مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589442014621سخن سردبير110faدکتر حسینکلباسی اشتری201748عنوان همايش اول خرداد ماه سال جاري، «فلسفه و صلح جهاني» است. با ملاحظه اين عنوان، نخستين پرسشي كه به ذهن ميآيد آن است كه فلسفه و فيلسوفان چه نقشي ميتوانند در صلح بينالملل داشته باشند و اساساً امروزه ميتوان در اين مقوله از فلسفه مَدد گرفت يا خير؟ اما مقدم بر اين پرسش، ميتوان پرسيد كه چرا آدمي همواره و در همه جا دغدغه صلح داشته و دارد؟ ضرورت صلح ميان ملتها از چه زماني شكل گرفته و چرا تدابير متفكران و سياستمداران و نظريهپردازان در اين زمينه نتيجه نداده است؟ چرا انبوهي از سازمانها و نهادها و انجمنهاي كوچك و بزرگ در سراسر جهان كه براي برقراري صلح ميان ملتها و نگاهباني از آن پديد آمدهاند، در كار خود توفيقي نداشتهاند و اگر هم داشتهاند، موقتي و ناپايدار و شكننده بوده است؟ صلح با امنيت چه نسبتي دارد و چرا در سطح جهاني، شوراي امنيت سازمان ملل متحد را «شوراي صلح» نناميدهاند؟ مگر امنيت منهاي صلح ميتواند محقق شود؟
حدود هفتاد سال پيش، زمانيكه آتش جنگ جهاني دوم خاموش شد و ساكنان ربعِ مسكونِ زمين، شاهد ميليونها تن كشته و زخمي و خسارت و انبوه خاكستر برجاي مانده از آن جنگ فراگير شدند، از خود پرسيدند آيا ميتوان در آينده به صلح ميان ملتها ـ و در واقع دولتها ـ اميدوار بود؟ (زيرا ملتها نوعاً به جان هم در نميافتند و اگر هم درافتند، هزينه منازعة دولتها را ميپردازند) و آيا جهان آخرين جنگ فراگير را به خود ميبيند؟ امروزه در هر گوشهيي از عالم كه جنگي در ميگيرد، همگان ـ بويژه آنان كه به طمع سيريناپذير قدرتهاي نظامي و سياسي عالم وقوف دارند ـ نگران شعلهور شدنِ جنگي ديگر در سطح جهان ميشوند و از خود ميپرسند: از اينهمه نشست و برخاست دولتمردان و سياستمداران و اطلاعيهها و بيانيههاي رنگارنگ سازمانهاي بينالمللي چه سودي عايد ملتها شده است و آيا نه چنين است كه واژگان مقدسي چون صلح و شرافت و انسانيت و امنيت، بازيچه دست قدرتهاي جهاني و پوششي براي مطامع آنها گرديده است؟ و آيا نه چنين است كه هيچيك از اقدامات باصطلاح صلحجويانه آنان ـ با فرض وجود اندكي انگيزه انساني ـ بلااثر بوده و شده و شاهد آن، ناتواني هفتاد سالة مجامع جهاني در مهار جنگ افروزي و فتنهانگيزي رژيم پليد اسراييل در سطح منطقه و عرصه جهاني است؟
حكايت صلح جهاني و نسخههايي كه براي آن پيچيده شده است، سابقهيي بيش از هفتاد سال دارد. دويست و اندي سال پيش و در اواخر قرن هيجدهم، وقتي كانت رساله درباره صلح پايدار، يك طرح فلسفي را مينوشت، از يكسو شاهد پيروزي انقلابيون فرانسه و شكلگيري اميدهايي براي آينده جهان بود و از سوي ديگر، شاهد طمع فرانسه نسبت به سرزمينهاي پروس و بروز منازعات ميان قدرتهاي وقت. فيلسوف كدنيكسبرگ در انديشة طرحي عقلاني براي صلح جهاني و الزام دولتها به عمل بر طبق قانون عقل و حقوق انساني بود و مهمتر از همه متضمن نوعي خوشبيني به آينده در جهت تحقق آرمانهاي تجدد. پس از كانت نيز فيلسوفان و جامعهشناسان و متألهان ديني در باب صلح و امكان و ضرورت آن تأمل كرده و رسالههايي را نوشتند و امروزه نيز دهها و بلكه صدها نشست و گردهمايي در اينسو و آنسوي عالم درباره صلح برگزار ميشود، ولي همچنان آتش جنگ و ستيز ميان ملتها روشن است. علت چيست؟ و چگونه ميتوان بر علل و اسباب بروز منازعات بينالملل فائق آمد؟ شايد يكبار ديگر لازم است در معناي حقيقي صلح و مقومات آن تأمل و توقف كرد تا بلكه نوري بر تاريكي اذهان و افهام تابيده شود و از آنجا راهي به مقصد گشوده گردد. از قضا در سنت وحياني ما، يعني در قرآن كريم، واژه «صلح» و مشتقات آن نظير «صالح» و «مصلح» و «اصلاح» بكّرات بكار رفته و در مجموع حدود يكصد و پنجاه بار مشتقات اين واژه استعمال شده است. در مفردات راغب اصفهاني آمده است كه «صلح» در موارد متعددي بمعناي از ميان رفتن نفرت و عداوت از ميان مردم ميباشد و دعوت خداوند به اين معنا بارها تكرار شده است. تأكيد قرآن كريم به «عمل صالح» در معناي عام آن، تأكيد به دوري از زشتيها و پليديهاست و اهميت اين معنا چنان است كه پس از ايمان به خداوند، عمل صالح، محوريت مييابد. از دستورات اخلاقي مؤكّد در اسلام، «اصلاح ذات البين» است؛ يعني تلاش براي رفع كدورتها و نزديكي قلوب به يكديگر و ايجاد آرامش و امنيت ميان انباء بشر. اين رهيافت قرآني و ديني ميتواند براي كساني كه در جستجوي راه استقرار صلح جهاني هستند، روشني لازم را فراهم كند. واقعيت اين است كه رنج اصلي بشر، همانا دور افتادن از فطرت عقل و غفلت از ناموس و قانون تكوين است.
وقتي در فلسفه سخن از آن است كه مبدأ اعلاي عالم ـ يعني ذات واجب ـ هم علت ايجاد است و هم علت بقا؛ يعني همانگونه كه خداوند دست به ايجاد عالم و آدم زده است، همو سازوكار گردش هستي و بقا و استمرار آن را نيز تضمين خواهد كرد، قانون عالم و ناموس كيهان در كلام وحي و شريعت الهي تجلي يافته و از اينرو نظام تشريع منطبق بر نظام تكوين و صورت لفظي و عملي آن است.
راه كشف اين معنا نيز پيشبيني شده است: انبيا و اوصياي الهي (ع) بمثابه حجتهاي ظاهر و عقل و فطرت انساني بمثابه حجت باطن. كلي از شئونات نظام احسن آن است كه اين دو حجت، كاشف و مؤيد يكديگرند و حكم عقل و حكم شرع نافي و ناقض يكديگر نيستند. براي بشر تنها راه نجات، تمسك به قانون الهي است كه همان قانون وجود است و از قضا، بروز و ظهور آلام و شرور و ناكاميها، با غفلت از همين قانون و ادبار نسبت به حقيقت هستي، آغاز ميشود. صلح جهاني، بمعناي برقراري مهر و عطوفت ميان انسانها، تنها از معبر يادآوري و تذكر به قانون سرمدي الهي ميسر است، وگرنه بشر هزاران سال نتايج قواعد و قوانين ساختگي و ناپايدار خويش را ديده و چشيده است. دليل عدم كفايت برخي نظامهاي برآمده از عقل جزوي بشري نيز همين است كه خود را از ساحت عقل كل و نفس عالم محروم ساخته است:
اين جهان يك فكرتست از عقل كل عقل چون شاهست و صورتها رُسُل
حكما و فيلسوفان، كاشفان اصلي اين معانيند، زيرا آنان به حكم و اقتضاي عقل ميانديشند و سخن ميگويند و از نور و دلالت آن بهره ميجويند. ازاينرو فلسفهيي كه دعوت به عدول از قانون ازلي و ناموس ابدي ميكند، تنها نام فلسفه را بر خود دارد و از معنا و محتوا خالي است. امروزه، فيلسوفان بمدد التزام به حجت باطن و انكشاف حقايق منتشر در پهنه وجود، ميتوانند منطق راستين انساني زيستن را يادآور شوند و مخاطبان خويش را به موطن اصلي خود كه وجود بحت و بسيط عاري از كثرت و انانيّت است، ملتفت سازند
http://hop.mullasadra.org/en/Article/Download/23238مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589442014621A Critical Study of the Ideas concerning the Islamicity of Islamic Philosophyتحليل، نقد و بررسي آراء ناظر به «اسلاميت» فلسفه اسلامي110faمنصور ايمانپور201748Today, one of the questions raised regarding Islamic philosophy is what is meant by Islamic philosophy and why this philosophy is described by the attribute “Islamic”. Several contradictory ideas have been put forward in response to this question. Some believe that this philosophy is basically the same Greek philosophy, and it is unjustified to add to it the adjectives of “Arabic” and “Islamic”. Some others have reduced it to Islamic theology and kalam because of its supporting Islamic beliefs; nevertheless, there are many thinkers and researchers who believe in the truth and realization of this philosophy and its Islamic nature. These researchers are divided into two major groups: one group maintain that the title of “Islamic” has only a formal sense and argue that this school is called “Islamic philosophy” because it grew and was expanded in Islamic countries by Muslim philosophers and under the rule of Islamic governments. The other group, however, believe that this denomination is due to the nature and content of this philosophy and have provided different ideas in this regard. Some of the great figures of this group believe that, the reason for this denomination is that some of the issues and problems of this school are rooted in Islamic teachings, and some others are at the service of demonstrating these teachings. Some other thinkers also view the well-documented belief of the advocates of this philosophy in the existence of Almighty Necessary and Shar‘i and divine oneness as the main reason for calling it Islamic (in its general sense) philosophy. There are still others who introduce this philosophy as the same prophetic philosophy derived from the Book and Sunnah.
The present paper, after explaining and analyzing the above views, concludes that Islamic philosophy is the birth child of the living interaction between Greek and Iranian philosophy and thought and Islamic culture and civilization. Through adhering to philosophical subjects, frameworks, and methods, this school is influenced by Islamic worldview and teachings in many respects. In fact, any kind of limitation in this regard and concentration on certain directions will inevitably lead to the fallacy of essence and aspect.
يکي از پرسشهايي که امروزه در باب فلسفة اسلامي مطرح ميشود، اين است که منظور از فلسفة اسلامي چيست؟ و چرا اين فلسفه، در مقام واقع، بعنوان و وصفِ «اسلامي» متّصف گشته است؟ در پاسخ به اين پرسش، آراء مختلف و متضادي بيان شده است: برخي اين فلسفه را اساساً همان فلسفة يوناني دانسته و افزودن وصف عربي و اسلامي به آن را امري بيوجه دانستهاند. برخي ديگر، اين فلسفه را بجهت جانبداري از باورهاي اسلامي، به الهيات و کلام اسلامي تقليل و تحويل دادهاند. لکن محققان و صاحبنظران زيادي هم هستند که به واقعيت و تحقق اين فلسفه و اسلاميت آن معتقدند. اين محققان به دو دستة بزرگ تقسيم ميشوند: برخي عنوان «اسلامي» را امري صوري و ظاهري قلمداد کرده و رشد و گسترش اين فلسفه در سرزمين اسلامي و بدست فيلسوفان مسلمان و تحت لواي حکومت اسلامي را علل نامگذاري آن به «فلسفة اسلامي» دانستهاند. دستهيي ديگر، وصف مذکور را ناظر و معطوف به محتواي اين فلسفه دانسته و ديدگاههاي متفاوتي در اين زمينه ارائه کردهاند. برخي از اين بزرگان بر اين باورند که چون بعضي از مسائل اين فلسفه، مأخوذ از تعاليم اسلامي است و برخي از آن نيز در خدمت اثبات بعضي از تعاليم دين اسلام است، ازاينرو اين فلسفه به صفت اسلامي متصف گشته است. برخي ديگر از اين محقّقان، باور مستدّل فيلسوفان اين فلسفه به وجود باريتعالي و توحيد ربوبي و تشريعي را براي اسلامي (بمعناي عام) ناميدن اين فلسفه،کافي ميدانند و بعضي ديگر، اين فلسفه را همان فلسفة نبوي و مأخوذ از کتاب و سنّت معرفي ميکنند.
نوشتار حاضر پس از تشريح و تحليل ديدگاههاي مذکور، به اين نتيجه ميرسد که فلسفة اسلامي، مولود تعامل زندۀ فلسفه و تفکر يوناني و ايراني و فرهنگ و تمدن اسلامي است و اين فلسفه با التزام به موضوع و چارچوب و روش فکر فلسفي، از جهات مختلف، متأثر از جهانبيني و تعاليم اسلامي است و هرگونه حصرگرايي در اين زمينه و تمرکز به برخي جهات، مستلزمِ افتادن در دام مغالطة کنه و وجه خواهد بود.
http://hop.mullasadra.org/en/Article/Download/23239مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589442014621Love as a Path towards Human Perfection (A Comparison of the Ideas of Ibn Sina and Mulla Sadra)عشق طريقي بسوي کمال انساني (مقايسهيي بين نگاه ابنسينا و ملاصدرا)110faفاطمه سليماني201748Islamic philosophers, such as Ibn Sina, have divided human love into true and virtual types. True love is the same extreme enthusiasm and passion for divine essence and attributes, and virtual love itself is divided into soulish love and animal love. The origin of soulish love is the substantial participation and commensurability of the souls of the lover and the beloved. However, the origin of animal love is physical desire and seeking animal pleasure. Ibn Sina believes that virtual love is one of the elements of the “purification of the inner self”, which is one of the goals of ascetic practice and a way for attaining perfection. Mulla Sadra also maintains that in soulish virtual love, the unity of the lover’s soul with that of the beloved through preference and representing the external beauty of the beloved leads to the lovers’ purification of the soul, so that he becomes ready for accepting the station of being annihilated in God. Accordingly, he says that virtual love is a bridge for attaining true love and, ultimately, human perfection.حکماي اسلامي از جمله ابنسينا، عشق انساني را به عشق حقيقي و مجازي تقسيم کردهاند. عشق حقيقي همان اشتياق و حب شديد به ذات و صفات الهي است و عشق مجازي، خود به عشق نفساني و عشق حيواني تقسيم ميشود. مبدأ عشق نفساني، سنخيت و مشالکت جوهري نفس عاشق و معشوق است، اما مبدأ عشق حيواني، شهوت جسماني و خواهش لذت حيواني است. ابنسينا، عشق مجازي را يکي از عوامل «تلطيف سر» ميداند و «تلطيف سر» از اهداف رياضت عارفانه و طريقي براي رسيدن به کمال است.
ملاصدرا نيز معتقد است که در عشق مجازي نفساني، اتحاد نفس عاشق با معشوق از طريق استحسان و تمثل زيباييهاي ظاهري و باطني معشوق، منجر به لطافت روح و آمادگي در نفس عاشق ميگردد بطوري که او را آمادة پذيرش مقام فناء فيالله ميگرداند. برهمين اساس ميگويد: «المجاز قنطره الحقيقة»؛ عشق مجازي پلي است براي رسيدن به عشق حقيقي و در نهايت کمال انساني.
http://hop.mullasadra.org/en/Article/Download/23240مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589442014621God in Process Theology and Mulla Sadraخداوند از منظر الهيات پويشي و ملاصدرا110faحامد ناجي اصفهاني201748This paper presents a comparative study of two philosophical trends. Therefore, it has been organized in two parts: process theology and Sadrian Transcendent Philosophy. Process theology appeared in the 20th century as one of the developmental thought processes followed by philosophers in the field of religion. Given all the arguments and conflicts existing in the Middle Ages and Modernity’s atheism, its followers sought to present a new version of theology in which various notions such as God, His pre-eternity, His Power, the existence of evil in the world, the relationship between God and the world of being, and the relationship between the changing world and God are revisited. This new school, which was established by Alfred North Whitehead and expanded by Charles Hartshorne and David Ray Griffin, is presently studied in western academic centers as one of the prevalent theological and religious schools. In general, this school has made two contributions to the field of philosophy: 1) presenting a new version of theology, the conformity of which with holy texts is questionable; 2) presenting a new form of ontology and the quality of God’s relationship with the world.
The Transcendent Philosophy was initially founded by Mulla Sadra and developed at three stages: the Avicennan stage of the understanding of existence, gradation of existence, and the individual unity of existence. Although Mulla Sadra has not distinguished these three stages from each other in his magnum opus, al-Asfar, the evolution of his ideas in his various treatises attest to this developmental process. Through discovering the principiality of existence, he proceeded to generalize his understanding of existence from the level of concept to the level of referent. Finally, he presented a new model of God’s relationship with the world of being, which can be practically explored based on the development of his philosophical thoughts. This new approach to the concept of existence affected most theological concepts in the field of religion and prompted him to provide a new version of theology. The writer believes that, unlike Mulla Sadra’s system of individual unity, which is in the process of change, his gradational system is a relatively complete one. It is noteworthy that there is a relative conformity between the fundamental principles of the graded unity of existence and those of the Christian process theology. Of course, as explained in the paper, the Sadrian school is much more efficient and accurate than process theology in understanding religious and comparative teachings. Therefore, in addition to posing the discussion of process theology and its new achievements concerning religious concepts, the present paper compares this school with Mulla Sadra’s system of gradational wisdom and explores it strengths and weaknesses.
گفتار حاضر از آنرو كه به بررسي تطبيقي دو جريان فکري نظر دارد، در دو بخش سامان يافته است:
الف) الهيات پويشي: اين جريان فکري که در قرن بيستم ظهور يافت، يکي از فرايندهاي تکاملي انديشة خردورزان حوزۀ دين است. اينان با توجه به تمام مناقشات موجود در قرون وسطي و دينگريزي مدرنيته، در پي عرضه نويني از الهيات دينيند که در طي آن مفاهيم گوناگوني ـ همچون خداوند، سرمديت خداوند، قدرت وي، چگونگي شرور در عالم، جهان هستي، چگونگي ارتباط خداوند با جهان هستي، تعامل تغيير در جهان با خداوند ـ را مورد بازکاوي قرار ميدهند.
اين طرح نو که توسط آلفرد نورث وايتهد بنا نهاده شد و بوسيلة چارلز هارت شورن و ديويد راي گريفين تفصيل يافت، اکنون بعنوان يکي از مکاتب رايج الهياتي و ديني در محافل غربي مورد گفتگوست. اين ديدگاه از دو سو قابل توجه است:
1. قرائتي نو از الهيات ديني که همگامي آن با متون مقدس مورد بحث است.
2. ارائة طرحي نو از هستي شناسي و چگونگي تعامل خداوند با جهان.
ب) حکمت متعاليه صدرايي: حکمت متعاليه که نخستين بار بنيانهاي فلسفي آن توسط صدرالدين محمد شيرازي پي نهاده شد، در سه مرحله تکامل يافت:
1) مرحله سينوي در فهم وجود؛
2) تشکيک وجود؛
3) وحدت شخصي وجود.
اگرچه ملاصدرا در طي کتاب بزرگ خود يعني الاسفارالاربعة به تمايز اين سه مرحله اشارتي نکرده است، ولي تحول آراء وي در طي رساله هاي گوناگونش بيانگر اين سير تکاملي ميباشد. وي با کشف اصالت وجود، در پي آن برآمد که فهم وجود را از مرحله مفهوم به مصداق تعميم دهد و سرانجام مجبور گرديد طرح وارۀ نويني را در نسبت خداوند با جهان هستي عرضه دارد که همين مهم عملاً در سه مرحله براساس سير فکري وي، قابل بازشناسي است. اين نگرشِ نوين به مفهومِ وجود، عملاً بيشتر مفاهيم الهيات ديني را درنورديد و وي را بر آن داشت که قرائتي نو از الهيات ديني عرضه دارد.
نگارندۀ بر اين باور است که نظام تشکيکي وي برخلاف نظام وحدت شخصي او كه در حال تطور بوده، نظامي نسبتاً کامل است و نکتة درخور توجه در اين مقام، همگامي نسبي بنيان وحدت تشکيکي وجود با الهيات پويشي مسيحي است و البته چنانکه بيان خواهد گرديد، نظام صدرايي در فهم آموزه هاي ديني و تطبيقي از الهيات پويشي کارآمدتر بوده و بسيار دقيقتر ميباشد.
از اينرو نوشتار حاضر، افزون بر طرح بحث الهيات پويشي و دستاوردهاي جديد آن در مفاهيم ديني، به مقايسه آن با دستگاه حکمت تشکيکي ملاصدرا پرداخته و وجوه قوّت و ضعف آن را مورد بررسي قرار خواهد داد.
http://hop.mullasadra.org/en/Article/Download/23241مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589442014621Essentialism and the Issue of Knowledge in Mulla Sadra and Heidegger نگاه اصالت ماهوي و مسئله شناخت (با تکيه بر فلسفه ملاصدرا و هايدگر)110faمحمدرضا بلانيان201748The propositional language of Aristotelian logic concerning the existents of the world is based on his 10 categories. The habit of employing this language in everyday life and in the field of philosophy has resulted in the emergence of certain difficulties regarding some philosophical problems. From among them, we can refer to the problems related to essence or quiddity and the quality of acquiring the knowledge of existents in the outside world. The purpose of the present paper is to reveal the quality of the effect of this kind of language and, following it, essentialism in the realm of epistemology with special reference to two philosophers of existence in the East and West, Mulla Sadra and Martin Heidegger, respectively, concerning the terms “essence” and “quiddity”. Here, the writers conclude that, based on Heidegger’s philosophy and Mulla Sadra’s Transcendent Philosophy, particularly as reflected in the words of some of the commentators of the second school, the logic of essentialism and its tools are not capable of solving the problem of the conformity of mental forms with external realities and providing a justifiable criterion for defending this conformity.زبان گزارهيي منطق ارسطويي، در مورد موجودات جهان متکي بر مقولات عشر است. عادت به کاربست اين نوع زبان در زندگي روزمره و در حوزه فلسفه باعث بوجود آمدن مشکلات خاصي در ارتباط با مسائل مختلف فلسفي شده است. از جمله اين مشکلات، مسائلي در مورد ماهيت و کيفيت حصول علم نسبت به موجودات جهان خارج است . هدف نوشتار حاضر نشان دادن کيفيت تأثير اين نوع زبان و بالتبع، تفکر اصالت ماهيتي در قلمرو معرفتشناسي با تکيه بر تأملات ويژه دو فيلسوف اصالت وجودي، در غرب و شرق، يعني ملاصدراي شيرازي و مارتين هايدگر آلماني دربارة واژه ذات و ماهيت ميباشد. نتيجه حاصل از اين نوشتار آن است که بنا بر فلسفه هايدگر و نظام حکمت متعاليه بخصوص چنانکه در انديشه برخي از شارحان اين نظام منعکس شده است، منطق اصالت ماهيتي و ابزارهاي ماهوي از پس حل معضل انطباق صور ذهني بر واقعيت خارجي و ارائه معياري موجه براي دفاع از اين انطباق برنميآيد.http://hop.mullasadra.org/en/Article/Download/23242مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589442014621Misbah’s Critical Study and Critique of Descartes’ Theory of the Process and Structure of Knowledgeنظريه فرايند و ساختار شناخت دكارت در بررسي و نقد استاد مصباح110faحسامالدين مؤمني201748Whenever reference is made to the process and structure of gaining knowledge, one may argue that the possibility of gaining it is rooted in one’s destiny. In fact, if someone absolutely doubts or has some suspicions concerning the possibility of gaining knowledge, he can never portray its process and structure. Given the fact that Descartes accepts the possibility of knowledge, the question is which strategies, processes, and stages he proposes for a knower to gain knowledge. Here, he appeals to intuition and inference and asks God not to deceive him. In his study and critique of Descartes’ theory of the process of knowledge, Misbah maintains that it is wrong to assume that the existence of nothing is as clear and certain as the existence of doubt, and even the existence of the skeptic has to be proved through the existence of doubt. He also rejects the innate ideas intended by Descartes. In this paper, the writers have explained Descartes’ theory of the process and structure of knowledge and reviewed it critically from Misbah’s point of view.هرگاه سخن از فرايند و ساختار کسب شناخت بميان مي آيد، اعتقاد به امکان حصول آن در تقدير موجود است. بواقع اگر فردي در شکاکيت مطلق يا شبهه در امکان کسب شناخت باشد، هرگز نميتواند فرايند و ساختار کسب آن را ترسيم نمايد. با توجه به اينکه دکارت امکان معرفت را پذيرفته، حال پرسش اين است که وي چه سازوکار، فرايند و مراحلي را در مورد بدست آوردن علم براي عالم ترسيم کرده است؟ دکارت در اين مرحله از طريق شهود و استنتاج و تمسک به عدم فريبندگي خداوند به استخراج معرفت پرداخته است.
استاد مصباح در بررسي و نقد خويش از نظريه فرايند شناخت دکارت معتقد است اينکه وجود هيچ چيزي باندازه شک روشن و يقييني نيست و حتي وجودِ شاک هم بايد از راه وجود شك معلوم شود، صحيح نميباشد و تصورات فطري مدنظر دکارت را قابل قبول ندانسته است.
نگارنده در نوشتار حاضر بر آن است تا به تبيين نظريه فرايند و ساختار شناخت دکارت و بررسي و نقد آن از منظر استاد مصباح بپردازد.
http://hop.mullasadra.org/en/Article/Download/23243مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589442014621Interdisciplinary Components of the Center for Compiling a Comprehensive History of Wisdom and Philosophy: Introducing a New method for Compiling the History of Philosophy and Reviewing the Present Method of Historiography in Iranمؤلفههاي ميانرشتهيي مرکز تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه؛ ابداع روشي نوين در تدوين تاريخ فلسفه و نقد تاريخنگاري کنوني در ايران110faرضا ماحوزيمريم سليماني فرد201748The Center for Compiling a Comprehensive History of Philosophy, affiliated with the Sadra Islamic Philosophy Research Institute and the Scientific Society of the History of Philosophy has brought a great number of researchers together since 2005 in order to compile a comprehensive history of wisdom and philosophy in Iran and in the world in the light of cultural and social events and incidents. The general policy dominating the process of compiling the history of philosophy here dictates a collaborative and cooperative activity in which a number of professors and authorities in the fields of archaeology, linguistics, history, art, gnosis, religion, and philosophy are participating. The present paper firstly analyzes the rules and principles governing the interdisciplinary approach in the field of science and highlights its differences from the disciplinary approach. Then, based on the documents published by this Center, it presents a picture of researchers’ group work in conformity with the norms of the interdisciplinary approach and portrays and judges their present and future activities. Finally, based on the nature of this approach and the scientific expectations it arouses, the writers make some recommendations to the researchers and professors involved in this huge project.مرکز تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه، وابسته به بنياد حکمت اسلامي صدرا و انجمن علمي تاريخ فلسفه، با هدف تدوين تاريخ جامع حکمت و فلسفه ايران و جهان در بستر واقعي رويدادها و حوادث فرهنگي و اجتماعي، از سال 1384 تاکنون پژوهشگران و محققان فراواني را گرد هم آورده است. ساختار کلي حاکم بر تدوين اين تاريخ فلسفه گوياي فعاليتي مشترک و همگاني است که در آن طيفي از اساتيد و صاحبنظران باستانشناسي، زبانشناسي، تاريخ، هنر، عرفان، دين و فلسفه حضور دارند. اين نوشتار درصدد است پس از تشريح ضوابط و اصول حاکم بر رويکرد ميانرشتهيي در عرصه دانش و تفاوت آن با رويکرد رشتهيي، برمبناي مستندات منتشر شده توسط اين مرکز، تصويري از فعاليت گروهي پژوهشگران اين مرکز مطابق با رويکرد مزبور عرضه دارد و فعاليتهاي فعلي و چشمانداز پيشروي آنان را ترسيم نموده و مورد داوري قرار دهد. در پايان، بر مبناي ماهيت اين رويکرد و انتظارات علمي برخواسته از آن، توصيههايي به محققان همکار و متوليان اين طرح سترگ ارائه شده است.http://hop.mullasadra.org/en/Article/Download/23244مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589442014621Specific Unity or Plurality of Man in Ibn Sina, Suhrawardi, and Mulla Sadraوحدت يا كثرت نوع انساني نزد ابنسينا، شيخاشراق و ملاصدرا110faعبداله صلواتي201748The specific unity or plurality of man is one of the problems that has often remained a marginal one and taken for granted as a presupposition in traditional philosophy. In the past, most Muslim philosophers defended the specific unity of man. However, the opponents of this idea posed the specific plurality of man using a demonstrative method. Of course, in the works of some of the advocates of the specific unity of man, such as Ibn Sina, there are some pieces of evidence attesting to this theory. This paper discusses and examines the curve of the evolution of the specific plurality and inequality of man with reference to some prominent and influential thinkers such as Ibn Sina, Suhrawardi, and Mulla Sadra. This curve has undergone some fluctuations in the philosophical and kalami schools of the world of Islam. Nevertheless, the process of its development entails the following theories: specific plurality of man at the level of evidence by Ibn Sina, graded specific unity (unequal equal human beings) by Suhrawardi, and three models of purely ontological and graded specific unity, the quiddative graded specific unity seeking ontological graded specific unity, and quiddative graded specific plurality seeking ontological graded specific unity by Mulla Sadra. It is noted that each of the three-fold Sadrian models exists in two apriori and aposteriori forms. The Sadrian specific plurality, because of its relying on solid supporting principles, having a variety of models, and entailing apriori and aposteriori forms of specific plurality, created a transformed atmosphere of inequality of human beings. In order to demonstrate the substantial difference between this type of plurality and the specific plurality of human beings before Mulla Sadra, the writer has referred to the former as human life-specific model.وحدت يا کثرت نوعي انسان يکي از مسائلي بوده که غالباً در سنت فلسفة حاشيه و بعنوان پيش فرض مطرح بوده است و بيشينة فيلسوفان مسلمان، از وحدت نوعي انسان دفاع ميکردهاند. اما مخالفان وحدت نوعي، با صورتي برهاني به طرح کثرت نوعي انسان پرداختند. البته در آثار موافقان وحدت نوعي از جمله ابنسينا شواهدي دال بر کثرت نوعي انسان يافت ميشود. در اين جستار منحني تطورات نابرابري و کثرت نوعي انسان با محوريت متفکران برجسته و مؤثري چون ابنسينا، سهروردي و ملاصدرا مورد بحث و بررسي قرار ميگيرد. منحني کثرت نوعي در تفکر فلسفي و کلامي جهان اسلام، دستخوش نوساناتي بوده است، اما سير پيدايي آن را ميتوان چنين فهرست کرد: کثرت نوعي انسان در حد شواهد نزد ابنسينا، وحدت نوعي مشکک (انسانهاي نابرابرِ برابر) نزد سهروردي و سه مدلِ وحدت نوعي مشكَك وجودي صرف، وحدت نوعي مشکک ماهوي در پي وحدت نوعي مشكَك وجودي و کثرت نوعي مشکک ماهوي در پي وحدت نوعي مشكَك وجودي نزد ملاصدرا؛ با اين توضيح که هريک از مدلهاي سه گانة صدرايي به دو صورتِ پيشين و پسين مطرح ميباشد. کثرت نوعي صدرايي بدليل پشتيباني توسط مباني، تنوع مدلها و اشتمال آن بر کثرت نوعي پيشين و پسين، فضاي دگرديسيشده يي از نابرابري انسانها را پديد آورد که نگارنده براي نشان دادن تفاوت جوهري آن با کثرت نوعي انساني پيش از ملاصدرا، از آن به زيست نوعهاي انساني ياد کرده است.http://hop.mullasadra.org/en/Article/Download/23245