مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891132021614Editor's Noteسخن سردبیر1516faدکتر حسینکلباسی اشتریدانشگاه علامه طباطبايي2021614History of philosophy
The Books of Sects and Creeds
Biographyاز جمله منابع مربوط به تاریخ عقاید و مکاتب فکری و اعتقادی که بنحو مستقیم یا غیرمستقیم با سیر و تاریخ کلام و فلسفه در عالم اسلام مناسبت دارد، مجموعههایی است با عنوان «ملل و نحل» یا «مذاهب و فرق»؛ برای نمونه الملل و النحل عبدالکریم شهرستانی (ت. 548ق.) و الفرق بین الفرق عبدالقاهر بغدادی (ت. 429ق). امروزه پژوهشهايی ارزنده دربارۀ پیشینة این آثار ـ و به اصطلاح آثار فرقهنگاری ـ و طبقهبندی آنها صورت گرفته است (آقانوری، علی (1382) «درآمدی بر شناخت مشهورترین آثار ملل و نحل»، نشریه طلوع، ش5). این مجموعهها که در آغاز عمدتاً بقصد تفکیک و تمیيز مکاتب و فرقههای کلامی ـ فقهی از یکدیگر و دفاع از مذهب (بزعم نویسنده) حقه و احیاناً نشان دادن بطلان دیگر عقاید، تدوین و تصنیف میشد، از يكسو، معرف فضای فکری و اعتقادی عصر خود و گفتمان غالب در آن زمان بوده و از سوی دیگر، نمایانگر زمینهها و نحوۀ شکلگیری مذاهب و نحلهها در مقاطع تاریخی قبل از زمان تصنیف یا معاصر اثر است. با وجود این، جای پژوهش در این زمینه همچنان خالی است. در این مجال به ذکر چند ملاحظه اکتفا میکنیم:
1. واژۀ «ملل» (جمع ملت) که در عنوان برخی از این آثار آمده، چنانکه گفتهاند، در فرهنگ اسلامی در اصل بمعنای دین و مذهب، آيین و کیش بکار میرفته و در ایران معاصر، ظاهراً پس از دورة مشروطه، بمعنای گروه، جمعیت، کشور و ساکنان سرزمینی واحد، و اخیراً در مقابل واژۀ فرنگی nation بکار میرود. این ریشهیابی معنایی خود میتواند از تلقی دینی و اعتقادی قدما دربارۀ دلالتهای این لفظ حکایت کند. قرآن کریم از «ملت ابراهیم» (آل عمران/ 95) و از زبان حضرت یوسف، از «تبعیت از ملت پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب» (یوسف/ 38) سخن گفته است. همچنین در روایات و احادیث مأثوره نیز شواهدی از کاربرد این واژه را میتوان مشاهده نمود. در اینجا مراد از «ملت»، دین خدایی یا مُنزل است که بواسطۀ انبیاي الهی با محوریت باور به توحید و پرستش خدای یگانه، به انسانها عرضه شده است. بر همین اساس، مکاتب و آیینهای غیروحیانی، غیرمنزل و دستساز و دستپرورده بشر از دایرۀ شمول واژه خارج میشوند.
2. این مکاتب و فرقهها هرچند در آغاز در فضای مناقشات کلامی و گهگاه فقهی شکل گرفتهاند، اما بتدریج به عرصۀ مکاتب و مشارب فلسفی نیز سرایت کرده و مشخصاً دو مکتب اعتزالي و اشعری در پیوندی نزدیک با مشربهای فلسفی ظاهر شدهاند. نکته اینجاست که مشربهای فلسفی و کلامی عقلباور همواره در گسترش و توسعۀ علم و تمدن عالم اسلام مشارکت و دخالت داشته و نقشآفرینی کردهاند و برعکس، برخی مشربهای ظاهری، عقلستیز و متصلب، هیچگونه نقش مثبتی در این سیر و گسترش نداشتهاند، بلکه در بسیاری از مقاطع، در حکم مانع و چالش و انحطاط فرهنگی آشكار شدهاند. کافی است نتایج فکری، علمی و فرهنگی رویکردهای ضدعقلی و اشعری مسلک و ایدههای منحط کسانی چون ابنتیمیه را در ظهور پدیدههای نابهنجاری همچون سلفیگری و وهابیت تکفیری در همین دهههای اخیر بیاد آوریم. مطالعه و سنجش اینگونه منابع میتواند ما را به اسباب این تفرق، بویژه بازخوانی چرایی رشد علوم عقلی در دامن تعلیمات امامان شیعه اثناعشری رهنمون سازد.
3. بررسی و سنجش و به اصطلاح مطالعة انتقادی ایندسته از آثار در فضای فکری جدید و بدست پژوهشگران عالم اسلام، ضرورت دارد. اغلب این آثار به دلایلی که خود جای تأمل فراوان دارد (و بیان مقاصد آنان در این زمینه، به فهم مبادی شرقشناسی در متن تاریخ غرب جدید بسیار مدد میرساند)، سخت مورد توجه مستشرقان و مورخان غربی بوده و هست و متأسفانه در حوزة فرهنگ اسلامی، از ایندست مطالعات انتقادی کمتر صورت گرفته است. آثاری چون فرق الشیعه نوبختی؛ الملل و النحل شهرستانی؛ الفرق بین الفرق بغدادی؛ الفصل بین الملل ابنحزم؛ مقالات الاسلامیین اشعری؛ التبصیر اسفراینی؛ کتاب الزینه ابوحاتم رازی و چندین اثر مهم دیگر، نه تنها به زبانهای اروپایی ـ حتی مکررـ ترجمه شده، بلکه مورد تحلیل و واکاوی جمعی از مستشرقان و باصطلاح اسلامشناسان قرار گرفته است. با این حال، اکثر این پژوهشها به رشد علوم عقلی در مشرق عالم اسلام ـ با محوریت سرزمین ایران ـ اعتراف کرده و به نقش روح و باور و فرهنگ ایرانی در این زمینه اقرار میکنند.
در کنار لزوم بررسی جامع ایندسته از منابع، باید به ضرورت بررسی منابعی که در دستة منابع عقایدنگاری و شرح احوال و تراجم و فهرستها قرار میگیرند نیز اشاره کنیم که امید است در مجالی دیگر به چند ملاحظه در اینباره هم بپردازیم؛ انشاءالله.
http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23613مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891132021614A Study of the Philosophical Elements of Platonic-Plotinian Tradition in Khwājah Naṣīr al-Dīn Ṭūsī’s Philosophyبررسی حضور مؤلفههاي فكري سنت افلاطوني ـ افلوطيني در انديشة خواجه نصيرالدين طوسی1740faسیدمرتضیهنرمنددانشگاه ملایر2021228After the rise of Islam, philosophy and wisdom in Iran and in other corners of the world of Islam were united with Greek philosophy and interacted with it through the Translation Movement. Khwājah Naṣīr al-Dīn Ṭūsī was of the prominent thinkers of the world of Islam who became familiar with Greek philosophy and enriched it in the light of his innovations through the Peripatetic Philosophy and the works of Fārābī and Ibn Sīnā. Now, the question is which of the philosophical elements of Greek wisdom, particularly the Platonic-Plotinian tradition, is more visible in Ṭūsī’s philosophical-kalāmī thoughts. This study, which was carried out following a descriptive-analytic method and through exploring Ṭūsī’s works, concludes that this presence and similarity have emerged in different forms, including: 1) complete acceptance of Greek views without any change though with some displacement of Greek views, such as the most logical problems, the discussion of the ten-fold categories, the four-fold causes, and classifications of sciences; 2) completion, change, and addition of some arguments for demonstrating the previous views, such as the problem of impossibility of endless chain, immateriality of the soul, proving the Necessary, oneness of the Necessary, impossibility of the emanation of many from the one, union of the intellect and intelligible, and the substantial nature of archetypes, and 3) the change of the content and nature of Greek views while preserving their old names, such as Platonic Ideas.حکمت و فلسفه در ايران پس از اسلام و همچنين در ديگر نقاط جهان اسلام، از طريق نهضت ترجمه با حکمت يوناني پيوند خورده و به تعامل رسيده است. خواجه نصيرالدين طوسی از جمله انديشمندان برجسته در جهان اسلام است كه از طريق حكمت مشاء و آثار فارابي و ابنسينا، با فلسفة يونانی آشنا شده و با ابتكارات خود بر غنای آن افزوده است. حال پرسش اينجاست که کداميک از مؤلفه های فکری حکمت يونانی، بويژه سنت افلاطونی ـ افلوطينی، در انديشههای فلسفی و کلامی خواجه نصيرالدين طوسی حضور دارد؟ در اين پژوهش كه با روش توصيفی ـ تحليلی و با مراجعه به آثار خواجه نصير صورت گرفت، دريافتيم که اين حضور و مشابهت در قالب اشکال مختلفی بروز كرده است كه عبارتند از: 1) پذيرش کامل و بدون تغيير، گرچه همراه با جابجايي، ديدگاههاي يوناني؛ مانند اكثر مسائل منطق، مبحث مقولات دهگانه، علل اربعه و تقسيمات علوم؛ 2) تکميل، تغيير و افزودن براهيني بر اثبات ديدگاههاي پيشين؛ مانند مسئلة امتناع تسلسل، تجرد نفس، اثبات واجب، توحيد واجب، امتناع صدور كثير از واحد، اتحاد عاقل و معقول و جوهريت صور نوعيه؛ 3) تغيير محتوا و ماهيت ديدگاههاي يوناني در عين حفظ نام و عنوان قديمي آنها؛ مانند مثل افلاطونی.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23581مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891132021614Substance and Essence of Aristotle’s Ousia and its Translation into Substance and Realityاوسیای ارسطو و ترجمة آن به «گوهر» و «عین»4162faحمیدخسروانیدانشگاه تربیت مدرسحمیدرضامحبوبی آرانیدانشگاه تربیت مدرس2020225Aristotle’s ousia suffered the same fate it had in the West when it arrived in ancient Iran and the world of Islam. Among all the existing appropriate equivalents, the term “substance” was chosen as its nearest equivalent in western philosophical texts. Similarly, the term “jawhar”, which is the Arabic for “gawhar” in Persian and a close equivalent for substance, was accepted by all philosophers in the world of Islam. In previous translated works before and after the translation movement in Baghdad’s Dar al-Tarjumah (Translation House), there were some words such as ayn, inniyyat, huwiyyat, and budish which implied almost the true meaning of ousia as intended by Aristotle. This was because this term has been derived from the verb to be and basically means existent, essence, or being; however, jawhar and substance were the ultimate choices of translators. The dominance of this substantialist view, both in the West and in the East, was partly because of the early translations of Aristotle’s works. This paper aims to, firstly, examine the fate of Aristotles’s ousia upon its arrival in Iran and the world of Islam and, then, discuss the relationships between the meanings of the chosen equivalents in the Islamic world with those of their western equivalents.اوسیای ارسطو در ورود به ایران باستان و جهان اسلام نيز بهمان سرنوشت خود در غرب دچار شد. همانگونه که در غرب از میان آنهمه معادل و حتی معادلهای درستتر، واژة substance در متون فلسفی تثبیت شد، در جهان اسلام نیز معادلی هم معنا با substance، یعنی جوهر که معرب گوهر است، مورد پذيرش عموم واقع شد. در ترجمه های قبل و بعد از دوران ترجمه در دارالترجمة بغداد، واژه هایی همچون عین، إنیت، هویت، بودش و... نیز وجود داشت که تقریباً معنای حقیقی اوسیای مورد نظر ارسطو را میرساند؛ زیرا اوسیا از فعلto be اخذ شده و اساساً بمعنی موجود، عین یا being است، اما سرنوشت با جوهر و substance یار بود. قسمتی از برتري این نگاه جوهرنگرایانه (substantialism) ـچه در غرب و چه در شرقـ وابسته به ترجمه های اوليهيی بود که از آثار ارسطو انجام شده است. این مقاله ميكوشد ابتدا سرنوشت اوسیای ارسطو هنگام ورود به ایران و جهان اسلام را بررسی كند، آنگاه از ارتباط معانی معادلهای بکار برده شده در جهان اسلام با معانی معادلهای آنها در غرب، سخن بگويد. http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23494مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891132021614Priority of Sophia to Phronesis and its Significance in Aristotle’s Philosophy of Ethicsتقدم سوفیا بر فرونسیس و اهمیت آن در فلسفۀ اخلاق ارسطو6384faعلیناظمی اردکانیدانشگاه آزاد اسلامیرضاداوری اردکانیدانشگاه آزاد اسلامیمالکحسینیدانشگاه آزاد اسلامی202133The relationship between phronesis or practical wisdom and Sophia or theoretical wisdom and, at another level, the relationship between ethical virtues and intellectual virtues are among the important subjects in Aristotle’s philosophy of ethics. Their importance is due to the fact that not only in case of the priority of phronesis to sophia, contradiction will arise between Aristotle’s teachings in Metaphysics and Nichomachean Ethics, but also because it seems that such a priority will eventually lead to a kind of diversion from prime philosophy and, hence, considering human being as the noblest subject in philosophy. Of course, Aristotle himself disagrees with this position. This paper mainly inquires whether in Aristotle’s philosophy priority belongs to sophia or phronesis, and what the significance and consequences of the priority of one over the other is. The authors argue that, although phronesis has a supreme place in his philosophy, it is sophia which enjoys fundamental priority. On the other hand, in Aristotle’s system of thought, eudaimonia or the highest human good cannot be attained unless through possessing phronesis and Sophia at the same time. Hence, it seems that, in order to learn about the ultimate goal of philosophy, it is necessary to further deliberate over the concepts of sophia and phronesis and their relationships with each other and with other virtues.نسبت میان فرونسیس (phronesis) یا حکمت عملی و سوفیا (sophia) یا حکمت نظری، و در سطحی دیگر، نسبت بین فضایل اخلاقی و فضایل عقلی، یکی از موضوعات مهم در فلسفۀ اخلاق ارسطوست. اهمیت موضوع نه تنها به این دلیل است که در صورت تقدم و برتری فرونسیس بر سوفیا، بین آموزه های ارسطو در متافیزیک و اخلاق نیکوماخوس تعارض پیدا ميشود، بلکه بنظر میرسد تقدم فرونسیس بر سوفیا درنهایت به نوعی عدول از فلسفة اولی و بتبع آن، آدمی را شریفترین موضوعات پنداشتن، می انجامد. البته ارسطو خود با چنین موضعی مخالف است. مسئلۀ اصلی در این مقاله اینست که آيا در فلسفة ارسطو تقدم با سوفیاست یا فرونسیس و اینکه اهمیت تقدم یکی بر دیگری چیست و چه پیامدهایی دارد؟ در این مقاله استدلال ميشود که گرچه نزد ارسطو فرونسیس از جایگاهي ممتاز برخوردار است اما درنهایت سوفیا تقدمی مبنایی دارد. از طرفی، در اندیشة ارسطویی، ائودایمونیا (eudaimonia) یا نیکبختی، جز از طریق بهره مندی از فرونسیس توأم با سوفیا ممکن نیست. پس ميتوان گفت برای شناخت غایت فلسفه، باید در مفاهیم سوفیا و فرونسیس و نسبت آنها با یکدیگر و دیگر فضایل تأمل کرد.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23583مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891132021614Term and Definition Based on Sadrian and Sinan Philosophies حد و تعریف بر مبنای فلسفة سینوی و صدرايی85110faنرگسوناییدانشگاه شهید مدنی آذربایجانمنصور ايمانپوردانشگاه شهيد مدني آذربايجان سهرابحقیقتدانشگاه شهید مدنی آذربایجان2021410The discussion of definition has a particular place in epistemology and sometimes raises a number of complicated problems. One of these problems is the role of differentia in Ibn Sīnā’s epistemological system, which complicates delimiting the definition of things. This has gone beyond the realm of Peripatetic philosophy and affected other philosophers as well so that, when examining the source of this problem and the reasons behind the debates, they sometimes attribute the problem to the philosophical systems they follow. However, each has eventually tried to resolve the issue in a way based on their own philosophical views. Ibn Sīnā had to resort to logical differentia in order to solve the problem though he considers definition under such differentia to be descriptive and its role to be merely the distinction of definiens. Relying on his own philosophical principles and placing differentia among the concomitants of existence, he considered definition based on logical differentia similar to term and, in this way, promoted description to the level of term. Moreover because of the ontological mode which he introduced against the conceptual mode for differentia, he maintained that conceptual knowledge is not sufficient for knowing about the truth. Therefore, while emphasizing and acknowledging presential knowledge, he introduced it as a strategy to be used against Ibn Sīnā’s inability for presenting a term and a solution for the problem. بحث تعریف در معرفت شناسی از جایگاهي ویژه برخوردار است و گاه با دشواریهایی همراه است. یکی از این دشواریها نقشی است که فصل در نظام معرفتی ابن سینا ایفا میکند و تحدید اشیاء را با مشکل مواجه میسازد. این دغدغه از حوزه فلسفۀ مشاء فراتر رفته و به فلاسفة بعد نیز سرایت نموده، بطوری که در بررسی منشأ این مسئله و علت بروز مجادلات، گاه اشکال را به نظام فکری یکدیگر نسبت داده اند اما در نهایت، هر یک با خطمشی فکری خویش، بنحوی سعی در گره گشايی از آن نمودهاند. ابن سینا برای حل مسئله بناچار به فصول منطقی متوسل شده، هر چند تعریف تحت این فصول را رسم و نقش آن را صرفاً تمایز معرَّف قلمداد ميكند. ملاصدرا با مدد گرفتن از اصول فلسفیش و احتساب فصل در زمرۀ لوازم وجود، تعریف به فصول منطقی را در حکم حد تلقی نموده و با این رویکرد، رسم را تا مرتبة حد، تعالی بخشیده است. او بپشتوانۀ حیثیت وجودییی که در مقابل حیثیت مفهومی برای فصول قائل شده، بسنده کردن به دانش مفهومی را در شناخت حقایق ناکافی دانسته؛ بنابرین ضمن تأکید و اهتمام بر علم حضوری، آن را راهکاری در برابر اظهار عجز ابن سینا بر حدآوری و حلال مشکل معرفی میکند.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23596مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891132021614Explaining Fārābī’s Teleological View of Musicتبیین نگرش غایتمدارانة فارابی نسبت به موسیقی111132faمحسن حبيبيدانشگاه علامه طباطبائي سیدمحسنموسویدانشگاه ادیان و مذاهب2021312Fārābī’s specific view of music reveals the teleological importance of music for him. In his philosophy, music is connected with logical thought and political philosophy, and this connection plays an effective role in his musical system. The relationship between music, logic, and politics is established through the end of music. That is, the genre of poetry, as a part of logic, determines the end of music and also develops a relationship with civil philosophy (politics) in the course of this relation in the view of Fārābī. The reflection of such relationships can be seen in the definition of music, specifying its principles and source of its formation, types of music, and the classification and ranking of musical instruments. Given the final cause of music and its principles, which mathematics is not capable of explaining, Fārābī distances himself from mathematics when analyzing music. He equates the final cause of music with that of poetry, which is the same provoking of imagination to attain happiness for all. In this way, he emphasizes the imitative aspect of music and defines it as something more than a tool for entertainment. The teleological view yields some consequences for Fārābī’s general approach to music, which are the focal points of this paper.نگرش خاصِ فارابی به موسیقی حكایت از اهمیت علت غایی برای موسیقی نزد وي دارد. در انديشة فارابي، موسیقی با اندیشة منطقی و فلسفة سیاسی مرتبط است و این ارتباط در نظام موسیقایی او مؤثر است. ارتباط موسیقی با منطق و سیاست از طریق غایت موسیقی برقرار میشود؛ به این نحو که صناعت شعری بعنوان بخشی از منطق، تعیینکنندة غایت موسیقی است و در طول این نسبت، با فلسفة مدنی (سیاست) نیز ارتباط پيدا ميكند. بازتاب این ارتباطها را میتوان در مباحث وي در باب تعریف موسیقی، مشخص کردن مبادی آن، منشأ شکلگیری موسیقی، انواع موسیقی و دستهبندي و رتبهبندي آلات موسیقی، تشخیص داد. فارابی با توجه به علت غایی در موسیقی و همچنین مبادی موسیقی که ریاضیات توان بررسی آنها را ندارد، در تحليل موسیقی از ریاضیات فاصله میگیرد. او علت غایی موسیقی را با علت غایی شعر که همان برانگیختن خیال برای نیل به سعادت نزد عموم است، برابر میداند و بدين ترتیب بر وجه محاکاتی موسیقی تأکید میورزد و موسیقی را از اینکه تنها امری سرگرمکننده باشد، خارج میکند. نگرش غایتمدارانه، نتایجی در رویکرد کلی فارابی نسبت به موسیقی در پی داشته که این مقاله به تبيين آنها پرداخته است.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23588مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891132021614A Comparative Study of Poetics of Aristotle and Ibn Sīnā Regarding the Nature of Poetryمطالعة تطبیقی فن شعر ارسطو و ابنسینا در باب چگونگی شعر133172faفریدهدلیریدانشگاه آزاد اسلامیاسماعیلبنی اردلاندانشگاه هنر تهرانامیرمازیاردانشگاه هنر تهران202116The nature and definition of poetry has always attracted the attention of literary thinkers in the field of philosophy. Aristotle’s Poetics is one of the greatest works on the content and structural criticisms of poetry. Given his Greek culture, Aristotle believes that tragedy is an imitation of an action and a kind of dramatic art which results in catharsis. In Islamic tradition, the familiarity with Aristotle’s Poetics began from the third and fourth centuries (AH) through the related translations and abridged versions. During the same century, Fārābī and then Ibn Sīnā began analyzing and commenting on Poetics in order to explore Aristotle’s views in the realm of poetry. The most important abridgement of this treatise and commentary on it were made by Ibn Sīnā under the influence of Fārābī. In Ibn Sīnā’s treatise the concept of poetry is different from that in the field of conventional poetry. Imitation is the essence of poetry whereby imagination has an efficient presence. While trying to compare the nature of poetry in the Poetics section of Ibn Sīnā’s al-Shifā and Aristotle’s Poetics, this study aims to explain Ibn Sīnā’s view of poetry and his definition of poetry and its components and demonstrate the proximity between his standpoints in this regard with those of Aristotle. The authors have employed an analytic-descriptive and comparative approach to conduct this study.چیستی و تعریف شعر همواره مورد توجه متفکران ادبی حوزة فلسفه بوده است. فن شعر ارسطو یکی از برجستهترین یادگاران نقد محتوایی و ساختاری شعر است. ارسطو در بستر فرهنگ یونانی، تراژدی را تقلید و گونهیی نمایشی میداند که تماشای آن به کاتارسیس میانجامد. در سنت اسلامی، آشنایی با بوطیقا (فن شعر ارسطو) از قرن سوم و چهارم هجری و بواسطة ترجمه و تلخیصهایی که از آن صورت گرفت، آغاز شد. در همین قرن، فارابی و سپس ابنسینا در حیطة شعر و بمنظور مطالعه دیدگاههای ارسطو، به تفسیر و تحلیل فن شعر ارسطو پرداختند. مهمترین شرح و تلخیص این رساله توسط ابنسینا و با تأثیرپذیری از فارابی صورت گرفته است. در رسالة ابنسینا مراد از شعر با حوزة شعر متعارف تفاوت دارد. گوهر شعر، محاکات است و در آن حضور کارآمد عنصر خیال دیده میشود. این پژوهش تلاش میکند ضمن مقایسة ماهیت شعر در فن شعر شفای ابنسینا و بوطیقای ارسطو، نشان دهد که ابنسینا چه دیدگاهی دربارة شعر داشته و در این رساله چه تعریفی از شعر و اجزاء آن ارائه داده و تا چه اندازه به نگرة ارسطو در اینباره نزدیک شده است. در این راستا، مقاله حاضر با رویکردی تحلیلیـتوصیفی و تطبیق، سامان یافته است. http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23568مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891132021614A Glance at one Century of Translation of Philosophical Texts in Iran (Bibliography of Western Philosophers from the Beginning of the 20th Century until Now)نگاهی ديگر به یک قرن ترجمة آثار فلسفی در ایران (کتابشناسی فيلسوفان مغربزمین از ابتدای قرن بیستم تاکنون)173218faسعیدانواریدانشگاه علامه طباطبائیمریممهدوی مزدهدانشگاه علامه طباطبائی2021221The present paper provides a list of the works of western philosophers (from the beginning of the 20th century until now) which have been translated into Persian and published in Iran. Because of the expansion of the branches of philosophy in the 20th century and the later years and the large number of the prominent philosophers in various fields of philosophy, this list only contains the names of 40 of the most influential philosophers of this period in Iran. The translators who have rendered the works of these philosophers into Persian have sometimes focused on a specific philosopher and specialized in the translation of his works. For example, Manuchehr Sanei Darrehbidi has mainly focused on Wilhelm Dilthey, Yadollah Moaghan on Ernst Cassirer, Malek Hosseini on Wittgenstein, and Mohammad Hassan Lotfi on Jaspers. The works of some philosophers have been translated several times, for instance, Nietzsche and Philosophy by Gilles Deleuze; Political Ideas, Why I Am Not A Christian, Power: A New Social Analysis, and Marriage and Morals by Bertrand Russell; Existentialism is a Humanism and The Words by Jean-Paul Sartre; The Myth of Sisyphus and Notebooks (3 volumes) by Albert Camus; The Structure of Scientific Revolutions by Thomas S. Kuhn; Logical-Philosophical Treatise by Wittgenstein, and Being and Time by Martin Heidegger have been translated at least four times. Among them Russell’s Power: A New Social Analysis ranks first with six retranslations. This bibliography introduces the works of the following 40 philosophers: Theodor W. Adorno, Hannah Arendt, Alfred Jules Ayer, Henry Bergson, Karl Raimund Popper, William James, Jacques Derrida, Gilles Deleuze, Simone de Beauvoir, Wilhelm Dilthey, John Dewey, Bertrand Russell, John Bordley Rawls, Richard McKay Rorty, Jean Paul Gustave Ricœur, Jean Paul Sartre, John Rogers Searle, Paul Karl Feyerabend, Friedrich Ludwig GottlobFrege, Paul-Michel Foucault, Rudolf Carnap, Ernst Alfred Cassirer, Albert Camus, Saul Aaron Kripke, Willard Van Orman Quine, Thomas Kuhn, Hans-Georg Gadamer, Emmanuel Levinas, Jean-François Lyotard, Gabriel Honoré Marcel, Herbert Marcuse, Maurice Jean Jacques Merleau-Ponty, George Edward Moore, Alfred North Whitehead, Ludwig Josef Johann Wittgenstein, Jürgen Habermas, Martin Heidegger, Edmund Husserl, Friedrich August von Hayek, and Karl Theodor Jaspers.مقاله پیش رو فهرستی از آثار فلاسفة جدید مغربزمین، از ابتدای قرن بیستم تاکنون است که در میانة سال 1300 تا 1399 شمسی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. بدلیل گسترش شاخههای فلسفه در قرن بیستم و پس از آن و زیاد بودن فلاسفة مطرح در زمینههای مختلف فلسفی، در این فهرست تنها چهل تن از تأثیرگذارترین فلاسفه در ایران انتخاب شدهاند. مترجمانی که آثار اين فلاسفه را به فارسی ترجمه کردهاند، گاه علاقمند و متمرکز بر یک فیلسوف خاص شدهاند و بصورت تخصصی به ترجمة آثار او پرداختهاند. بعنوان مثال میتوان به موارد زیر اشاره کرد: منوچهر صانعی درهبیدی، آثار دیلتای؛ یدالله موقن، آثار کاسیرر؛ مالک حسینی، آثار ویتگنشتاین؛ محمدحسن لطفی، آثار یاسپرس. آثار تعدادی از فلاسفه چندین بار ترجمه شده است؛ مثلاً اين آثار دستکم چهار بار ترجمه شدهاند: نیچه و فلسفه دلوز؛ آرمانهای سیاسی، چرا مسیحی نیستم، قدرت و زناشویی و اخلاق از راسل؛ اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر و کلمات سارتر؛ افسانة سیزیف و یادداشتها کامو؛ ساختار انقلابهای علمی کوهن؛ رسالة منطقی ـ فلسفی ویتگنشتاین؛ وجود و زمان هایدگر. از این میان، کتاب قدرت راسل با شش ترجمة مجدد، بیشترین آمار را بخود اختصاص داده است. در این کتابشناسی، آثار چهل فیلسوف معرفی گرديده است: آدورنو، آرنت، آیر، برگسون، پوپر، جیمز، دریدا، دلوز، دوبوار، دیلتای، دیویی، راسل، رالز، رورتی، ریکور، سارتر، سرل، فایرابند، فرگه، فوکو، کارناپ، کاسیرر، کامو، کریپکی، کواین، کوهن، گادامر، لویناس، لیوتار، مارسل، مارکوزه، مرلوپونتی، مور، وایتهد، ویتگنشتاین، هابرماس، هایدگر، هوسرل، هیک و یاسپرس.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23578