مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891032020628A Different Version of Immortality in Plato’s Symposiumتصویر دیگر افلاطون از نامیرایی در محاورةمیهمانی1744faحمیدرضامحبوبی آرانی 201989A well-established and common view in Plato’s philosophy is that the immortality of the soul after death is a persistent and fixed type of immortality. The human soul, or at least an important part of it, which is the same intellect, is a substance of a different type and from a different world, which remains alive after death. However, Plato’s Symposium portrays a perspective of immortality that, through creating a phenomenological image of the soul and attributing the tendency for immortality to Eros, considers the soul to be vulnerable to change. Hence, he maintains that the immortality of the soul is different from the common sense interpretation of this concept.
The present paper argues that, in order to understand and interpret Plato’s intended meaning of immortality in Symposium, it is necessary to pay careful attention to some of his remarks in this regard, as well as to his discussions of birth and education, and remembrance and reminiscence. In this way, one could infer a dynamic and creative model of immortality which neither necessitates the after-death subsistence of the identical soul, which enjoys the passive and stagnant introversion of the Ideas, nor presupposes the existence of a soul of another type. The present paper, while referring to and describing Plato’s four-fold model of immortality, explains their important, similar, and, in some cases, different characteristics. It also demonstrates that this immortality is in permanent unity with the creation of certain words regarding true virtue or its images and life in the memory of future generations and indirectly affects the world affairs.
نظر رایج و تثبیتشده در فلسفة افلاطون آن است که وی به نامیرایی نفس پس از مرگ،بعنوان نامیرایی امری ماندگار و ثابت قائل است. نفس آدمی ـ دستکم بخش مهمی از آن که همان عقل استـ گوهری است از جنسی دیگر و آمده از جهانی دیگر که بعد از مرگ بنحوی باقی میماند. اما محاورةمیهمانی افلاطون چشماندازی از نامیرایی ترسیم ميكند که با تصویر چهرهييپدیدهشناسانه از نفس و انتساب میل برای نامیرایی به اروس، نفس را دستخوش دگرگونی ميداندو در نتیجه، نامیرایی آن رامتفاوت از نامیرایی در برداشت رایج میشمارد. مدعاي مقالة حاضر اینست که برای فهم و تفسیر افلاطون از نامیرایی در محاورةمیهمانی لازم است به برخی از اشارات وی و در ضمن، به بحث زایش و پرورش و نیز یاد و خاطره دقت شود تا بتوان بر اساس آن به مدلی پویا و آفرینشگرانه از نامیرایی رسید که نه مستلزم ماندگاری نفسی اینهمان پس از مرگ است که به اندرنگری ایستا و ساکنِ مُثل مبتهج است و نه وجود نفسی از جنسی دیگر را پیشفرض ميگيرد. این نوشتار ضمن برشمردن و توصیف مدلهايچهارگانهيي که افلاطون از نامیرایی ترسیم ميكند، به ترسیم ويژگيهای مهم و مشترک و در مواردی متمایز آنها ميپردازد و نشان ميدهد که این نامیرایی پیوندی ناگسستنی با آفرینش گفتارهای دربارة فضیلت حقیقی یا تصویرهای آن، زندگی در یاد و خاطرة نسلهای آینده و نیز تأثیرگذاری غیرمستقیم در جهان دارد. http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23453مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891032020628Place and Time of Mullā Muḥammad Kaẓīm Hezārjarībī in the History of Rational Sciences with an Emphasis on the Content of Theological Manuscriptsجايگاه و زمانة ملامحمدکاظم هزارجریبی در تاريخ علوم عقلی؛ با تاکید بر محتویات نسخ خطی پیرامون خداشناسی145174faعلیقنبریانعباس بخشنده بالی202022One of the Shi‘ite thinkers whose scientific contributions have rarely been explored is Mullā Muḥammad Kaẓim Hezārjarībī Astarābādī (died in 1234 AH). He was one of the Shi‘ite scholars of the late Zand and early Qajar periods who conducted several scientific studies in different fields of theology, particularly on Islamic beliefs. Hezārjarībī’s works have never been published; however, a great number of his manuscripts in Persian and Arabic are available today. His writings and translations have played a significant role in the dissemination and expansion of the Shi‘ite culture and philosophy. When composing, he always paid attention to the point that his writings should be readable by all the people interested in the field of theology, and that is why most of his works are written in Persian. Following a descriptive-analytic method and relying on library resources, particularly, a number of critically corrected manuscripts, the authors of this paper aim to investigate the nature and content of Hezārjarībī’s most important discussions regarding theology. The findings of this study demonstrate that, in his view, theology is intrinsic while Islam is not. In order to prove the existence of God, he resorted to a variety of proofs such as possibility and necessity, order, and fiṭrah (human nature) arguments. Moreover, he tried to provide the correct meanings of some divine attributes such as will, justice, and wisdom to remove some theological ambiguities.یکی از اندیشمندان مذهبی شیعه که جایگاه علمیش کمتر مورد بررسی قرار گرفته، ملامحمدکاظم هزارجریبی استرآبادی (متوفای 1236 قمری) است. او از دانشمندان شیعی اواخر دورة زنديه و اوایل قاجار است كه در زمینههای گوناگون الهیات، بویژه اعتقادات، تلاشهای متعدد علمی انجام داده است. آثار هزارجريبي منتشر نشدهاند اما نسخههای خطی بسیاری به زبان فارسی و عربی از وي باقی مانده است. تألیفات، تصنیفات و ترجمههای هزارجریبی، در نشر و بسط فرهنگ شیعی و تعقلورزی تأثیر بسزایی داشته است. او در آثارش به این نکته توجه ميكرد که نوشتارش باید مورد استفادة عموم طالبان الهیات قرار بگیرد و بهمین دلیل، غالب آثارش به فارسی است. این نوشتار در گردآوری اطلاعات با استفاده از منابع کتابخانهيي بویژه تصحیح انتقادی نسخ خطی و در پردازش اطلاعات با روش توصیفی ـ تحلیلی، به پاسخ این پرسش میپردازد که مهمترين بحثهای هزارجریبی دربارة خداشناسی کدامند؟ بعنوان یافتههای تحقیق میتوان به این نکات اشاره نمود: او فطری بودن خداشناسی را میپذیرد ولی مخالف فطری بودن دین اسلام است. وی برای اثبات وجود خدا از دلايل متنوعی مانند برهان امکان و وجوب، برهان نظم و برهان فطرت استفاده کرده است. همچنين برای حل برخی شبهات در خداشناسی تلاش كرده تا معناشناسی درستي از برخی صفات الهی مانند اراده، عدالت و حکمت ارائه دهد.http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23491مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891032020628Concept of “Perennial Essence” and the Problem of “Revival or Establishment” in Suhrawardī’s Philosophyتعبیر «خمیره ازلی» و مساله «احیاء یا تاسیس؟» در حکمت اشراق سهروردی4568faعلیبابایی202024The concept of “perennial essence” and its relationship with “Khosravani wisdom” in Illuminationist philosophy has prompted some researchers, such as Henry Corbin, to consider the purpose of Illuminationist philosophy and Suhrawardī’s “huge lifelong project” to be the revival of the philosophy of ancient Persia known as Khosravani wisdom. The present study reveals that several pieces of evidence in Illuminationist philosophy indicate that his goal was to establish a new school of philosophy rather than merely reviving a traditional one. An analysis of the concept of “perennial” and the related concepts and the attention to the newly emerged referents of perennial essence in various civilizations disclose the truth of Suhrawardī’s view. There are several differences between the concepts of “establishment” and “revival”; revival is a secondary, dependent, and imitative job, while establishment is an original, fundamental, and innovative endeavor which can also be followed by revival. Moreover, revival is consistent with historical changes, while pre-eternity is not a historical entity and is, rather, metahistorical, and any reception from perennial essence means receiving from a metahistorical source. Hence, discovering the relationship between ancient Persia and Suhrawardī’s Illuminationist philosophy could never be Suhrawardī’s main purpose. If he considers Khosravani wisdom to be a manifestation of the perennial essence, his view of Pythagorean philosophy and other schools of philosophy in some civilizations such as those of India and Babylonia should be the same. As a result, the advocates of the idea of the revival of Persian wisdom should repeat exactly the same views regarding the revival of Greek philosophy and other philosophical schools, while this is not the case. Therefore, Suhrawardī’s main purpose, unlike what some researchers claim, was to establish the Illuminationist philosophy and not to revive Khosravani wisdom. A careful scrutiny of the content of the theory of perennial essence and its concomitants nullifies any claim as to Suhrawardī’s being a Shu‘ūbi philosopher or the dominance of neo-Shu‘ūbism over his philosophical thoughts. تعبیر «خمیرة ازلی» و ارتباط آن با «حکمت خسروانی» در حکمت اشراق، دستمایه يی شده تا برخی از محققان نظیر هانری کربن، هدف حکمت اشراق و «طرح عظیم همة عمر» سهروردی را احیای حکمت ایران باستان موسوم به حکمت خسروانی بدانند. به اعتقاد نويسنده، قرائن بسیاری در حکمت اشراق وجود دارد که نشان میدهد کار سهروردی تأسیس حکمتی جدید است و نه صرفاً احیای سنتی موجود. تحلیل مفهوم «خمیرة ازلی» و مفاهیم پیرامونی آن و توجه به مصداقهای ظهور خمیرة ازلی در دل تمدنهای مختلف، حقیقت دیدگاه شیخاشراق را برخلاف ادعاهای یاد شده نمایان میكند. میان تعبیر «تأسیس» و «احیا» تفاوتهای بسیاری وجود دارد؛ احیا امری ثانوی، تبعی و تقلیدی است اما تأسیس امری اصیل، بنیادین و ابتکاری است که احیا را هم میتواند در پی داشته باشد. احیا با تأثیر و تأثر خط تاریخی سازگار است در حالیکه ازل، نه امری تاریخی که ورای آن است و دریافت از خمیرة ازلی، بمعنای دریافت از منبعی ورای خط تاریخی است؛ بنابرین مناسبات میان ایران باستان و حکمت اشراق سهروردی نمیتواند مقصود بالذات سهروردی باشد. اگر شیخاشراق حکمت خسروانی را جلوه يی از خمیرة ازلی میداند، دیدگاهش در مورد حکمت فیثاغوریِ منشعب از خمیرة ازلی و دیگر حکمتهای متجلی در تمدنهایی مانند هند و بابل هم همینگونه است. بنابرین طرفداران ادعای احیای حکمت ایرانی باید عیناً همین سخن را در مورد احیای حکمت یونانی و سایر حکمتها هم تکرار کنند. پس هدف اصلی سهروردی ـ برخلاف ادعای برخی از محققانـ تأسیس حکمت اشراقی است نه احیای حکمت خسروانی. قرائتهای یادشده زمینه را برای ادعای شعوبیگري سهروردی یا اتکاء نوشعوبی گرایی بر اندیشه های وي فراهم می آورد اما توجه به مضمون نظریة خمیرة ازلی و لازمه های آن، همة ادعاهای یاد شده را مردود میسازد. http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23492مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891032020628An Approach to the Concept of Knowledge in Pahlavi Texts and its Connection with Morality and Educationرهیافتی به مفهوم معرفت در متون پهلوی و چگونگی پیوند آن با اخلاق و تربیت69102faشیداریاضی هرویمسعود صفایی مقدممحمد جعفرپاک سرشتشهرامجلیلیان2020222Knowledge has been manifested in Pahlavi texts, such as Avesta, in the word “wisdom”. In such texts, Ahura Mazda is the origin of wisdom and knowledge and controls the beginning and end of creation in the light of His Omniscient wisdom. In Pahlavi texts, Bahman or good thought is the first Amoša Spenta that Ahura Mazda created and, in this way, actualized His role in creation. Moreover, Bahman is the symbol and manifestation or Ahura Mazda’s Omniscient wisdom of His created things through which Man attains the knowledge of religion and Ahura Mazda Himself. Additionally, moral life, as the ultimate goal in Zoroastrianism is realized in Pahlavi texts in the word pledge or moderation. This moral virtue is based on knowledge. In Pahlavi texts, training is also the foundation of developing asn kherad (intrinsic wisdom), wisdom, and adopting moral virtues; therefore, it is considered to be one of the different types of perennial wisdom). Following a descriptive-analytic method, the present study investigates the concept of knowledge and its different types in Pahlavi texts and analyzes the quality of its unity with morality and education.معرفت و شناخت در متون پهلوی همانند اوستا، در واژة «خرد» تبلور يافته است؛ در این متون، اورمزد سرچشمة خرد و دانایی است و با خرد همه آگاه خود، آغاز و پایانِ آفرینش را رقم میزند. در متون پهلوی، بهمن یا اندیشة نیک، نخستین امشاسپندی است که اهورامزدا آفریده و بوسیلة او کُنش خود را در آفرینش تحقق میبخشد. همچنین، بهمن نماد و تجلی خرد همه آگاهِ اورمزد بر آفریدگان است که انسان بواسطة بهره مندی از آن، به شناخت دین و اورمزد نايل میشود. این پژوهش با روش توصیفی ـ تحلیلی به بررسی و تأمل در چیستی مفهوم معرفت و اقسام آن در متون پهلوی میپردازد و چگونگی پیوند آن را با اخلاق و تربیت واکاوی ميكند. زیست اخلاقی بعنوان هدف غایی در دین زرتشت، در متون پهلوی در واژة پیمان یا میانه روی محقق میگردد. اساس این فضیلت اخلاقی بر معرفت مبتنی است. افزون بر این، در متون پهلوی تربیت سنگبنای پرورش آسن خرد (خرد ذاتی)، خردمندی و گزینش فضايل اخلاقی است؛ بنابرین معرفت در متون پهلوی سرشت و غایتی اخلاقی دارد و از اینرو یکی از انواع حکمت خالده (جاویدان خرد) بشمار می آید. http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23493مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891032020628Socio-political Roots and Consequences of Gandhi’s View of God and God’s Relationship with Truthریشه¬ها و پیامدهای سیاسی ـ اجتماعی دیدگاه گاندی دربارة خدا و نسبت آن با حقیقت 123144faعلينقي باقرشاهي202033The present paper investigates the socio-political roots and consequences of Gandhi’s view of God and God’s relationship with truth. His idea of God and truth is rooted in Vedanta School of philosophy, Vaishnavism, and his studies of Islam and Christianity. Based on Vedanta philosophy, truth is discussed at two levels of nirguna (a truth without attributes or station of essence) and saguna (a truth with attributes or the station of names and attributes). In Vaishnavism, reference is made to Vishnu, who is one of the Vedic deities, as a personal God and the preserver of the world. Because of his philosophical interest in Vedanta and his family belief in Vaishnavism, Gandhi believed in both impersonal (Vedantic) God and personal (Vishnu) God. At the beginning of developing his philosophical thoughts, for several reasons, he concluded that God is the same as the truth for he believed that one can only refer to God as the truth. In his view, truth is not an attribute of God and is, rather, the same as God. In Indian philosophical texts, the term satya is used to refer to the truth. The root of this word is /sat/ (is) meaning that God is the same as the truth and being. Later Gandhi decided that, instead of saying, “God is the truth”, he should say, “the truth is God”. In his view there is a subtle difference between these two statements. Gandhi states that the only way through which one can attain the truth is ahimsā (non-violence) and, in order to clarify this term, he refers to the concept of satyagrah (holding to the truth), which, he believes, is the technique of using ahimsā. This mainly focuses on the great influence of Gandhi’s approach to God and the truth over the quality of his socio-political campaigns against British colonists.مقاله حاضر ریشه ها و پیامدهای سیاسی ـ اجتماعی دیدگاه گاندی در بارة خدا و نسبت آن با حقیقت را بررسی ميكند. تصورگاندی از خدا و حقیقت، ریشه در مکتب فلسفی ودانتا (Vedanta)، آیین دینی ویشنویی (Vaishnavism) و مطالعات او دربارة اسلام و مسیحیت دارد. بر اساس مکتب ودانتا، حقیقت در دو مرتبه نیرگونا (nirguna/ حقیقت عاری از صفت یا مقام ذات) و ساگونا (saguna/ حقیقت مزین به صفات یا مقام اسماء و صفات) مطرح است. در آيین ویشنویی نیز از ویشنو که یکی از خدایان ودایی است، بعنوان خدای متشخص و اصل محافظتکنندة عالم یاد میشود. گاندی بدليل گرایش فلسفی به مکتب و دانتا و اعتقاد خانو ادگی به آيین ویشنویی، هم به خدای غیرمتشخص (ودانتایی) و هم به خدای متشخص (ویشنویی) باور داشت. او در ابتدای سیر فکریش بدلایل گوناگون، به این نتیجه میرسد که خدا عین حقیقت است، زیرا فقط از خدا میتوان بعنوان حقیقت یاد نمود. به نظر او حقیقت صفت خدا نیست بلکه عین خداست؛ در متون فلسفی هند نیز برای حقیقت از واژة ساتیا (satya) استفاده میشود که ریشه در سات (sat/ هست) دارد، یعنی خدا عین حقیقت و هستی است. گاندی سپس به این نتیجه رسيد که بجای اینکه بگوید «خدا حقیقت است»، بگوید «حقیقت خداست». از نظر او میان دو گزارة «خدا حقیقت است» و «حقیقت خداست» تمایز ظریفی وجود دارد. او تنها راه رسیدن به حقیقت را طریق آهیمسا (ahimsa) میداند و در تبيين مفهوم آهیمسا به مفهوم دیگری بنام ساتی آگراها (satyagraha) اشاره میکند كه بنظر او تکنیک بکار بردن آهیمسا است. دیدگاه گاندی دربارة خدا و حقیقت، تأثیر زیادی بر نحوة مبارزات سیاسی و اجتماعی او علیه استعمارگران انگلیسی داشت که در اين مقاله به آن پرداخته ميشود. http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23497مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891032020628Principle of the One in the View of ‘Alī Qulī Ibn Qarachāqāy Khān بررسی قاعده الواحد از دیدگاه علیقلیبنقرچغایخان 175192faمنصور نصیرییوسفدانشور نیلومهدی عسگری202056The al-Wahid principle has been constantly drawing attention from Muslim philosophers and theologians throughout the history of Islamic thought, while some have sought to substantiate this principle and some others have attempted to criticize and reject it. It was not only theologians who challenged the principle, it also did not sit well with some philosophers who were critical of it. One of these philosophers was Aliquli Bin Qarachghai Khan Torkamani, a Safavid era philosopher and pupil to Mulla Rajabali Tabrizi. He challenges Ibn Sina’s arguments for the al-Wahid, believing that if we consider the Necessary Existent as a pure simple entity that is aware of oneself and others and is also able to create others, then, knowing that knowledge and power are identical with His essence, we can say that the emanation of the multiple from the Necessary Existent will not require existence of multiple aspects within Him. Accordingly, we can accept the emanation of the multiple from the one. In this article we undertake an explication and critique of Aliquli Bin Qarachghai Khan’s view of the al-Wahid principle. In brief, this article argues that although to some degree his critiques of Ibn Sina’s proofs are successful, he fails to take an all-inclusive approach to the issue. قاعدة الواحد در تاریخ تفکر اسلامی همواره مورد توجه فیلسوفان و متكلمان بوده است؛ عدهيي به اثبات این قاعده و گروهي به نقد و رد آن همت گماشتهاند. یکی از فیلسوفانی که به نقد این قاعده پرداخته علیقلیبنقرچغایخان ترکمانی، از شاگردان ملارجبعلی تبریزی است. او ابتدا سه برهان در اثبات قاعده از ابنسینا نقل كرده و سپس به بررسي و نقد آنها پرداخته است؛ برهان چهارمي نيز خود به اين براهين افزوده است. بعقيدة وي نکتة کلیديی که در این برهانها نادیده گرفته شده، علم و نحوة ارتباط آن با ذات واجبالوجود است. ذات بسیط واجب عین علم به ماهیات است و ذاتی که به خود و به ماسوای خود علم و قدرت دارد و این علم عین ذات اوست، میتواند کثیر صادر کند. این نوشتار با روش تحقیق و نقد روش تاریخی و عقلی به تبیین و بررسي و نقد نظر اين فیلسوف گمنام مهم عصر صفوی دربارة قاعدة الواحد ميپردازد. بررسي نشان ميدهد که هرچند او تا حدودی توانسته برهانهای ابنسینا را واكاوي كند اما نگاه او جامع نبوده است.http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23515مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891032020628The Discussion between Abū Bishr Mattā and Abū Sa‘īd Sirāfī on Grammar in the Cradle of Historyنزاع ابوبشر متی و ابوسعید سیرافی در بافت سخن و در بستر تاریخ103122faعاطفه رنجبر دارستانیمرتضیمزگی نژادمحمدفضل هاشمی2020510An important part of disagreements with Greek sciences in the world of Islam pertains to their opposition to the field of logic. The discussion of Abū Bishr Mattā (died in 328 AH) with Abū Sa‘īd Sirāfī (died in 368 AH) over logic and grammar is among the first manifestations of such disagreements. The studies focusing on this discussion mainly emphasize Sirāfī’s attempts at proving the superiority of syntax over logic, which, by itself, has resulted in the dominance of a linguistic approach over this debate. As a result, the whole discussion has been reduced to a number of linguistic debates in the mentioned studies. Nevertheless, this debate enjoys some hidden and profound methodological and epistemological aspects which could play a significant role in the correct recognition of the historical context in which it has taken place. In the present paper, the authors not only refer to these almost forgotten methodological and epistemological aspects but also demonstrate their central role through identifying them in the structure and texture of the words of the two scholars. Finally, they connect such aspects to a much vaster historical context.بخش مهمی از مخالفتها با علوم یونانی در جهان اسلام به مخالفت با منطق مربوط ميشود. نزاع ابوبشر متی (ف. 328 قمری) و ابوسعید سیرافی (ف. 368 قمری) بر سر منطق، از جمله نمودهای نخستین این مخالفت تلقی میشود. تحقیقاتی که به این نزاع پرداختهاند، بیشتر بر تلاش سیرافی در نشان دادن برتری «نحو» بر منطق متمرکزند و این امر، خود بخود، باعث شده تا نگاهی زبانشناختی بر این دعوا حاکم شود که بنوبة خود موجبات تقلیل تمام بحث به منازعات زبانی در تحقیقات مزبور را فراهم ساخته است. این در حالی است که در این نزاع جنبههای روششناختی و معرفتشناختی پررنگی نیز نهفته است که میتواند در تعیین درست بستر تاریخیيي که در آن شکل گرفته است، نقش بسزایی ایفا نماید. در مقالة پیشرو نه تنها به این رویکردهای روشی و معرفتی تقریباً فراموش شده، اشاره ميكنيم، بلکه محوریتشان را نیز با در بافت سخن قراردادن آنها نشان خواهیم داد و سپس به اتصال آن با بافت وسیعتر تاریخی ميپردازيم.http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23517مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891032020628Editor's Notesسخن سردبير1516faدکتر حسینکلباسی اشتری2020628Kovid 19کمتر کسی گمان میبرد که با گذشت دو دهه از آغاز هزارۀ سوم میلادی و با وجود قدرت کنونی بشر در شناسایی و مهار تهدیدهای زیستی و اجتماعی، پدیدهیی بتواند زندگی را نه در بخشی از جوامع، بلکه در سراسر کره زمین مختل و حتی فلج سازد. آری! ویروس کرونا که طبق اعلام بهداشت جهانی فقط چند گرم آن برای نابودی کل انسانها کافی است، قدرت ویرانی دهها و صدها سلاح کشتار جمعی و هستهیی را به چالش کشانده و مهمتر از آن، دهها پرسش اساسی را در ابعاد مختلف حیاتی فراروی ما گشوده است. از زمرۀ مهمترین این پرسشها، تردید جدی در قدرت افسانهیی علم و فناوری عالم معاصر است. پرسش اینست که اگر کرونا میتواند برقآسا همه کشورها، از جمله قدرتهای صنعتی و اقتصادی دنیا را درگیر کرده و بزانو درآورد و به هیچکس ـ از ساکنان زاغههای هند و بنگلادش گرفته تا ساکنان خانۀ نخستوزیری انگلستان و کارکنان کاخ ریاست جمهوری آمریکا ـ رحم نکند، آیا بشر در مقابل تهدید و حملۀ دیگری از این دست، تاب و توان ایستادگی دارد و میتواند به اتکای قدرت تکنیکی، جلوی نابودی خویش را بگیرد؟
این پرسش بمعنای بازخوانی ماهیت تکنولوژی، سرشت دانش جدید و قدرت ناشی از آن در دنیای مدرن است. امروز از لزوم گرفتن درسها و عبرتهای ناشی از این بیماری، بسیار سخن گفته میشود و بهمین سبب شاید زمان مناسبی است برای تعاطی جدیتر میان اهل فلسفه در مشارکت فکری در این مقولات و گشودن افقهایی نو برای ترسیم آیندهیی غیر از آنچه غربیها با عنوان «پایان تاریخ» به عالمیان دیکته کردند.
اکنون و با گذشت مدت زيادي از آغاز شیوع سراسری این ویروس، هزاران بولتن و مقاله و پژوهش میدانی متوجه پاسخ به همین پرسش شده و چنانکه میدانیم بشر همچنان به پاسخی معین دست نیافته است؛ واکسن و دارویی قطعی بدست نیامده و در حال حاضر، صاحبان بزرگ ثروت و قدرت و سلاح، یعنی آمریکا و اروپا، بیش از دیگر مناطق جهان با آن دست و پنجه نرم میکنند. تازه این اول ماجراست و جهان از پیامدها و نتایج آشکار و نهان این پدیده، سخت نگران است، زیرا شدت و عمق حادثه چنان است که برخی از برآمدن نظم و صورت دیگری از مناسبات و معادلات جهانی سخن میگویند. نگاهی به برخی نوشتهها و اظهارنظرها میتواند این نگرانیها را بازتاب دهد، از جمله اینکه: جهان پس از کرونا چگونه جهانی است و با کدامین نظم رقم میخورد؟
شاید از عمدهترین نگرانیهای پنهان غرب همین باشد که ناکامی پیکر متورم تکنولوژی و دانش متورمتر از آن در مواجهه با کوید 19، طلیعهیی است برای افول هژمونی سنتی غرب و نسخ لیبرالیسم و دموکراسی خداگریز و ضدانسانی که زمانی وعدههای پوشالی و افسانهیی آن گوش عالمیان، بویژه ملل محروم را پر کرده بود و بیچاره مردمانی که به سراب جامعۀ آرمانی و شهر خیالی لیبرالیسم اروپایی ـو اخیراً، امریکاییـ دلخوش بودند و تقدیر خود را بواسطۀ حاکمان بیگانهپرست ضعیف و زبون خود به نیستانگاری رو به گسترش مدرنیته گره زده بودند. براستی آیا ایندسته از حاکمان، از خود نمیپرسند چرا باید برای پیوستن به اتحادیهیی که از همۀ زمانها ضعیفتر و بیخاصیتتر شده و اکنون که عضو دانهدرشت آن (انگلستان) با سماجت از آن فاصله گرفته و راه خود را جدا میکند، اینهمه اشتیاق ورزید؟ مگر در افق آینده آن بجز تاریکی چیزی میبینند؟ چرا باید ملت خود را در این مسیر اینچنین خوار و خفیف سازند؟ این ملتها همانهایی هستند که در راه رسیدن به اتوپیای رؤیایی و رو به زوال مغربی، پیوسته در دریا ناپدید میشوند و آنهایی هم که قدم به خشکی میگذارند، راهی اردوگاههای پناهجویان میشوند؛ جايی که آنان را نه حتی شهروند درجۀ دوم، بلکه موجوداتی همواره فرودست و شاید همانند اسلاف یونانیشان، بربر و غیرمتمدن میشمارند! دیدن تصاویر مراکز و اماکن توریستی و تاریخی پرطرفدار در اروپا و سایر نقاط عالم که امروز در اطراف آنها پرنده هم پر نمیزند، برای اهل خرد و معنا، پیامهای زنده و سازندهیی در همۀ ساحتهای فرهنگی و معنوی دارد.
آری! امروز، بسیاق حیرت بشر در برابر این پدیدة مرموز که نمیدانیم از کجا و چگونه و از کدامین دروازه به حیاط و حیات ما راه یافته است و بنا بر برخی پیشبینیها، قرار هم نیست بدین زودی از این خانه خارج شود، بازخوانی بسیاری از ساحتهای فکری، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی انسان مدرن ضرورت مییابد. آگاهی از راهی که در پیش است، مستلزم آگاهی از راهی است که طی شده و گزافه نیست که گفته شود اهل فلسفه در این طریق میتوانند روشنایی افزونتری ببخشایند.
http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23527