نظر رایج و تثبیتشده در فلسفة افلاطون آن است که وی به نامیرایی نفس پس از مرگ،بعنوان نامیرایی امری ماندگار و ثابت قائل است. نفس آدمی ـ دستکم بخش مهمی از آن که همان عقل استـ گوهری است از جنسی دیگر و آمده از جهانی دیگر که بعد از مرگ بنحوی باقی میماند. اما محاورةمیهمانی افلاطون چشماندازی از نامیرایی ترسیم ميكند که با تصویر چهرهييپدیدهشناسانه از نفس و انتساب میل برای نامیرایی به اروس، نفس را دستخوش دگرگونی ميداندو در نتیجه، نامیرایی آن رامتفاوت از نامیرایی در برداشت رایج میشمارد. مدعاي مقالة حاضر اینست که برای فهم و تفسیر افلاطون از نامیرایی در محاورةمیهمانی لازم است به برخی از اشارات وی و در ضمن، به بحث زایش و پرورش و نیز یاد و خاطره دقت شود تا بتوان بر اساس آن به مدلی پویا و آفرینشگرانه از نامیرایی رسید که نه مستلزم ماندگاری نفسی اینهمان پس از مرگ است که به اندرنگری ایستا و ساکنِ مُثل مبتهج است و نه وجود نفسی از جنسی دیگر را پیشفرض ميگيرد. این نوشتار ضمن برشمردن و توصیف مدلهايچهارگانهيي که افلاطون از نامیرایی ترسیم ميكند، به ترسیم ويژگيهای مهم و مشترک و در مواردی متمایز آنها ميپردازد و نشان ميدهد که این نامیرایی پیوندی ناگسستنی با آفرینش گفتارهای دربارة فضیلت حقیقی یا تصویرهای آن، زندگی در یاد و خاطرة نسلهای آینده و نیز تأثیرگذاری غیرمستقیم در جهان دارد.
|