مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891142021824Editor's Noteسخن سردبیر1516faدکتر حسینکلباسی اشتریدانشگاه علامه طباطبايي2021822دربارة روابط و مناسبات ایران و فرهنگ ایرانی با اسلام و فرهنگ اسلامی، نوشتهها و تحقیقات مختصر و مفصلی در زبانهای فارسی و اروپایی صورت گرفته و میگیرد و البته موضوعی است که نه تنها کهنه نشده و به حد اشباع نرسیده، بلکه همواره بدلایلی، مورد توجه شماری از خاورشناسان و اسلامشناسان و ایرانشناسان قرار دارد. گردآوری و سنجش و ارزیابی این آثار فینفسه کاری است بزرگ و البته با توجه به حجم و دامنه آن، نه کار یک تن، بلکه تنها از عهدة گروهی از پژوهشگران برمیآید.
در میان آثار مشهور در زبان فارسی، بیش از پنج دهه است که از زمان نگارش کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، نوشته استاد مرتضی مطهری میگذرد و هر چند اکنون نیازمند ویرایش و بروزرسانی، بویژه از جهت برخی دادههای تاریخی است، اما بنوبة خود نشاندهندة دغدغه مهم یکی از اندیشمندان بزرگ معاصر است که به زوایایی از موضوع در زمان تصنیف آن پرتو افکنده است. بجز این اثر، آثار دیگری نیز در دهههای اخیر با رهیافتهایی متفاوت نگاشته شدهاند که بطور خاص بر نقش تشیع و انقلاب اسلامی ایران در تحولات یک قرن اخیر جهان تمرکز دارند. آنچه در این میان برای پژوهشگران فلسفه اهمیت مییابد، وضعیت علوم عقلی در منطقه شرق عالم اسلام با محوریت ایران، در این بازة زمانی است. اکنون بیاعتباری این سخن برخی مستشرقان و مورخان فلسفه، دائر بر همزمانی مرگ فلسفه در عالم اسلام با مرگ ابنرشد، کاملاً روشن شده و کمتر کسی است که دربارة گسترش خیرهکنندة فلسفه و علوم عقلی، حد فاصل قرن هفتم تا قرن یازدهم قمری و از آنزمان تا امروز یعنی چهارصد سال اخیر، در عالم اسلام و بویژه در قلمرو ایران و شعاع ایران فرهنگی، تردید کند. شاهد بر این معنا تألیف و تصنیف هزاران اثر در علوم عقلی و ظهور دهها مدرسه و مکتب فلسفی و حکمی در این پهنه و محدودة زمانی، با محوریت ایران و فرهنگ ایرانی است که صد البته جوهر معارف قرآنی و تعلیمات ائمه هدی را در خود جای داده و بمدد آن، به این مقام شامخ دست یافته است. همچنین سخن و تلاش برخی نویسندگان عربزبان در پوشاندن یا حتی انکار سهم ايرانيان در فلسفه، با داعیههایی چون عقل عربی و مانند آن، بیشتر از سر تعلقات ملیگرایانه یا اغراض سیاسی است که سستی و بیپایگی آن نیز روشن شده و تقریباً از گردونه گفتمان علمی معاصر خارج افتاده است.
با نگاهی به وضعیت کنونی عالم و رویدادهای پرشتاب آن در تمامی سطوح، و بویژه مقایسه وضعیت علوم عقلی میان عمدة کشورهای اسلامی از یکسو و ایران از سوی دیگر، نتایج مهمی حاصل میشود که نزدیکترین این نتایج به زمینههای ظهور و بروز گرایشهای انحرافی و سلفی و تکفیری در برخی مناطق عالم اسلام بازمیگردد و به اذعان جمهور تحلیلگران سیاسی و اجتماعی، این گرایشها و متعاقب آن، رفتارهای خشونتبار و حتی غیر انسانی، عمدتاً در بستر انجماد فکری و در غیاب معارف عقلی و فلسفی شکل گرفته و میگیرد. از این جهت، سرزمین ایران هیچ استعدادی برای اینگونه گرایشهای افراطی و سلفی نداشته و ندارد. در دانشگاه هزار سالة الازهر، با آن سابقه درخشان علمی، اکنون نه از تعلیمات فلسفی خبری هست و نه حتی اجازه بحث فلسفی داده ميشود و در عوض، به جولانگاه افکار منجمد سلفی و تکفیری و صدور فتواهای آنچنانی بدل شده است. این وضعیت را باید با تحولات مدارس فلسفی شیراز و اصفهان و تهران در چند قرن اخیر و تعلیم و تدریس متون فاخر و اصلی حکمت در مدارس علمیه و دانشگاههای کشورمان مقایسه کرد.
حاصل آنکه، در روح و ضمیر مردمان این سرزمین ویژگیهایی وجود داشته و دارد که همواره پذیرای خرد و عقلانیت و اجتناب از هر گونه جمود و تصلب نظری و عملی بوده است. با چنین ظرفیت و استعدادی که در اعماق تاریخ این سرزمین قابل جستجو و شناسایی است، اکنون بازخوانی سهم ایران و فرهنگ ایرانی در تاریخ جهان، فارغ از انگارههای میهنگرایانه و ناسیونالیستی، ضرورت مییابد، بویژه آنکه با ظهور انقلاب اسلامی ملت ایران، این مردمان بعنوان ملتی تأثیرگذار و نقشآفرین در تمامی سطوح در چهار دهة اخیر در کانون توجه محافل و مراکز علمی و سیاسی جهان قرار گرفتهاند. این بازخوانی از جهتی ناظر به جستجو در مدارک و شواهد مکتوب و غیر مکتوب و پژوهشهای علمی و میدانی معاصر است و از جهتی ناظر به تأملات و انظار تحقیقی اهل نظر، تا زوایایی از این تأثیر و تأثر را که مغفول مانده است، روشن نمايند.
دربارة روابط و مناسبات ایران و فرهنگ ایرانی با اسلام و فرهنگ اسلامی، نوشتهها و تحقیقات مختصر و مفصلی در زبانهای فارسی و اروپایی صورت گرفته و میگیرد و البته موضوعی است که نه تنها کهنه نشده و به حد اشباع نرسیده، بلکه همواره بدلایلی، مورد توجه شماری از خاورشناسان و اسلامشناسان و ایرانشناسان قرار دارد. گردآوری و سنجش و ارزیابی این آثار فینفسه کاری است بزرگ و البته با توجه به حجم و دامنه آن، نه کار یک تن، بلکه تنها از عهدة گروهی از پژوهشگران برمیآید.
در میان آثار مشهور در زبان فارسی، بیش از پنج دهه است که از زمان نگارش کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران، نوشته استاد مرتضی مطهری میگذرد و هر چند اکنون نیازمند ویرایش و بروزرسانی، بویژه از جهت برخی دادههای تاریخی است، اما بنوبة خود نشاندهندة دغدغه مهم یکی از اندیشمندان بزرگ معاصر است که به زوایایی از موضوع در زمان تصنیف آن پرتو افکنده است. بجز این اثر، آثار دیگری نیز در دهههای اخیر با رهیافتهایی متفاوت نگاشته شدهاند که بطور خاص بر نقش تشیع و انقلاب اسلامی ایران در تحولات یک قرن اخیر جهان تمرکز دارند. آنچه در این میان برای پژوهشگران فلسفه اهمیت مییابد، وضعیت علوم عقلی در منطقه شرق عالم اسلام با محوریت ایران، در این بازة زمانی است. اکنون بیاعتباری این سخن برخی مستشرقان و مورخان فلسفه، دائر بر همزمانی مرگ فلسفه در عالم اسلام با مرگ ابنرشد، کاملاً روشن شده و کمتر کسی است که دربارة گسترش خیرهکنندة فلسفه و علوم عقلی، حد فاصل قرن هفتم تا قرن یازدهم قمری و از آنزمان تا امروز یعنی چهارصد سال اخیر، در عالم اسلام و بویژه در قلمرو ایران و شعاع ایران فرهنگی، تردید کند. شاهد بر این معنا تألیف و تصنیف هزاران اثر در علوم عقلی و ظهور دهها مدرسه و مکتب فلسفی و حکمی در این پهنه و محدودة زمانی، با محوریت ایران و فرهنگ ایرانی است که صد البته جوهر معارف قرآنی و تعلیمات ائمه هدی را در خود جای داده و بمدد آن، به این مقام شامخ دست یافته است. همچنین سخن و تلاش برخی نویسندگان عربزبان در پوشاندن یا حتی انکار سهم ايرانيان در فلسفه، با داعیههایی چون عقل عربی و مانند آن، بیشتر از سر تعلقات ملیگرایانه یا اغراض سیاسی است که سستی و بیپایگی آن نیز روشن شده و تقریباً از گردونه گفتمان علمی معاصر خارج افتاده است.
با نگاهی به وضعیت کنونی عالم و رویدادهای پرشتاب آن در تمامی سطوح، و بویژه مقایسه وضعیت علوم عقلی میان عمدة کشورهای اسلامی از یکسو و ایران از سوی دیگر، نتایج مهمی حاصل میشود که نزدیکترین این نتایج به زمینههای ظهور و بروز گرایشهای انحرافی و سلفی و تکفیری در برخی مناطق عالم اسلام بازمیگردد و به اذعان جمهور تحلیلگران سیاسی و اجتماعی، این گرایشها و متعاقب آن، رفتارهای خشونتبار و حتی غیر انسانی، عمدتاً در بستر انجماد فکری و در غیاب معارف عقلی و فلسفی شکل گرفته و میگیرد. از این جهت، سرزمین ایران هیچ استعدادی برای اینگونه گرایشهای افراطی و سلفی نداشته و ندارد. در دانشگاه هزار سالة الازهر، با آن سابقه درخشان علمی، اکنون نه از تعلیمات فلسفی خبری هست و نه حتی اجازه بحث فلسفی داده ميشود و در عوض، به جولانگاه افکار منجمد سلفی و تکفیری و صدور فتواهای آنچنانی بدل شده است. این وضعیت را باید با تحولات مدارس فلسفی شیراز و اصفهان و تهران در چند قرن اخیر و تعلیم و تدریس متون فاخر و اصلی حکمت در مدارس علمیه و دانشگاههای کشورمان مقایسه کرد.
حاصل آنکه، در روح و ضمیر مردمان این سرزمین ویژگیهایی وجود داشته و دارد که همواره پذیرای خرد و عقلانیت و اجتناب از هر گونه جمود و تصلب نظری و عملی بوده است. با چنین ظرفیت و استعدادی که در اعماق تاریخ این سرزمین قابل جستجو و شناسایی است، اکنون بازخوانی سهم ایران و فرهنگ ایرانی در تاریخ جهان، فارغ از انگارههای میهنگرایانه و ناسیونالیستی، ضرورت مییابد، بویژه آنکه با ظهور انقلاب اسلامی ملت ایران، این مردمان بعنوان ملتی تأثیرگذار و نقشآفرین در تمامی سطوح در چهار دهة اخیر در کانون توجه محافل و مراکز علمی و سیاسی جهان قرار گرفتهاند. این بازخوانی از جهتی ناظر به جستجو در مدارک و شواهد مکتوب و غیر مکتوب و پژوهشهای علمی و میدانی معاصر است و از جهتی ناظر به تأملات و انظار تحقیقی اهل نظر، تا زوایایی از این تأثیر و تأثر را که مغفول مانده است، روشن نمايند.
http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23630مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891142021824Outline of Ḥakīm Rajab‘alī Tabrīzī’s Works and Transition to the Neo-Peripatetic School (An Analytic Introduction to his Writings or Teachings) خطوط کلی آثار رجبعلی تبریزی و گذار به مکتب نومشائی (معرفی تحلیلی آثار قلمی یا تقریرات دروس حکیم)1740faمحمودهدايت افزادانشگاه تهران2021617Rajab‘alī Tabrīzī became involved in religious wayfaring and purification of the soul after his preliminary studies and, finally, joined the classes of Ḥakīm Mīr Fendereski. Most biographers acknowledge Tabrīzī’s inward purification and mastery over physics, logic, and philosophy, and only a few of them, such as the writer of Riyāḍ al-‘ulamā and some of his students, have accused him of not having mastery over Arabic literature. Ḥakīm Tabrīzī, who lived about 30 years after Mullā Ṣadrā, was one of the serious critics of Sadrian thought. In doing so, he expanded the Peripatetic literature, reinterpreted some of its principles, and introduced a number of new terminology so that a cradle could be provided for the analysis of new problems within the framework of Neo-Peripateticism. However, he did not try to record all his teachings in writing and spent most of his time on individual wayfaring, teaching intellectual sciences, and training his students. Therefore, some of his knowledgeable students, particularly Pirzādeh, Qawām al-Dīn Rāzī, and Muḥammad Sa‘īd Ḥakīm, transcribed his teachings and scientific notes. The treatise of Ithbāt al-wājib, al-Uṣūl al-aṣfīyah, al-M‘arīf al-ilāhīyyah, Muṣannafāt-i Qawām al-Din Rāzī, and Sharḥ-i Tawḥīd Ṣadūq by Qāzī S‘aīd comprise the most important research sources on Ḥakim Tabrīzī’s neo-Peripatetic school of philosophy. The reports of translators and the ideas and theories of some contemporary editors and researchers have also been evaluated in this paper.رجبعلي تبریزی پس از تحصیلات مقدماتی به سلوک شرعی و تهذیب نفس پرداخته، سرانجام در اصفهان به حلقة درس حکیم میرفندرسکی پیوست. اغلب تذکرهنویسان به طهارت نفسانی و تمحض تبریزی بر طبیعیات، منطق و فلسفه اذعان دارند و تنها برخی همچون صاحب ریاض العلماء، او و برخی شاگردانش را به عدم تسلط بر ادبیات عرب متهم کردهاند. حکیم تبریزی از منتقدان جدی تفکر صدرایی است. او بدین منظور، به بسط ادبیات مشائی، بازخوانی برخی قواعد آن و طرح برخی اصطلاحات نو پرداخت تا بستر تحلیل مسائل جدید در قالب «حکمت نومشائی» فراهم گردد. در عین حال، او چندان به کتابت آموزههای خویش اهتمام نمیورزید و بیشتر اوقات وی به سلوک فردی، تدریس معقول و تربیت شاگردان سپری ميشد؛ از اینرو برخی شاگردان فاضل وی، ـ بويژه پیرزاده، قوامالدین رازی و محمدسعید حکیم ـ تقریرات دروس حکیم و یادداشتهای علمی وی را تدوین کردهاند. رسالة اثبات واجب، الاصول الآصفیة، المعارف الإلهیة، مصنفات قوامالدین رازی و شرح توحید صدوقِ قاضی سعید؛ اهم منابع پژوهش در باب مکتب نومشائی حکیم تبریزی بشمار می آیند. در اینباره، گزارشهای اصحاب تراجم و برخی آراء مصححان و پژوهشگران معاصر نیز ارزیابی شدهاند.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23614مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891142021824Analytic Philosophy and the Charge of Anti-Historicityفلسفة تحلیلی و اتهام تاريخهراسي4158faمحمد سعید عبداللهی دانشگاه تهران محمدعلی عبداللهی دانشگاه تهران2021424According to some philosophers, not heeding historicity is one of the characteristics of analytic philosophy in comparison to other philosophical schools. That is why analytic philosophers are always being accused of ignoring historicity and blamed for this charge. Continental and traditionalist philosophers are unanimous in this regard. However, the question is whether the critics of analytic philosophy can support this accusation with sufficient and convincing arguments, or whether not taking heed of history is a baseless claim rooted in an incorrect perception and insufficient knowledge of this philosophical movement. This paper is intended to explain the critic’s claims, arguments, and proofs as to historical ignorance in analytic philosophy, on the one hand, and to describe the attention and accuracy invested in analytic philosophers’ view of history of philosophy and their arguments. The authors emphasize that, firstly, one must distinguish between essential, instrumental, and weak types of historicity. Analytic philosophers might reject essential historicity but accept a kind of weak historicity. Secondly, an emphasis on the distinction of the history of philosophical problems from history of philosophy should not be understood in the sense of anti-historicity or equating the past and presence. بنا بر نظر برخی از فیلسوفان، بیاعتنایی به مسائل تاریخی یکی از ویژگیهای فلسفة تحلیلی در مقایسه با دیگر مکاتب فلسفی است. بهمين دليل همواره اتهامِ بیتوجهی به موضوعات تاریخی (تاريخهراسي) را به فیلسوفان تحلیلی نسبت میدهند و آنها را سرزنش میکنند. در طرح و بیان این ادعا، فیلسوفان قارهيی و سنتگرا با یکدیگر همداستانند. اما آیا منتقدان فلسفة تحلیلی براهین کافی و قانعکنندهيي برای اين اتهام دارند؟ یا اینکه بیتوجهی به تاریخ، ادعایی بیپایه است که برخاسته از تلقی نادرست و شناخت ناکافی از این نهضت فلسفی است؟ در این مقاله درصدديم از سویی ادعا، استدلالها و شواهد منتقدان را برای عدم آگاهیِ تاریخی در فلسفة تحلیلی روشن کنیم و از سوي ديگر، توجه و دقت در نحوة نگرش فیلسوفان تحلیلی به تاریخ فلسفه و دلایل آنها را بیان نماييم. تأکید ما بر اینست که اولاً، باید میان تاریخانگاری ذاتی، تاریخانگاری ابزاری و تاریخانگاری ضعیف تمایز قائل شد. فیلسوفان تحلیلی شاید با تاریخانگاری ذاتی مخالف باشند ولی نوعی تاریخانگاری ضعیف را میپذیرند. ثانیاً، تأکید بر تمایز تاریخ مسائل فلسفی از تاریخ فلسفه نباید بمعنای تاريخهراسي یا همسانسازی گذشته و حال تلقی شود.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23600مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891142021824A Historical-Analytic Deliberation over the Logical Meaning and Concomitants of the Principle of Possibility of the Noblerتأملی تاریخی ـ تحلیلی در مضمون و لوازم منطقی قاعدة امکان اشرف5986faسيدمحمد موسويدانشگاه علوم اسلامي رضويسید عباسحکیم زاده خرد دانشگاه ایلام محمد رضاگرگیندانشگاه شیراز2021531According to the principle of the possibility of the nobler, which is accepted by all Islamic philosophers, the priority of superior possible over lower possible in the system of making is necessary. Given the existing evidence in the history of the evolution of philosophical thought in the world of Islam, Suhrawardi was the first Islamic philosopher who explained and demonstrated this principle and paid attention to its dimensions and concomitants, although there are some traces of the content of this principle in Aristotle’s words. After Suhrawardī, some other philosophers such as Mīr Dāmād and Mullā Ṣadrā in the philosophical school of Isfahan and ‘Allamāh Ṭabāṭabā’ī in the contemporary period presented some arguments to prove this principle and referred to several of its consequences.
Here, the authors initially report the philosophers’ arguments for demonstrating this principle and then discuss its historical development. The noteworthy point of this analysis is that, although the main content of this principle has been correctly phrased and clearly corresponds with other philosophical principles, it cannot be considered a new principle in philosophy. It is, rather, another form of the principle of the commensurability of the cause and effect.
مطابق قاعدة امکان اشرف که نزد قاطبه فیلسوفان مسلمان پذیرفته شده، تقدم ممکن برتر بر ممکن فروتر در نظام ایجاد، ضروری است. با توجه به برخی قرائن تاریخ تحول اندیشة فلسفی در جهان اسلام، نخستین بار در حکمت اسلامی، شیخ اشراق به توضیح و اثبات این قاعده و توجه به ابعاد و لوازم آن پرداخته، هرچند رگههایی از محتوای این قاعده در سخنان ارسطو نیز یافت میشود. پس از سهروردی، حکمای دیگری همچون میرداماد و صدرالمتألهین در مکتب فلسفی اصفهان و علامه طباطبایی در دورة اخیر، برای اثبات این قاعده براهینی اقامه کرده و نتایج زیادی را بر آن مترتب دانستهاند. در جستار حاضر ابتدا براهین حکما بر اثبات این قاعده گزارش میشود و سپس به سیر تاریخی آن میپردازیم. نکته قابل اعتنا در این تحلیل آنست که هر چند مضمون اصلی قاعده از بیانی صحیح برخوردار است و بروشنی با موازین فلسفی مطابقت دارد، اما نمیتوان آن را قاعدهیی جدید در فلسفه بشمار آورد بلکه در حقیقت، بیانی مصداقی از اصل سنخیت میان علت و معلول است.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23611مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891142021824Fārābī and the Question of the Truth of Perception: A Critical Review of Mullā Ṣadrā’s Viewفارابی و پرسش از حقیقت ادراک؛ بازخواني انتقادي ديدگاه ملاصدرا87120faقاسمپورحسن درزیدانشگاه علامه طباطباییعلی پیریدانشگاه علامه طباطبائی2021822One of the most important and accurate problems in Fārābī’s epistemological philosophy is the question of perception and its relationship with the soul, reason, and ontological promotion. In sharp contrast to Aristotle, Fārābī challenges the theory of the passivity of the soul in perception, considers the soul to be the creator of perception and, in this way, founds the theory of the soul as an active agent. This theory has influenced the ideas of all the philosophers after him in the field of Islamic philosophy, from Ibn Sīnā to ‘Allamāh Ṭabāṭabā’ī. Fārābī connects perception with manifestation and presence, which are mainly discussed in the philosophical schools of Suhrawardī and Mullā Ṣadrā and defends it from the view point of ontology. Some of Fārābī’s innovations include acknowledging the creativity of the soul in perception, granting a graded nature to perception and knowledge, paying attention to the emergent and ontological mode of knowledge, understanding the generous and giving nature of knowledge alongside attaching fundamental importance to sense perception, criticizing non-certain types of knowledge and presenting a fundamental view regarding certain knowledge and, finally, introducing perception as a process. Following a comparative approach, the present study examines the problem of perception and its nature in Fārābī’s philosophy, while considering the views of other Muslim philosophers, and portrays the significance of his theory of perception.یکی از مهمترین و دقیقترین مسائل در فلسفة معرفتی فارابی، پرسش از ادراک و نسبت آن با نفس، عقل و ارتقاء وجودی است. فارابی در گسستی آشکار از ارسطو، نظریۀ منفعل بودن نفس در ادارک را بچالش کشیده و نفس را خالق ادراک دانسته است و بدین ترتیب بنیاد نظریۀ فعال بودن نفس را پیریزی کرده است. این دیدگاه در ادامه سنت فلسفی اسلامی بر آراء تمامی فیلسوفان، از ابنسینا تا علامه طباطبایی، تأثيرگذار بوده است. فارابي ادراک را با ظهور و حضور كه عمدتاً در فلسفۀ سهروردي و ملاصدرا مورد بحث است، پیوند داده و از منظر هستیشناسی ادراک دفاع کرده است. خلاقیت نفس در ادراک، مراتبی دانستن ادراک و معرفت، التفات به حیث ظهوری و وجودی معرفت، تفطن به دِهشی بودن معرفت در کنار اهمیت دادن بنیادین به ادراک حسی، نقد معرفتهای غیریقینی و طرح دیدگاهی بنیادین در باب معرفت یقینی، و بالاخره فرایندی تلقی کردن ادراک، از ابتکارات فلسفی فارابی محسوب میشود. در نوشتار حاضر بنحو تطبيقي كوشش خواهیم كرد مسئله ادراک و سرشت آن در انديشه فارابي را با نگاهي به آراء ساير فيلسوفان مسلمان بررسی کرده و اهمیت منظر فارابی در باب ادراک را بتصویر بکشیم. http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23631مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891142021824Value of Philosophia Prima in Kant and ‘Allāmah Ṭabāṭabā’īارزش فلسفۀ اولی از منظر کانت و علامه طباطبایی121142faآرمینمنصوریدانشگاه قمعباسایزدپناهدانشگاه قم202144The present study investigates the scientific value of philosophia prima from the epistemological perspectives of Kant and ‘Allāmah Ṭabāṭabā’ī. As a philosopher whose standpoints were under the influence of other sciences and, due to the conditions of his time, he sided with both empiricism and rationalism, Kant tried to solve the conflicts between these two schools relying on apriori synthetic propositions. Finally, he argued that, firstly, knowledge is acquired through sense perception and, secondly, it is limited to phenomena. Hence, he concluded that, while metaphysics cannot be denied, the existence of scientific propositions of philosophia prima are not epistemologically possible. Nevertheless, based on the ideas that, apart from sensible knowledge, pure rational knowledge can also be demonstrated, and that knowledge includes not only phenomenon but also essence, ‘Allāmah Ṭabāṭabā’ī believed that philosophia prima enjoys epistemological value in terms of its demonstrative method, subject, and problems. He places it on the top of all human sciences and considers all of its propositions and achievement to be certain and scientific.مقالة حاضر درصدد بررسی ارزش علمی فلسفة اولی از دریچة معرفتشناسی کانت و علامه طباطبایی است. کانت بعنوان فیلسوفی که جهتگیریهایش متأثر از علوم دیگر بوده و بسبب شرایط زمانه، تحت تأثیر دو مکتب تجربهگرایی و عقلگرایی قرار داشته است، سعي ميكند اختلاف میان این دو مکتب را حل كند و با تکیه بر قضایای ترکیبی پیشینی به این اختلافات پاسخ میدهد و در نهایت با این مبنا که معرفت اولاً، از راه تجربة حسی حاصل میشود و ثانیاً، این معرفت فقط مختص پدیدارهاست، به این نتیجه میرسد که در عین اینکه متافیزیک نباید انکار شود، بلحاظ معرفتشناختی، امکان وجود گزارههای علمی فلسفة اولی وجود ندارد. اما علامه طباطبایی با این مبنا که غیر از معرفت حسی، معرفت عقلی محض نیز قابل اثبات است و معرفت علاوه بر پدیدار شامل ذات هم میشود، فلسفة اولی را چه بلحاظ روش برهانی آن و چه بلحاظ موضوع و مسائل آن، دارای ارزش معرفتی میداند و آن را در قلة تمام دانشهای بشری مینشاند و تمام گزارهها و دستاوردهای آن را صددرصد یقینی و علمی قلمداد میکند.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23593مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891142021824Ontological Analysis of Different Types of Resurrection and their Relationship with Death in the View of Sayyid Ḥaydar Āmulīتحلیل هستی شناختی انواع قیامت و رابطة مرگ با آن ها نزد سید حیدر آملی143162faفاطمهکوکرمدانشگاه تربیت دبیر شهید رجاییعبداللهصلواتیدانشگاه تربیت دبیر شهید رجاییعین اللهخادمیدانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی2021225Resurrection commonly refers to objective resurrection, the details of which have been explained in divine religions. However, some gnostics such as Sayyid Ḥaydar Āmulī have presented and elucidated different types of resurrection based on spiritual and subjective interpretations of this concept. He refers to some resurrections which are mostly connected with voluntary death. This study mainly focuses on the question of what the relationships between death and different types of resurrection are. The findings of the investigation indicate that Sayyid Ḥaydar Āmulī divides resurrection into objective and subjective types and then divides each into two formal and spiritual categories. Later he classifies each formal and spiritual form into minor, middle, and major types and; hence, refers to 12 types of resurrection. In other, words, in his view, resurrection is of various types, most of which are related to voluntary death. He maintains that Man should die a voluntary death in order to witness different forms of resurrection. The findings of this study also show that the death Āmulī discusses leads to Man’s continuity; frees them from the limits of this-worldly life; expands their worldview; opens new horizons before them, and grants depth to their life, their selves, and their insight. A human being who does not seek a voluntary death and lives a worldly life is, in a sense, a dwarf or insignificant person.قیامت در زبان رایج و بعقیدة همگانی، صرفاً ناظر به قیامت آفاقی است که جزئیات آن در ادیان الهی بیان شده است. اما عارفانی همانند سیدحیدر آملی با تفسیر انفسی از قیامت، گونه های متنوعی از قیامت را ترسیم و تبیین کرده اند؛ قیامتهایی که بیشینة آنها با مرگ ارادی در ارتباط است. پرسش اصلی نوشتار حاضر اينست كه از منظر سیدحیدر آملی، مرگ و انواع قیامت چه ارتباطی دارند؟ یافته های این پژوهش عبارتند از: 1) سیدحیدر قیامت را به قيامت آفاقی و انفسی تقسیم میکند و هرکدام از آنها را دارای دو قسم صوری و معنوی میداند و هر يك از اقسام صوری و معنوی را به صغری، وسطی و کبری تقسیم كرده است؛ به این ترتیب، او از دوازده قسم قیامت نام ميبرد. به بيان ديگر، قیامت انواع گوناگونی دارد که بیشینة آنها با مرگ ارادی در ارتباط است و آدمی باید به مرگ ارادی بمیرد تا بتواند قیامتهای گوناگون را شهود کند. 2) مرگی که آملی از آن سخن گفته است موجب امتداد انسان میشود، او را از انحصار زندگی اینجهانی بیرون آورده و گسترده-تر میکند و آفاق را بروی وی میگشاید و به حیاتش، خودش و نگاهش، وسعت ميبخشد؛ انسانی که بدنبال مرگ ارادی نیست و حیات اینجهانی دارد، بتعبیری انسانی کوتاهقامت است.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23579مرکز منطقه ای اطلاع رسانی علوم و فناوریتاریخ فلسفه2008-95891142021824An Evaluation of Fakhr al-Dīn Rāzī’s Criticisms of Ibn Sīnā’s Argument Regarding the Finitude of Dimensionsارزیابی انتقادات فخررازی به براهین ابنسینا در مورد تناهی ابعاد163178faمحمود صيدي دانشگاه شاهد202134The finitude of dimensions is one of the oldest problems of natural philosophy, the consequences of which have entered the realm of divine philosophy. The question is whether the dimensions of the world and each natural body is finite and limited or infinite and limitless. Aristotle was the first philosopher who studied this problem in the history of philosophy and ruled out the infinity of the dimensions of bodies and the natural world. In the same view, Ibn Sīnā maintained that the dimensions of body are finite and presented the three-fold arguments of correspondence, parallelism, and hierarchy in order to demonstrate this theory. Fakhr al-Dīn Rāzī, who is the most important critic of Ibn Sīnā in the history of philosophy, advanced some criticisms against this theory of Ibn Sīnā. This study proves that most of Fakhr al-Rāzī’s misconceptions in this regard originate in mixing the mind with the outside and the principles of the nine-fold categories with the category of quantity.مسئلة تناهی ابعاد از قدیمیترین مباحث فلسفة طبيعي است که نتایج آن وارد حوزة فلسفة الهی نیز شده است. سؤال اینست که ابعاد عالم و هر یک از اجسام طبیعی محدود و متناهی است یا نامحدود و نامتناهی؟ ارسطو نخستین فیلسوفی است که در تاریخ فلسفه به بررسی این مسئله پرداخته و نامتناهی بودن ابعاد یک جسم و عالم طبیعی را ممتنع دانسته است. ابنسینا نیز بپيروي از ارسطو، ابعاد جسم را متناهی میداند و براهین سهگانه تطبیق، مسامته و سلّمی را براي اثبات این نظریه بيان ميكند. فخررازی که مهمترین منتقد ابنسینا در تاریخ فلسفه است، در این مسئله نیز انتقاداتي بر نظریة ابنسینا وارد میداند. در اين پژوهش اثبات ميشود که اکثر اشکالات فخررازی در اينباره ناشی از خلط ذهن با خارج و مغالطة میان احکام مقولات نهگانه با مقولۀ کمّ متصل است.http://hop.mullasadra.org/fa/Article/Download/23584