مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589622015321forewordسخن سردبیر110faدکتر حسینکلباسی اشتری2017313نگراني فزاينده امروز جهان از موج رو به گسترش خشونت ناشي از افراطيگري و ناداني، امري بيسابقه يا دستكم كمسابقه در دوره معاصر و شايد در سراسر تاريخ بشر است. عموم مردم جهان امروزه از زمينهها و خاستگاههاي ظهور گروههاي تندرو با افكار خرافي و توهّمات ماليخوليايي آنها ميپرسند. براستي در دنيايي كه زير امواج رسانهها و وسايل ارتباط جمعي، هر لحظه صدها و بلكه هزاران خبر و مطلب را ميتوان دريافت كرد، كمتر نقطهيي را ميتوان نام برد كه از تحولات علمي، تكنيكي، فرهنگي و سياسي عالم بيخبر باشد. چگونه ميتوان باور كرد عدهيي شورشي تا دندان مسلّح و نقاب بر چهره، مثل آبخوردن آدم ميكُشند و نه تنها كشتن، بلكه مُثله ميكنند و اعمال وحشيانه و ضدانساني خود را نيز به تصوير ميكشند؟! اين هياكل ـ كه بسختي ميتوان نام آنها را انسان ناميد و بهتر است انساننما بخوانيمشان ـ در كدامين سرزمين و تحت چه نظام آموزشي و تربيتي و اخلاقي قرار داشته و دارند و با چه انگيزه يا انگيزههايي بيباكانه و سُبعانه به قتل انسانها كمر هّمت بستهاند؟ شگفتي ما وقتي دو چندان ميشود كه بشنويم و ببينيم جمعيت كثيري از اين گروههاي منحرف و منحط به كشورهاي باصطلاح توسعه يافته، با مدعاي مردمسالاري و حقوق بشر تعلق دارند و حتي از امكانات رفاهي و آموزشي خوبي نيز برخوردارند. حتي اگر فقر و محروميت و فشارهاي اجتماعي و اقتصادي نيز در گرايش و پيوستن اين افراد به گروههاي خشن و تندروي امروز مؤثر بوده باشد، باز بايد پرسيد چرا اروپا و آمريكا و كانادا و برخي ديگر كشورهاي صنعتي در اين موج ضدانساني پيشگام و جلودار هستند؟ به اين پديده منحوس و زشت، پديده حمايت پنهان و آشكار و رسمي و غيررسمي مدعيان حقوق بشر و دستگاهها و سازمانهاي عريض و طويل آنها را بايد افزود كه برغم برخي محكوميتهاي صوري و بيخاصيت، عملاً ميدان را براي جولان اين جنود جهل و بيخردي هموار و فراهم ميسازند. اگر امروز براي مثال در گوشهيي ـ ولو متروك ـ از آفريقا و آسيا و خاورميانه و در يك خودروي عادي، تعدادي سلاح و مهمّات را كشف كنند كه مبدأ و مقصد آن نيز بدرستي مشخص نيست، در عرض چند ثانيه يا چند دقيقه در صدر اخبار شبكههاي بزرگ و كوچك دنيا جار ميزنند كه تروريسم رو به گسترش است و احتمالاً گروههاي اسلامي درصدد اجراي نقشهيي عليه مراكز اقتصادي و امنيتي دنيا ـ و بويژه در قلمرو نظامهاي سرمايهداري ـ بودهاند!! اين در حالي است كه كشتي و هواپيما و كاميونهاي مملّو از سلاح و ماشينآلات جنگي رسماً از جانب آلسعود، رژيم صهيونيستي و برخي عمّال آنها در منطقه به مقصد همين گروههاي آدمكش و شيطانصفت رهسپار ميگردند و هيچ خبري از رسانهها منتشر نميشود و هيچ چشمي نظارهگر نيست و هيچ سازمان و نهاد حقوق بشري هم صدايش در نميآيد. براستي هيچ وجدان و سرشت و فطرتي نيست كه در عصر خاموشي وجدانها و تغافل سنگين بشر خوابزده زبان بگشايد و از اين ظلم و جفايي كه بر انسان امروز ميرود، سخني بگويد؟ آنهايي كه به كمترين بهانه، حلقوم خود را براي دفاع از حقوق بشر پاره ميكنند و از فلان حادثه ـ ولو كوچك ـ در گوشهيي و جزيرهيي در دنيا تأسف ميخورند و در حركات نمايشي خود به جمعآوري پول و اعانه به مقصد حقوق پايمال شده انسانها اقدام ميكنند، اكنون در مقابل كشتار جمعي بيگناهان و راه افتادن حمّام خون بدست كساني كه از جيب وهابيت و سلفيگري و صهيونيزم تغذيه ميشوند و روزانه دستمزد قتل و جنايت خود را ميگيرند، چه سخني دارند؟
اگر در گذشته جهان، صحنههايي مشابه آنچه امروز از قتل و جنايتهاي دستهجمعي ديده ميشود، اتفاق ميافتاد، همه را بحساب توحّش و بربريّت و بيخبري انسانها ميگذاشتند، اما در عصر علم و تكنيك و رسانه و فرهنگ، چه توجهيي براي بروز و اعمال اين همه رفتار غيرانساني وجود دارد؟
اما از آنسو، زمزمههايي نيز مُشعر بر وجود تعارض و تناقض در ذات و سرشت ليبراليسم و تفكر اخلاقي و سياسي عالم مدرن شنيده ميشود؛ تفكري كه در دويست سال اخير ميداندار شعار مردمسالاري و حاكميت مردم بر سرنوشت خويش بوده است. اگر تا حدود يك دهه قبل، وجود اين تعارض مورد ترديد و تشكيك بود، اما امروزه به باوري نسبتاً فراگير بدل شده است، هرچند در آغاز قرن گذشته، خبر اين شكاف در قالب روح نيستانگارانه اعلام شده بود. حكايت اين نيستانگاري دراز دامن است، ولي شگفت آنكه نخستين عرصه آن، اخلاق و هنجارهاي مرتبط با آن بوده و هست و اكنون هيچ كوششي براي توجيه و يا انكار آن صورت نميگيرد. اما وجه اين نيستانگاري بيارتباط با صورتي از عقلانيت مدرن و آنچه در فضاي دويست سال اخير از آن ياد ميشود، نيست. وقتي كانت درباره تواناييهايي عقل و ظرفيت و استعداد آن در سامان دادن به ساحتهاي مختلف بشر سخن ميگفت، سوداي «صلح پايدار» را نيز در سرداشت و آيندهيي عاري از خشونت و سرشار از صلح و امنيت را پيشبيني ميكرد، ليكن به فاصله اندكي از مرگ او، ناپلئون ـ يعني فرزند انقلاب فرانسه ـ طرح صلح كانتي را به چالش كشيد و از اروپامحوري سخن گفت. پس از او نيز هرچند دوره فتوحات امپراتوريمآب بسر آمد و كمتر كساني در احياي آن تلاش كردند، اما خوي تجاوز و سلطه و تغّلب در كالبد مكاتب رنگارنگ اخلاقي و سياسي مستقر شد و حتي ليبرال دموكراسي نيز نتوانست براي يك بازه زماني كوتاه، حقوق تمامي انسانها و تمامي فرهنگها را به رسميت بشناسد. ايراد اساسي در اين صُور گوناگون، تلقي ناقص، ابزارگرايانه و حتي تحريفشده از عقل و آثار و احكام آن است؛ عقلي كه در آغاز تجدّد متولد شد و به ميدان آمد، جز فهم و عمل در جهت تسخير و تصرف در طبيعت، كار ديگري را برعهده نداشت و ندارد. چنين عقلي در بروز و فعلّيت كاركرد جزئي خويش دستكم در دويست سال اخير توفيق كامل يافته است، اما در عين حال از ساحت يا ساحتهاي ديگري بريده و منقطع شده و در اين انقطاع، آفات و خسارتهايي را نيز به خود خريده است. عقلانيت ماقبل مدرن خود را بينياز و منقطع از ذروة عالم مثال و حقيقت مطلق و نامتناهي نميديد و نميدانست، در حالي كه اصل نخستين عقلانيت مُدرن، خودبنيادي و استغناء از غير خويش است و حتي طرح مسئلهيي به نام «ديگري» در گفتمان معاصر، بيشباهت با تقابل «يونانيان و بربرها» در سنت كلاسيك يوناني نيست. از منظر ديني و وحياني، عقل در آيينه وجود و جلوهيي از حقيقت منبسط است كه آدمي نيز بهرهيي از آن را در خود و با خود دارد و با توسل و تمسّك به آن، حقيقت تكوين راه مييابد.
اما آنچه كه از غيبت عقلانيت كل و كلي در تفكر جديد بر جاي ماندهاست، ظهور و بسط انانّيت و طغيان است؛ چيزي كه در قرآن كريم مساوق و ملازم با استغناء و خودبنيادي خوانده شده است. اكنون جاي آن دارد كه ظرفيتها و محدوديتهاي عقلانيت جزئي مدرن به نقد و چالش كشيده شود و نسبت آن با طغيان و سركشي امروز كه به نامهاي گوناگون و در پوشش خرد و خردباوري عرضه ميشود، تحليل و ارزيابي گردد. يقيناً اهل فلسفه در اين نگاه تاريخي و انتقادي و گشايش راههاي جديد به عقلانيت و خردورزي حقيقي از ساير طبقات علما و دانشمندان، وظيفه سنگينتري بر دوش دارند.
http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23192مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589622015321Ethical Doctrines in Aristotle and Ibn Miskawayh Raziآموزه¬هاي علم اخلاق از منظر ارسطو و ابنمسکويه رازي110faعليمحمد ساجديهاجر داراييتبار2017313Different schools of ethics have presented different doctrines in the field of ethics. Ethical doctrines include the premises, criteria, and referents of ethical acts. The differences between schools of ethics in their doctrines are rooted in their philosophical principles. The ethical schools of both Ibn Miskawayh and Aristotle are virtualistic. Ibn Miskawayh believes that the most important prerequisites for ethical acts are self-knowledge, education, and training. Both thinkers explain the criteria for ethical acts relying on the principles of free will, intellect, moderation, and religious laws and analyze their referents based on elements of virtue, joy, friendship, etc. However, given the different worldviews of these two philosophers, their ideas of any of the ethical elements and referents are also different. Unlike Aristotle, Ibn Miskawayh attaches great importance to Islamic laws in relation to his ethical views. Moreover, he is able to provide a more successful model of ethical doctrines based on his monotheistic worldview. Influenced by religious teachings, he also believes that religious training plays an influential and efficient role in ethical growth and development. This paper is intended to explore ethical doctrines by comparing the ideas of these two philosophers.مکاتب مختلف اخلاقي، آموزه هاي متفاوتي براي علم اخلاق معرفي کرده اند. آموزه هاي علم اخلاق شامل مقدمات، معيارها و مصاديق فعل اخلاقي ميشود. نوعاً، اختلافات ميان مکاتب اخلاقي در زمينه آموزه ها، ريشه در مباني فکري و فلسفي فيلسوفان اخلاق دارد. مکاتب اخلاقي ارسطو و ابنمسکويه هردو فضيلت گراست. ابنمسکويه مهمترين مقدمات عمل اخلاقي را خودشناسي و تعليم و تربيت ميداند. هر دو متفکر، با مباني اراده، عقل، اعتدال و شرع به تبيين معيار هاي فعل اخلاقي و با مؤلفه هاي فضيلت، لذت، دوستي و... به تحليل مصاديق عمل اخلاقي ميپردازند. ليکن، نظر به جهانبيني متفاوت اين دو فيلسوف، نگرش آنان در خصوص هريک از عناصر و مصاديق اخلاقي نيز متفاوت خواهد شد. زيرا ابنمسکويه برخلاف ارسطو، براي شريعت اسلام در آراء اخلاقي خود جايگاه مهمي قائل است و نيز با انديشه جهانبيني توحيدي قادر است که مدل موفقتري از آموزه هاي علم اخلاق ارائه دهد. وي تحتتأثير آموزه هاي ديني، نقش تعليم و تربيت ديني را در رشد و پرورش اخلاقي، مؤثر و کارآمد ميداند. نوشتار حاضر با مقايسه آراء اين دو فيلسوف در پي واكاوي آموزه هاي علم اخلاق ميباشد.http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23193مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589622015321Marsilius of Padua and the Roots of Legal Secularism in the Middle Agesمارسيليوس اهل پادوا و ريشههاي سکولاريسم قانوني در قرون ميانه110faياشار جيرانيمصطفي يونسي2017313The present paper deals with the possibility of propounding the concept of “legal secularism” in the ideas of Marsilius of Padua. All commentators of Marsilius have detected a preliminary form of secularism, that is, institutionalized secularism, in his works and those of his contemporary scholars. This kind of secularism is opposed to the interference of the institution of the church as such in the field of politics. However, the same commentators have refused confirming a more advanced form of secularism in his works which is called legal secularism that is, one which is opposed to the interference of theological ideas as an official source with the laws. All commentators believe that this kind of secularism is rooted in the political philosophy of the modern period and, particularly, John Locke’s philosophy and maintain that attributing it to Marsilius is a kind of interpretive anachronism. Unlike the common theories, this paper aims to contradict this historistic interpretation of Marsilius’ political philosophy and, through analyzing his writings, demonstrate that his interpretation of faith as an inner and private affair can lead us toward a preliminary but clear form of legal secularism in his works.در نوشتار حاضر تلاش بر اين است كه به بررسي امکان طرح مفهوم «سکولاريسم قانوني» در آراء مارسيليوس اهل پادوا بپردازيم. عموم شارحان مارسيليوس صورت اوليهيي از سکولاريسم يعني «سکولاريسم نهادي» را در آثار او و معاصرانش شناسايي كردهاند؛ يعني سکولاريسمي که مخالف دخالت نهاد کليسا بمثابه نهاد کليسا در عرصه سياسي است. اما همين شارحان از تأييد شکل پيشرفتهتري از سکولاريسم در آثار او که ميتوان آن را سکولاريسم قانوني ناميد، امتناع ورزيدهاند؛ يعني سکولاريسمي که مخالف دخالت باورهاي الهياتي بعنوان يک منبع رسمي در قوانين است. عموم شارحان معتقدند که اين نوع سکولاريسم متعلق به فلسفه سياسي دوران مدرن و بخصوص جان لاک است و نسبت دادن آن به مارسيليوس را نوعي آناکرونيسم تفسيري قلمداد ميکنند. برخلاف نظريات رايج، اين نوشتار تلاش ميكند در تقابل با اين تفسير تاريخگرايانه از انديشه سياسي مارسيليوس و از طريق تحليل متون مارسيليوس نشان بدهد که تفسير وي از ايمان بمثابه امري دروني و سپس خصوصي ميتواند ما را بسمت يافتن صورتي اوليه، اما آشکار از سکولاريسم قانوني در آثار او هدايت نمايد. http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23194مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589622015321Philosophical Psychology in Islamic Kalam in the Sixth and Seventh Hijri Centuriesنفسشناسي در کلام اسلامي سدههاي ششم و هفتم هجري110faاکبر فايدئي سهراب حقيقت2017313The philosophical psychology of Muslim thinkers in the sixth and seventh centuries (AH) was influenced by Ibn Sina’s discussions of the soul. However, the difference was that Ibn Sina tried to demonstrate only the immateriality of the rational faculty. Nevertheless, after him, some thinkers focused on interpreting the immateriality of all levels of perception in the soul. Following Ibn Sina, Nasir al-Din Tusi considered the rational soul to be a substance separate from matter as well as a simple and spiritually originated entity which, in the course of its development enjoys an administrative relation to the body. Based on the belief in the concomitance of immateriality and immortality, Tusi demonstrated the immateriality of all the perceptive levels and subsistence of rational souls by employing solid intellectual arguments. He also believes that the soul and body affect each other, and neither the corruption of the body nor any other factor can cause the annihilation of the simple and immaterial rational soul. However, Fakhr al-Din Razi has a dual theory of the nature of the soul and its relationship with the body. Sometimes, like Islamic philosophers, he views the soul as an immaterial substance drawing on Ibn Sina’s arguments in order to demonstrate its immateriality and, sometimes, like most Islamic mutakallimun, he introduces the soul as a subtle entity which dominates the body in the light of the power of Almighty God.نفسشناسي متفکران مسلمان در سدههاي ششم و هفتم، متأثر از مباحث نفس ابنسيناست؛ با اين تفاوت که ابنسينا در پي اثبات تجرد قوه عاقله نفس بود، اما پس از وي، تفسير تجرد همه مراتب ادراکي نفس وجهه همت برخي از متفکران قرار گرفت. خواجهنصير به پيروي از ابنسينا، نفس ناطقه را جوهري مجرّد از ماده و امري بسيط و روحانية الحدوث ميداند كه در راستاي تکامل خود، تعلق تدبيري به بدن دارد. او بر اساس اعتقاد به تلازم ميان تجرد و جاودانگي، با براهين عقلي محکم، تجرد همه مراتب ادراکي و بقاي نفوس ناطقه را اثبات كرده و باور دارد که نفس و بدن از يکديگر اثر ميپذيرند و نه تنها فساد بدن، بلكه هيچ عامل ديگري نميتواند سبب زوال نفس ناطقه بسيط و مجرد گردد. اما فخررازي در مورد ماهيت نفس و رابطه آن با بدن، نظري دوگانه دارد؛ او گاهي همانند فلاسفه اسلامي، نفس را جوهري مجرد ميداند و براي اثبات تجرد آن به براهين ابنسينا تکيه ميکند و گاهي همانند اکثر متکلمان اسلامي، نفس را جسمي لطيف ميداند که به قدرت خداوند متعال در بدن تصرف ميکند. http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23195مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589622015321A Study of Different Levels of Love in Ibn Sina and Mulla Sadra’s Critique of his Viewمراتب عشق نزد ابنسينا و بررسي انتقادات ملاصدرا بر او110faمحسن حبيبيحسين عطايي2017313The problem of love has attracted the attention of philosophers since the beginning of its dawn. For example, in Greece, particularly in Plato’s works, the types and angles of this problem have been philosophically explored to a large extent. In the world of Islam, the study of this theme, like other philosophical subjects, has undergone some changes in terms of its meaning and scope. Previously, the word love merely referred to the existence of great passion between two human beings. However, Islamic philosophers have changed it in their works into a vast concept which flows all over the world of being and permeates all existents. Ibn Sina has also paid particular attention to this problem in his works. In his view, any existent enjoys a level of love in accordance with its existential level ranging from hyle, which is pure potency, to the Essence of the Necessary Being, Who is pure perfection. After Ibn Sina, Mulla Sadra also dealt with the problem of love. Although he agrees with Ibn Sina regarding the overall flow of love all over the world of being, he considers the existence of life and knowledge to be a prerequisite for the realization of love. The main purpose of the present paper is to describe the different types and levels of love in Ibn Sina’s view. A secondary goal here is to cast a glance at Mulla Sadra’s ideas and criticisms of Ibn Sina in this regardمسئله عشق از همان سپيده دم فلسفه، مورد توجه فيلسوفان بوده است. بطور مثال در يونان، بويژه در آثار افلاطون، دربارة انواع و جوانب اين مسئله تأملات فلسفي قابلتوجهي صورت پذيرفته است. در جهان اسلامي نيز بررسي اين موضوع مانند ديگر موضوعات فلسفي، دچار تحولي در معنا و گستره گشته است؛ اگر پيش از آن، عشق صرفاً به محبت شديد ميان دو انسان اطلاق ميشد، فيلسوفان اسلامي در آثار خود، آن را به مفهومي وسيع تبديل کردند که در سراسر هستي و ميان تمامي موجودات، سريان و جريان دارد. شيخالرئيس، ابنسينا در آثار خود اهتمام ويژهيي به اين مسئله دارد. در نظر وي، هر موجودي در هر رتبة وجودي که باشد، به ميزان همان رتبة وجودي، از عشق بهرهيي دارد؛ از هيولي که قوة صرف است تا ذات واجبالوجود که کمال مطلق است. پس از ابنسينا، ملاصدرا نيز به مسئله عشق پرداخته است. ملاصدرا هر چند همنظر با ابنسينا به سريان عشق در تمام هستي قائل است، اما وجود حيات و علم را پيششرط تحقق عشق دانسته است. قصد اصلي ما در نوشتار حاضر، بيان انواع و مراتب عشق نزد ابنسيناست و در کنار آن نيز نيمنگاهي به آراء و انتقادات ملاصدرا بر ابنسينا در اينباره خواهيم داشت.http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23196مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589622015321Classification of Sciences in Ikhwan al-Safa and Farabiتقسيمبندي علوم از منظر اخوانالصفا و فارابي110faسيداحمد حسينيمهدي اميري2017313Although many philosophers have spoken of the classification of sciences, none have referred to a single one agreed upon by all. Here, both the source of division and the divisions are different from each other in each classification, when classifying sciences, Ikhwan al-Safa consider pure types of knowledge and, initially, divide them into two theoretical and practical arts. However, Farabi divides scientific rather than pure types of knowledge and classifies them into two instrumental and non-instrumental sciences based on their functions. In the classification of Ikhwan al-Safa, drawing on the neo-Platonic approach, the place of the soul, politics, logic, and ethics are different from that in the classification of the Peripatetics, such as Farabi. The most important basis for classification of sciences in the view of Ikhwan al-Safa is the end. Nevertheless, similar to Aristotle, Farabi relies on two main criteria for the classification of sciences: end and subject. This paper, in addition to examining the differences between Ikhwan al-Safa and Farabi in their classification of sciences, discusses the specific place of some of sciences from their points of view.با آنکه فيلسوفان بسياري از تقسيم علوم سخن گفتهاند اما همة آنها از تقسيم واحدي سخن بميان نياوردهاند. در اين بين هم مقسم و هم اقسام متفاوت است. اخوان الصفا در تقسيم علوم مطلق دانش را در نظر ميگيرند و در ابتدا علوم را به دو دسته صنايع علمي و صنايع عملي تقسيم ميکنند؛ اما فارابي رشته هاي علمي ـ و نه مطلق دانش ـ را تقسيم ميکند و اين علوم را براساس سودمندي، به دو بخش علوم ابزاري و غيرابزاري تقسيم ميکند. در تقسيمبندي اخوان الصفا که رويکردي نوافلاطوني دارند، جايگاه نفس، سياست، منطق و اخلاق متفاوت از جايگاه اين مسائل نزد مشائياني مانند فارابي است. مهمترين مبناي تقسيم علوم از ديدگاه اخوان-الصفا، تقسيمبندي از حيث غايت است. اما فارابي همانند ارسطو، بر دو ملاک اصلي تقسيم علوم، يعني غايت و موضوع تکيه ميکند. در نوشتار حاضر، علاوه بر آنکه به بررسي تفاوت تقسيم علوم از ديدگاه اخوان الصفا و فارابي پرداخته ميشود، جايگاه خاص برخي علوم نيز نزد آنها مشخص ميشود. http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23197مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-9589622015321Principle of the Identity of Quiddity and Existence in the Truth in Islamic Tradition and Greek Philosophyقاعده «الحق ماهيته إنيته» در سنت اسلامي و فلسفه يوناني110faهدي حبيبيمنششمسالله سراج2017313The problem of the identity of existence and quiddity in Almighty Necessary has been referred to as the identity of existence and quiddity in the Truth in the works of Muslim philosophers and is dealt with as a philosophical principle. The great figures of Islamic philosophy have provided different interpretations of this principle and derived various consequences from it. Undoubtedly, the ideas of Greek philosophers and the teachings of Islam have played a significant role in the development of this principle by Muslim philosophers. The present paper intends to analyze the roots and origins of this principle, and it appears that a conceptual analysis of the technical terms used there could help researchers to derive better and more profound conclusions from this principle.مسئله عينيت وجود و ماهيت در واجب تعالي که در آثار فلاسفه مسلمان با تعبير «الحق ماهيته إنيته» بيان شده و بعنوان يک قاعده فلسفي به آن پرداخته ميشود، مسئلهيي است که بزرگان حکمت اسلامي تفاسير و نتايج متفاوتي از آن ارائه دادهاند. بيشک آراء فلاسفه يونان و تعاليم دين اسلام در شکلگيري اين قاعده نزد حکماي مسلمان نقش بسزايي داشته است. نوشتار حاضر در پي ريشهيابي تحليلي اين قاعده است و بنظر ميرسد تحليل مفهومي هريک از اصطلاحات بکار رفته در اين قاعده، ياريرسان محقق در نتيجهگيري بهتر و عميقتر باشد.http://hop.mullasadra.org/ar/Article/Download/23198