (گاتری، 1376: ۱۶/ ۲۲۰). سقراط در رسالة میهمانی، برای اینکه بیان کند میان زشتی و زیبایی، میانگینی هست، میگوید: بین دانایی و نادانی نیز میانگینی هست. این حالتی است که «کسی اعتقادی (دوکسایی) درست داشته باشد، ولی نتواند علل و دلایل (لوگوس) درستی آن را بیان کند». این حالت نه دانایی است و نه نادانی. دانایی نیست، زیرا شناسایی بیوقوف به علل، امکانپذیر نیست. نادانی هم نیست، چون کسی که حقیقت را دریافته است، نمیتوان نادان شمرد (افلاطون، 1366الف: ش۲۰۲). بنابرین، اگر کسی از دوکسای درست، «لوگوسی عرضه کند»، آن را به شناخت مبدل ساخته است. در منون نیز سقراط برای اینکه به منون بفهماند که هر پنداری (دوکسایی)، دانش نیست، بیان میکند که پندارها زمانی دراز بجا نمیمانند و میگریزند، مگر اینکه آنها را با زنجیر دلیل و برهان، ببندیم، و این بستن همان یادآوری است (همو، 1366ب: ش ۹۸). پس مدلل ساختن (لوگیسموسِ) علت، همان لوگوسی است که دوکسا را به دانش، یعنی دانش پیش از تولد تبدیل میکند.
سقراط در همان رسالة تئایتتوس، باز هم از «لوگوس» استفاده کرده است؛ در جایی که دربارة چیزهای مرکب و عناصر صحبت میکند. چیزهای مرکب از عناصر سازندة آنها تشکیل شدهاند. چیزهای مرکب «دارای لوگوس هستند»؛ لوگوسِ بیانِ عناصر آنها؛ اما عناصر، هیچ لوگوسی ندارند و فقط میتوان اسم آنها را بر زبان آورد. سخن، واقعیت را منعکس میکند، و لوگوسها ترکیبی از چندین نام هستند. بنا بر بحث قبلی ـکه گفتیم دانش عبارتست از حکم یا باور درست همراه با لوگوسـ در اینجا چیزهای مرکب را میتوانیم بشناسیم، چون دربارة آنها هم میتوان باورِ درست بدست آورد و هم میتوان لوگوسی ارائه کرد؛ اما شناخت عناصر ممکن نیست و فقط میتوان آنها را درک کرد (گاتری، 1376: ۱۶/ ۲۲۱). البته سقراط این نظر را رد کرده و معتقد است شناسایی عناصر اصلی بسی روشنتر و دقیقتر از شناسایی چیزهای مرکب است و حتی برای اینکه هر چیز را بنحو کامل بشناسیم، شرطی اساسی است (افلاطون، 1366ج: ش۲۰۶).
بنابرین، سقراط و نویسندة محاورات او، افلاطون، «لوگوس» را در معنای تعریف، توضیح و تشریح آوردهاند. اما رسالة تئایتتوس به این معنا بسنده کرده و سه معنای احتمالی را نیز برای لوگوس توضیح میدهد و بررسی میکند که آیا میتوانند درست باشند یا نه: ۱ـ ظاهر کردن اندیشه بیاری صدا و از راه بکار بردن اسامی و افعال؛ بیانِ تصور خود در آنچه میگوید. در اینجا لوگوس، اسمی است از مصدر لگین، بمعنای سخن گفتن. ۲ـ برشمردنِ همة اجزاء یا عناصر یک چیز و رسیدن از جزئیات به کل. ۳ـ بیان ویژگی یا نشانهیی که شیء مورد نظر را از هر چیز دیگر ممتاز سازد.
از نظر سقراط، معنای اول مردود است، زیرا از هر شخص غیر کرولال، ساخته است. معنای دوم نیز مردود است، چون شمردن اجزاء کفایت نمیکند. او با اینکه در آغاز معنای سوم را بهتر از دو معنای قبلی مییابد، در ادامه اذعان میکند که این معنا نیز مشکل دارد؛ مشکلش اینست که خودِ پندار (دوکسای) درست، شامل خصوصیاتی میشود که آن چیز را از دیگر چیزها مشخص میسازد. گویی سقراط خود را در یک تسلسل گرفتار میبیند و نتیجه میگیرد که شناسایی نه ادراک حسی است، و نه دوکسای درست، و نه دوکسای درستی که با لوگوس همراه باشد. محاورة تئایتتوس بینتیجه باقی میماند (همان: ش۲10ـ۲08).
در رسالة سیاستمدار، در جایی که بحث از تعریف سیاستمدار است، افلاطون مینویسد: «امور معنوی (غیرجسمانی) را که مهمترین و زیباترین امورند، فقط از راه لوگوس (توضیح و بیان) میتوان روشن ساخت، نه از راه دیگر» (همو، 1366د: ش۲۸۶). گاتری عبارت «فقط در قالب کلمات» را بجای لوگوس آورده و در پاورقی توضیح میدهد که کمبل، عبارت «توجیه عقلانی» و اوئن، عبارت «تبیین» را آوردهاند، اما آنچه افلاطون در اینجا به آن نظر ویژه دارد، تمایز میان بازنمود دیداری و توصیف لفظی است و درنتیجه، انتخاب خودش مناسبتر است (گاتری، 1376: ۱۶/ ۳۳۴).
در رسالة سوفسطایی مطالبی مهمتر دربارة لوگوس مطرح شده است؛ لوگوس، دوکسا و فانتسیا و ارتباط آنها، در اینجا مطرح میشود. «دوکسا (عقیده یا پندار، داوری یا حکم) نتیجة اندیشه است، و اندیشه سخنی است که ذهن در اندرون انسان به خودش میگوید» (افلاطون، 1366ﻫ : ش۲۶۴). در تئایتتوس نیز آمده که تفکر گفتگویی است که روح با خود میکند (همو، 1366ج: ش۱۸۹). اندیشه هرگاه مبتنی بر ادراک حسی باشد، فانتاسیاست. بنابرین، افلاطون لوگوس را در اینجا بمعنای سخنِ معنادار، گزاره یا گفتار مستمر بکار برده و مبنای تفکر، دوکسا و فانتاسیاست؛ از اینرو، اگر لوگوس نباشد، فلسفهیی هم نخواهیم داشت.
بعد از اینکه اهمیت لوگوس در فلسفه مشخص شد، افلاطون به بررسی آن میپردازد. لوگوس از کلمهها تشکیل شده است. کلمهها نیز، مانند واقعیتهایی که بیان میکنند، برخی میتوانند با بعضی دیگر ترکیب یابند و برخی نمیتوانند. سادهترین لوگوس، باید از ترکیب یک مورد از هر قسم بوجود آید، زیرا فقط در آن صورت میتوان چیزی گفت (لگین: یعنی گزارهیی معنیدار بر زبان آوردن). بنابرین، لوگوس از ترکیب صورتها با یکدیگر بوجود میآید؛ اگر هیچ ترکیبی در میان صورتها نباشد، لوگوس هیچوقت نمیتواند بوجود آید (همو، 1366هـ: ش۲۶۰). این عبارت که «لوگوس حاصل درهمتنیده شدن صورتها با یکدیگر است» مناقشاتی میان مفسران بوجود آورده است (گاتری، 1376: ۱۶/ ۳۰۴).
اگرچه ارسطو واژۀ «لوگوس» را در معانی مختلف بکار برده، نمیتوان جایگاه و معنایی مشخص برای آن تعیین کرد. در یک کاربرد، لوگوس را در معنای بینش درست، قوهیی که بوسیلۀ آن اراده برای عمل صحیح تربیت میشود، بکار برده (Luering, 1915: p. 1912) و در کاربرد دیگر، «لوگوس» را در معنای «تعریف» آورده است. در کتاب هشتمِ مابعدالطبیعه، در توضیح عقاید آنتیستنس و پیروانش، دربارة تعریف میگوید: بعقیدة آنها، شما نمیتوانید چیستی، یعنی ماهیت چیزی را تعریف کنید، بلکه فقط میتوانید بگویید آن چیز، چگونه است. برای جوهر مرکب، چه معقول و چه محسوس، میتوان تعریف (لوگوس) ارائه کرد، اما برای عناصر سازندة آن نه، زیرا لوگوس تعریفکننده، چیزی را بر چیزی حمل میکند (ارسطو، 1399: ۱۰۴۳ب). او در کاربردی دیگر، گفتار (لگین) لوگوس را بمعنای احضار، آوردن و آشکار ساختن8 خود توصیف میکند.
4. لوگوس در اندیشۀ رواقی
در رواقیان است که باید بدنبال اولین بیان نظاممند آموزة لوگوس باشیم. در رواقیگری، فلسفۀ هراکلیتوس جانی تازه گرفت و تحولاتی جدید یافت. لوگوس، کلید تفسیر رواقیان از زندگی در قلمرو طبیعت و وظیفه است. آنها که بیشتر به مسائل اخلاقی علاقمند بودند تا فیزیکی، مجبور شدند بدنبال یک مبنای متافیزیکی کلی برای زندگی اخلاقی عقلانی باشند. آنها معتقد بودند باید یک ایدة واحد یافت که بر دوگانگی بین خدا و جهان غلبه کند و تضاد بین نفسانی و مافوق حسی را که افلاطون و ارسطو نتوانسته بودند آشتی دهند، برطرف سازد. برای این منظور، بنظر میرسید آموزة لوگوس هراکلیتوس، رضایتبخشترین راهحل باشد.
زنون رواقی لوگوس را مرکز نظام خود قرار داد و آتش را تجسم مادی آن میدانست. زنون و خروسیپوس معتقد بودند لوگوس، اصول شاخههای فلسفه را متحد و نظام آنها را هماهنگ کرده است. لوگوس رواقیان علاوه بر شباهت با لوگوس هراکلیتوس، با اصل جانداری مادة جهانشناسان پیشاسقراطی نیز شباهتهایی دارد (گاتری، 1376: 1/ ۵۹). ایدة اساسی رواقیان اینست که کل جهان، یک کل زنده و متصل را تشکیل میدهد و همۀ جزئیات، اشکالی معین هستند که بواسطۀ نیرویی بدوی ـکه آنها تصور میکردند آتشی همیشه روشن استـ وجود دارند. رواقیان مانند هراکلیتوس، آتش را جوهر اولیه و اصل مادی الهی میدانستند. لوگوس دارای فعالیت مولد ذاتی، دلیل اصلی جهان است که خود را در همۀ پدیدههای طبیعت نشان میدهد (Inge, 1916: p. 134). این فعالیت ابدی یا قدرت جهانی الهی، نیروی مولد الوهیت9، یا اصل مولد جهان نامیده میشود. این انرژی حیاتی، نهتنها جهان را فرامیگیرد، بلکه خود را بشکلی بیشمار10 یا بصورت نیروهای شکلدهنده آشکار میکند که به پدیدههای متنوع طبیعت و حیات انرژی میبخشد.
این تبعیت همۀ جزئیات از لوگوس، نهتنها نظم عقلانی جهان را تشکیل میدهد، بلکه هنجاری از وظیفه را برای تنظیم فعالیتهای زندگی فراهم میسازد. از اینرو، در حوزۀ اخلاق، نظم زندگی بر اساس لوگوس است (Luering, 1915: p. 1912). انسان با داشتن لوگوس، که حیوانات پستتر، فاقد آن هستند، هرچند بدنش حیوانی است، اما با عالیترین جزء طبیعت خود در الوهیت سهیم است (گاتری، 1376: ۱/ ۵۶). این ایده که همة انسانها از لوگوس برخوردارند، رواقیان را به ایدة برابری و آزادیِ همگان نزدیک کرد (همان: ۱/ ۵۸).
لوگوس پس از یونان
آنچه تا اینجا مطرح شد، اندیشههای فیلسوفان یونان باستان و دورۀ هلنیستی دربارة لوگوس بود. اما کار لوگوس در عالم اندیشه به اینجا ختم نمیشود و این مفهوم سترگ، در جهان عبریزبان یهودیت و مسیحیت، ملبس به لباس جدید، به حیات خود ادامه داده است. تلاشهای فیلون، زمینه را برای تفسیر مسیحی از لوگوس فراهم ساخت. نویسندگان مسیحی، مانند یوستین شهید، این آموزه را برای پیوند دادن فلسفۀ یونان با دین بکار گرفتند (Inge, 1916: p. 134). در مسیحیت، لوگوس بمعنای گفتار یا سخن در اشاره به خدا بکار میرود که گاهی بمعنای یک گفتار خاص است و گاهی بمعنای کلی مکاشفه و وحی الهی. در انجیل یوحنا از مسیح بعنوان «لوگوس» نام برده شده و این اولین استفادۀ فنی از واژۀ لوگوس در عهد جدید است (Ibid., p. 136). پولس مستقیماً کلمۀ «لوگوس» را برای مسیح بکار نبرده، اما اشارات او با این عنوانگذاری همارز است و رتبه و کارکردی که برای مسیح بیان میکند، همنهشت با لوگوس است. احتمال دارد که پولس با نوشتههای فیلون آشنا بوده باشد. در نظر پولس، چنین نیست که مسیح فقط کارگزار خداوند باشد، بلکه مسیح برای خود میآفریند و غایت و سرچشمة مخلوقات است. لوگوس واسطة کل فعالیت خلاقۀ خداست.
در دوران جدید نیز فیلسوفان به مناسبتهای مختلف اشاراتی به مفهوم لوگوس داشتهاند، اما فیلسوفی که لوگوس را از جنبۀ زباناندیشی آن، بار دیگر احیا کرد، هایدگر بود که آن را در ساختار فلسفۀ زبان خود گنجاند.
هایدگر و احیای مفهوم لوگوس
نگاه هایدگر به زبان با نگاه دیگر فیلسوفان متفاوت است. او برای توضیح مفهومی که در نظر دارد، سراغ فیلسوفان پیشاسقراطی رفته است. هایدگر همیشه به سرآغازها نظر دارد. در این زمینه نیز لوگوس را که مفهومی آغازین و باستانی است، برای بیان مفاهیم مدنظر خود مناسب دیده است.
الف) علت انتخاب لوگوس توسط هایدگر و جایگاه آن
نخستین دلیل انتخاب لوگوس توسط هایدگر، اینست که لوگوس از طریق یکی از معانی مهمش، یعنی «سخن گفتن»، نسبتی با زبان دارد؛ یعنی دارای حیثیت زبانی است. دلیل دوم اینکه، مفهوم «سخن گفتن» برای لوگوس حیثیتی وجودی و هستیشناسانه نیز دارد. پس دلایلی که میتوان برای انتخاب «لوگوس» توسط هایدگر درنظر گرفت، عبارتند از: ۱ـ سرآغازین بودن مفهوم لوگوس، ۲ـ حیثیت زبانی مفهوم لوگوس، ۳ـ حیثیت وجودی مفهوم لوگوس.
هایدگر مفهوم لوگوس را در بند هفتم از فصل دوم کتاب هستی و زمان، در توضیح «روش پدیدارشناختی جستار» و ذیل بندی با همین عنوان، وارد کرده است (هایدگر، 1386: 116). هدف مستقیم این بند از هستی و زمان، طرح بحث زبان نیست، بلکه هایدگر در توضیح پدیدارشناسی، با توجه به پیوند پدیدار ـکه به ظهور رسیدن استـ با لوگوس، ناگزیر به طرح مفهوم لوگوس شده است. اما در ادامه، ذیل بند سیوچهارم فصل پنجم عنوان «دازاین و گفتار»، پیوند میان لوگوس و زبان آشکارتر تبیین میگردد (همان: 392)؛ اگرچه در هر دو مورد، مبنای بحث همان پرسش اصلی هایدگر، یعنی پرسش از هستی است.
ب) معنای مدنظر هایدگر از لوگوس
از میان معانی متعدد لوگوس، هایدگر به «سخن» توجه بیشتری دارد و این ساحت از لوگوس را در کار خود وارد کرده است. البته از گستردگی مفهوم لوگوس نیز غافل نیست و جوانب دیگر آن را نیز در نظر دارد؛ بویژه جنبۀ گردآوری، جمعکنندگی و وحدتبخشی لوگوس را. بهمین دلیل، در هستی و زمان، به شش معنای لوگوس اشاره کرده است: خرد،11 حکم، 12 مفهوم، 13 تعریف، 14 دلیل، 15 نسبت16 (همان: 128). سپس تحلیل میکند که «گفتار»(4) که آن را برای اشاره به لوگوس برگزیده است، چگونه میتواند حاوی همۀ این معانی باشد. هایدگر بدلایل ریشهشناسانه و احترام به تفکر یونانی، و نیز سوگیری فلسفی خود نسبت به مطالعۀ بدیع دازاین، فکر میکرد λόγος در آلمانی امروز بهتر است، نه بعنوان vernunft یا هر یک از معادلهای نزدیک و مترادف آن، بلکه بعنوان rede (گفتار) ترجمه شود. او تأیید میکند که این دلالت اساسی آن است. هایدگر مطالعهیی دقیق روی فقره پنجاهم کتاب هراکلیتوس ـکه از لوگوس و سخنگویی آن صحبت میکندـ انجام داده است (Heidegger, 1959). هراکلیتوس میگوید: «گوش میدار! نه به من، بلکه به لوگوس که تو را میگوید: حکمت اینست که بپذیری همه چیز یکی است». از نظر هایدگر، لوگوس در این بیان هراکلیتوس، هم جنبۀ سخنگویی را مطرح کرده و هم جنبۀ وحدتبخشی را. هایدگر معتقد است یونانیان واژهیی مستقیم بمعنای «زبان» نداشتند و لوگوس بیش از هر چیز بعنوان بیان و اظهار لحاظ میشد ( هایدگر، 1386: 402).
آنچه واضح است اینست که اگرچه تعاریف لیدل و اسکات از λόγος (که پیشتر بیان شد)، بسیاری از معانییی که معمولاً به لوگوس نسبت داده میشود را بدرستی بتصویر میکشد، اما شاید در آن نفوذ نمیکند؛ نه به حیث وجودشناختی لوگوس نسبت به دازاین ـدستکم آنطور که هایدگر میاندیشدـ و نه به نقش و کارکرد آن برای درـجهانـ بودن. بعقیدۀ آلر، اینکه هایدگر در هستی و زمان، لوگوس را معادل گفتار میداند، به این معناست که زبان (اشپراخه) باید مشتق وجوشناختی خودِ لوگوس باشد؛ همچنین ساختار پیشینی افشاگری، یعنی آشنایی دازاین با بودن بطور کلی (Aler, 1997: p. 28).
پس لوگوس بمعنای «سخن»، در هستی و زمان بشکل لوگوس بمعنای «گفتار» ظاهر شده است. ریچاردسون بسادگی لوگوس را در بحث هایدگر، ساحتی از ساختار وجودشناختی دازاین معرفی میکند که گفتار را ممکن میسازد (Richardson, 1974: p. 66). درواقع، این ساحت به دازاین امکان میدهد آنچه در ساحت فهم دریافت شده را بیان کند. این امر به این دلیل است که در هستی و زمان، زبان وجهی از اگزیستانس انسان تلقی میشود. سه ساحت اگزیستانس دازاین17 که نشانهیی از زمانمند بودن او هستند، عبارتند از: یافتِ حال،18 تفهم،19 و زبان یا گفتار20.
فهم و ادراک از طریق رابطهیی اساسی و اصلی با لوگوس حاصل میشود. لوگوس نیاز و خواستن وفاق است، لوگوس اساس اصلی زبان است، پایهیی است که وجود تاریخی دازاینـدرـجهان، یعنی در میان هستی بعنوان یک کل، بر آن بنا شده است. هایدگر مفهوم گفتار را با مفاهیم سکوت، شنیدن، زبان روزمره و... در بحث و بررسی خود وارد میکند. او «گفتار» را بنیاد «اگزیستانسیالـاونتولوژیکال زبان» میشمارد (هایدگر، 1386: 393) و معتقد است دازاین پیشاپیش دارای زبان است. ازآنجاکه گفتار مقوم دازاین و دازاین مبین درـجهانـبودن است، پس دازاین همچون «درـبودن»ی سخنگو و اهل گفتار، پیشاپیش خود را در بیان آورده است. هایدگر تعریف یونانیان از انسان بصورت حیوان ناطق یا صاحب لوگوس را شاهد مدعای خود میگیرد (همان: 401).
هایدگر معتقد است وجود انسان با توجه به معنای تاریخی آن و همچنین در حوزۀ تاریخ بعنوان گشایش، مکاشفه و آشکار شدن جوهر، همان لوگوس است که مقام جمع، ادراک و آگاهی از وجود موجود است. انسان عجیبترین موجود در میان موجودات است که با شدت بخرج دادن و با اعمال قدرت در آن،21 میتواند طاغی و مقاوم را رام و تحت سلطۀ خود درآورد و آن را آشکار، جلوهگر و ایستاده در پیشرو کند. در نتیجة خروج انسان و سفر او در طریق وجود و تجربۀ او، او خود را در حضور گفت (کلمه)، و در حضور زبان مییابد و آن را چهرهبچهره مییابد. بنابرین، لوگوس ریشه در گشودگی دازاین دارد و این گشودگی با درـجهانـبودن محقق میشود. تفهم که نشانگر درـجهانـبودن است، خود را با لوگوس اظهار میکند. زبان پاسدار فهم گشوده شده بر روی جهان است. زبان هستی دازاینـدرـجهان است که دازاین را به یافتی از خود و دیگران میرساند (همان: 394).
هایدگر میکوشد توضیح دهد که چگونه لوگوس از معنای اصلی گردآوری به معنای «زبان» رسیده است. ما باید لوگوس را از نظر لگین درک کنیم. او معتقد است لگین عبارتست از «اینکه اجازه دهیم در برابر... آنچه در حضور به هم فرا میرسد، قرار گیریم» (Heidegger, 1976: p. 60). هایدگر مدعی است که معنای اصلی legein گفتار یا سخن، اظهار کردن یا پیشکشیدن است. لوگوس سخن اصلی هستی است که زبان انسان را ممکن میسازد.
از سوی دیگر، او میگوید: لوگوس در مقام گفتار به حقیقت بمعنای آشکار ساختن آن چیزی است که در گفتار «گفته میشود». ارسطو این کارکرد گفتار را با عنوان آپوفاینستای (نشانگر)، یعنی از جانب خود نشان دادن، شرح داده است. از نظر هایدگر، این لوگوس است که «میگذارد تا چیزی دیده شود» و «مجال دیده شدن» به موضوع گفتار میدهد (هایدگر، 1386: 128). لوگوس چیزی را که مورد گفتگو قرار گرفته، نشان میدهد. لوگوس به کسی که سخن میگوید یا به کسانی که با هم گفتگو میکنند، محتوای گفتار را نشان میدهد (همانجا).
اظهار، گفتار ارتباطی، «نشان دادن اینـاینجا» (Aler, 1997: p. 25)، مستلزم چیزی برای گفتن است. این امر مستلزم درـجهانـبودن است. بر این اساس، هایدگر بین داشتن چیزی برای اظهار، یک موضوع، و بیان22، اجرای خود اظهار، تفاوت قائل میشود. واژۀ مدرن language هم در معنا و هم بر اساس گزارش هایدگر از هر دو پدیده (زبان و لوگوس)، شباهتهایی مشخص با واژۀ یونانی λόγος دارد.
«لوگوس» بمثابه مقام جمعی است که بتعبیر هایدگر، چیزی را آشکارا متجلی میکند و بهمان معنا «وجود» را تناسب، تناظر، توانایی یا طبیعت میسازد، که هر دو گوهر و جوهر انسان تاریخی را نشان میدهند. وجود انسان خود را از طریق رابطهاش با کل تعریف میکند. جوهر و ذات انسان در اینجا بصورت رابطهیی که ابتدا هستی را بروی انسان میگشاید و آشکار میکند، ظاهر میشود. وجود انسان بعنوان یک نیاز و چیزی ضروری برای فهم، درک و گردآوری، وجود رانده و پرتابشده23 در میدان آزادی تعهد و وظیفه، تجسم معقول هستی است. این ویژگی، صفت و خصیصة تاریخ است.
هایدگر میگوید در اینجا، فکر میکنم میتوانیم یک پرسش ساده بپرسیم: گفت (لگین) که بمعنای جمع کردن است، از کجا معنای ظاهر کردن و آشکار ساختن (کشف و اظهار) را کسب میکند و نیز در تقابل و تعارض آشکار با معنای پنهان شدن و اختفا بیان شده است؛ اگر استحکام رابطۀ آن با لوگوس بر اساس معنای طبیعت نبود؟ وی میافزاید: قوهیی که پدید میآید، ظاهر میشود و خود را آشکار میکند، درواقع، حالتی است از آشکار شدن، تجلی، تظاهر و کشف. بر این اساس، هایدگر نتیجه میگیرد که واژۀ «لگین» به این معنای کشف کردن، تجلی و ظاهر شدن در حد ذات خود است. بنابرین، هایدگر اعلام میکند: لوگوس، نهتنها از نظر هراکلیتوس، بلکه طبق نظر افلاطون نیز این ویژگی را دارد که چیزی را آشکار سازد و آن را روشن کند.
هایدگر استدلال میکند: از آنجاییکه ابطال معنای لوگوس، بمعنای ساختن منطق ابزاری است که میتوان بخوبی در افلاطون و ارسطو دید، این توصیف گفت24 بعنوان آشکار کردن، کشف، نشان دادن، چیزی را در آشکارگی قرار دادن، بشدت نشان میدهد که این درواقع معنای اصلی و ماهوی آن بوده است. از آن زمان، بمدت نزدیک به دو هزار سال، پیوندها و روابطی بین لوگوس و الثیا، طبیعت، ادراک(5) و فکر وجود دارد که بطور نامشخص پنهان و مخفی مانده است.
«اساس و بنیان» نیز معنای دیگری است که علاوه بر معنای «آنچه نمایش داده میشود»، میتواند توسط واژۀ لوگوس بیان شود؛ به این دلیل که لوگوس یعنی گذاشته شود، چیزی قرار بگیرد، و این مفهوم به بنیان نهادن موجود، نزدیک است. هایدگر با اشاره به واژۀ یونانی لگومنون25 آن را یکی از معانی لوگوس میشمارد و آن را چیزی میداند که در بنیان و اساس هر خطاب و تخاطبی حضور دارد و نتیجه میگیرد که یک معنای دیگر لوگوس پایه یا دلیل یا ratio است (هایدگر، 1386: 133). اجازة حضور داشتن و قرار گرفتن چیزها، بنیانگذاری اساس آنهاست (Vycinas, 1961: p. 277).
ج) دازاین، فهم و لوگوس
لوگوس در آشکار ساختن چیزی، استقلال تام ندارد؛ بعبارتی، این خود شیء است که در آینة لوگوس پدیدار میشود. این ذهن نیست که معنایی به پدیدار میبخشد، بلکه آنچه بظهور میآید، درواقع جلوه کردن خود اشیاء است. لوگوس را نباید قوهیی دانست که آن کس که سخن میگوید، به زبان خود میبخشد، بلکه ما از لوگوس بهرهمند میشویم. بهمین دلیل است که هایدگر، لوگوس را سرّ امکانِ سخنگفتنِ انسان تلقی میکند. هستی ما درواقع امر یک هستی سخنگوست که آنچه را که در تفهم بدست آمده است، با واژهها اظهار میکند. از اینرو، فهم ما، زبانی است و بنابرین، لوگوس مبتنی بر فهم است (Richardson, 1974: p. 68).
د) گردآورندگی و وحدتبخشی لوگوس
هایدگر معتقد است وحدتی که کلمات را کنار هم میچیند تا کلام شکل بگیرد را لوگوس فراهم میکند؛ از آنرو که لوگوس، هماره لوگوس بسیار است، یعنی هستندهها در لوگوس گرد میآیند. افلاطون نیز به این نکته واقف بوده است (هایدگر، 1386: 390). هایدگر لوگوس را بعنوان «وجود وجودها»26 معرفی میکند (Heidegger, 1959: p. 227). اگرچه یونانیان در ذات زبان زیست میکردند، اما هرگز به لوگوس بمنزلة وجود وجودها، نمیاندیشیدند (Ibid., p. 228).
در گردآوری لوگوس، یک جاودانگی تأثیر میگذارد که بدلیل آن، آنچه با هم جمع میشود، بعنوان یک کل محافظت میشود. معنای واقعی legein، اجازه دادن به پیشنهادن بعنوان یک مجموعه27 است. پیشنهادن، در عین حال ناپوشیده شدن، و درنتیجه، تصاحب حقیقت است. فرایند حقیقتی که در لگین رخ میدهد، حضور موجودات است. از طریق legein، وجودـآنجا اجازه میدهد تا موجودات وجود داشته باشند.
لوگوس منبع اصلی است که فرایند جمعآوری با آن انجام میشود. فرمول هراکلیتوس (hen-panta) نحوۀ عملکرد لوگوس را توصیف میکند. لوگوس همان واحد28 است که همۀ موجودات29 را در خود یکپارچه میکند، تاجاییکه آنها را در خود جمع میکند و به آنها اجازه میدهد خودشان را در ناپوشیدگی پیش کشند. همانگونه که لوگوس تمام موجودات را در وجود گرد میآورد، سرنوشت هستی نیز هست. لوگوس زمینه (بنیاد) را برای موجودات ایجاد میکند و درهمانحال، بعنوان زمینه (بنیاد) در درون و از طریق موجوداتی که آنها را پیریزی میکند، بوقوع میپیوندد. در لوگوس، هستی خود را بصورت زمینه (بنیاد) نشان میدهد. لوگوس گردآورندۀ زمینۀ هستی انسان است و ماهیت انسان، جسارت در گردآوردن خود است؛ بعهده گرفتن دریافت جامع یا گردآورنده هستیِ هستنده (Idem, 1987: p. 174).
از ماهیت لوگوس و جوهر آن بعنوان گردهمایی و جمع شدن، یک نتیجۀ اساسی و ذاتی از ویژگی و خاصیت گفت (لگین)، قابل ردیابی است. هایدگر استدلال میکند از آنجاییکه واژۀ «لگین» معنای گردآوری را ارتقا میبخشد، بنابرین، با فرایند وحدت اساسی و اصیل هستی، شناسایی و تعریف میشود؛ از آنجا که وجود مستلزم حضور و آمدن به مرکز و فضای آشکار شدن و تجلی و تظاهر است، این اجتماع دارای یک ویژگی اساسی و ذاتی از روند گشایش، آشکار شدن و انفتاح اشیاء است، و چیزها را بوضوح نشان میدهد. بر این اساس، واژۀ «لگین» با اختفا و پنهانی وارد رابطۀ تقابل و تضاد واضح و شدید میشود.
هـ) لوگوس، صدق و حقیقت
مکانی که فرایند لوگوس در آن صورت میگیرد، «آنجا»ی هستی است و بدینترتیب، روشنیگاه30 جایی است که هستیـآنجا وجود دارد. فرایند گردآوری اولیه لوگوس بعنوان ناپوشیدگی، فرایند جمعآوری، تفکر انسان را بعنوان فرایند حقیقت ممکن میسازد. وقتی لگین ما با لگین لوگوس اصلی مطابقت داشته باشد، حقیقت بوقوع میپیوندد. حقیقت اجازه دادن به لوگوس است و تفکر، تفکر لوگوس است (Schalow, 2019: p. 220). هایدگر معتقد است از آنجا که لوگوس به چیزها اجازه میدهد آشکار شوند، این آشکارسازی میتواند درست یا نادرست باشد. اما شرط آن اینست که از نظریۀ «مطابقت» برداشت و تحلیل درستی داشته باشیم و آن را پیشفرض نگیریم (هایدگر، 1386: 130)، چون مطابقت بهیچوجه عنصر اصلی حقیقت نیست. صادق بودن بعنوان الثیا، یعنی آنچه را از آن سخن بمیان میآید، بوسیلۀ گفتار بعنوان نشاندهنده، از حکم بیرون کشیده، نشان داده و بعنوان امر گشوده، آشکار سازیم. در نقطۀ مقابل، کذب یعنی پوشاندن و چیزی را مانع آشکار شدن چیزی کردن و نشان دادن آن و درنتیجه «آن را چون آنچه نیست جا زدن» (همانجا).
ریچاردسون اذعان میکند که هایدگر هستی انسان را در همان ماهیتش، لوگوس میداند که گردآوردنِ با هم است و بطور متمرکز درک کردن هستیِ هستها (Richardson, 1974: p. 261). لوگوس، خلق و فهم وحدتی را شکل میدهد که برونـایستی دازاین را میسازد و بدینترتیب، فراشد آشکارگی «آنجا» و «گشودگی» دازاین بر روی هستی انجام میگردد. لوگوس عنصر وجودی است که هستیـآنجا بموجب آن قادر میشود آنچه را فهمیده و درک کرده، اظهار و فرابنمایاند.
جمعبندی و نتیجهگیری
آنچه از نمونههای آورده شده دربارة معنای لوگوس، چه در قسمت ریشهشناسی و چه در قسمت بررسی تاریخی، مطرح شد، چند نکته را نشان میدهد:
۱. مهمترین و فلسفیترین معانی لوگوس عبارتند از: سخن، عقل، استدلال و تعریف.
۲. برای تعیین معنای لوگوس و احیاناً ترجمة آن، باید به سیاق جمله و کارکردی که نویسنده از آن مدنظر دارد، دقت کرد. یک فیلسوف یونانی، ممکن است در چندجا، لوگوس را در چند معنا بکار برده باشد. توجه به مضمون مدنظر فیلسوف برای تعیین معنای لوگوس، نکتهیی است که حتی در مورد هایدگر نیز صدق میکند.
3. متعدد بودن معانی واژۀ لوگوس، به این معنا نیست که این معانی از هم گسیختهاند، چراکه این معانی متعدد در جهان یونانی و اندیشۀ اندیشمندان آن، از آن حیث که همسرچشمه هستند، همبستگی دارند و توضیح و تبیین همبستگی آنها درواقع یکپارچگی جهانی که تجربه میکنند را میرساند.
توجه هایدگر به هستیشناسی، او را به بنیانها و سرآغازهای هستیشناسی در اندیشۀ یونانی کشاند؛ ازاینرو، دربارة زبان نیز با کنار زدن نظریههای متکثر و متعدد زبانشناسی، قصد کرد زبان را از دریچة نگاه یونانی بازشناسی کند. بهمین دلیل، نزدیکترین مفهوم به مفهوم «زبان» در اندیشۀ یونانی، که همانا «لوگوس» باشد، را مورد التفات قرار داد، که از قضا مفهومی دامنهدار و پربسامد در عالم اندیشه و تاریخ تفکر است. نتیجهیی که از این روش هایدگر میتوان گرفت اینست که در عرصۀ اندیشه، ازآنجاکه پرسشهای انسان، پرسشهایی ثابت هستند و جوهر انسان نیز دچار تحول و انقلاب نمیشود، میتوان و باید در تحلیل موضوعات، سرآغازها را درنظر داشت؛ بویژه اینکه از نظر هایدگر، مواجهه انسان یونانی با هستی، مواجههیی نزدیکتر و بیواسطهتر است. از طرف دیگر، روش تخریب و بازسازی31 هایدگر را در مورد زبان نیز میتوان مشاهده کرد، چراکه او در لوگوسِ فیلسوفان دوران جدید، یا مسیحیت، یا رواقیان و حتی افلاطون و ارسطو، متوقف نمیشود و سیر آن را تا هراکلیتوس و پیشاسقراطیان دنبال میکند. هدف او اینست که غبار موجوداندیشی را از لوگوس که وجوداندیشانه است، بزداید.
وقتی برداشت رایج از زبان توسط هایدگر کنار گذاشته شد، عرصه برای درک «گفتار»32 که ساحتی از اگزیستانس دازاین است، باز میشود. هایدگر اینجا را نقطهیی مناسب برای ورود لوگوس به بحث زبان میشناسد. گفتار نه توسط دازاین بتنهایی، بلکه با اجازة لوگوس برای او فراهم میشود؛ لوگوس به چیزها اجازة دیده شدن میدهد و آنها به بیان درمیآیند.
نکتهیی که وجود دارد اینست که هایدگر در هستی و زمان، بیش از نقش زبان درباب سخن و گفتار، به جنبهها و وجوه دیگر لوگوس، چنانکه نزد یونانیان مطرح بود، نمیپردازد. هایدگر متأخر نیز لوگوس را با شأن عقل جهانی بودن، یا خالق بودن، آفرینندگی، صادر اول بودن و... بررسی نمیکند. اگرچه نیازمند تفحص بیشتر در آثار هایدگر هستیم، اما میتوان گفت با وجود آنکه در همین بحث زبان، هایدگر به لوگوس جایگاهی بسیار مهم داده و سخن گفتن دازاین را منوط به لوگوس کرده، و گفتار یکی از سه وجه اگزیستانس دازاین است، اما وجوه دیگری که لوگوس حتی در جهان یونانی داشته، موضوع بحث هایدگر نبوده است.
پینوشتها
[1] . دانشجوي دکتري فلسفة معاصر غرب، دانشگاه بينالمللي امام خميني (ره)، قزوين، ايران (نويسنده مسئول)؛
hamidreza.erfanifar@edu.ikiu.ac.ir
[2] . دانشيار گروه فلسفه، دانشگاه بينالمللي امام خميني (ره)، قزوين، ايران؛ baqershahi@ikiu.ac.ir
[3] . دانشيار گروه فلسفه، دانشگاه بينالمللي امام خميني (ره)، قزوين، ايران؛ seif@ikiu.ac.ir
[4] . استادیار گروه فلسفه، دانشگاه بينالمللي امام خميني (ره)، قزوين، ايران؛ m_heidari@ikiu.ac.ir
تاريخ دريافت: 3/4/1403 تاريخ پذيرش: 2/5/1403 نوع مقاله: پژوهشی
[5] . μύθος [mythos]
[6] . reason [ratio]
[7] . ζώον λόγον έχον
[8] . apophainesthai
[9] . logos spermatikós; λόγος σπερματικός; Seminal Logos
[10] . logoi spermatikoi
[11] . reason
[12] . judgment
[13] . concept
[14] . definition
[15] . ground
[16] . relation
[17] . Dasein
[18] . befinlichkeit/disposition
[19] . verstehen/comprehension
[20] . rede/logos/discourse
[21] . Gewalttätigkeit
[22] . Heraussage
[23] . Nötigung
[24] . legein
[25] . λεγομενον
[26] . Being-of beings
[27] . letting-lie-forth-as-a-collection
[28] . hen
[29] . panta
[30] . clearing
[31] destruction
[32] Rede
ارسطو (1399) مابعدالطبيعه (متافيزيک)، ترجمۀ محمدحسن لطفی، تهران: طرح نو.
افلاطون (1366الف) میهمانی، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
----- (1366ب) منون، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
----- (1366ج) تهئهتتوس، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
----- (1366د) مرد سیاسی، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
----- (1366هـ) سوفیست، در دوره آثار افلاطون، ترجمۀ محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی.
گاتری، دبلیو. کی. سی. (1376) تاریخ فلسفه یونان، ترجمۀ مهدی قوام صفری، تهران: فکر روز.
هایدگر، مارتین (1386) هستی و زمان، ترجمۀ سیاوش جمادی، تهران: ققنوس.
----- (1388) چه باشد آنچه خوانندش تفکر، ترجمۀ سیاوش جمادی، تهران: ققنوس.
Aler, J. (1997). The conception of language in being and time. in Martin Heidegger: Critical Assessments, vol. III: Language. London: Routledge.
Aristotle, (2009). Nicomachean ethics. trans. by D. Ross. Oxford: Oxford University Press.
Friis, L. (1912). The Logos and the philosophers. The Word, 15: 374–376.
Heidegger, M. (1959). Logos (Heraklit Fragment 50). Vorträge und Aufsätze, Neske.
------ (1962). Being and time. trans. by J. Macquarrie & E. Robinson. New York: Harper.
------ (1976). Early Greek thinking. trans. by D. F. Krell & F. A. Capuzzi. New York: Harper & Row.
------ (1987). An introduction to metaphysics. trans. by R. Manheim. New Haven: Yale University Press.
------ (1992). History of the concept of time: prolegomena. trans. by T. Kisiel. Indianapolis: Indiana University Press.
Inge, W. R. (1916). Logos. Encyclopedia of religion and ethics, ed. by J. Hastings. vol. 8: Life and Death; Mulla. Edinburgh: T. & T. Clark.
Liddell, H. G., & Scott, R. (1897). A Greek-English lexicon. 8th ed. Oxford: Clarendon Press.
Luering, H. L. E. (1915). Logos. The international standard Bible encyclopedia. vol. 3. Chicago: Howard-Severance Company.
Richardson, W. J. (1974). Heidegger: through phenomenology to thought. Netherlands: the Hague.
Schalow, F. (2019). Historical dictionary of Heidegger’s philosophy. Rowman & Littlefield.
Vycinas, V. (1961). Earth and Gods: an introduction to the philosophy of Martin Heidegger. Martinus Nijhoff.
Wrathall, M. A. (2011). Heidegger and unconcealment: truth, language, and history. New York: Cambridge University Press.
[1] . این چهار مورد عبارتند از: واحد پارمنیدس، لوگوس هراکلیتوس، ایدۀ افلاطون و انرژیای ارسطو.
[2] . برای مطالعه «اصل عقلانی» در انسان، بنگرید به: Aristotle, Nicomachean Ethics, Alpha, 13, 1098a3-5.
[3] . هم در مورد هراکلیتوس و هم در مورد پارمنیدس، آثار باقیمانده از آنها، بنام دربارۀ طبیعت (Περὶ Φύσεως/Peri Physeos) خوانده میشوند. دربارۀ طبیعت پارمنیدس بصورت شعر و در سبک هگزامترهای هومری است و شامل بسیاری از تصاویر هومری، بویژه از اودیسه است. این تنها اثر شناخته شدة پارمنیدس است. عنوان اصلی آن ناشناخته است، اما اغلب از آن با عنوان دربارۀ طبیعت یاد میشود که تنها قطعاتی از آن باقی مانده است.
[4] . Rede. مترجمان انگلیسیزبان، رابینسون و مککواری، واژۀ rede را به discourse و جان استمبو به speech ترجمه کردهاند. جمادی و رشیدیان در فارسی، «گفتار» را برگزیدهاند.
[5] . noein. واژة یونانی «دیانویا» و «نوئزیس» هر دو از ریشۀ یونانی noein بمعنای دیدن، تعقل و ادراک کردن، گرفته شده است.